بسم الله الرحمن الرحیم
نویسنده: زهرا فرخی، سارا انتظارخیر، زهرا مرادی
آنچه دانش آموزان در این داستان میآموزند:
- چگونه با وسوسهی شیطان، بت پرستی بین بنی آدم شایع شد؟
- ماجرای طوفان نوح، چرا و چگونه به وقوع پیوست؟
- مهربانی خدا و فرصت چند صد ساله به قوم نوح برای بازگشت به سوی خالق یگانه
- دلسوزی و مهربانی حضرت نوح و 950 سال تلاش بی وقفه در راه هدایت مردم
- خداوند به وعدهای که میدهد، عمل میکند.
- حضرت نوح، کشتی خود را با توسل به حضرت محمد و اهل بیت پاکش از آن طوفان سهمگین مصون نگه داشت.
- مَثَل اهل بیت علیهم السلام مانند کشتی نوح است که هر کس به آن پیوست، نجات پیدا کرد و هرکس رویگردان شد، هلاک گردید.
- آخرین باقیمانده از اهل بیت علیهم السلام که اکنون بر روی زمین و در بین ما زندگی میکنند، حضرت مهدی هستند و برای نجات از هلاک باید به ایشان مراجعه کرد.
آیات مورد بررسی در داستان:
سوره بقره، آیه 213.
سوره عنکبوت، آیه 14.
سوره نوح، آیه 26 و 27.
سوره هود، آیه 32 و 38.
سوره قمر، آیه 11 تا 13.
میخهایی از بهشت!
قبل از اینکه قصهی این هفته را تعریف کنم، ببینیم از داستان هفتهی پیش چقدر یادتان مانده؟
هفتهی پیش دربارهی چه صحبت کردیم؟
آفرین. آفرینش حضرت آدم و شروع دشمنی شیطان. گفتیم شیطان به دلیل غرور و حسادت به حضرت آدم از فرمان خدا سرپیچی کرد.
فرمان خدا چه بود؟ این بود که به احترام 14 نفر از بهترین و برترین بندگان خدا که قرار بود از نسل حضرت آدم به عنوان جانشینانِ خدا پای بر زمین بگذارند، همه به آدم علیه السلام سجده کنند.
بعد از این سرپیچی، خدا شیطان را از جایگاهی که داشت، اخراج کرد اما شیطان که کینهی آدم را به دل گرفته بود، از خدا خواست به او تا روز قیامت مهلت بدهد تا با گمراه کردن انسانها آتش خشمش را خاموش کند. خداوند حکیم هم از آنجا که میخواست بندگان حقیقی و مومنِ واقعی از کسانی که فقط ادعای ایمان دارند، مشخص شوند، به شیطان مهلت داد؛ اما نه تا روز قیامت، بلکه ...؟ آفرین! تا روز ظهور حضرت مهدی علیه السلام.
بعد گفتیم اگر میخواهیم از شرّ این دشمن قسم خورده نجات پیدا کنیم، اولا باید مراقب باشیم گول وسوسههایش را نخوریم؛ ثانیا دعا کنیم تا امام زمان ظهور کند و شیطان را از بین ببرد.
خب حالا برویم سراغ داستان امروز.
داستان امروز مربوط میشود به سالها بعد از ماجرای خلقت حضرت آدم و قسم شیطان برای گمراه کردن آدمیان. هنوز چند سال بیشتر از آمدن انسانها بر روی زمین نگذشته بود که کم کم بعضیها پرستش خدای یگانه را کنار گذاشتند و شروع کردند به پرستیدن مجسمه هایی از سنگ و چوب!
عه! شماها که پدر و مادرتان خداپرست بودند، شما که همیشه میدیدید حضرت آدم و جانشینهای پس از او چگونه خدا را عبادت میکردند، چقدر دلسوزانه از قدرت و علم و رحمت خالق آسمانها و زمین میگفتند، ... پس چه شد که سر از بت پرستی در آوردید؟!
