احیاگران زبان و ادب پارسی و ارادت به اهل بیت (65)

ابن یمین فریومدی و ارادت به اهل بیت (ع)

گردآوری: مسعود بسیطی

 

امیر فخرالدین محمود بن امیر یمین‌الدّین محمّد طغرایی معروف به ابن یمین فریومدی در حدود سال ۶۸۵ ه. ق در قریه‌ی «فریومد» از ولایت جوین خراسان زاده شد. پدرش از ترکستان به فریومد از توابع سبزوار کوچ کرد و در دستگاه وزیر خراسان جایگاهی داشت و از استادان نظم و نثر زمان خویش بود. این یمین که پرورده‌ی چنین پدر فاضلی بود از سال‌های جوانی به سرودن شعر پرداخت.

ابن یمین شاعری متوسط است و پیروی از طریقه‌ی انوری می‌کند و جز در چند قطعه‌ی معروف، قصاید و غزل‌های او از تکلف و تاسف خالی نیست. اما او را می‌توان یکی از بزرگان قطعه‌سرای ایران نامید. هنرش در سرودن قطعات اخلاقی و اجتماعی سودمند است. و در زمره‌ی شاهکارهای ادب فارسی به شمار می‌روند و از این جهت مشهور شده‌است.

روزگار ابن یمین بسیار پرآشوب بود که یک بار نیز به اسارت او انجامید. ایشان در عهد سلطان محمّد خدا بنده در خراسان مورد عنایت وزیر دانشمندش خواجه علاءالدّین محمد بود و در ابتدا مدّاحی طغا تیمور می‌کرد، سپس به خدمت سربداران پیوست. در جنگی که میان امیر وجیه الدّین مسعود سربداری و ملک معزّالدّین روی داد، دیوان ابن یمین به غارت رفت. امّا او آنچه از اشعارش در نزد دیگران بود فراهم آورد و شاید چیزی هم بر آن افزوده باشد.

ابن یمین را شیعی مذهب و هوادار اهل بیت(ع) دانسته‌اند. قصایدی در ستایش ائمه اطهار(ع) بالاخص امام علی(ع) دارد و از نخستین شعرایی است که مرثیه‌هایی در سوگ شهدای کربلا سروده است.

او در پایان عمر به زادگاه خود بازگشت و انزوا اختیار نمود و سرانجام به سال ۷۶۹ ه. ق در سن هشتاد سالگی در همان قریه درگذشت و در مقبره‌ی پدر شاعرش مدفون گردید

اشعار

قصیده ای در توسّل به حضرت رسول اکرم (ص) و اولاد طاهرینش (ع):

ای دل ار خواهی گذر بر گلشن دار البقا

جهد کن کز پای خود بیرون کنی خار هوی

ور نمی‌خواهی که پای از راه حق یکسو نهی‌

دست زن در عُروة الوثقای شرع مصطفی

راه شرع مصطفی از مرتضی جو، زان که نیست‌

شهر علم مصطفی را در، به غیر از مرتضی

مرتضی را دان ولیّ اهل ایمان تا ابد

چون ز دیوان ابد دارد مثال "انّما"

غیر او را کس نزیبد از «سَلُونی» دم زدن‌

زان که او داناست ما فوق السموات العُلا

خلعت با زیب وزین «انت منّی»کس نیافت‌

از نبیِ الّا علی کو داشت فرّ انبیا

در سخا بود از دل و دستش خجل دریا و کوه

‌ این سخن دارد مصدّق هر که خواند «هَلْ أَتی»

بعد ازو در راه دین گر پیشوا خواهی گرفت

‌ بهتر از اولاد معصومش نیابی پیشوا

کیستند اولاد او، اوّل حسن و آن گه حسین‌

آن که ایشان را نبی فرمود امام و مقتدا

بنده‌ی این هر دو مخدومیم در دیوان شرع‌

می‌کنم ثابت به حکم مصطفی این مدّعا

از نبی «من کنت مولا» چون که تشریف علی است‌

از طریق ارث‌شان بس بندگان باشیم ما

بعد از ایشان مقتدا سجاد و آن گه باقر است‌

چون گذشتی جعفر و موسی و سبط او رضا

پس تقی آنگه نقی آن گه امام عسگری است‌

بعد از آن مهدی کزو گیرد جهان نور و صفا

کردگارا جان پاک هر یکی زین جمع را

از کرم در صدر فردوس برین ده متکا

بخشش ای دل زین بزرگان جوکه هریک بوده‌اند

دُرّ دریای فتوّت گوهر کان سخا

پیروی کن گر نجات مخلصانت آرزوست

‌ هرکه را با خاندان عصمت آمد «انتما»

