نویسنده: آفاق ذاکر (کارشناس ارشد فیزیک؛ این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید )
برگرفته از: کتاب اللهوف؛ نوشته سید بن طاووس
حسین (ع) نوهی آخرین پیامبر خدا، فرزند فاطمه (س) و علی (ع) است. او در سوم شعبان سال چهارم هجرت به دنیا آمد. حسین (ع) یکی از 12 نفری است که پیامبر اسلام آنها را به عنوان مربی، هدایتگر و امام پس از خود تا قیامت نام برده و مردم را به تبعیت و دوستی آنها وصیت کرده است. او طبق وصیت پیامبر رحمت و مهربانی، بعد از پدرش علی و برادرش حسن، سومین هدایتگر الهی مردمان هم عصر خود است. مطالعهی کردار و رفتار حسین (ع) در منابع تاریخی گواه آن است که حسین، همواره مربی دلسوز و هدایتگری دستگیر برای مردمان زمانش بوده است.
اما وصیت پیامبر مبنی بر سرپرستی مردم توسط مربیان و هدایتگرانی که از جانب خدا تعیین و تایید شده بودند، از همان ابتدای امر اجرا نشد و دیگرانی خلافت را از آنِ خود کردند. از آنجا که مردم چنین انتخاب کردند که سرپرستی خود را به دستان تعیین شدگان الهی نسپارند، هدایتگران، خانه نشین شدند و تنها اگر کسی به ایشان مراجعه می کرد و هدایت طلب می نمود، او را راهنمایی می کردند.
امامت حسین(ع)، مصادف با خلافت معاویه شد. معاویه مردی زیرک و ملاحظه کار بود و با وجود اختلاف نظر با جانشین رسول خدا، ظواهر دین را رعایت میکرد. از این رو امام حسین با او در صلحی که برادرش حسن آن را به معاویه تحمیل کرده بود باقی ماند. معاویه قبل از مرگش، پسرش یزید را خلیفه خواند و اقدام به گرفتن بیعت برای او کرد. یزید سیاست پدر را نداشت و آشکارا به مخالفت با اسلام میپرداخت. او صراحتا اعلام نمود قصد دارد اثری از اسلام و نامی از آورندهی آن باقی نگذارد. اما برای این کار باید جانشین پیامبر را از صحنه بیرون میکرد. یا باید از او بیعت میگرفت تا به همگان بگوید نوهی پیامبر در راه نابودی دین جدش با من هم پیمان و هم عقیده است؛ و یا باید حسین را میکشت تا جانشین رسول خدا نتواند از دین خدا دفاع کند. از همین رو یزید دستور داد از حسین بیعت بگیرند و اگر موافقت نکرد، سر او را برایش بفرستند.
حسین که میدانست بیعت با یزید به معنای وداع با همهی اسلام حتی ظواهرش-و برباد رفتن تمامی زحمات پیامبر است، تن به چنین بیعتی نداد و برای حفظ جان خود و خانوادهاش مدینه را به قصد مکه ترک کرد. او سوم شعبان سال 60 وارد مکه شد و ماههای شعبان، رمضان، شوال و ذیقعده را در آنجا گذراند.
وقتی مردم کوفه شنیدند که حسین با یزید همپیمان نشده، به رهبری سُلیمان بن صُرَد خُزاعی نامهای برای او فرستادند که ما را امام و پیشوایی جز تو نیست. آنها از حسین خواستند به کوفه بیاید و سرپرستی ایشان را عهده دار شود. دو روز بعد 150 نامهی دیگر با همان درخواست و مضمون به دست جانشین خدا رسید. روز دیگر 600 نامه و روز بعد ... تا آنکه 12هزار نوشته به سوی حسین ارسال شد. مضمون یکی از نامه ها چنین بود:
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
عریضه ای است به محضر حسین بن علی امیر مؤمنان علیه السّلام از جانب شیعیان آن حضرت و شیعیان پدر آن جناب علیه السّلام اما بعد؛ مردم انتظار قدوم تو را دارند و بجز تو كسی را مقتدای خود نمیدانند؛ پس یَابْنَ رَسُولِ اللّهِ! بشتاب و تعجیل فرما، باغها سبز شده و میوههارسیده و زمینها پر از گیاه و درختان سبز و خرم و پر از برگ گردیده؛ پس تشریف بیار و قدم رنجه فرما، چنانچه بخواهی، پس خواهی رسید به لشكری آراسته و مهیا. سلام و رحمت خدا بر تو باد و بر پدر بزرگوار تو كه پیش از تو بود.