همانطور که بیشترتان میتوانید حدس بزنید، این اتفاق، زیر سر شیطان بود! اما او چگونه توانسته بود انسانها را از پرستش خالق قدرتمندشان به پرستش موجودات بی جان و ناتوانی مثل سنگ بکشاند؟
ماجرا از این قرار بود که وقتی سرپرست و بزرگ خانوادهای فوت میکرد، فرزندان و اطرافیان او ناراحت میشدند و گریه و زاری راه میانداختند. شیطان از همین فرصت استفاده کرد. او که خود را به شکل پیرمردی جا افتاده در میآورد تا کسی به ماهیت پلیدش پی نبرد، با قیافهای ماتم زده در جمع خانوادهی داغدار حاضر میشد و به آنها تسلیت میگفت. بعد با لحنی ظاهرا خیرخواهانه میگفت آیا دوست ندارید مجسمهای به شکل عزیزتان که فوت کرده بسازم تا با دیدنش آرام شوید و همیشه به یادش باشید؟ بعضیها که به نظرشان این پیشنهاد، جذاب میآمد، ذوق زده از شیطان خواهش میکردند که مجسمهی پدرشان را بسازد.[1] شیطان هم از چوب یا سنگ، مجسمهای شبیه آن فرد میساخت و میرفت. روزهای اول، مردم مجسمهها را در طاقچهی خانههاشان میگذاشتند و از آنها با احترام مراقبت میکردند. اما طبیعتا بعد از مدتی که داغ عزیزشان را فراموش میکردند، درگیر زندگی روزمره میشدند و دیگر سراغ مجسمهها هم نمیآمدند.
در تمام این مدت، شیطان منتظر نشسته بود تا زمان مناسب برای پیاده کردن نقشهاش برسد. چند سالی که گذشت و نسل قبل، همه از دنیا رفتند، شیطان سراغ فرزندان آنها رفت و گفت: «من تعجب میکنم که چرا شما مانند پدرانتان عبادت نمیکنید؟!» آنها با تعجّب پرسیدند «مگر پدران ما چگونه عبادت میکردند؟» شیطان با قیافهای حق به جانب و خونسرد جواب داد: «چرا از من میپرسید؟ بروید خانههاتان را بگردید تا خدای پدرانتان را پیدا کنید.»
مردم هم بی خبر از همه چیز، رفتند و از پستوهای خانههاشان مجسمه هایی را پیدا کردند که متعلق به پدرانشان بود. بعضیها جو زده شدند و گفتند «آخ آخ؛ این همه مدت سرمان کلاه رفته بود. ببین کسانی که خودشان را پیامبر و فرستاده خدا مینامند، چه چیزی را از ما مخفی نگاه داشته بودند. حقش است برویم و حسابشان را کف دستشان بگذاریم که تا امروز ما را به پرستش خدایی غیر از این مجسمهها دعوت میکردند ...»
خلاصه هر چه فرستادگان خدا و انسانهای ایمان دار گفتند این چه حرفی است، خدای آسمانها و زمین کجا و این یک تکه سنگ و چوب کجا، بعضیها گوششان بدهکار نشد که نشد.
کم کم با وسوسهی شیطان، تعداد بت پرستها بیشتر و بیشتر شد؛ تا آنجا که در زمان حضرت نوح تقریبا همهی مردم بت پرست شده بودند.[2]
حضرت نوح یکی از پیامبران بزرگ خدا بود. او دلسوزانه تلاش میکرد تا مردم را از این وضع نجات دهد ولی هر بار که شروع به صحبت میکرد، عدهای سنگ و چوب به سمت پیامبر خدا پرت میکردند و انقدر کتکش میزدند تا نتواند صحبت کند. یک بار آنچنان بر سر حضرت نوح کوبیدند که تا چند روز در حالی که از گوشش خون میآمد بیهوش در خیابان افتاده بود.[3] با این حال، حضرت نوح دست از تلاشش برای هدایت مردم نمیکشید. او 950 سال در چنین شرایطی به هدایت کردن مردم ادامه داد.[4] اما هرچه بیشتر میگذشت، تعداد کمتری به خدای یگانه ایمان میآوردند. بعد از گذشت چند قرن، حضرت نوح، خسته شد، دلش از دست مردمی که جواب خوبیهایش را با فحش و کتک میدادند گرفت. سرش را به سوی آسمان بلند کرد و گفت: «پروردگارا؛ کافری بر روی زمین باقی نگذار؛ چراکه آنها بقیه را هم گمراه میکنند و بچههاشان را هم کافر بار میآورند»[5]
