نویسنده: منیره زارعان؛ بخشی از کتاب «روح بهار»[1]
وقتی بهار با سپیدی شکوفههایش از دریچهی چشمانم سرک میکشد، موج اشکی فرو خفته از درون سینهی تنگم به دیوارهی دل میکوبد و تو را میجوید.
بهار زیباست، لطیف و دوست داشتنی است، اما بی تو ای زیباترین، ای لطیفترین، ای بهار جان و ای طراوت بهاران، هیچ زیبایی، دلم را بر نمیانگیزد که دل در فراق تو سوخته دارم و نگاه در راه تو خیره؛
ای بهاریترین فصلها،[2] ای سبزترین بهاران، دور از نگاه مهربان تو، دور از عنایت رحیمانهی تو و دور از سرانگشت لطف تو، خزانیم و سرد، خشکیم و عطشناک. فراق تو برف سپید کهولت بر چهرهمان مینشاند. بیا که با تو بهاری شویم، بروییم و بیدار شویم که روییدن تنها به زلال عشق تو معنا مییابد و باقی روییدنها، ماندن است و پوسیدن.
بیا ای شادابترین جوانی ... چهرهی زیبای تو ای نورانیترین، که را مجذوب نساخت و چشم اشتیاقِ که را به راه منشاند؟ کدام چشم بود که به نگاه نافذ و گیرای تو لرزید و از اشک فراق خالی ماند؟ کدام زبان است که بتواند از حسن ثنای تو بگوید؟ [3] و کدام قلم است که تاب چرخش در وادی وصف تو داشته باشد؟ جمال روی ماه تو [4] در کدام کلام میگنجد؟ و جلال خورشیدی[5] تو در کدام وصف میآید؟
ماه را ببین که چه مبهوت روی تو مانده و خورشید را که چگونه هر صبح به عشق دیدارت سر بر میآورد! سبزهزار بهشت که رستنگاه هرچه زیبایی است به دلبری طاووسی، چون تو دل میدهد.[6]
سلام بر تو ای فخر آفرینش، ای نگین خوش نگار خلقت، ای مهدی، چه شیرین است نام تو![7] فتبارک اللّه احسن الخالقین![8] مبارک باد بر خدا، خلقتی چنین نیکو، گنجاندن تمام خوبیها و زیباییها در ظرف وجود یک مخلوق، آن هم در معنای تام و کاملش در تصور که میگنجد؟
ای منتظر، کدامین چشم نیالوده به غبار دنیاست که رؤیت تو را انتظار نکشد؟ کدامین زبان بازمانده از بدیها و کژیهاست که از ذکر دمادم نام تو بازماند؟ همهی دلهای آسمانی به انتظار لحظهی دیدنت، تمام عمر، غرق در خون شدند. چهرهای گندمگون، نگاهی نافذ، خالی سیاه بر گونهی راست، دندانهایی گشاده، پیشانی بلند و نورانی و قامتی سخت به اعتدال،[9] عصارهی همهی خوبیها، سرچشمهی همهی نیکیها، امام دلهای عاشق، ای عزیز، چشمهایی که به راه تو مانده سالهایی را با اشک میگذرانند تا پاکیزه و شفاف بمانند برای دیدار روی تو و دلها لحظهای دست از دعا نمیدارند تا خدا آن طلعت رشیده را به آنها بنمایاند.[10]
ای زیباتر از هالههای سپید یاس و نسترن، ای خوشبوتر از همهی شکوفههای نرگس، ای لطیفتر از نور، بیا تا پیامبر بیاید. بیا و ما را که از لذّت دیدار پیامبران محروم ماندهایم به لذّت دیدار خود سیرابمان کن. ای شبیهترین به پیامبر خدا،[11] بیا که در خراب آباد دنیا به امید وصال تو تاب آوردهایم و زنده بودنمان به امید دیدن و بودن توست. بیا که خیال روی تو در هر طریق همره ماست و جمال چهرهی تو حجّت موجّه ماست.
منبع: پایگاه علمی فرهنگی محمد (ص)
[1]. این متن تلخیصی است از نوشتهی «جمال چهرهی تو» از کتاب «روح بهار - امام زمان (عج) در آیینه دعا ...» نوشتهی منیره زارعان؛ ناشر: مركز پژوهش های اسلامی صدا و سیما. لینک این بخش از کتاب عبارت است از:
http://pajuhesh.irc.ir/Product/book/show/id/476/book_keyword//occasion//index/1/indexId/1384
[2] .اشاره به یکی از القاب حضرت مهدی با عنوان «رَبِيعِ الْأَنَام» (بهار مردمان): بحارالانوار، ج 99، ص 101.
[3] ."كَيْفَ أَصِفُ حُسْنَ ثَنَائِكُم": بحارالانوار، ج 99، ص 132.
[4]. " السَّلَامُ عَلَى ... بَدْرِ التَّمَام": بحارالانوار، ج 99، ص 101.
[5] . "السَّلَامُ عَلَى شَمْسِ الظَّلَام": بحارالانوار، ج 99، ص 101.
[6] . "عن النبي ص قال: المهديّ طاوس أهل الجنّة": بحارالانوار، ج 51، ص 105.
[7] ."... فَمَا أَحْلَى أَسْمَاءَكُم": فرازی از زیارت جامعه کبیره، بحارالانوار، ج 99، ص 132.
[8]. قرآن کریم، سوره مومنون، آیه 14.
[9]. "قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص الْمَهْدِيُّ رَجُلٌ مِنْ وُلْدِي لَوْنُهُ لَوْنٌ عَرَبِيٌّ ... عَلَى خَدِّهِ الْأَيْمَنِ خَالٌ كَأَنَّهُ كَوْكَبٌ دُرِّي ...": بحارالانوار، ج 51، ص 95. ؛ "عَنِ النَّبِيِّ ص أَنَّهُ قَالَ الْمَهْدِيُّ مِنْ وُلْدِي وَجْهُهُ كَالْقَمَرِ الدُّرِّي ...":بحارالانوار، ج 51، ص 91.؛ "قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص الْمَهْدِيُّ مِنِّي أَجْلَى الْجَبْهَةِ أَقْنَى الْأَنْف ...":بحارالانوار، ج 51، ص 90. ؛ امیرالمومنین: "هُوَ رَجُلٌ أَجْلَى الْجَبِينِ أَقْنَى الْأَنْفِ ضَخْمُ الْبَطْنِ أَزْيَلُ الْفَخِذَيْنِ لِفَخِذِهِ الْيُمْنَى شَامَةٌ أَفْلَجُ الثَّنَايَا": بحارالانوار، ج 51، ص 40.
[10] ."اللَّهُمَ أَرِنِي الطَّلْعَةَ الرَّشِيدَة ...": فرازی از دعای عهد، بحارالانوار، ج 53، ص 96.
[11] ."قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص الْمَهْدِيُّ مِنْ وُلْدِي اسْمُهُ اسْمِي وَ كُنْيَتُهُ كُنْيَتِي أَشْبَهُ النَّاسِ بِي خَلْقاً وَ خُلْقاً يَكُونُ لَهُ غَيْبَةٌ ...": بحار الانوار، ج 36، ص 309، ح 148.