شیعه شناسی در دوره صفوی نوشتاری از رسول جعفریان

flower 12

     

حجت الاسلام والمسلمین رسول جعفریان درمقاله ای با عنوان «شیعه شناسی در دوره صفوی» این گونه آورده است:

   

خلاصه
بستان الناظرین از محمد یوسف بیکای گرجی، دانشمندی شیعی، در قالب یک اربعین حدیث، به کاوش در باره باورهای شیعی پرداخته و در باره بسیاری از مباحثات و مجادلات فکری شیعی، از جمله مبحث تصوف، قصه خوانی، پیشگویی در باره ظهور مطالبی را مطرح کرده است؛ به همین دلیل اثری است از لحاظ مواد تاریخی بسیار با ارزش.

   

مقدمه

کتابی با عنوان بستان الناظرین فی معرفه ائمه الهادین، چهل حدیثی است که نویسنده انتخاب و شرح کرده و ضمن آن سعی کرده است به مسائل مختلفی که به تشیع و اعتقادات صحیح او مربوط می شود بپردازد. در واقع، آن را می تواند اثری در معرفی شیعه و ویژگی های آن دانست. این اثر که در سال ۱۱۱۹ ـ ۱۱۲۰ نوشته شده، و مجموعا در ۳۱۰ فریم یعنی ۶۱۶ صفحه سامان یافته است. خط بسیاری زیباست. نویسنده این اربعین، بر اساس آنچه در خاتمه آمده، محمد یوسف بیکا است، و کاتب نسخه که یادداشتی هم در پایان نوشته، خود را محمد بن فضل الله الحسینی الموسوی الجهرمی یاد کرده و مولف را که مخدوم خود دانسته محمد یوسف بیکا نام برده است. ماده تاریخ انتهای نسخه، سال ۱۱۱۹ را نشان می دهد، اما در متن، اشاره به سال ۱۱۲۰ همه به مناسبت بحث های ظهور شده است. تاریخ کتابت در اول ربیع الاول سال ۱۱۲۱ تمام شده است. نام کتاب یعنی بستان الناظرین، هم در بخش مقدماتی کتاب آمده و هم در یادداشت پایانی دیده می شود.

پیش از این، از این نویسنده، اثری با عنوان رساله در پادشاهی صفوی منتشر کردم (مجلس، ۱۳۸۷). نام وی در آن کتاب محمد یوسف ناجی آمده و گفته شده که اصلش گرجی بوده است. در مقدمه ای که آنجا نوشتم، آوردم که وی کتاب اربعینی دارد که نمی دانم مانده است یا خیر، اما اکنون معلوم می شود که مانده و همین کتابی است که اکنون در حال نوشتن گزارش آن هستیم. در کتاب ما، از وی با عنوان محمد یوسف بیکا یاد شده است.

پیش از این، از این نویسنده، اثری با عنوان رساله در پادشاهی صفوی منتشر کردم (مجلس، ۱۳۸۷). نام وی در آن کتاب محمد یوسف ناجی آمده و گفته شده که اصلش گرجی بوده است. در مقدمه ای که آنجا نوشتم، آوردم که وی کتاب اربعینی دارد که نمی دانم مانده است یا خیر، اما اکنون معلوم می شود که مانده و همین کتابی است که اکنون در حال نوشتن گزارش آن هستیم. در کتاب ما، از وی با عنوان محمد یوسف بیکا یاد شده است.

در ابتدای کتاب، از این اثر با عنوان «اربعین، موسوم به بستان النظارین فی معرفه ائمه الهادین در تعریف ائمه طاهرین» یاد شده است. ابتدا تحمیدیه و سپس توضیحات مقدماتی در باره اهمیت روایت حفظ چهل حدیث و طرق آن، بحث شده است. سپس مقدمه ای آمده (فریم ۴) و توضیح داده است که مسیرش در شرح و شناخت ائمه طاهرین است که پس از رسول (ص) عهده دار هدایت امت هستند. همین جا در باره اختلاف میان امت سخن گفته و در باره شماری از رخدادها و دیدگاه هایی که در باره شیعه و سنی در آغاز امر وجود دارد، سخن گفته است. توضیحات، ترکیبی از حدیث و متن های خود نویسنده و نیز به مناسبت همراه اشعاری است که ارائه شده است. انتخاب این اشعار، تا پایان کتاب وجود دارد و از این زمینه، به دلیل حفظ بخشی از ادبیات عامه مذهبی، اثر حاضر غنی و پربار است.

روش مولف، آن است که متن حدیث را به ترتیب یک تا چهلم می آورد، ترجمه می کند و سپس به بیان نکاتی که می توان از آن برداشت کرد، می پردازد. در این ضمن، گاهها دهها حدیث دیگر ضمن شرح حدیث اصلی، آورده می شود.

سه نکته را در باره این کتاب باید گفت:

نخست دیدگاههای تازه و شرح های نویی که در باره برخی از مسائل داده است. به نظر می رسد این نکات قابل توجه و در مواردی تازگی دارد.

دوم، برخی از نکات تاریخی که مربوط به روزگار مولف است و این نوشته، بیشتر عهده دار همان است. وی در جای جای، به مناسبت، مسائلی را که مرتبط با مباحث کتاب است، ذکر کرده و دیدگاههایش را بیان می کند.

سوم، اشعار بی شماری که در این کتاب آمده و به نظر می رسد، برخی از آنها اهمیت زیادی دارد. شاعر برخی معرفی و در بسیاری از موارد هم از شاعر نامی برده نمی شود. ممکن است برخی از اینها در جایی درج نشده باشد. مثلا از میررفیع قزوینی نقل می کند: توصیف علی نه پایه مردم شد / اندیشه در ادارک صفاتش کم شد / زد جوش چو دریای کمالات علی / یک قطره از آن بحر غدیر خم شد. (فریم، ۲۶). یا مثلا از «ملاّ اُمدی رحمه الله» نقل کرده: کتاب فضل تو را آب بحر کافی نیست / که تر کنی سر انگشت و صفحه بشماری. (فریم، ۳۲). نمونه دیگر قصیده بلند مبارک خان در باره امام علی. (فریم، ۶۴)

چهارم، منابع و مآخذی که در این کتاب از آنها نقل شده و فهرست نسبتا بلندی است. برخی از کتابها از روزگار خود وی و قابل توجه اند. مانند این که نوشته است: میرمحمد هادی مرحوم مغفور رضوان الله تعالی علیه، در کتاب عقاید الفصول فی معرفه الاصول ….». مواردی در این باره هست، که نیاز به بررسی دارد. در گزارش ذیل، به نمونه هایی اشاره خواهیم کرد.

