سلمان ساوجی و ارادت او به اهل بیت (ع)
گردآوری: مسعود بسیطی
جمالالدین، سلمان بن علاءالدین محمد، (۷۰۹-۷۷۸ق) معروف به سلمان ساوجی و خواجه سلمان، شاعر شیعه قرن هشتم هجری. خواجه سلمان در درجه اول قصیدهسراست ولی غزل، قطعه، رباعی و مثنوی هم سروده است. او رابطه نزدیکی با دربار شاهان به ویژه، سلطان اویس ایلخانی، داشته است. سلمان، چند قصیده در مدح پیامبر(ص) و اشعاری در مدح امیرالمؤمنین(ع) و رثای حسین بن علی(ع) دارد
سلمان ساوجی ملقب به جمالالدین و متخلص به سلمان پسر علاءالدین محمد ساوجی است که تولد او را به اختلاف آراء از ۶۹۲ تا ۷۰۹ قمری دانستهاند. پدرش اهل فضل و قلم بوده است. محل تولد او ساوه بوده و پدرش در آنجا صاحب منصب و مقامی از سوی دولت بوده است.
سلمان هم دوره شاعرانی مانند عبید زاکانی، ناصر بخاری، خواجوی و میر کرمانی و مظفر هروی است.
علاءالدوله سمنانی، درباره شعر سلمان گفته "همچو انار سمنان و شعر سلمان در هیچ کجا نیست."
حافظ هم شعری درباره او گفته با این مضمون که:
ز روی صدق و یقین، نه ز روی کذب و گمان |
سرآمد فُضلای زمانه دانی کیست؟ |
||
جمال ملت و دین خواجۀ زمان سلمان |
شهنشه فُضلا پادشاه ملک سخن |
سلمان در درجه اول یک قصیده سرا بود؛ هرچند در سرایش غزل و قطعه و... هم مهارت داشت. رگههای شیعی در اشعار او زیاد است، تا جایی که برخی او را یک شیعه متعصب دانستهاند. او چند قصیده و ترکیببند در منقبت حضرت علی(ع) و امام حسین(ع) دارد
یکی از اشعار او درباره امام حسین(ع) این شعر است:
روضۀ پاک حسین است این که زلف مشک حور |
خویشتن را بسته بر جاروب این جنت سراست |
کوری چشم مخالف، من حسینی مذهبم |
راه حق این است و نتوانم نهفتن راه راست |
(دیوان سلمان ساوجی ، مقدمه تقی تفضلی، ص 11)
قصاید سلمان، بیشتر در مدح خاندان جلایری ساخته شده است. او قصیدهای چند در مدح پیامبر اسلام(ص) دارد. قصاید او عموما از چهل بیت تجاوز میکند و در قصیده بدایع الابحار به ۱۵۷ بیت میرسد. سلمان، بطور کلی در قصاید به صنایع لفظی توجه دارد و گاهی لطف معنی را فدای زیبایی لفظ میکند.
سلمان، دو مثنوی دارد؛ «جمشید و خورشید» و «فراقنامه». جمشید و خورشید از خسرو و شیرین نظامی تقلید شده و فراقنامه، برای خاطر سلطان اویس ساخته شده است.(1)
وىدر تركيببند آيينى خود منزلت اميرمؤمنان على (عليه السلام) را در نهايت شيوايى به تصوير مىكشد و بر رهبرى بلامنازع آن حضرت پس از رحلترسول خدا (صلى اللَّه عليه و آله و سلم) پاى فشارد:
اى برابر كرده ايزد با خليلت در وفا
آيت "يوفونَ بِالنَّذر" است بر حالت گوا
بوده با ايّوب همسر در گهِ صبر و شكيب
گشته با جبريل همره در ره خوف و رجا
نوح اگر در شكر او »عبداً شكورا« گفت، گفت:
از برايت "سَعيكم مشكور"اندر "هَل اَتى"...
مىكنم اقرار و دارم اعتقادِ آنكه نيست
در ره دين رهبرى همچون تو بعدِ مصطفى
وز زبان روح گفته با محمد، كردگار:
لافتى الاّ على لا سيف الاّ ذوالفقار
و در دنباله سخن، آن حضرت را "حجّت قاطع"، "امام حق" و"اميرالمومنين"معرّفى مىكند و خود را حسّان خاندان مىشناسد كه به مرتبت"سلمانى" دست يافته است:
اين منم در بارگاه مقتداى انس و جان
با قصور عجز خود را منقبت خوان يافته
اين منم بر آستان فخر آل مصطفى
رتبت "حسّانى" و مقدار "سلمان" يافته
حجّت قاطع، امام حق، اميرالؤمنين
بحر دانش، كانِ مردى، لطف ربّ العالمين
ستايش كارگزاران حكومتى، "ريايى" و نادرست مىشناسد:
تا كه در درياى مدحت آشنايى مىكنم
هر چه نه مدّاحىِ توست، آن ريايى مىكنم
در كليات سلمان ساوجى يك قصيده 35 بيتى ماتمى در سوگ حضرتحسين بن على -عليه السلام - وجود دارد كه از امّهات اشعار عاشورايى درزبان فارسى است كه در اثبات شيعه بودن او همين ابيات كافى است.