با این درخواست، جبرییل از طرف خدا نازل شد و گفت:
«خداوند متعال میفرماید این مردم، آفریده و بندهی من هستند؛ من نمیخواهم قبل از اینکه به ایشان فرصت دوباره بدهم و حجت بر همهشان تمام شود، نابودشان کنم.»[6]
بچهها توجه کنید در این زمان چند صد سال از اینکه حضرت نوح مردم را به راه درست دعوت میکرد، گذشته بود. با این حال خدای مهربان میگوید چون من بنده هایم را دوست دارم، میخواهم به آنها باز هم فرصت بدهم. به همین دلیل به حضرت نوح فرمود:
«دوباره برای هدایت مردم تلاش کن. من هم قدردان این صبر و تلاش تو هستم. حالا این هفت هستهی خرما را بکار و مراقبت کن تا به نخل تبدیل شوند. در تمام این مدت هم همچنان به راهنمایی و ارشاد مردم مشغول باش. هر وقت این نخلها خرما دادند، بدان که نجات مومنان نزدیک است.»[7]
حضرت نوح، فرمان خدا را اطاعت کرد. هستههای خرما را کاشت و از نهال آنها مراقبت میکرد تا به بار بنشینند. مردم که حضرت نوح را در این حال میدیدند، میخندیدند و مسخرهاش میکردند. میگفتند «ما که گفتیم دیوانه است؛ موعظه کردن مردم کم بود، حالا با این سن و سال درخت میکارد.»[8]
هرچه نوح میگفت دست از این رفتار زشت بردارید و به حرف من که جز خیر برایتان چیزی نمیخواهم گوش بدهید، فایده نداشت. نوح، دلش برای مردم میسوخت و به آنها میگفت اگر دست از بت پرستی و ظلم به یکدیگر برندارند، به غضب خدا دچار میشوند. اما مردم با تمسخر میگفتند «آخ آخ چقدر ترسیدیم؛ اگر راست میگویی بگو همین الان عذاب خدا نازل شود ببینیم!»[9]
خلاصه، سالها گذشت تا درختهای خرما، میوه دادند. تعداد کمی از مردم که به حضرت نوح ایمان داشتند و به همین دلیل همیشه توسط بت پرستان اذیت میشدند، خوشحال شدند. گفتند بالاخره زمانی که خدا وعده داده بود با هلاک کافران، نجات پیدا میکنیم، از راه رسید.
در همین وقت، جبرییل دوباره از طرف خدا نازل شد و گفت «به پیروانت بگو خرماهای این درختان را بخورند و هستههایش را دوباره بکارند. وقتی این هستهها درخت شد و میوه داد، نجات نزدیک میشود.»[10]
پیروان نوح که این حرف را شنیدند، همگی وا رفتند. آنها فکر میکردند وقتی خدا گفته خرماها که برسد، نجاتشان نزدیک است، یعنی اینکه همین الان نجات پیدا میکنند. اما خدا فقط گفته بود نجاتشان نزدیک میشود!
این اتفاق باعث شد بعضی از یاران حضرت نوح، از ایمان خود دست بکشند و بگویند «اگر نوح راستگو بود، خدایش به وعدهاش عمل میکرد.»[11] هرچه نوح گفت این امتحان الهی است که ایمان شما را بسنجد، گوششان بدهکار نبود.
بله بچه ها؛ نوح و باقیماندهی ایمانداران، در مقابل خنده و تمسخر بت پرستان شروع به کاشتن هستههای جدید کردند. سالها گذشت تا آن درختها هم میوه داد. مومنان که برای رسیدن چنین روزی لحظه شماری میکردند خوشحال شدند. اما باز جبرییل نازل شد و گفت «خرماهای این درختان را هم بخورید و هستههایش را بکارید.»
پیروان نوح، آه از نهادشان بلند شد. این همه صبر کرده بودند، فحش شنیده بودند، کتک خورده بودند، خانهها و اموالشان غارت شده بود به جرم پیروی از نوح، به امید اینکه بالاخره این سختیها تمام میشود و خدا زمین را از هرچه ظالم بت پرست است، پاک میکند. اما حالا باز باید سالها انتظار بکشند و کنایههای کفار را تحمل کنند. به همین دلیل از همان تعداد کم، باز عدهای دست از ایمانشان کشیدند و گفتند اصلا نه تو را میخواهیم، نه خدایت را.
