سیف فَرغانی و ارادت به اهل بیت (ع)
گردآوری: مسعود بسیطی
سیفالدّین ابوالمحامد محمّد فرغانی معروف به سیف فرغانی در فرغانه، از شهرهای ازبکستان امروزی، در ماوراء النهر به دنیا آمد. از تاریخ ولادت وی اطلاع چندانی در دست نیست ولی آن چنان که از اشعارش برمیآید وی هم زمان با فتنهی مغولان میزیسته است و با سعدی نیز مکاتبه و مشاعره داشته و در دستگاه دولتی صاحب دیوان جوینی فعالیت میکرده است بنابراین در نیمهی پایانی قرن هفتم و اوایل قرن هشتم در قید حیات بوده است.
سیف فرغانی به سبب آزار و ایذاء مغولان زادگاهش را ترک کرده به تبریز و سپس آسیای صغیر رفت و در یکی از خانقاههای شهر «آق سرا»، در ترکیهی امروزی، گوشهی عزلت گزید و در فاصلهی سالهای ۷۰۵ تا ۷۴۹ ه. ق در گمنامی درگذشت و همانجا مدفون شد. او همواره از مدح حکام و سلاطین پرهیز میکرد. سیف به شدت شیفتهی سعدی بود و چهار قصیده خطاب به وی و ۴۱ غزل در تضمین اشعارش سروده و سراسر دیوانش مملو از ترکیبات، تشبیهات و مضامین سعدی است.
علاوه بر این بخش دیگری از سرودههای سیف را انتقاد از اوضاع نابسامان جامعهی اسلامی، فساد اخلاقی عامه و تباهی اجتماعی آن روزگار ایران در بر میگیرد.
سیف از قدیمیترین سخنورانی است که در رثای شهدای کربلا شعر سروده و مردم را به اقامهی عزاداری برای «کشتهی کربلا» دعوت نموده است. شیوهی سخنوری سیف در قصیده، متأثر از سبک شاعران خراسانی است و در غزل نیز از سعدی و سبک عراقی تبعیت کرده است. اشعار وی در عین انسجام و استحکام به شکل چشمگیری ساده و روان است. وی را عارفی روشن ضمیر و زاهدی وارسته دانستهاند و از آن جا که او تربیت، تهذیب نفس و حصول سعادت را از طریق علوم معقول و تربیت علمی نمیپسندید، او را متأثر از سنایی میدانند.
تنها اثر به جا مانده از سیف دیوان اوست. مجموعهی اشعار وی به بیش از دوازده هزار بیت شامل ۵۷۳ غزل، ۱۶۰ قصیده، ۴ قطعه و ۲۳ رباعی میرسد. اشعارش در نعت خداوند، رسول اکرم (ص) و یا در مقام موعظه و اندرز بوده که کرارا به آیات و قصص قرآنی و وقایع تاریخی و اصطلاحات عرفانی استشهاد و اشاره شده است.
اشعار:
ای قوم درین عزا بگریید
بر کشته کربلا بگریید
با این دل مرده خنده تا چند
امروز درین عزا بگریید
فرزند رسول را بکشتند
از بهر خدای را بگریید
از خون جگر سرشک سازید
بهر دل مصطفی بگریید
وز معدن دل باشک چون در
بر گوهر مرتضا بگریید
با نعمت عافیت بصد چشم
بر اهل چنین بلا بگریید
دل خسته ماتم حسینید
ای خسته دلان هلا بگریید
در ماتم او خمش مباشید
یا نعره زنید یا بگریید
تا روح که متصل بجسم است
از تن نشود جدا بگریید
در گریه سخن نکو نیاید
من می گویم شما بگریید
بر دنیی کم بقا بخندید
بر عالم پرعنا بگریید
بسیار درو نمی توان بود
بر اندکی بقا بگریید
بر جور و جفای آن جماعت
یکدم ز سر صفا بگریید
اشک از پی چیست تا بریزید
چشم از پی چیست تا بگریید
در گریه بصد زبان بنالید
در پرده بصد نوا بگریید
تا شسته شود کدورت از دل
یکدم ز سر صفا بگریید
نسیان گنه صواب نبود
کردید بسی خطا بگریید
وز بهر نزول غیث رحمت
چون ابرگه دعا بگریید1
منبع:
- گنجور، اشعار سیف فرغانی، قصاید و قطعات، شماره 46