نویسنده در صفحات آغازین، فهرستی از اختلافات پدیده آمده پس از رحلت رسول (ص) را بیان می کند، حوادثی چون سپاه اسامه و امثال آن را بیان کرده و مستندات خود را بیان کرده است. هدف از این قسمت، هدایت بحث به سمت نشان دادن حقانیت شیعه، و بطلان آرای مخالفان است. این مبحث، در میانه کتاب هم در جایی با تفصیل بیشتری آمده است.

در اینجا، مروری بر این چهل حدیث و موضوعات آنها کرده و هر کجا که به نکته ای خاص در زمینه مسائل دوره صفوی دارد، به آن می پردازیم.

حدیث اوّل از چهل حدیث او (فریم ۲۰)، روایت افتراق امت است که مطالب بیان الادیان را آورده و پس از کلیات، وارد بحث فرقه شناسی شده، (فریم، ۳۲) و چنان که اشاره شد، عمدتا عین مطالب بیان الادیان در باره فرقه ها را دارد، هرچند در میانه افزوده هایی نیز از منابع دیگر می آورد. در بخش شیعه امامیه از مطالب میرداماد در تقویم الایمان استفاده کرده است (فریم، ۵۵).

حدیث دوم (فریم ۵۶) حدیث عرضه دین از عبدالعظیم حسنی است. مولف به این ترتیب سعی می کند، احادیثی را انتخاب کند که به طور طبیعی بحث در چارچوب شیعه شناسی پیش برود. حدیث سوم (فریم ۶۸) در باره امام علی و اولاد اوست. حدیث چهارم در فریم ۷۷ آمده و در فضائل امام علی ع است. همه اینها، بهانه ای بر شرح دیدگاه های شیعه و نشان دادن جایگاه امامان است. حدیث پنجم روایتی در باره نام دوازده امام در معراج است. (فریم ۸۱). حدیث ششم (فریم ۸۳) و حدیث هفتم (فریم۸۶) باز در باره فضائل امام علی (ع) است. حدیث هشتم (فریم، ۸۹)، نهم (فریم، ۹۴)، دهنم، (فریم، ۹۷)، در باره این روایت که در باره علامات «امام» است، به تفصیل بحث شده است. حدیث یازدهم (فریم، ۱۱۵).

   

نقد قصه خوانان

حدیث دوازدهم (فریم، ۱۲۱)، روایتی است علیه ابومسلم مروزی یا همان خراسانی. به همین مناسبت، بحثی در باره قصه خوانان، و در واقع، در نقد تاریخی ابومسلم دارد. کلیت مطلب در باره وضع قصه خوانان دوره صفوی، این است که پیش از صفویه، قصه خوانی در ایران سخت رواج داشت، و بخش عمده ای از آن ابومسلم نامه ها بود، و او شخصیتی محبوب بود. از وقتی که عالمان جبل عاملی به ایران صفوی آمدند، علیه ابومسلم نوشتند و گفتند که این قصه ها دروغ است. کرکی، متنی علیه ابومسلم نوشت، و بعد از آن و تا اواخر صفوی، منازعه بر سر ابومسلم به صورت رد و ایرادهای رساله ای ادامه داشت. این قصه به درگیری با صوفیان هم ربط یافت، و آنها که قرابتی با میراث قبل ازصفوی داشتند، گویی مدافع ابومسلم بودند، گرچه ارتباطی با باورهایشان نداشت. شرح اینها را در همان قصه خوانی قدیم آورده ایم. دکتر محجوب هم در جایی مفصل نوشته است. اما متن حاضر پس از آوردن روایتی در باره تقسیم افراد بد و شریر، گوید: [فریم ۱۲۲]

گفته اند که قصه خوانان دروغ گو و افسانه گویان سخت رو، و متصوفه بی آبرو، و مبتدعان زشت گو، از این طایفه اند، کسانی که بالطبع شریر باشند، و شرّ ایشان را سرایتی باشد و این صنف بدترین اهل عالمند، چه اوّل تضییع عمر شریف نموده، مردم را از کار و بار خیر باز دارند، و دویم از دین و ایمان برارند، و فریب مردمان دهند. پس چون این معنی را دانستی، با حذر باش از ایشان.

تبصره: و بدان که از حدیث شریف مذکور چند چیز درو مزبور است: اوّل آن که آن زندیق [ابومسلم] از دشمنان اهل بیت و امام عصر خود بود، که اگر چنین نبود، اسم آن بی دین در میان اسامی دشمنان ایشان نمی بود. دویم آن که بر امام عصر خروج نمود و در تقویت دشمنان اهل بیت و شیعیان ایشان سعی بلیغ نمود، و آخر به موجب حدیث شریف من أعان ظالما فقد سلطه الله [علیه] مغلوب و مقتول شد. چنان قدری ذکر کرده خواهد شد. سیم آن که همچنان که بنی امیه لعنهم الله دشمن خاندان نبوت و امامت بودند، بنی عباس زیادتر بودند. اگر بنی امیه پنج معصوم را شهید کردند، بنی عباس شش امام را مسموم نمودند. لعنهم الله تعالی. چهارم آن که لعن فرمودند امام علیه السلام بر کسی که گوید او از شیعیان است، زیرا که برخلاف شیعه بود، چرا که شدید العناد بود نسبت به ائمه و شیعیان ایشان، و باعث قتل ایشان بود. پنجم آن که هر که ابومسلم را دوست دارد، امامان را دشمن داشته، و هر که او را مدح گوید، ذم ائمه علیهم السلام کرده است، و هر که آن ملعون را قبول کند، پس امامان را رد کرده. از اینجا معلوم می شود نهایت تأکید در دشمنی آن شقیّ پلید. ششم آن که هر که خواهد که از شیعیان اهل بیت عصمت و طهارت باشد، باید که ازآن بدبخت ابد بیزاری جوید و تبرّآ کند که اگر چنین نکند، ائمه علیهم السلام بیزارند از او، و بر آن که لعنت می نمایند، و بیزاری ایشان بیزاری خداست از آن کس. نعوذ بالله من غضب الله، و لعنه الله علی أعدائهم من الاولین و الاخرین. [همین متن صفحات چندی را به افشاگری تاریخی در باره ابومسلم ادامه داده تا این شعر را با انتساب به حیرتی نقل می کند: (فریم: ۱۲۹)]