بچه ها؛ این اتفاق، هفت بار تکرار شد. هربار جبرییل میآمد و میگفت از خرماهای رسیده، باز درختهای جدید بکارید و منتظر باشید، هروقت درخت، میوه داد، بدانید نجات نزدیک است. و هربار هم تعداد بیشتری از اطراف نوح پراکنده میشدند.[12] تا اینکه در کل دنیا فقط و فقط 80 نفر مومن باقی ماند.[13] اینجا بود که جبرییل از طرف خدا گفت «حالا ایمانداران حقیقی پیدا شدند و بر بقیه هم حجت تمام شد. از چوب همین درختان، کشتی بزرگی بساز که طوفانی سخت برای هلاک کافران در پیش است.»
نوح هم اطاعت کرد و با راهنماییِ جبرییل شروع کرد به ساختن یک کشتی بزرگ.
باز سر و کلهی بت پرستان پیدا شد. آنها میخندیدند و میگفتند «پیرمرد دیوانه، درخت کاشتنش تمام شده، وسط خشکی کشتی میسازد.»[14] اما نوح بی اعتنا به آنها سخت کار میکرد.
روزها و هفتهها و ماهها گذشت و بالاخره کشتی آماده شد. در این هنگام، جبرییل، هدیهای از آسمان برای نوح آورد. هدیهای عجیب، اما بسیار مهم. اگر گفتید چه بود؟
5 میخ!
بر روی میخ اول نوشته شده بود: محمد؛ میخ دوم: علی؛ میخ سوم: فاطمه؛ میخ چهارم: حسن و میخ آخر: حسین![15]
جبرییل گفت برای اینکه کشتیای که ساختهای بتواند در طوفان عظیمی که در راه است، سالم بماند و مسافرانش را حفظ کند، این 5 میخ ویژه را که به نام بهترین مخلوقات خدا هستند، در جاهایی که میگویم نصب کن تا به حرمت نام اهل بیت علیهم السلام کشتی و مسافرانش نجات پیدا کنند.[16] حضرت نوح هم اطاعت کرد.
بدین ترتیب دیگر همه چیز مهیای نجات مومنان و هلاکت کافران بود.
ناگهان باران شدیدی گرفت. چشمههای زمین هم شروع به جوشیدن و بالا آمدن کردند. از زمین و آسمان آب بود که جاری میشد و همه جا و همه چیز را در خود فرو میبرد.[17] نوح و پیروانش سوار کشتی شدند؛ اما کافران که هنوز باور نمیکردند عذاب الهی دامنشان را گرفته، به جای آنکه سراغ نوح بروند و به اشتباهشان اعتراف کنند و در کشتیِ او سلامت بمانند، به سمت بلندیها و کوهها فرار میکردند تا خودشان، خودشان را نجات دهند. ولی آب آنقدر بالا و بالا آمد که همهی کوهها هم زیر آب رفتند.
اینگونه بود که جز آنها که به نوح و خدایش ایمان داشتند و به فرمان نوح سوار کشتی شده بودند، بقیه غرق شدند و از بین رفتند. شیطان هم که میدید انسانها با گوش ندادن به حرف خدا و فرستادهی خدا، مورد غضب خدا قرار گرفتند و همگی به جز هشتاد نفر هلاک شدند، از خوشحالی در پوست خود نمیگنجید. اما این، پایان تلاش شیطان نبود. او باید باز هم نقشه میکشید و بازماندگان از طوفان و نسلهای بعدی را از صراط مستقیم خدا دور میکرد. اینطوری بود که باز هم راه افتاد و بین همان هشتاد نفر و بعدها فرزندان آنها وسوسههایش را شروع کرد.
یادتان است گفتیم خدای خوب و مهربان برای اینکه بتوانیم بر شیطان غلبه کنیم، دو نعمت ارزشمند به ما داد؟ آنها چه بودند؟ آفرین: یکی، نعمت عقل که با آن بتوانیم خوب را از بد تشخیص دهیم و دیگری، نعمت وجود پیامبران و امامان. حضرت محمد دربارهی اینکه چطور با کمک پیامبر و امامان میتوانیم خود را نجات بدهیم، یک مثال قشنگی میزنند و میگویند مردم حواستان باشد اهل بیت در بین شما، مثل همان کشتی حضرت نوح هستند که هرکه سوارش شد، نجات پیدا کرد و هرکه تخلّف کرد غرق شد.[18] یعنی حضرت محمد و امامهای مهربان ما مثل کشتی نجات هستند. اگر کسی سراغشان برود و از آنها جدا نشود و به راهنماییهاشان گوش دهد، نجات پیدا میکند وگرنه اگر از آنها روی برگرداند یا حرفشان را گوش ندهد، شیطان بالاخره پیروز میشود و هلاکش میکند.