و اینچنین بود که حجت بر حسین تمام شد. چراکه خداوند مهربان، امام هر عصری را پناه و هدایتگر مردم آن دوره قرار داده و هدایت و نجات ایشان را در گرو مراجعه به امامشان عنوان کرده است. وظیفهی مردم مراجعه به امام است و وظیفهی امام آن است که اگر مردم به ایشان مراجعه نمودند و یاری و هدایت طلب کردند، ایشان را دستگیری فرماید. و اکنون مردمان متحد و یکپارچه از او خواسته بودند سرپرستی امور دنیا و آخرت شان را در دست بگیرد. لذا بر امام واجب شد تا دعوت ایشان را لبیک گوید و به سوی کوفه رهسپار گردد.
حسین (ع) ابتدا مسلم پسر عقیل را برای آگاهی از نظر نهایی مردم کوفه و پاسخ به نامههای آنها به آنجا فرستاد. 18هزار نفر با مسلم بیعت کردند تا بر سر عهد و پیمانی که با امام بستهاند، باقی بمانند. مسلم نیز به حسین خبر داد کوفیان در این راه مصمم هستند و شهر را برای آمدنش مهیا خواهند ساخت.
وقتی یزید از این بیعت خبردار شد دستور قتل مسلم را صادر کرد. یاران مسلم از ترس درگیری با سربازان حکومتی متفرق شدند و مسلم تنها و غریب به دست عمّال یزید به شهادت رسید. از آن 18 هزار بیعت کننده با امام حتی یک نفر هم در کنار فرستادهی او نماند تا از او دفاع نموده و ادعای خود را ثابت کند.
سپس یزید افرادی را برای کشتن حسین به مکه فرستاد. امام برای حفظ حرمت مکه و خانهی کعبه از آنجا خارج شد و فرمود:
"می ترسم كه مبادا یزید پسر معاویه مرا در مکه بکشد و به این واسطه من اوّل كسی باشم كه از جهت قتل من، حرمت خانهی خدا بشكند."
آنگاه که حجت بر حسین تمام شد و اطمینان یافت کوفیان او را امام و هدایتگر خود میدانند و سرپرستی امور خویش را به او سپردهاند، با خانواده و فرزندانش به سوی آنان رهسپار شد. در میانهی راه، کوفیان ناجوانمردانه بیعت خود با فرستادهی حسین را زیر پا گذاشتند. آنان که انتخاب کرده بودند حسین امامشان باشد، حال که به سوی ایشان آمده بود، از او روی بر تافتند. آدمیان بار دیگر دستان خود را از دستان هدایتگر الهی جدا کردند و راه شان را از صراط مستقیم الهی منحرف ساختند. پس وظیفهی هدایت و سرپرستی از امام برداشته شد. اما برای اتمام حجت با کوفیان بار دیگر فرستاده ای را سوی ایشان فرستاد که او را نیز مظلومانه کشتند. حجت تمام شد و اینک جانشین خدا باید به حکم عقل از ریخته شدن خون خود و همراهانش جلوگیری می کرد.
امام خطاب به حُرّ که با سپاهی 1000 نفره راه را بر امام بسته بود فرمود:
"اكنون كه شما برآنید كه خلاف آنچه نامهها و عرایض شما مُشْعر و متضمّن آن است و فرستادگان و رسولان شما به تواتر به نزد من آمدهاند، من نیز از آن مكان كه آمدهام عنان عزیمت به مقام خویش منعطف نموده مراجعت را اختیار خواهم نمود".
اما حرّ اجازه نداد امام به مدینه بازگردد. حسین تصمیم گرفت به سوی عراق برود؛ مانعش شدند. گفت از دیار شما به یمن میروم و دیگر نه مرا با شما کاری خواهد بود و نه شما را با من؛ اجازه ندادند. از هر طرف که قصد عزیمت نمود، راه را بر او بستند تا آنکه در سرزمین نینوا متوقف شد.
