امیرخسرو دهلوی و ارادت به اهل بیت (ع)
گردآوری: مسعود بسیطی
حکیم ابوالحسن یمینالدین بن سیفالدین محمود معروف به امیرخسرو دهلوی (زادهٔ ۶۵۱ در پتیالی، هند – درگذشتهٔ ۷۲۵ هجری قمری در دهلی) شاعر پارسیگوی هندوستان بود او یکی از دو شاعر مهم اوایل قرن هشتم است که سایر سخنوران پارسیگوی هند را تحتالشعاع قرار دادند و در ادوار بعد هم نفوذی دامنهدار در میان شعرای ایران و هند داشتند. آن دو امیرخسرو، و حسن دهلوی بودند. امیرخسرو به زبانهای فارسی، عربی، ترکی و سانسکریت چیرگی داشت و به سعدی هند معروف بود و او در اوایل حال به «سلطانی» و سپس به «طوطی» تخلص میکرد.
و میتوان سبک وی را طلیعهٔ سبک هندی بهشمار آورد. او در غزلسرایی پیرو سعدی بود.1
اشعار:
منقبت پیامبر و اهل بیت (ع):
افسوس كز بساط جهان محو شد وفا
|
وحشت فراخ گشت در این تیره تنگنا |
از زادن مراد عقیم است روزگار |
وآبستن است مادر ایام از بلا |
رسم وفا زگردش دوران طمع مدار |
كاندر مضیق خاك نیابند كیمیا |
شربت به زهر تعبیه كرده است در قدح |
از بهر طفل خویشتن این مادر زنا |
معلوم شد كه پیشتر از ما گریخته است |
عیسی ز بی وفایی ایام بی وفا |
هر سفلهای ندا كند، اهل وفا منم |
نه موسی است آنكه بگیرد به كف عصا |
زین دیو مردمان صفتِ مردمی مجوی |
اشك گوزن كم طلب از كام اژدها |
مانند دشمن اند در این عهد دوستان |
مانند عقرب اند در این وقت اقربا |
بیمردم است گلشن گیتی چو خشك سال |
بی گلشن است مرغ نواساز بی نوا |
با دشمنان بساز كه در آخرالزّمان |
از دوستان بود طمع دوستی خطا |
خواهم كنم زآه دل اختران شكاف |
تا حلقه كبود براندازم از بنا |
مرد آن بُوَد كه بار قناعت كشد چنانک |
باری زَبر كشد پری زیرین آسیا |
زهرش دهی به حكم بگیرد زهی صبور |
سنگش زنی به روی بگوید زهی صلا |
خواهی صفا لباس خود از خاك فقر ساز |
كایینه را دهند زخاكستری صفا |
گر سر زنند بار مكش كاهل فقر را |
تا كی چو كودكان شوی آلودهی هوا |
گر بلبلی برون پر ازین تیره دامگاه |
زان پیشتر كه گردی درین دام مبتلا |
ور ادهمی چراخور ایام بر شكن |
زان پیشتر كه فرصت عمرت شود قضا |
عمری كه در صلاح گذشت آن نشد ز دست |
نقدی كه در خزینه نهادی نشد هبا |
وقت است كز نشیمن عزلت كنیم ساز |
وقت است اگر به كلبهی وحدت نهیم پا |
آن دم كه ما به عالم عزلت قدم زنیم |
عقل از در دماغ درآید به مرحبا |
زین پس من و مقالت تنهایی رقیب |
زین پس من و مناقب اولاد مصطفی |
ختم رسالت احمد مرسل كه صیت او |
بیرون ز هفت گنبد گردون برد صدا |
در راه او زدیده بروبد زمین به چشم |
بر خاك او به سجده درآید فلك دو تا |
سلطان چار بالش كونین آنكه كرد |
بر هفت چرخ نوبت اقبال پنج تا |
شاه سریر فقر كه در جنب رای او |
ذرّات آفتاب نماید كم از سها |
تاجی كه دارالملكستان است و تاجدار |
شاهی كه پادشاه غلام است و پارسا |
آیاتِ لطف صورت او داشت زان خدای |
گاهیش خواند «طه» و گاهیش «والضحی» |
ماییم طفیل آدم و آدم طفیل او |
او گنج دان رحمت و رحمت پناه ما |
هم مالك است بر همه عزّت وران ملک |
هم برتر است از همه در عزّت و علا |
در زیر پای ادهم او چرخ نعل بوس |
بر آستان عالی او عرش فرق سا |
از لعل او دمی زمسیحا هزار جان |
وز زلف او شبی و ز ادریس صد بقا |
عرش مجید را ته نعلین او مكان |
چرخ رفیع را سُم شبدیز او سها |
شاهی كه چون به پشت براق افکند ستام |
شاید نهند غاشیه بر دوش انبیا |
از نعل رخش اوست دم خاك را فروغ |
وز خاك پای اوست رخ چرخ را ضیا |
هر دو سراش حق به سر تازیانه داد |
تا هم به تازیانه ببخشید دو سرا |
آنجا كه خوان دعوت او را برآورند |
روح الامین برآورد از خوان او صلا |
شرح ار دهد زمانه سعادات ذات او |
هردم هزار جامه كند مشتری قبا |
سلطانی است نایب حسّان و در ثناش |
حسّان مثال سحر مبین میكند ادا |
طبع مرا كرانه نیابد كسی ازآنك |
كاین بحر را كرانه نیاید به آشنا |
شاید كه در كشد به سر رشتهی قبول |
درّی كه دل به نوك زبان سفت در ثنا |
اینم كه شعر را ببرم تحفه سوی او |
خرمهره را چه قدر بُوَد پیش پادشا |
یك سكّه ده بهای سخن را وَ او به خود |
هر بیت را دو گونه فرستد به یك بها |
بادا ز بهر خدمت خاك جناب او |
از عین دیده مردم چشم رهی جدا |
واندم كه جسم بنده شود آشنای خاک |
با خاک حضرتش دل من باد آشنا2
منابع: 1- ویکی پدیا 2- مقاله دوازده قصیده منقبتی چاپ نشده از دوازده شاعر قصیده سرا، پدیدآور: سید عباس رستاخیز و سید رضا باقریان موحد |