در طریق دین به هرکس اقتدا، فرهنگ نیست‌

گر کنی باری به معصومان کن ای دل اقتدا

شعر دیگری در مدح خاندان عصمت و طهارت دارد:

بزرگان گیتی، کهان و مهان

شنیدم ز گفتارِ کارآگهان‌

محمّد سرِ سروران عرب

که با پیغمبر پاک والا نسب‌

به خاصان درگاه و احباب خود

چنین گفت روزی به اصحاب خود

خلایق سوی محشر آید همی

که چون روز محشر درآید همی‌

که ای اهل محشر کران تا کران

منادی برآید به هفت آسمان‌

دل از رنج گیتی به هم برنهید

زن و مرد چشمان به هم برنهید

ز آب مژه خاک تر می‌کند

که خاتون محشر گذر می‌کند

زنان از که پوشند باری دو چشم؟

یکی گفت کای پاکِ بی‌کین و خشم‌

که بر جان پاکش هزار آفرین

جوابش چنین داد دارای دین‌

ز غم جَیب جان بردَرَد فاطمه

که فردا که چون بگذرد فاطمه‌

ز بس گریه و سوز نالیدنش

ندارد کسی طاقت دیدنش‌

به زهر آب آلوده بهر حسن

به یک دوش او بر، یکی پیرهن‌

فرو هشته آغشته دستار سر

ز خون حسینش به دوش دگر

بنالد به درگاه دادار عرش

بدین‌سان رود خسته تا پای عرش‌

ازین ظالمان هم تو خواهی مگر

بگوید که خون دو والا گهر

بده داد من چون تویی دادگر

ستم، کس ندیده‌ست ازین بیشتر

به دوزخ کنم بندشان جاودان

کند یاد سوگند یزدان چنان‌

که خصمان شوندش شفیعان اوی

چه بد طالع آن ظالم زشت خوی‌

به نفرین ایشان زبان برگشای

الا ای خردمند پاکیزه رای‌

بیابی جزای بهشت برین (1)

و زان تو ز یزدان جان آفرین‌

شعر دیگری که از او درباره پیامبر اکرم و خاندان مکرّم ایشان باقی مانده است:

مظهر نور نخستین ذات پاک مصطفاست

مصطفی کو اولین و آخرین انبیاست

آنکه هستی بر طفیلش حاصل است افلاک را

وین نه من تنها همیگویم بدین گویا خداست

در صفات ذات پاکش زحمت اطناب نیست

گفته شد او صاف او یکسر چو گفتی مصطفاست

چون نبی بگذشت امت را امامی واجبست

وین نه کاری مختصر باشد مر این را شرطهاست

حکمتست و عصمتست و بخشش و مردانگی

کژ نشین و راست میگو تا زیاران این کراست

این صفات و زین هزاران بیش و عصمت بر سری

با وصی مصطفی یعنی علی المرتضاست

جز علی مرتضی در بارگاه مصطفی

هیچکس دیگر به دعوی سلونی بر نخاست

مصطفی و جمله یارانش مسلم داشتند

این چنین دعوی چو دانستند کان رمز از کجاست

حجت اثبات علمش لو کشف باشد تمام

از فتوت خود چگویم قائل آن هل اتاست

او باستحقاق امام است و بنص مصطفی

بر سر این موجب نص نیز حکم انماست

با چنین فاضل ز مفضولی تراشیدن امام

گر صواب آید ترا باری بنزد من خطاست

چون گذشت از مرتضی اولاد او را دان امام

اولین زیشان حسن وانگه شهید کربلاست

بعد ازو سجاد و آنگه باقر و صادق بود

بعد از او موسی نجی الله و بعد از وی رضاست

چون گذشتی زو تقی را دان امام آنگه نقی

پس امام عسکری کاهل هدی را پیشواست

بعد ازو صاحب زمان کز سالهای دیر باز

دیده ها در انتظار روی آن فرخ لقاست

چون کند نور حضور او جهان را با صفا

هر کژی کاندر جهان باشد شود یکباره راست

این بزرگان هر یکی را در جناب ذوالجلال

از بزرگی رفعتی فوق سماوات العلاست

بنده خود را گر چه حد آن نمیداند ولیک

دائم از اخلاص ایشان کارش انشاء ثناست

بر امید آنکه روز حشر ازینشاهان یکی

گوید این ابن یمین از بندگان خاص ماست

این عنایت بس بود ابن یمین را بهر آنک

هر که باشد بنده شان در این دو دنیا پادشاست

روح پاک هر یکی در جنه المأوی مقیم

بود و باشد کان مقام اتقیا و اصفیاست(2)