خب حالا به من بگویید ببینم، آخرین باقیمانده از اهل بیت علیهم السلام که الان زنده است و روی زمین، بین ما زندگی می کند، چه کسی است؟ آفرین! امام زمان علیه السلام
پس اگر کسی بخواهد به کشتیِ نجاتِ اهل بیت علیهم السلام وارد شود باید به امام زمانش بچسبد. باید همیشه توجه و حواسش به امام مهربان زمانش باشد. در هر کاری که میخواهد انجام دهد، از او کمک بخواهد، با امامش صحبت کند، درد و دلهایش را بگوید، ... یادش نرود که او زنده است، ما را میبیند، صدایمان را میشنود، خیرخواهترین و مهربانترین فرد به ماست، ...
حالا عقل شما چه میگوید؟ به این کشتیِ نجات وارد شوید یا از آن دوری کنید؟
منبع: خانه کودک و نوجوان بنیاد محمد(ص)
[1] به عنوان نمونه امام باقر علیه السلام میفرمایند: "... فَلَمَّا أَنْ مَاتَ وَدٌّ جَزِعَ عَلَیهِ إِخْوَتُهُ ... فَأَتَاهُمْ إِبْلِیسُ فِی صُورَةِ شَیخٍ فَقَالَ قَدْ بَلَغَنِی مَا أُصِبْتُمْ بِهِ مِنْ مَوْتِ وَدٍّ وَ عَظِیمِكُمْ فَهَلْ لَكُمْ فِی أَنْ أُصَوِّرَ لَكُمْ عَلَى مِثَالِ وَدٍّ صُورَةً تَسْتَرِیحُونَ إِلَیهَا وَ تَأْنِسُونَ بِهَا قَالُوا افْعَلْ" یعنی: هنگامی که «ودّ» فوت کرد، برادرانش [در غم او] بی تابی کردند ... پس ابلیس به شکل پیرمردی پیش آنها آمد و گفت خبر مرگ «ودّ» - که بزرگتان بود - و اینکه چه بر سرتان آمده به من رسیده. آیا نمیخواهید برایتان مجسمهای به شکل «ودّ» درست کنم تا آرام بگیرید و به آن [مجسمه] اُنس بگیرید؟ پس گفتند چنین کن: بحارالانوار، ج 3، ص 250. ؛ قصص الانبیاء، ص 67.
[2] خداوند در این باره میفرماید: "كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیینَ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ ..." یعنی: مردم، امّتی واحد بودند؛ پس خداوند، پیامبران را بشارت دهنده و بیم دهنده برانگیخت: قرآن کریم، سوره بقره، آیه 213. امام صادق علیه السلام در تبیین آیهی فوق فرمودند این کلام دربارهی دوران پیش از نوح علیه السلام بیان شده و مقصود از امت واحده، یکپارچگی مردم در گمراهی بوده: تفسیر برهان، ج 1، ص 451. جهت توضیحات بیشتر، بنگرید به درس ششم از درسنامه عهد معهود در بخش علمی فرهنگیِ سایت بنیاد محمد (ص)
[3] "لَمَّا أَظْهَرَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى نُبُوَّةَ نُوحٍ ع ... الْوُثُوبِ عَلَى نُوحٍ بِالضَّرْبِ الْمُبَرِّحِ حَتَّى مَكَثَ ع فِی بَعْضِ الْأَوْقَاتِ مَغْشِیاً عَلَیهِ ثَلَاثَةَ أَیامٍ یجْرِی الدَّمُ مِنْ أُذُنِهِ ثُمَّ أَفَاقَ" یعنی: چون خداى تبارك و تعالى نبوت نوح (ع) را آشكار كرد ... [مخالفان] به نوح هجوم آوردند و او را به سختى زدند تا آنجا که پارهاى اوقات سه روز بیهوش میافتاد و خون از گوشش میریخت تا به هوش آید: بحارالانوار، ج 11، ص 326.
