ابوالمفاخر رازی و ارادت به اهل بیت (ع)
گردآوری: فاطمه طالعی
ابوالمفاخر رازى از اديبان و دانشمندان بنام سده پنجم و ششم هجرى است و در زمانه سلطان غياث الدين محمد سلجوقى مى زيسته و با خاقانى شروانى (595 - 520) معاصر بوده و مراسلاتى در ميان اين دو مبادله شده است. از تاريخ تولد و درگذشت وى اطلاعى در دست نيست.
مقتل سبك شعرى
آثار معدودى كه در زمينه مراثى عاشورا از وى به يادگار مانده با شيوه بيانى سبك عراقى و سبك خراسانى قابل انطباق است. دولتشاه سمرقندى درتذكرة الشعراء او را به بزرگى ياد مى كند و از او با عنوان »استاد الشعراء« نام مى برد و مى نگارد
برگزيده آثار عاشورايى
اشعار پراكنده ماتمى او را كه در روضةالشهداء آمده نقل مى كنيم:
ترجمه اشعار عربى عمر سعد
مرا بخواند عبيداللَّه از ميان عرب
رسيد بر دلم از خواندنش هزار تعب
مرا امارت رى داد و گفت: حرب حسين
قبول كن كه ازو ملك راست شور و شغب
به ملك رى دل من مايل است و مى ترسم
به كينه چون بكُشم پادشاه ملك ادب؟
چگونه تيغ كشم در رخ كسى كه وراست
شجاعت ونَسب وعلم و حلم و فضل و حسب؟
سزاى قاتل او دوزخ است و مى دانم
كه اين چنين عمل آرد خداى را به غضب
ولى چو در نگرم در رى و حكومت آن
همى رود ز دلم خوف نار ذات لَهب
* * *
منم شير دل حرّ مردم رباى
كمر بسته پيش ولىّ خداى
منم شير و، شمشير برّان به دست
كه دارد بر شير و شمشير پاى؟
* * *
خوشا حرّ فرزانه نامدار
كه جان كرده بر آل احمد نثار
ز رخش تكبرّ فرود آمده
شده بر بُراق شهادت سوار
بر آورده از جان دشمن دمار
* * *
من: بُرَير مكّى پر هُنرم
منم آن كس كه به مردى سمرم
بنده آلم و، برخارجيان
نيك ميدان كه زهر بد بترم
دست در دامن آنها زده ام
پرده بر دشمن اينها بدرم
* * *
اى نفس عزيز! ترك جان كن
ترتيب بهشت جاودان كن
از بهر شهود عرض اكبر
خود را به شهادت امتحان كن
وزشعله تيغ آسمان وَش
اطراف زمين چو ارغوان كن
در معركه، همچو شير مردان
سر، پيشكش خدايگان كن
ترجمه رجز حريره يا حرّه، غلام آزاد كرده ابوذر غفارى
چون من سوى ميدان شجاعت بخرامم
بس خصم كه بىجان شود از ضرب حسامم
بُگزيده مردانم، اگر چند سياهم
فردا به شهامت بود آسان همه كارم
و امروز برآيد به شهادت همه كامم
* * *
ترجمه قسمتى از رجزهاى غلام تركى
اى حسين! اى گهر روحانى!
نسخه مكرمت سبحانى
منم آن ترك كه سلطان باشم
گر توام هندوى حضرت خوانى
تيغ در دست من از معجز تو
بر سر خصم كند ثعبانى
چه شود گر تو به روى خوش خويش
سرخ روى ابدم گردانى
روى بر روىِ منِ غمگين نِه
چون كنم ترك سراى فانى
ترجمه رجز عون بن عبداللَّه
ماييم به قوّت عيانها
برخاسته از ره گمانها
در معرض رغبت شهادت
بر دست نهاده نقد جانها
چون اختر تيغ زن كشيده
در ديده اهرمن سنانها
اى قبله طراز دين تازى!
كز خدمت او ملول گرديم
ور زير و زِبر شود جهانها
يا بفروشيم، حاش للَّه
وصل تو به اصل خان و مانها
ترجمه رجز عبداللَّه بن حسن عليهماالسلام
خواجه هر دو جهان جد من است
جد ديگر، ولى ذوالمنن است
پدر محترم محتشمم
نور بينايى زهرا، حسن است
وين شهنشاه، گرانمايه: حسين
هادى راه حق و عمّ من است
نايب ذى المنن است اندر دين
آن كه امروز امام زَمن است
طاير قدسم و، عمّ پدرم
شهره عمار مرصع بدن است
تو چو مرغى و، تو را خارجيان
روش و پرورش اندر چه فن است
حاصل عمر شما اهل نفاق
طاعت و پيروى اهرمن است
روز رفتن به سقر، كار شماست
جان ربودن زبدن كار من است
دل، خريدار جاه خواهم كرد
جان، فدا بهر شاه خواهم كرد
با اساس و لباس دامادى
عزم ترتيب راه خواهم كرد
به سُم مركب و سر نيزه
ماه و ماهى، تباه خواهم كرد
آب هندى و باد تازى را
به شهادت گواه خواهم كرد
بلبل آيين، به نغمه هاى حزين
بانگ: واسيداه! خواهم كرد
كبريا را، كفيل خواهم ساخت
مصطفى را، پناه خواهم كرد
با بتول و على، شكايت قوم
در حريم اِله خواهم كرد
ترجمه قسمتى از رجز ابوبكر بن على عليهالسلام
شاه و برادر من است اختر آسمان دين
مهتر و بهتر زمان، قبله و قدوه زمين
لاله روضه صفا، گلبن باغ اصطفا
چشم و چراغ مصطفى، ميرو امام راستين
گوهر كان اجتبا، مهر سپهر اهتدى
طُرّه نشانِ »طا« و »ها«، چهره گشاى »يا« و »سين«
من نه برادر وى ام، خادم و چاكر وى ام
در گذر مخاصمت، صاعقه اجل: كمان
بر فلك مقاومت، مشترى زُحل: كمين
تحفه جان و دل به كف آمده ام به درگهش
ديده و رخ بر آستان، تيغ و كفن در آستين
زبان حال حضرت على اكبر (ع)
ساقى كوثر، آب مى خواهد
مير مجلس، شراب مى خواهد!