بومسلم مروزیّ نادان / وان دام فریب قصه خوانان

نشناخت ائمه هدی را / منکر شده حق شاه مردان

بَستند بر او حکایتی چند / جمعی که فروختند ایمان

دادند فریب ابلهان را / گشتند فریفته آن سفیهان

بحث از ابومسلم تا فریم ۱۳۳ ادامه می یابد. او می نویسد: مخفی نماند که ابومسلم و نُظَرا و امثال او را که سخت ترین دشمنان دین و اهل بیت طیبین و شیعیان ایشان بوده، به دلیل قرآ« و سنت، عداوتشان واجب و احتراز دوستی ایشان لازم است، که اگر نچنین کند، خسران دنیا و آخرت او را شاملست، زیرا که آن معلون در اکثر اعمال ذمیمه با … هم عنان و با شیاطین جنّ و انس یکسان است، از برای آن که اگر … سبب غصب خلافت و استیلای بنی امیه و مروانیان شد، ابومسلم نیز غصب خلافت و باعث استیلای عباسیان شد». (فریم ۱۳۰). نویسنده، سپس به شیعه کشی ابومسلم پرداخته، و از سنباد هم به عنوان «سنباد مجوسی که از خاصان آن زندیق بود» یاد کرده است.

   

نقد صوفیان

نقد ابومسلم در این متن صفوی، ارتباط نزدیکی با مبارزه علیه صوفیان داشت، و شاید به همین دلیل، نویسنده در حدیث سیزدهم (فریم ۱۳۱) به سراغ صوفیان رفته، و این بحث را طرح می کند. حدیثی از طیف احادیت «سیأتی علی الناس زمان…» آمده که اقوامی خواهند آمد که … مومن در میان ایشان خوار و بی مقدار، و فاسق در میانشان عزیز و با اعتبار باشد، امیران ایشان نادان و ستمکار و علمای ایشان بر درهای ظالمان سایر و رفتار باشند توانگران ایشان، بِدُزدند توشه فقیران و درویشان را و خردان ایشان تقدم جویند بر بزرگان، یعنی در سن و علم و عمل و سبق در اسلام و ایمان، اینها همه منظور است، در شرع، هر نادان و قصه خوان نزد ایشان مرد آگاه باشد…» و به همین ترتیب ویژگی های دیگر بیان می شود.

موضع وی در باره علما و به خصوص برآمدن افراد غیر عالم به جای عالمان، از عبارت او آشکار است. از جمله «پس اگر منصبی یابند، یعنی علما، سیر نشوند از رشوه گرفتن، و اگر فروگذاشته شوند از منصبی، عبادت کنند خدا را به ریا، بدان و آگاه باش که ایشان راهزنان مؤمنند، و عوت کننده به کیش ملحدان، پس هر کس دریابد ایشان را، می باید حذر کند از ایشان، و نگاه دارد و صیانت نماید دین و ایمان خود را». انتخاب این عبارات و نوع ترجمه، موضع انتقادی وی را نسبت به وضع علما و زمانه، تا حدی نشان می دهد. در ادامه، ضمن نکاتی به نتیجه گیری از حدیث پرداخته و از لزوم پرهیز از این که هر کسی را عالم و عارف پندارد، یاد می کند. از چهار گروه بد می گوید که البته عبارت در بیان دو گروه اول قدری مبهم است، اما گویا، اشاره به پیشگویان، کسانی که عارف خوانده می شوند، همین طور «اهل فلسفه که «حکما» گفته می شوند»، و «اهل متصوفه که مبتدعه و مجوس و یهودی و نصارای این امت گفته می شوند» به نظر وی «هر یک از این چهار طایفه چیزها دارند، بدترین و ردترین خلق خدایند در بد اعتقادی و بدنهادی و دشمن خانگی در اغوا نمودن خلق خدا، و دشمن ترین مردم به خاندان نبوت و امامت، زیرا که شیعیان و دوستان ایشان را گمراه می نمایند، و نسبت به جناب اقدس الهی، عزوجل، به حلول و اتحاد قایل می شوند». (فریم ۱۳۲ ـ ۱۳۳).

از این پس، وعده می کند تا به برخی از باورهای این گروه بپردازد و بدین ترتیب بحث از تصوف آغاز می شود: چنین عالمانند راه زنان دین، و دعوت نمایندگان به کیش ملحدین، و قصه خوانان ملعونین و معاونان شیاطین، و سایر بر درِ ظالمین، و گمراه نماینده ی شیعیان و دوستان با یقین». (فریم، ۱۳۳). ادامه بحث در باره نقش مثبت و منفی عالمان بر اساس روایات است، و در اواخر بحث این شعر: گشتم بسی به مدرسه ها کس نیافتم / کو درس حق افاده کند استفاده هم / از ابنای خاندان مروّت نشان مجوی / کاهل دلی نماند از آن خانواده ام. (فریم، ۱۳۶).

حدیث چهاردهم (فریم ۱۳۶) از حدیقه الشیعه است که معلوم می شود اواخر صفوی، قطعا از ملااحمد اردبیلی یا همان مقدس اردبیلی دانسته می شده و الان می دانیم که این مسأله محل تردید جدی است. احادیث ضد تصوف آنجا فراوان آمده، و نویسنده یکی را آورده و به شرح آن پرداخته است. پس از آن نوشته «بدان که شیخ حر علیه الرحمه رساله در ردّ این طایفه نوشته، الحق بسیار خوب نوشته، و به خط مصنف در نزد راقم اربعین موجود است». در اینجا، فرق صوفیه را به نقل کتاب شیخ حر آورده است (اصل آن تقسیمات از نسفی است). فرقه دوازدهم آنها، تنها فرقه ای است که «اهل حق اند»، و اینها قومی اند که تابع اند سنت رسول را، و به جا می آورند نماز را به وقتش با جماعت» (فریم، ۱۳۸). به گفته وی، این صوفیه از سنی ها هستند و آنها هم اینها را قبول ندارند. وی اشعار جامی را علیه صوفیان می آورد (فریم ۱۳۹): بوی درویشان نداری جامه پشمین چه سود…».

حدیث پانزدهم از قرب الاسناد علیه «اهل البدع و الریب» است. (فریم، ۱۳۹)، اما نمونه تاریخی از بدعت بدست نمی خواهد.