[4] "وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ فَلَبِثَ فیهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلاَّ خَمْسینَ عاما ..." یعنی: نوح را به سوی قومش فرستادیم پس در میانشان نهصد و پنجاه سال درنگ کرد ...: قرآن کریم، سوره عنکبوت، آیه 14.
[5] "وَقَالَ نُوحٌ رَّبِّ لَا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكَافِرِینَ دَیارًا * إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ یضِلُّوا عِبادَكَ وَ لا یلِدُوا إِلاَّ فاجِراً كَفَّارا": قرآن کریم، سوره نوح، آیه 26 و 27.
[6] امام صادق علیه السلام فرمودند: "لَمَّا اسْتَنْزَلَ نُوحٌ ع الْعُقُوبَةَ عَلَى قَوْمِهِ بَعَثَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الرُّوحَ الْأَمِینَ ع بِسَبْعَةِ نَوَایاتٍ فَقَالَ یا نَبِی اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى یقُولُ لَكَ إِنَّ هَؤُلَاءِ خَلَائِقِی وَ عِبَادِی وَ لَسْتُ أُبِیدُهُمْ بِصَاعِقَةٍ مِنْ صَوَاعِقِی إِلَّا بَعْدَ تَأْكِیدِ الدَّعْوَةِ وَ إِلْزَامِ الْحُجَّةِ فَعَاوِدِ اجْتِهَادَكَ فِی الدَّعْوَةِ لِقَوْمِكَ فَإِنِّی مُثِیبُكَ عَلَیهِ وَ اغْرِسْ هَذَا النَّوَى فَإِنَّ لَكَ فِی نَبَاتِهَا وَ بُلُوغِهَا وَ إِدْرَاكِهَا إِذَا أَثْمَرَتْ الْفَرَجَ وَ الْخَلَاصَ فَبَشِّرْ بِذَلِكَ مَنْ تَبِعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِین ...": بحارالانوار، ج 11، ص 329.
[7] همان.
[8] امام باقر علیه السلام میفرمایند: "... فَمَرَّ عَلَیهِ قَوْمٌ فَجَعَلُوا یضْحَكُونَ وَ یسْخَرُونَ وَ یقُولُونَ قَدْ قَعَدَ غَرَّاساً ..." یعنی: پس گروهی از کنارش گذشتند و شروع کردند به خندیدن و مسخره کردن و گفتند حالا دیگر نشسته و درخت میکارد: بحارالانوار، ج 11، ص 323.
[9] اشاره به این آیه از قرآن که میفرماید: "فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِین" یعنی: پس آنچه را به ما [از عذاب الهی] وعده دادی برایمان بیاور اگر از راستگویانی: قرآن کریم، سوره هود، آیه 32.
[10] امام صادق علیه السلام در ادامهی حدیث ذکر شده در پاورقی شماره 6، فرمودند: "َ... فَلَمَّا نَبَتَتِ الْأَشْجَارُ وَ تَأَزَّرَتْ وَ تَسَوَّقَتْ وَ تَغَصَّنَتْ وَ أَثْمَرَتْ وَ زَهَا الثَّمَرُ عَلَیهَا بَعْدَ زَمَنٍ طَوِیلٍ اسْتَنْجَزَ مِنَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ الْعِدَةَ فَأَمَرَهُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَنْ یغْرِسَ مِنْ نَوَى تِلْكَ الْأَشْجَارِ وَ یعَاوِدَ الصَّبْرَ وَ الِاجْتِهَادَ وَ یؤَكِّدَ الْحُجَّةَ عَلَى قَوْمِهِ ...": بحارالانوار، ج 11، ص 329.
[11] "أَخْبَرَ بِذَلِكَ الطَّوَائِفَ الَّتِی آمَنَتْ بِهِ فَارْتَدَّ مِنْهُمْ ثَلَاثُ مِائَةِ رَجُلٍ وَ قَالُوا لَوْ كَانَ مَا یدَّعِیهِ نُوحٌ حَقّاً لَمَا وَقَعَ فِی وَعْدِ رَبِّهِ خُلْف ..." یعنی: وقتی خبر این موضوع به کسانی که ایمان آورده بودند رسید، 300 نفر از ایشان مرتد شدند و گفتند اگر نوح در دعوی خود صادق بود، پروردگارش خُلف وعده نمیکرد: همان.