شعر دیگر او در مدح امام هشتم حضرت رضا (ع) است:  

گوهر افشان کن ز جان ایدل که میدانی چه جاست

مهبط نور الهی روضه پاک رضاست

در دریای فتوت گوهر کان کرم

آنک شرح جود آباء کرامش هل اتاست

ظلمت و نور جهان عکسی ز موی و روی اوست

موی او واللیل اذا یغشی و رویش والضحاست

قبه گردون ندارد قدر خاک درگهش

یا رب این فردوس اعلی یا مقام کبریاست

سرمه ئی از خاک پای او کشیدست آفتاب

موجب این دانم که عینش منبع نور و ضیاست

اوست بعضی از وجود آنکه در معراج قدس

گرد نعل مرکبش روح الامین را توتیاست

قلب میگردد روان از بوی خاک درگهش

خاک نتوان گفتنش کز روی عزت کیمیاست

قبه پر نورش از رفعت سپهر دیگریست

و اندرو ذات پر انوارش چو مهر اندر سماست

رفعت گردون گردان دارد آنگه بر سری

مجمع تقوی و عصمت مرکز صدق و صفاست

حاسد ار نشناسدش کز روی رفعت کیست او

پادشاه اتقیا و ازکیا و اصفیاست

قره العین نبی فرزند دلبند وصی

مظهر الطاف ایزد فخر اصحاب عباست

مقتدای شرق و غرب و پیشوای بر و بحر

خود چنین باشد کسی کو نور پاک مصطفاست

هست مخدوم بحق اهل جهان را بهر آنک

وارث آنست کو را بر جهان حق ولاست

وارث شاهی که از تشریف خاص مصطفی

کسوت من کنت مولاه بقد اوست راست

طاعت صد ساله گر باشد بوزن کوه طور

چون کند ایزد تجلی بی هوای او هباست

کوکب دری تاج شهریاران جهان

با وجود نیم ذره خاک پایش بی بهاست

هست سلطان خراسان نی چه گفتم زینهار

بر سر هر هفت اقلیم و دو عالم پادشاست

صیت اقبالش که برهاند چو آب از آتشت

در بسیط خاک پیمودن مگر باد صباست

اصل علمی را که بخشد ایمنی از مهلکات

در حقیقت با علوم منجیاتش انتماست

حاسد از درد حسد هرگز کجا یابد نجات

بی اشاراتش که کلیات قانون شفاست

شاهباز همتش بر لامکان سازد مکان

تا نپنداری که او را شاخ سدره منتهاست

سر فرو نارد بطوبی و بکوثر همتش

کی فرود آرد که آن با همتش آب و گیاست

بس عجب ناید نعیم خلد اگر خوش نایدش

چون ز مهمان خانه قدسش ابا اندر اباست

از نژندی خصم او را جایگه تحت الثری

از بلندی قدر او فوق سماوات العلاست

همت عالی او را خاک و زر یکسان بود

اینکه زر بر خاک پاشیده است بر حالش گواست

قبه گردون گردان حلقه درگاه اوست

زآنسبب چون حلقه دائم قامتش در انحناست

هر که مهرش در میان جان ندارد چون الف

قامتش روز جزا از غم چو جیم و نون دو تاست

ای جنابت قبله حاجات ارباب نیاز

حاجتی کاینجا رود معروض بی شبهت رواست

حاجت ابن یمین را هم روا کن بهر آنک

حاجت خلقان روا کردن ز اخلاق شماست

در ره اخلاص تو جز افتقارم هیح نیست

و آنکه زاد او نه فقرست اندرین ره بینواست

نیستم محتاج دنیا چون فنایش در پی است

کار عقبی دار و حالش را که در دار البقاست

جرم اینعاصی مجرم روز حشر از حق بخواه

کز تو استغفار و غفران فراوان از خداست

وین شکسته بسته بیتی چند ازین مسکین پذیر

کاین نه مدح تست بهر شهرت اخلاص ماست

من کدامین مدح گویم کان ترا لایق بود

چون صفات ذات پاکت برتر از حد ثناست

کردگارا طاق این فیروزه قصر زرنگار

تا بحکم واضع دین قبله اهل دعاست

حضرت عالیش را بر داعیان مفتوح دار

کز جنابش یافت داعی هر مراد دل که خواست(3)