حدیث شانزدهم (فریم، ۱۴۰) باز علیه صوفیه است، گروهی که «اوراد ایشان، رقص کردن و نعره زدن و دستک زدن است، و ذکر کردن ایشان، ترنّم و نغمه سراییدن». (فریم ۱۴۱). مولف از نُه ویژگی بد آنها می گوید و سپس روایات دیگری در این باره می آورد و با این بیت خاتمه می دهد: گوییا باور نمی دارند روز داوری / کین همه قلب و دغل در کار داور می کنند.

حدیث هفدهم، (فریم ۱۴۴) باز ادامه نقد صوفیان است. در اینجا از کتاب سهارم المارقه فی اغراض الزنادقه یاد کرده، و آن را به شیخ زین الدین نسبت داده است. آنگاه باز به نقل از شیخ حر و رساله او پرداخته است. نتیجه گیری آن که «حاصل طول مقال آن است که بدانند پیروان احمد مختار و شیعیان حیدر کرّار و دوستان ائمه اطهار صلوات الله علیهم مادامت اللیل و النهار، که این طایفه خبیثه جیفه خوار، ردترین اهل کفار، و ارزل از فجار تتار، و مستوجب شتم و قتل و نارند». (فریم ۱۴۵).

   

نقد شیخ بهایی در تصوف گرایی او

نویسنده با اشاره به «این احادیث شریفه و خطابات منیفه» به انتقاد از شیخ بهایی در تسامحی که در برخورد با صوفیان دارد، پرداخته است: «و شیخ بهاءالدین محمد عاملی علیه الرحمه، با وود سهل انگاری که کرده، قدری راه انصاف پیموده، می گوید در رساله ای که در ردّ این طایفه قلمی فرموده، و ایشان را چند فرقه شمرده بدین نحو که: بدان که تصوف پاکیزه کردن نیّت است، و خود را از دوستی غیر حق بازداشتن، و آراستن تن به سنت رسول صلی الله علیه و آله». آنگاه شمارش شیخ را از فرق صوفیه آورده و می گوید: «همان فرقه هایی است که شیخ حر از شیخ نجم الدین نسفی نقل نموده». آنگاه عبارت شیخ را در باره فرقه ناجیه، یعنی آخرین فرقه آورده، و این که «دوازدهم فرقه ناجیه اند، و این مردم صوفی حق اند» آنگاه صفات آنان را در رعایت شریعت برشمرده، و این که مثلا «استماع سازها و بذله گویی و افسانه های دروغ رو می گردانند و… پس ایشان صوفی حق اند و حق با ایشانست و دنیا بر وجود ایشان برقرار است.» در اینجا، نویسنده، در باره شیخ بهایی می نویسد: بدان که این مرد دین دار، با وجود کشف و پندار و فضل و کمال، و قدر و جلال، از راه غفلتی که انسان را می باشد، غافل گشته؛ و غفلت این طایفه در دین ضررش عظیم تر است از هزار شمشیر زن، بلکه صد هزار، بنابرین ضرور دید که این را فاش نماید، و حقیقت حال را به عرض اخوان دین برساند، و آن این است که می فرماید صوفیه دوازده فرقه اند، یک فرقه ناجی و باقی اهل نار؛ و مردم از این استنباط می کنند که مثل شیخ مرد عزیزی چنین فرمایند، پس حق خواهد بود. و بنابرین هر طایفه ای از این طوایف در پناه این طایفه گریخته، باز همان خواهد شد که بود! و حال آن که چنین نیست، به چند وجه، و این را نسبت به شیعیان هیچ یک از علمای متقدمه، بلکه ائمه معصومین صلوات الله علیهم نفرموده اند، بلکه خلاف این، منع کرده اند، چنان که سابقه قدری مذکور شد» و باز وجوهی دیگر در نقد آن بیان می کند. نویسنده، به هر حال، در تلاش است تا به انتقاد از شیخ بهایی بپردازد. (فریم، ۱۴۵، ۱۴۶)، هرچند سعی می کند حرمت او را هم نگاه دارد. بحث در نقد تصوف با مرور برخی از احادیث و نتایجی که از آنها گرفته ادامه می یابد (فریم ۱۴۸).

   

خاطره ای از دیدار با پدر رافائل

در اینجا، نویسنده، خاطره ای را که از دیداری با پدر رافائل دومان داشته، نقل کرده است. این شخص فرانسوی، بیش از سه دهه در ایران بود و بارها در باره وی مطالبی نوشته شده که از آن جمله، مقاله چه دوست مرحوممان جعفری مذهب در باره اوست. نویسنده متن ما در نقد صوفیه به مطالبی که در این باره میان او پدر رافائل تبادل شده، پرداخته و می نویسد: «شاهد این مقال، آن که روزی به عنوان سیر و عبرت، در مسجد علی که در تختگاه اصفهان مشهور برابر هارون ولایت، که نزد غلامان «علی بهارون وِری» موسومست، حاضر بودم که دیدم رفایل فرنگی ملعون مشهور پیدا شده، نگاه به اطوار و سماع و وجد طایفه ای از صوفیه که در آنجا جمع شده بودند می نمودند، کرده، بخنده در آمده، گفت: حاشا که این طور عبادت و بندگی باشد. رفیقی خدا بیامرز داشتم، مردی دیندار. روی به او آورده گفت: چه می خندی؟ پنداری این دین اسلامست؟ رفایل گفت: می دانم فِرق بسیار در اسلام شما هست. رفیقم گفت: ما اهل ملت احمدی، اینها [صوفیه] را کافرتر و ردتر از شما فرنگیان می دانیم. رفایل گفت: حاصل، ما چنین بازیی و عبادتی در هیچ ملتی و کیشی ندیده ایم و نشنیده ام. این را گفت و رفت. (فریم ۱۴۸).