[12] در ادامهی روایت مذکور در پاورقی پیشین، امام صادق علیه السلام فرمودند: "... ثُمَّ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَمْ یزَلْ یأْمُرُهُ عِنْدَ كُلِّ مَرَّةٍ أَنْ یغْرِسَهَا تَارَةً بَعْدَ أُخْرَى إِلَى أَنْ غَرَسَهَا سَبْعَ مَرَّاتٍ فَمَا زَالَتْ تِلْكَ الطَّوَائِفُ تَرْتَدُّ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ بَعْدَ طَائِفَةٍ إِلَى أَنْ عَادَ إِلَى نَیفٍ وَ سَبْعِینَ رَجُلا": بحارالانوار، ج 11، ص 329 و 330.
[13] امام صادق علیه السلام میفرمایند: "كَانَ الَّذِینَ آمَنُوا بِهِ مِنْ جَمِیعِ الدُّنْیا ثَمَانِینَ رَجُلا" یعنی: از همهی دنیا [فقط] 80 نفر به او ایمان آوردند: بحارالانوار، ج 11، ص 312.
[14] "وَ یصْنَعُ الْفُلْكَ وَ كُلَّمَا مَرَّ عَلَیهِ مَلَأٌ مِّن قَوْمِهِ سَخِرُواْ مِنْه" یعنی: و [نوح] كشتى را مىساخت و هر گاه گروهى از قومش بر او مىگذشتند مسخرهاش مىكردند: قرآن کریم، سوره هود، آیه 38. امام باقر علیه السلام نیز میفرمایند: "... فَأَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَیهِ أَنِ اصْنَعِ الْفُلْكَ وَ أَمَرَهُ بِغَرْسِ النَّوَى فَمَرَّ عَلَیهِ قَوْمٌ فَجَعَلُوا یضْحَكُونَ وَ یسْخَرُونَ وَ یقُولُونَ قَدْ قَعَدَ غَرَّاساً حَتَّى إِذَا طَالَ وَ صَارَ طُوَالًا قَطَعَهُ وَ نَجَرَهُ فَقَالُوا قَدْ قَعَدَ نَجَّاراً ثُمَّ أَلَّفَهُ فَجَعَلَهُ سَفِینَةً فَمَرُّوا عَلَیهِ فَجَعَلُوا یضْحَكُونَ وَ یسْخَرُونَ وَ یقُولُونَ قَدْ قَعَدَ مَلَّاحاً فِی أَرْضِ فَلَاةٍ" یعنی: پس خداوند تعالی به او (نوح) وحی کرد تا کشتی بسازد و او را امر نمود تا هسته بکارد. پس گروهی از کنارش گذشتند و شروع کردند به خندیدن و مسخره کردن و گفتند حالا دیگر نشسته و درخت میکارد؛ آنگاه كه [نخلها] تنومند شد آن را برید و تراشید. به او گفتند حالا نشسته و نجارى میكند. آنها را به هم پیوست و كشتى ساخت و قوم باز از کنارش گذر كردند و به او خندیدند و مسخرهاش نمودند. میگفتند در این زمین خشك، كشتىبان شده: بحارالانوار، ج 11، ص 323.
[15] بحارالانوار، ج 26، ص 332 و 333. برای توضیحات بیشتر بنگرید به درس ششم از درسنامه عهد معهود در بخش علمی فرهنگیِ سایت بنیاد محمد (ص).
[16] همان.
[17] "فَفَتَحْنا أَبْوابَ السَّماءِ بِماءٍ مُنْهَمِرٍ* وَ فَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُیوناً فَالْتَقَى الْماءُ عَلى أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ" یعنی: پس درهاى آسمان را به آبى ریزان بگشادیم. و زمین را به چشمههاى روان بشكافتیم پس آب [آسمان و زمین] برای كارى که مقدّر شده بود به هم پیوستند: قرآن کریم، سوره قمر، آیات 11و 12.
[18] "إِنَّمَا مَثَلُ أَهْلِ بَیتِی فِیكُمْ كَمَثَلِ سَفِینَةِ نُوحٍ مَنْ رَكِبَهَا نَجَا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا غَرِق": بحارالانوار، ج 23، ص 105.