بچه شير در طريق خطر
راه آب از كلاب مى خواهد
كيست آن كو زفرطِ بى نمكى
دلِ زهرا، كباب مى خواهد
گيسوان سيه سفيد حسين
كيست كز خون خضاب مى خواهد
مؤمنان در بهشت و، منكر ما
سوى دوزخ شتاب مى خواهد1
شهرت عمدهی ابوالمخار رازی به واسطهی سرودن قصاید در منقبت ائمهی اطهار (ع) بالاخص علی بن موسی الرضا (ع) بوده است. از قصاید معروف او که در تشبیهات و استعارات در زمرهی بهترین قصاید به شمار میرود و شعرای بسیاری به تتبع در آن پرداخته و آن را جواب گفتهاند شعری با مطلع زیر در منقبت امام هشتم (ع) است.
بال مرصع بسوخت مرغ ملمع بدن
اشک زلیخا بریخت یوسف گل پیرهن
در اینجا برخی دیگر از ابیات این شعر فاخر را می خوانیم:
صفحهی صندوق چرخ گشت نگونسار باز
کرد برون مار صبح مُهرهی مِهر از دهن
دوش دگرگونه داد طارم نیلوفری
در بن طاسی دو مرد بر سر نعشی دو زن
صبح برآمد ز کوه دامن اطلسکشان
چون نفس جبرئیل از گلوی اهرمن
نور چراغ سهیل گوهر تاج قباد
ششتری مشتری مطرح تخت پشن
بر فلک و بر هوا ریخته و بیخته
لؤلؤ لالا بکیل عنبر سارا بمن
زهره ز خاتون خلد خنده زنان در نقاب
ماه چو طاوس نر جلوهکنان در چمن
مهر به خوناب گرم غرق شده چون حسین (ع)
صبح به الماس قهر خسته شده چون حسن (ع)
روی ره کهکشان جادهی او کوفته
از لب دریای چین تا در شهر یمن
قبهی خضرا به وصف هم صدف و هم گهر
قامت جوزا به شکل هم صنم و هم شمن
چون ز شب اندک گذشت قرعه دو ساعت ز روز |
پیک خوراسان نمود راه روی خراسان به من
خوشه پروین نهاد توشه در انبان دل
تحفهی آن گوشه را بیگره و بیشکن
برد مرا بارگی بر سر هنجار طوس
راهبری چون صراط راه روی چون چمن
ناقهی چون ریسمان گردن دنبال او
او به حریر خطا درزی سوزن شکن
آب تک و باد پای پنبه خور و جاله خواه
گل طرب و خار دوست گرگ تک و پیل تن
نار توان بر فراز آب توان در نشیب
باد وزان در کنام خاک گران در عطن
نیک رفیقی چو عمر خوب حریفی چو جان
نادرهی چون مراد بو العجبی چون سخن
کرده ز خارا خمیر همچو امیر غدیر
از کف پیر فطیر پشت تنور دمن
مقرعهی اقتضا داد سر اندر قضا
عشق طریق رضا بسنده از خویشتن
سایهی ذات خدا مایهی فرهما
پارهی نفس رسول چارهی کرب و حزن
هم خطواتش کریم هم درجاتش عظیم
هم حرکاتش رفیع هم سکناتش حسن
حاسد شوم اخترش مرده ولی در عذاب
دشمن بد گوهرش زنده ولی در کفن
شاهد لولاک را روضهی پاکش سکون
زاهد افلاک را حضرت پاکش سکن
مادر بحران او کودک انگور او
داده ز بستانِ غیب از سر پستان لبن
راست نشین کج مگو داد حدیثی بده
در دمن از داغ کیست چون تو نداری درن
عصمت پالوده را روشن و صافی است جام
تهمت آلوده را دردی فانی است دن
بیم تباهی است ظلم نزد خرد بر امام
نام الهیست حشو سوی خرد بر وثن
حوصلهی دشمنش حاصل حجّت نداشت
خارش نر مادهگی تازه شدش چون زغن
ای زده چون عقل و روح لقمهی انوار علم
وی شده چون جد و باب طعمهی ارباب طعن
نیست ابد را به عدل بیتو روان هیچ حکم
نیست ازل را به فضل از تو نهان هیچ فن
تا به تو قربت نجست وز تو عنایت نخواست
افعی چو بینکرد صاحب "سلوی و من"
کرده بر ابنای جنس فاتحه نام تو
آهن و فولاد موم آتش سوزان سمن
کاسهگر سده را نغمهی نعت از شماست
لحن خوش و راه راست هر سخنی پرفتن
هر که دمی با شما رطل گران در کشید
دیدهی بختش ندید دل به عنا ممتحن
حضمک فیما مضی ان قضانحبه
یتفم اللّه منک دونک لا تعجبن
گفت «مفاخر» بخوان معنی بیتش بدان
تا که چه گفتست او ز اول و آخر سخن2
منابع:
- کتاب "با کاروان شعر عاشورا" استاد محمدعلی مجاهدی
- ویکی حسین برگرفته ازکتاب دانشنامهی شعر عاشورایی، محمدزاده، ج ۲، ص: ۷۴۷-۷۴۸.