   

خاطره ای هم از علی قلی جدید الاسلام

سالها پیش کتاب «سیف المومنین فی قتال المشرکین» از آنتونیو دوژزو، کشیش پرتغالی را که در اصفهان تغییر دین داد و مسلمان شد و اسمش را علی قلی بیک گذاشت، منتشر کردم (قم، ۱۳۷۵). آن وقت نمی دانستم وی چه زمانی درگذشته، اما بعدها دوستم جناب فلور یادداشتی در باره تاریخ درگذشت وی یافت و نوشت که یادداشتى پیدا کرده‌اند که ضمن آن کشیشى در تاریخ دهم مارس ۱۷۳۴ (حوالى شوال ۱۱۴۶) به هلند خبر داده است که على قلى بیک که از وى با عنوان مرتد یاد کرده، درگذشته است. آقاى روضاتى احتمال داده‌اند که خیابانى که در نزدیکى چهارسوى شیرازیها به نام کوچه على قلى بیک هست، شاید به نام وى نامگذارى شده بوده است. (بنگرید: دومین دو گفتار، ص ۶۷)

به هر حال، علیقلی بیک مترجم دربار شاه سلطان حسین صفوی و به اصطلاح دیلماج بود. نویسنده اربعین، خاطره ای از وی در همین زمینه تصوف نقل کرده است. خود علی قلی، نقدی بر تصوف دارد که چاپ هم شده است. نویسنده اربعین می گوید:

از رفعت پناه علی قلی بیک دیلماج استفسار احوال صوفیه نمودم که، [آیا] جایی در کتابهای سابق ذکر این طایفه شده؟ در جواب فرمودند: مجملا در کتاب شعیا در باب ملاحم، به بدی یاد نموده اند. و در کتاب لغت فرنگیان، در باب حرف صاد، به تقریبی گفته اند: صوف اسم جماعت حکمای یونانیه بوده، و بعد از مدت مدید رفته رفته، فسّاقِ آن طایفه را به این اسم می خوانده اند. آخر، حکماء برای خود اسم دیگر وضع نموده اند که آن فیلسوف باشد، و اسم صوفی را به زنادقه و فسّاق واگذاشتند. (فریم، ۱۴۸)

از بس که زدند شیشه تقوا بر سنگ / وز بس که به معصیت فرود بردند چنگ / اهل اسلام از مسلمانی شان صد ننگ کشیدند ز کفار فرنگ

   

چرا برخی از علمای شیعه با صوفیان مماشات می کردند؟

سیر تاریخی عوض شدن فضای مناسبات میان فقها و صوفیه در دوره صفوی، امری تدریجی بود، به طوری که در فاصله سه نسل، در قرن یازدهم هجری، تمایل به دوستی با صوفیه تا معارضه، به روشنی دیده می شود. برای مثال، شیخ بهایی یا محمد تقی مجلسی، از کسانی هستند که گفته می شد تمایلات صوفیانه داشتند، در حالی که از نیمه دوم قرن یازدهم تا پایان عصر صفوی، جدال میان این دو گروه بیشتر شد، آن گونه که علامه مجلسی، رسما به صورت یک مخالف، ظاهر گشت و حتی این اتهام را از پدر هم نفی یا به عبارت بهتر توجیه کرد. نویسنده ما در ادامه آنچه در باره شیخ بهایی گفت، احساس کرده است که باید جدی تر به این بحث بپرداز. نظر او این است که این تسامح در برخورد شماری از علما با صوفیه، بیش از همه، به قصد هدایت آنها بوده است. طبعا توجه داریم که این مطالب در سال ۱۱۲۰ نوشته شده است.

نویسنده ضمن آن که از دلایل مماشات شماری از علما از جمله محمد تقی مجلسی با صوفیه یاد می کند، و شاهد بر صدق گفتار خود را در اینجا او به قصد هدایت آن رفتار را داشته، به شهادت دو فرزندش ملاعبدالله و ملامحمد باقر در این باره پرداخته و از فعالیت این دو برادر علیه صوفیه یاد می کند. فعالیت معلاعبدالله علیه صوفیان چنان و چندان بود که مورد هجوم و حمله آنان در مسجد جامع اصفهان قرار گرفت. در این حادثه، یارانش، او را از دست آنان که حتی بوریاهای مسجد را آتش زده بودند نجات داده و مخفی کردند. مخالفان وی حتی توانستند شاه را به عداوت با وی واردارند، و او گویا به حکم شاه، اخراج بلد شده، بعد از مدتی ایران را ترک کرده و راهی هندوستان شد. نویسنده در ادامه همین متن، از مواضع ملامحمد باقر مجلسی علیه فسادهای دوره صفوی یاد کرده و تأییدی بر تصوراتی که منابع دیگر در این باره داریم، می گذارد. با این حال، ابتدا به شرح آن مماشات پرداخته می نویسد: [فریم، ۱۴۹)

شیخ بهاءالدین محمد عاملی و ملامحمد تقی مجلسی و ملامحسن کاشانی ـ علیهم الرحمه ـ که هر یک قدری بنا بر مصلحت، این طایفه را که شاید از آن راه باطل برگردند، مراعات می نمودند، بلکه از جانب ایشان سخنان نیز می گفتند و می نوشند. اما فی الحقیقه در عقاید حقه، مخالف ایشان بودند، و مؤید این مقال آن که هر یک از این علمای مزبور، عمر خود را صرف اخبار ائمه اطهار ـ صلوات الله علیهم اجمعین ـ نمودند، و مادام الحیات در نشر آثار اهل بیت ـ علیهم السلام ـ مجد و ساعی بودند، و قفل شبهات را از مفتاح فلاح احادیث ایشان می گشودند، و شاهد بر این حال و مصداق این مقال، آن که شیخ بهاءالدین در رساله ای که از او مشهور، بیان فرقه های این طایفه نموده که دوازده فرقه اند. یک فرقه از آنها ناجی و یازده فرقه هالک اند، و بیان فرقه ناجیه را که می کنند، اوصافی چند را بیان می نماید که در شیعه امامیه است، و مراد او این که بنابر مصلحت وقت مطلق این طایفه را لعن نکند، و یکی از آنها را خوب شمارد که به این تقریب شاید ایشان را به طریقه اهل بیت ـ علیهم السلام ـ درآورد، و آخوند ملامحمد تقی مجلسی ـ علیه الرحمه ـ که ظاهرا با اینها آمیزش می نمود، باز سببش هدایت بود، و بر این دعوی، دو پسر او ملاعبدالله و آخوند ملامحمد باقر مرحومان که هر یک در فضل و کمال سرآمد مردم روزگار بودند، ادای شهادت می نمودند، به این معنی، و ایشان به احوال والد خود داناتر از دیگران بودند، و چون تواند بود که این سخن را کسی از ایشان قبول ننماید، و حال آن که مجتهد عصر و زمان و مقتدای به خواص و عام بودند، و بنای مسائل دین را بر قول و فتوای ایشان می گذاشتند، و حال آن که در آن اوان این طایفه را طغیانی بود که چاره ای به جز تقیه از ایشان نبود. و دلیل بر این مدعا، احوال ملاعبدالله مرحوم است، بعد از فوت پدرش آخند ملامحمد تقی مجلسی، به منظنّه آن که او را در ترویج دین حق، ناصری و معینی هست، فی الجمله اظهاری از افعال قبیحه و اطوار شنیعه این طایفه را نموده، و طریقه ائمه هدی را که شیوه مرضیه آخوند خود بوده، بیان فرموده، پیروان حلاّج بنابر عداوت دینی و لجاج، اتفاق نموده، از برای اهانت بلکه ضرب و قتل نیز مضایقه نبود، در مسجد جامع عتیق اصفهان، هجوم آور شده، بوریاهای مسجد را سوزانیدند، و مدرسین را منع از درس نمودند و مدتی در مسجد را بستند، و آن بنده خدا را بعضی از دوستانش به هزار حیله و تدبیر از مسجد به خانه اش رساندند و مختفی کردند، و چون آن طایفه چنین فضیحتی نمودند، از ولی نعمت عالمیان ترسیده، جمعی متفق شده از راه شیطنت که جبلّی این طایفه است، تقرب به مقربان درگه خلایق امیدگاه جسته، به بهتان و دروغ چندان چیزها به عرض اقدس ظل الله رساندند که اول به قتل آن بیچاره اشاره شده، بعد از التماس اخراج از بلد فرمودند، و تقصیر او، که پیروی ائمه اطهار و انتشار آثار و اشتهار اخبار ایشان بود، به جهت عداوت دینی به نحو دیگر خاطر نشان نموده بودند، و به نوعی خاطر اشرف صاحب قرانی را آزردند که مافوق آن متصور نبود. ـ اعوذ بالله من شرور الناس و الخنّآس الذی یوسوس فی صدور الناس ـ و آتش غضب پادشاهی را که نمونه ای از خشم الهی است، از سخنان فتنه انگیزی چنان بر افروختند که احدی را قدرت التماس و جرأت درخواست نبود، لاجرم لاعلاج به سبب عداوت آن سیاه بختان بی ایمان، جلال وطن نموده، روانه کفرستان و بلاد هندوستان گردید.