قصیده دیگری در مدح امیر مومنان دارد:


 

نوری که هست مطلع آن هل اتی علیست

خلوت نشین صومعه اصطفا علیست

مهر سپهر حکمت و جان و جهان فضل

فهرست کارنامه اهل صفا علیست

آنکس که بت پرستی و میخوارگی نکرد

سلطان اولیاء و شه اصفیا علیست

آنکس که در یقینش نگنجد زیادتی

صد بار اگر ز پیش بر افتد غطا علیست

آن طفل شیردل که بتوفیق ایزدی

در عهد مهد کرد شکار اژدها علیست

آنکس که با نبی چو بخلوت دمی زدی

گرد سرادقات جلال از عبا علیست

و آنکو برای دین بسر کفر برفشاند

از میغ تیغ صاعقه روز وغا علیست

آمد ز حق ندا به نبی در مضیق حرب

کآنکس که بر کند در خیبر ز جا علیست

گر بود مستحق ز سلف یک وجود کو

باشد بحق وصی ز پی مصطفی علیست

وز حجت نبوت امامت عدالتست

با عفت و شجاعت وجود و سخا علیست

علم نبی همی طلبی از علی طلب

کاو هست شهر علم در آن شهر را علیست

نشگفت اگر ملائکه گردند مقتدی

آنرا که در مناهج حق مقتدا علیست

هرگز جهان نبود که دروی علی نبود

بی ابتدا علی بد و بی انتها علیست

بودست و هست و باشد و تصدیق واجبست

زیرا که نور ساطع ذات خدا علیست

کردن بیان رفعت قدرش چه حاجتست

دانند اهل عقل که فوق السما علیست

ما عمرو و زید را نشناسیم در جهان

ما را بس این شناخت که مولای ما علیست

ترک حسب بگیر خود این بس که در نسب

داماد و ابن عم شه انبیا علیست

از هر عطیه کابن یمین را خدای داد

فاضلترینش دوستی مرتضی علیست

دارم امید عفو گرم هست صد گناه

بر اعتماد آنکه مرا پیشوا علیست

ایدل ز تشنگی قیامت مترس از آنک

ساقی حوض کوثر دارالبقا علیست

دانم که از تو باز ندارد بهیچ حال

یک شربت آب از آنکه سر اسخیا علیست(4)

قصیده دیگری در مدح حضرت علی (ع) دارد:

آنرا که پیشوای دو عالم علی بود

نزد خدای منزلتی بس علی بود

اقبال دارد آنکه زند دم ز دوستیش

بل بندگی قنبرش از مقبلی بود

امروز هر دلی که تهی باشد از ولاش

روز جزا ز نار سقر ممتلی بود

بر اتفاق مرشد و هادی اولیاست

از نور اوست مقتبس آنکو ولی بود

شرطست در نماز جماعت امام را

کاو را از آن میان صفت افضلی بود

فاضل بجای ماندن و مفضول را امام

کردن نه در طریقه حق مبطلی بود

هر کس که مؤمنست بفرمان مصطفی

مولاش اگر عناد ندارد علی بود

گر فیض او مدد نکند خاطر مرا

آخر مرا بگوی که این پر دلی بود

ممدوح از این قبیل که گفتم فضایلش

گفتن مدیح غیر وی از جاهلی بود

تا زنده ماند ابن یمین کار افضلش

در گلشن مدایح او بلبلی بود(5)

 

  1. ویکی حسین به نقل از دانشنامه‌ی شعر عاشورایی، محمدزاده، ج‌ ۲، ص: ۷۳۳-۷۷۵.
  2. سایت گنجور دیوان ابن یمین قصیده شمارهٔ ٣١ - قصیده در مدح خاتم الانبیاءعلی مرتضی و بقیه امامان هدی
  3. سایت گنجور دیوان ابن یمین قصیده شمارهٔ ٣٠ - قصیده در مدح حضرت علی بن موسی الرضا علیه آلاف التحیه و الثناء و تعریف بقعه منوره او
  4. سایت گنجور دیوان ابن یمین شمارهٔ ٣٢ - قصیده در مدح حضرت ولایت
  5. (5) سایت گنجور دیوان ابن یمین قصیده شمارهٔ ٣٧ - ایضاً قصیده در منقبت حضرت علی مرتضی(ع) والصلوه

 

 

logo test

ارتباط با ما