شاه داعی و ارادت به اهل بیت (ع)
گردآوری: مسعود بسیطی
سید نظام الدّین محمود بن حسن الحسنی ملقّب به داعی الی اللّه یا شاه داعی از نوادگان داعی صغیر، چهارمین امیر سلسلهی علویان طبرستان است. او به سال 810 ه ق. در شیراز متولّد شد. در جوانی مسافرتهای بسیار کرد و با مشایخ سلسلههای مختلف ارتباط پیدا کرد و دست ارادت به شیخ مرشد الدّین ابو اسحاق بهرانی (م 85 ه ق) داده و مدتی نیز در محضر شاه نعمت اللّه ولی در کرمان گذرانده است.
انتساب داعی به سلسلهی نعمت اللهیه او را از ارتباط با سایر سلاسل باز نداشت و نسبت به سلسلهی قادریه نیز تمایلاتی نشان داد.
مدت سی سال در شیراز به وعظ اشتغال داشت. شاه داعی با آنکه شافعی مذهب بود امّا مانند مرشد خود شاه نعمت اللّه ولی نسبت به اهل بیت و ائمه اطهار (ع) اظهار علاقهی خاص داشت. اشعار وی بیشتر فارسی است اما گاه ملمع و ابیات عربی نیز در آن به چشم میخورد.
قصاید، ترجیعات و غزلیات او بیشتر به سبک سعدی و امیر خسرو دهلوی است. اما مثنویاتش به سبک نظامی و امیر خسرو سروده شده است. در دیوانش مناقب و مدایح ائمه فراوان به چشم میخورد.
از شاه داعی آثار نظم و نثر فراوان به جا مانده که از جملهی آنها است: مثنویهای ششگانه مشهور به «ستّهی داعی»، «دواوین»، «ساقی نامه» و 16 رساله به نثر. شانزده رساله داعی و دیوان اشعار او به کوشش دکتر دبیر سیاقی در 2 جلد به چاپ رسیده است. او در شعر هم «داعی» تخلص میکرد و هم "نظامی".
شاه داعی در سال 870 هجری در شیراز درگذشت. آرامگاه او در آنجا زیارتگاه مردم است.
اشعار:
شعر اول
آن که زو با زیب شد دنیا و دین |
خواجه عالم امام المرسلین |
|
خوش نشسته بود روزی مصطفی |
با چنین تمکین حکم و اصطفا |
|
هر دو را از التفات او نشاط |
نزد او شهزادگان در انبساط |
|
وان دگر گوهر، حسین نازنین |
این یکی دُرّ حسن، دُرّ ثمین |
|
از علی و فاطمه در بحر راز |
زاده این دو گوهر، این دو سرفراز |
|
هر دو را میداشت همچون نور چشم |
بوده جدّ خویش را منظور چشم |
|
کآب گشت از دیدگان او روان |
سوی ایشان داشت خواجه دیدگان |
|
یا رسول، این گریهی دلسوز چیست؟ |
سایلی گفتا چو خواجه میگریست |
|
آن که از حضرت مرا او شد دلیل |
چون نگریم؟ گفت کآمد جبرئیل |
|
میکنم القا حدیثی ای رسول |
گفت با من گرچه خواهی شد ملول |
|
ملجأ امّت به محشر این دواند |
گرچه این هر دو جگر گوشهی تواند |
|
این به زهر و آن یک دیگر به تیغ |
امتّت خواهند کشتنشان دریغ |
|
این دو گوهر را روا دارند خون |
امّتان بیوفا را بین که چون |
|
هر دو خواهند کشتن زار زار؟ |
چون نگریم کاین دو جان روزگار |
|
میدردشان چنگل سگزادهها |
چون نگریم کاین دو، روزی از قضا |
|
گرچه دل، الّا که پارهپاره نیست |
لیک با حکم خدایی چاره نیست |
و شعری دیگر از او:
گریند بر امام زمان و زمین، حسین |
آنان که دیده حاصل دنیا و دین، حسین |
|
از گردن وز حنجرهی نازنین، حسین |
یاد آورید خون که روان کردهاند چون |
|
وانگه شهید کرده و کشته چنین، حسین |
از زعم خویش دعوی اسلام کردهاند |
|
کافر به گریه در طرف روم و چین، حسین |
فریاد و ناله میکند و یاد میکند |
|
از روضه سر برآور و بدینسان ببین، حسین |
ای مصطفی که خفتهای امّا نخفتهای |
|
از فعل شوم خود به کجا آورد گریز |
"داعی" بگو که قاتل او روز رستخیز1 |
منبع:
- ویکی حسین به نقل از دانشنامه شعر عاشورایی، راضیه محمد زاده، ج 2، ص 784-783