و با وجود عداوت چنین که پیروان و پیروان ایشان با اهل علم و صلاح هست، دعوی تشیع نیز می کنند و خود را از شیعیان می شمارند و مردم بی تمیز از ایشان نیز قبول می دارند. غرض اصناف کفار، از گبر و ترسا و یهود و هنود در کمال امن و آسایش در ترویج کفرشان مشغول، و به بت پرستی خودشان مأمول، با وجود این از مذمت ایشان ساکت باشند، و هیچ نگویند و آزارشان ننمایند. و مرد فاضل دینداری که کارش شب و روز مدح و منقبت اهل بیت اطهار و ذکر احادیث و آیات ملک جبار بوده، منشأ این نحو اهانت که بر کفار روا ندارند رسانند.

زهی بی دینی و جرأت و جسارت تشیّع این طایفه و اخلاص ایشان به دودمان سلنطت صفویه که باعث ترویج دین ائمه طاهرین، فی الحقیقه ایشانند. عاقل را به اندک تأملی ظاهر است و بعد از انقضای مدت مدید از وقوع حکایت که فضل و دانش قدوه المحققین مولانا محمد باقر مرحوم به اوج کمال و ذوره جمال رسید، در زمان جلوس میمنت مأنون نواب کامیاب فلک گردون قباب اشرف اقدس ارفع که از یمن دین پروری و معدلت گستری بندگان او ایران چون گلستان ارم گردید، آخوند مرحوم به استمداد جمعی از مقربان پایه سریر سلطنت که از دل و جان خیر خواه دین و دولت بوده و هستند، جزاهم الله خیرا و اعظمهم اجرا امور نامشروع را از مناهی و ملاهی و معاصی مقدس الهی به پایه سریر عرش نظیر اقدس که حامی دین مبین و ماحی آثار فجار و ملحدین است، عرض نموده، بنابر ترویج مذهب آبای کرام و اجداد ذوی المجد و العظام علیهم صلوات الله الملک العلام، نهی از جمیع فسوق و فجور از شراب و قمار و فواحش و منع صوفیه خدّاعیه، و از سلوک مسلک ضلال و اضلال جماعت جهّال نموده، و زجر از ارتکاب مناهی و اشتغال رقص و سماع و ملاهی فرموده، حکم نافذ در جمیع ممالک محروسه در منع جمیع محرمات و رفع مخترعات شرف عزّ صدور یافت، و انواع فسوق و فجور از صفحه روزگار بر طرف و روی ادبار برتافت، و مجاهر به فسقی و فجوری کسی ندیدیم بلکه به ندرت هم نشنیدیم که مرتکب گردند. مثنوی: [در ستایش شاه]

الهی تو این شاه درویش دوست / که آسایش خلق در ظل اوست /بسی بر سر خلق پاینده دار / دلش را به نور خودت زنده دار / بکام تو بادا همه کار تو / خداوند گیتی نگه دار تو

دل و کشورت جمع و معمور باد / ز ملکت پراکندگی دور باد / تو در سیرت پادشاهی خویش / سبق بردی از پادشاهان پیش

وی سپس از برخی از عبارات فیض کاشانی در الکلمات الطریقه یاد کرده که در آن به نقد صوفیه پرداخته است. [فریم ۱۴۹ ـ ۱۵۱)

   

