احیاگران زبان و ادب پارسی و ارادت به اهل بیت (67)

امیرخسرو دهلوی و ارادت به اهل بیت (ع)

گردآوری: مسعود بسیطی

 

حکیم ابوالحسن یمین‌الدین بن سیف‌الدین محمود معروف به امیرخسرو دهلوی (زادهٔ ۶۵۱ در پتیالی، هند – درگذشتهٔ ۷۲۵ هجری قمری در دهلی) شاعر پارسی‌گوی هندوستان بود او یکی از دو شاعر مهم اوایل قرن هشتم است که سایر سخنوران پارسی‌گوی هند را تحت‌الشعاع قرار دادند و در ادوار بعد هم نفوذی دامنه‌دار در میان شعرای ایران و هند داشتند. آن دو امیرخسرو، و حسن دهلوی بودند. امیرخسرو به زبان‌های فارسی، عربی، ترکی و سانسکریت چیرگی داشت و به سعدی هند معروف بود و او در اوایل حال به «سلطانی» و سپس به «طوطی» تخلص می‌کرد.

و می‌توان سبک وی را طلیعهٔ سبک هندی به‌شمار آورد. او در غزل‌سرایی پیرو سعدی بود.1

 

اشعار:

 

منقبت پیامبر و اهل بیت (ع):

 

افسوس كز بساط جهان محو شد وفا

 

وحشت فراخ گشت در این تیره تنگنا
  

از زادن مراد عقیم است روزگار
 

وآبستن است مادر ایام از بلا
  

رسم وفا زگردش دوران طمع مدار
 

كاندر مضیق خاك نیابند كیمیا
  

شربت به زهر تعبیه كرده است در قدح
 

از بهر طفل خویشتن این مادر زنا
  

معلوم شد كه پیشتر از ما گریخته است
 

عیسی ز بی وفایی ایام بی وفا
  

هر سفله‏ای ندا كند، اهل وفا منم
 

نه موسی است آنكه بگیرد به كف عصا
  

زین دیو مردمان صفتِ مردمی مجوی
 

اشك گوزن كم طلب از كام اژدها
  

مانند دشمن اند در این عهد دوستان
 

مانند عقرب اند در این وقت اقربا
  

بی‏مردم است گلشن گیتی چو خشك سال
 

بی گلشن است مرغ نواساز بی نوا
  

با دشمنان بساز كه در آخرالزّمان
 

از دوستان بود طمع دوستی خطا
  

خواهم كنم زآه دل اختران شكاف
 

تا حلقه كبود براندازم از بنا
  

مرد آن بُوَد كه بار قناعت كشد چنانک
 

باری زَبر كشد پری زیرین آسیا
  

زهرش دهی به حكم بگیرد زهی صبور
 

سنگش زنی به روی بگوید زهی صلا
  

خواهی صفا لباس خود از خاك فقر ساز
 

كایینه را دهند زخاكستری صفا
  

گر سر زنند بار مكش كاهل فقر را
 

تا كی چو كودكان شوی آلوده‏ی هوا
  

گر بلبلی برون پر ازین تیره دامگاه
 

زان پیشتر كه گردی درین دام مبتلا
  

ور ادهمی چراخور ایام بر شكن
 

زان پیشتر كه فرصت عمرت شود قضا
  

عمری كه در صلاح گذشت آن نشد ز دست
 

نقدی كه در خزینه نهادی نشد هبا
  

وقت است كز نشیمن عزلت كنیم ساز
 

وقت است اگر به كلبه‏ی وحدت نهیم پا
  

آن دم كه ما به عالم عزلت قدم زنیم
 

عقل از در دماغ درآید به مرحبا
  

زین پس من و مقالت تنهایی رقیب
 

زین پس من و مناقب اولاد مصطفی
  

ختم رسالت احمد مرسل كه صیت او
 

بیرون ز هفت گنبد گردون برد صدا
  

در راه او زدیده بروبد زمین به چشم
 

بر خاك او به سجده درآید فلك دو تا
  

سلطان چار بالش كونین آنكه كرد
 

بر هفت چرخ نوبت اقبال پنج تا
  

شاه سریر فقر كه در جنب رای او
 

ذرّات آفتاب نماید كم از سها
  

تاجی كه دارالملك‏ستان است و تاجدار
 

شاهی كه پادشاه غلام است و پارسا
  

آیاتِ لطف صورت او داشت زان خدای
 

گاهیش خواند «طه» و گاهیش «والضحی»
  

ماییم طفیل آدم و آدم طفیل او
 

او گنج دان رحمت و رحمت پناه ما
  

هم مالك است بر همه عزّت وران ملک
 

هم برتر است از همه در عزّت و علا
  

در زیر پای ادهم او چرخ نعل بوس
 

بر آستان عالی او عرش فرق سا
  

از لعل او دمی زمسیحا هزار جان
 

وز زلف او شبی و ز ادریس صد بقا
  

عرش مجید را ته نعلین او مكان
 

چرخ رفیع را سُم شبدیز او سها
  

شاهی كه چون به پشت براق افکند ستام
 

شاید نهند غاشیه بر دوش انبیا
  

از نعل رخش اوست دم خاك را فروغ
 

وز خاك پای اوست رخ چرخ را ضیا
  

هر دو سراش حق به سر تازیانه داد
 

تا هم به تازیانه ببخشید دو سرا
  

آنجا كه خوان دعوت او را برآورند
 

روح الامین برآورد از خوان او صلا
  

شرح ار دهد زمانه سعادات ذات او
 

هردم هزار جامه كند مشتری قبا
  

سلطانی است نایب حسّان و در ثناش
 

حسّان مثال سحر مبین می‏كند ادا
  

طبع مرا كرانه نیابد كسی ازآنك
 

كاین بحر را كرانه نیاید به آشنا
  

شاید كه در كشد به سر رشته‏ی قبول
 

درّی كه دل به نوك زبان سفت در ثنا
  

اینم كه شعر را ببرم تحفه سوی او
 

خرمهره را چه قدر بُوَد پیش پادشا
  

یك سكّه ده بهای سخن را وَ او به خود
 

هر بیت را دو گونه فرستد به یك بها
  

بادا ز بهر خدمت خاك جناب او
 

از عین دیده مردم چشم رهی جدا
  

واندم كه جسم بنده شود آشنای خاک
 

با خاک حضرتش دل من باد آشنا2

 

منابع:

1- ویکی پدیا

2- مقاله دوازده قصیده منقبتی چاپ نشده از دوازده شاعر قصیده سرا، پدیدآور: سید عباس رستاخیز و سید رضا باقریان موحد

logo test

ارتباط با ما