به رهبری پسر زیاد، از مناطق مختلف، هزاران نفر برای جنگ با نوهی پیامبر گسیل شدند تا آنجا که تعداد سوارهها در ششم محرم به 20 هزار نفر رسید. 20هزار سواره نظام برای کشتن کمتر از 70 نفر اهل خانه و دوستان حسین!
حسین قصد جنگ نداشت. که اگر داشت با زن و فرزند و طفل شیرخواره نمیآمد. بی یار و سپاه نمیآمد. حسین به دعوت مردم آمده بود تا خوشبختی ابدی را به ایشان هدیه کند. آن ها حسین را پس زدند و شقاوت را بر سعادت ترجیح دادند. و با بیعتی که شکستند، جانشین پیامبر را به خاک و خون کشاندند.
در روز دهم محرم، که تشنگی بر یاران و خانواده حسین استیلا یافته بود، امام برای آگاه کردن مردم و اتمام حجت بر آنان بار دیگر با ایشان سخن گفت و پرسید:
"شما را به خدا سوگند كه آیا میدانید كه جدّ بزرگوار من رسولِ پروردگار عالمیان است ؟ ... آیا میدانید كه جدّه من خدیجه بنت خُوَیْلد است و او اوّل زنی بود در این اُمّت كه اسلام را اختیار و تصدیق احمد مختار صلّی اللّه علیه و آله نمود؟ ... آیا میدانید كه حمزه سیدالشهداء عموی پدرم است؟ ... آیا میدانید كه جعفر طیّار در بهشت عنبر سرشت، عموی من است؟ ... آیا میدانید این شمشیری كه در میان بستهام همان شمشیر سیّد اَبرار است؟ ... آیا اطلاع دارید كه عمامهای كه بر سر من است همان عمامه رسول پروردگار است؟ ..."
مردم کوفه، همانها که او را میشناختند و سرپرستی اش را طلب کرده بودند، در جواب همه این سوالها گفتند: "بر همه این فضایل كه شمردی علم و اقرار داریم ولی با وجود این دست از تو بر نمیداریم تا آنكه تشنه كام شربت مرگ را بچشی!"
پس از این اتمام حجت، امام بر اصحاب خود نیز حجت تمام کرد. به ایشان فرمود: "قصد این قوم کشتن من است، پس من پیمان از شما برداشتم. بروید و جان خود را نجات دهید". اما یاران حسین در عهدی که با پیامبر اسلام مبنی بر یاری جانشینان رسول خدا بسته بودند، وفادار ماندند و هدایتگر زمان خویش را تنها رها نکردند.
با پیشدستی عمرسعد کارزار آغاز شد. یک یک یاران و محبان حسین برای محافظت از جان جانشین خدا به میدان شتافتند و حتی به خویشاوندان حسین اجازه ندادند پیش از ایشان وارد نبرد شوند. پس از آنها نوبت به خویشان و فرزندان حسین رسید. آنها هم در راه یاری حجت خدا تا آخرین نفر به شهادت رسیدند. دشمن حتی به کودکان شیرخواره نیز رحم نکرد و فرزند شش ماهه حسین را از دم تیغ گذراند.
حسین را که تنها یافتند، چشم بر هر چه در فضیلتِ او میدانستند بستند و با هر چه در توان داشتند بر او تاختند. یکی با شمشیر، دیگری با سنگ، یکی با نیزه، دیگری با تیر. و در آخر، سر نوهی پیامبر را از قفا بریدند تا به همگان ثابت کنند میتوان هدایت و رحمت خدا را هم سر برید. می توان راه خوشبختی را به دست خود بست و به جای سعادت شقاوت را انتخاب کرد.
آنها به قدری قساوت به خرج دادند که سرِ کشتگان را در مقابل زن و فرزند شهدا بر نیزه کردند و بر بدن های بی سر با اسب تاختند. زنان و کودکان کاروان حسین را به اسیری گرفتند و هرگونه که میتوانستند به ایشان بیحرمتی کردند. آنها با کسی که دوستی و همراهی او وصیت پیامبر بود، چنان کردند که اگر میخواستند دشمنی کنند کاری بیشتر از این نمیتوانستند انجام دهند!
منبع: پایگاه علمی فرهنگی محمد (ص)