ادامه بحث از فرق صوفیه و نقد عقاید آنها

نویسنده، در اینجا با اشاره به این که «چون به مرحمت و شفقت آن ولی نعمت عالمیان، و مالک رقاب اهل زمان، و مالک ارث و ملک سلیمان، صاحب دوران به قدرت ملک المنان، دلها قویست» می گوید تازه از اینجا می خواهد به بیان گمراهی این فرقه بپردازد. سپس بحث را با «تنبیه» شروع می کند. وی یکی از مهم ترین نقدهای وارد به آنها را اعتقاد به «وحدت وجود» یا «حلول» دانسته و سپس موارد دیگر را هم از دیدگاهها و رفتارهایشان، ذکر می کند. رقص و آواز خوانی و این که آنها «اکثر در علم موسیقی ماهر باشند، چنان که خرس مست در کوهسار، به چرخ درآیند و خود را بیهوش وانمایند، و در چله خانه ها نشینند و… » مورد تأکید اوست. (فریم، ۱۵۲). آنگاه اشعاری از حکیم سنایی آورده که در این نسخه «ثنایی» آمده است: همه از راه شرع بی خبرند / آدمی صورتند لیک خرند / همه دیوان آدمی رویند / همه غولان به بی رهی پویند». نویسنده، از سر نو، به بحث در باره فرقه های صوفیه پرداخته، از نخستین آنها، فرقه هاشمیه یاد کرده است. این مباحث مفصل است و نویسنده ذیل چهاردهمین فرقه، یعنی کاملیه، قصیده ای طولانی از قاضی شریف خوزانی در باره طایفه صوفیه آورده است: می روم در حال پیری فکر دیگر می کنم / پا به دامن می کشم در خلوتی سر می کنم / دلق و تسبیح و ردا و شانه، مسواک و عصا / همچو سالسوان صوفی در سر و بر می کنم … / می گذارم نام خود را نیک فخر الراشدین / خویش را زین خر مریدان نیز خرتر می کنم (فریم ۱۶۵ ـ ۱۶۶). فرقه هیجدهم، جوریه است، «ایشان چنانچه توانند البسه الوان ابریشمین که حریر محض باشد و زرینه و زربفت و سمور بپوشند، و در مجالس خود و غیره از خمر و ساز و شاهدان گلعذار و پسران زلف دار و غیر آن از آلات قمار و مناهی آراسته کنند، و حاضر شوند و مرتکب شوند و از آنها مضایقه ننمایند، و قصه های دروغ و افسانه های بی فروغ گوش کنند، مانند کبرنامه که شاه نامه گویند، چنانچه فردوسی با وجود نظم آن، خود در مذمش گوید: نظم: چو رستم خری بود در سیستان / منش کرده ام رستم داستان / همه آن روایت دروغند پاک / سراسر نیرزند بیک مشت خاک. و حدیثی از جناب حضرت صادق علیه السلام روایت شده که بعضی از مضمونش آن است که کی خسرو سیصد و کسری از انبیاء بنی اسرائیل را شهید نمود، سوای مومنان دیگر، پس پهلوان پای تخت بی دستآلودگی نمی تواند بود، اگرچه همه رضا باشد به فعل آن شقی لعنه الله. و دیگر قصه ابومسلم مروزی را گوش کنند… و همچنین قصه حمزه علیه السلام که به آن جناب بسته اند، و چیزهای زشت به او نسبت داده و می دهند، که یا غیبت است و یا محض بهتان، و هر یک کبیره است، و در باب قصه های دروغ یا راست یکه از دشمن دین باشد، گفتن و شنیدن آن برای تعیش و خوش آیندگی حرام است، بلکه کبیره است». (فریم، ۱۶۸). بدین ترتیب در لابلای این نقدها، نویسنده، نکات دیگری را هم که در طعنه به دیگران دوست دارد، مطرح می کند.

حدیث نوزدهم (فریم ۱۷۴) در باره قصه خوانان و گوش دادن به آنهاست و پاسخ این که: من أصغی الی ناطق فقد عبده،. ضمن آن به چند نقل دیگر هم در باره قصاص استناد شده است. با این حال، اشاره ای به وضع قصه خوانان صفوی ندارد.

   

دولت صفویه و درآمدن شیعه از تقیه

حدیث بیستم (فریم ۱۷۷) در باره وظیفه شیعیان در عصر غیبت است: شیعه نبود آن که گوید من غلام حیدرم / شیعه آن باشد که حیدر دوستدار آن بود.

نکته تاریخی وی در اینجا، در جریانی شرحی که در باره کلمه رافضه داده این است که پس از این حدیث شریف مستفاد می شود اسم رافضه که بر اعظم مردمان که مجمع بر حق باشند، یا بر اهل سواد اعظم، چنان اطلاق کرده و می کنند که ظاهر و علانیه است، یعنی این معنی ثانی برای این طایفه دست نداد تا زمان ظهور شاه جنّت مکان شاه اسماعیل ماضی ـ قدّس الله روحه و جعل الجنه مثواه مع آبائه الطاهرین صلوات الله علیهم اجمعین ـ هرچند سابق بر آن شیعیان بودند، نهایت علانیه با اهل سنت عداوت نمی نمودند، و تقیه از ایشان می کردند، و اجتماع در سواد اعظم و خطبه و سرکرده نداشتند که سید و از اولاد ایشان بوده باشد و دولت از دیگران به ایشان منتقل گشته باشد، و عمل به فرموده ائمه علیهم السلام متصل نموده، از خاصان و مخلصان آن جناب باشند، بمحمد و آله» (فریم، ۱۷۹)

در اینجا، می کوشد اشاره ای را که در کتاب علامه حلی یعنی منهاج الکرامه در باره هلاکو آمده، به نوعی بر صفویه منطبق سازد: «چنانچه علامه حلی علیه الرحمه در کتاب منهاج الکرامه از پدرش نقل در معجزات و از غیب خبر دادن جناب امیر المؤمنین صلوات الله علیه و آله، حکایت هلاکو خان را، و طلبیدن اهل حله از هلاکوخان امان، و پرسیدن آن که من هنوز غالب بر حاکم شما نگشته چرا امان می طلبید، و جواب پدر علامه که از بزرگان دین خود به ما چنین خبری رسیده، لهذا بعد از آن، امان نامه نوشته به ایشان عنایت نمود. و در آخر آن حدیث آن جناب می فرمایند که، ثم یدفع ظفره الی رجل من عترتی یقول الحق و یعمل به، یعنی هلاکو پس رد کند ظفرش را به سوی مردی از عترت من که بگوید حق و عمل به آن نماید. و از این ظاهر و مبین است که بعد از هلاکو کسی از سادات رفیع الدرجات را این دولت میسّر نشد، مگر اهل صفویه علیّه عالیه را. بر متأمل خبیر بصیر بی خوش آمد و مداهنه می باید این معنی ظاهر باشد، و موید قول داعی دوام دولت ابد مدت آن که محمد بن الحسن المشهور به فاضل هندی در رساله نجات آورده از سید جلیل نظام الدین حسن بن جعفر الحسینی بسند خود از امیر المومنین و یعسوب المسلمین علیه السلام که آن حضرت فرمودند: لنا فی اردبیل کنز لیس من ذهب و لا فضه، و لکنه رجل من ولدی یرحل الی التبریز، فاذا سمعتم به و ادرکه او فی زمانه، فاتوه و انصروه، و لو حبواً، یعنی از برای ماست در اردبیل گنجی و نیست آن گنج از طلا و نه نقره، و لیکن مردی است از اولاد من که روان می شود به سوی تبریز با دوازده هزار سوار جرّار بسته باشد به عصابه سرخی و سوار استر شهباء باشد. پس هرگاه بشنوید این را و ادارک کنید او را ، یا زمان او را، یعنی زمان دولت او را، پس بیایید به سوی او، و نصرت نمایید او را. اگر چه به چاردست و پا بروید. پس بر متتبعان آثار [و] اخبار آن نامدار ظاهر و مبین است که سوای آنجناب با دوازده هزار کس و علامات قزلباشی که عصابه سرخ کنایه از اوست، بعد از هلاکو خان، یا پیش از آن، از سادات کسی را روی نداده. پس ظاهر است که مردانه مرد موعود، وجود مسعود ایشان بوده که علَم سیادت و نجابت افراخته، و شمشیر کین برای دشمنان دین آخته، متوجه آن صوب شده، بعد از فتح و نصرت در آن بلده مبارکه با بخت مسعود بر تخت سعادت متمکّن و قرار یافتند و به دولت و اقبال بر تخت پادشاهی و با دین و دادخواهی و حق پرستی نشستند. (فریم، ۱۸۰).