وجود اين گونه آثار منظوم فاخر ماتمى در سده هشتم مسلّماً راهگشاىشعراى آيينى در سدههاى بعد در آفرينش آثار پرشور ماتمى درباره رويدادكربلا بوده است و عظمت مقام ادبى سلمان و پايگاه رفيعى كه در شعر فارسىدارد دامنه اين تأثيرگذارى را بيشتر كرده است.
در اينجا به نقلقصيده شيواى ماتمى سلمان ساوجى مىپردازيم:
در مصيبت كربلا
خاك، خون آغشته لب تشنگان كربلاست
آخر اى چشمبلابين! جوى خونبارتكجاست؟!
جز به چشم وچهره مسپر خاك اينراه كاين همه
نرگس چشم و گل رخسار آل مصطفى ست
اى دل بى صبر من! آرام گير اينجا دمى
كاندر اينجا منزل آرام جان مرتضى ست
اين سوادِ خوابگاه قُرَّةُ العين على ست
روضه پاك حسين ست اين كه مشك زلف حور
خويشتن را بسته بر جاروب اين جنت سراست
شمع عالمتاب عيسى را درين دير كهن
هر صباح از پرتو قنديل زرّينش ضياست
زآب چشم زائران روضهاش "طوبى لهم"
شاخ طوبى را به جنت قوّت نشو و نماست
مهبط انوار عزّت مظهر اسرار لطف
منزل آيات رحمت، مشهدِ آل عباست
اى كه زوّار ملايك را جنابت مقصد ست
وى كه مجموع خلايق را ضميرت پيشواست
نعل شبرنگ تو گوش عرشيان را گوشوار
گرد نعلين تو چشم روشنان را توتياست
صفحه تيغ زبانت عارى از عيب خلاف
روى مرآت ضميرت صافى از رنگ رياست
نارى از نور جبينت شمع تابان صباح
تارى از زلف سياهت خطّ مشكين مساست
ناسزايى كاتش قهر تو در وى شعله زد
تا قيامت هيمه دوزخ شد و انيش سزاست
بهره جز آتش چه دارد هر كه سر برّد به تيغ؟
خاصه شمعى را كه او چشم و چراغ انبياست
هر سگى كز روبهى با شير يزدان پنجه زد
گر خود او آهوى تاتارست، در اصلش خطاست
تا نهان شد آفتاب طلعت در زير خاك
هر سحر پيراهن شب در برِ گيتى قباست
هركجا فصلىدرين باب است در باب شماست
تا صبا از سرِّ خاك عنبرينت برد بوى
عاشق او شد بهصد دلزين سببنامشصباست
هر كس از باطل به جايى التجايى مىكند
ز آن ميان ما را جناب آل حيدر ملتجاست
كورىِ چشم مخالف، من: حسينى مذهبم
راه حق اين است و نتوانم نهفتن راه راست
اى چو دريا خشك لب! لب تشنگان رحمتيم
آبِ رويى ده به ما كآبِ همه عالم توراست
خواهشت: آب است و ما مىآوريم اينك به چشم
خاكسار آن كس كه با دريا به آبش ماجراست
بر لبِ رود على ، تا آب دلجوى فرات
بسته شد زآن روز باز افتاده آب از چشمهاست
جوهر آب فرات از خون پاكان گشت لعل
اين زمان آن آب خونين همچنان در چشم ماست
سنگها بر سينه كوبان، جامها در نيل غرق
مىرود نالان فرات آرى ازين غم در عزاست
آب كف برروى ازين غم مىزند ليكن چهسود؟
كف زدن بر سر كنون؟ كاندر كفش باد هواست!
يا امام المتّقين! ما مفلسان طاعتيم
يك قبولت صد چو ما را تا ابد برگ و نواست
يا شفيع المُذنبين! درخشكسال رحمتيم
يا اميرالمؤمنين! عام است خوان رحمتت
مستحقِّ بينوا را بر درت گوش صلاست
يا امام المسلمين! از ما عنايت وامگير
خود تو مىدانى كه "سلمان" بنده آل عباست
نسبت من با شما اكنون درين ابيات نيست
مصطفى فرمود: سلمان هم ز اهل بيت ماست
روضه ات را من هوا دارم به جان قنديل وار
آتشين دل در برم دايم معلّق زين هواست
خدمتى لايق نمىآيد ز من بهر نثار
خُردهاى آوردهام و آن: دُرِّ منظوم ثناست
هر كسى را دست بر چيزى و ما را بر دعا
ردمكنچوندستايندرويشمسكينبردعاست
يا ابا عبداللَّه! از لطف تو حاجاتِ همه
چون روا شد حاجت ما گر برآيد هم رواست (2)
(1) ویکی شیعه
(2)کاروان شعر عاشورا/ محمدعلی مجاهدی