خبر مزبور در باره سقوط عباسیان در منهاج الکرامه: ۱۷۰ آمده و در نهایت به عنوان تفسیر مولف گفته شده: «و کان الامر کذلک حیث ظهر هولاکو من ناحیه خراسان».

عبدی بیک در مقدمه بحث از دولت صفوی، ضمن اشاره به این که حکومت حق پیغمبر و امامان است، و در نهایت، در غیبت، حق صفویان می نویسد: «و چون سلطان زمان صاحب الامر علیه صلوات الله الملک المنان غایب است، حق آن است که از سلسله علیه علویه فاطمیه شخصی که قابلیت این امر داشته باشد، و در میان بندگان خدای حکم امام زمان را جاری سازد، خلایق را از مزالّ و مضالّ و مضارّ باز آورده راهنمایی به مذهب حق اثناعشری نماید، بر سریر سلطنت جلوس نموده به اجرای احکام قایم آل محمد قیام نماید». سپس به حدیثی که می گوید از پیامبر است، پرداخته و در اینجا، دیگر نام «اردبیل» نیست بلکه نام «طالقان» است، و آن را بر صفویه منطبق می کند: «همچنان که حضرت رسالت پناه فرموده ـ صلی الله علیه و آله ـ ان لنا کنزا فی طلالقان لا بذهب و لا فضه…» سپس می گوید: همچنان حضرت امیر المومنین صلوات الله علیه خبر داد و در مفتتح احوال هلاگوخان اشعاری بر آن شده ـ یعنی همین کتاب تکمله الاخبار ـ و در این مقام نیز مجددا ذکر آن می شود». در اینجا، از تطبیق آن حدیث، بر ظهور دولت صفوی سخن می گوید و پس از شرح آنچه تا زمان عباسیان روی داده می نویسد: «و عاقبه الامر به تسلط هلاگو خان تُرک به اهتمام ابن العلقمی وزیر مستعصم عباسی و دیگر اعیان دولت عباسیان ملک بنی عباس زایل شد، بعد از آن ظفر از سلسله هلاکویه به هیچ کس از عترت امیر المومنین منتقل نگشت الا بسلسله علویه صفویه که شاه جنت مکان جهان را مسخر کرد و حق گفت یعنی به خطبه ائمه اثنا عشر و حقیقت ایشان و بطلان اعدای ایشان قایل شد و علم به حق کرد، یعنی خارجیان و سنیان باطل القول و العمل را براناخت و هیچ کس از سلسله سادات بنی فاطمه را این دست ندارد». (تکمله الاخبار، چاپ نوایی، ص ۳۴ ـ ۳۵، نسخه خطی، ش ۱۷۶۲۶ مجلس، فریم ۱۹۸ ـ ۱۹۹).

نیز در کشکول بحرانی: ۳/۱۴۸از تذکره الائمه [منسوب به مجلسی] نقل شده که او خبری از علامه (بدون اشاره به نام کتابی خاص) در باره سقوط عباسیان دارد که ضمن آن اشاره به «انقراض دوله بنی العباس و سلطنه هولاکو و انتهاء دولته بالسلاطین الصفویه» دارد. همین خبر در کشکول بحرانی: (۳/۲۵۶، ۲۵۷) تکرار شده است. نیز خبر مزبور در «رساله در پادشاهی صفوی» از محمد یوسف ناجی، از علمای صفوی (چاپ بنده) ص ۳۵ ۵ به نقل از منهاج الکرامه آمده است. اینها نشان می دهد، که از این خبر، برای پیشگویی ظهور صفویه در این دوره، استفاده شده است. حدس قوی این است که محمد یوسف ناجی، همین محمد یوسف بیک نویسنده اربعین ماست.

نویسنده اربعین، در تأیید مطالب خود، روایتی هم از سیوطی که مضمون «حتی یأتی قوم من قبل المشرق، معهم رایات سود» در آن آمده را به عنوان شاهد ذکر می کند. او پس از ترجمه حدیث، می افزاید: کسی را گمان نشود که این حدیث را ممکن است که سیوطی برای تعریف بنی عباس و در مدح ایشان ذکر نموده است، بلکه نه چنین است، زیرا که باز در آن کتابش، در مذمّت ایشان می گوید» و سپس حدیثی از طبرانی نقل می کند. علاوه، بر این، آنچه در روایت یونس عبدالرحمن از حضرت رضا آمده که فرمودند در دعای مشهور از آن جناب که «اللهم صلّ علی ولاه عهده و الائمه من بعده» و نیز در دعای حضرت صاحب الزمان علیه السلام که می فرماید: و صل علی ولیک و وُلاه عهده و الائمه من ولده، پس ولادت در زمان و عهد آن جناب است» (فریم، ۱۸۱)، یعنی همین صفویه. سپس خبری دیگری آورده و می افزاید: «پس این خبرها همه افاده دولت صفویه علیه عالیه و طریقه ایشان که الحمد لله و المنّه طریقه شرعیه صحیحه اثناعشریه است می نماید. پس بر هر یک از شیعیان سعادت مآل و دوستان رسول و علی و آل واجب است شکر این نعمت خدا و صلوات بر محمد و آل محمد صلوات الله علیهم و دعای دوام دولت ابد مدّت این دودمان نماید تا باعث زیادتی نعمت الهی نسبت به این کس شود، زیرا فرمودند و لئن شکرتم لازیدنکم، زیرا که وجود این پادشاهان نسبت به شیعیان نعمت عظیمی است که قدر شان را نمی دانند مگر قلیل نادری که از معرفت نعمت های الهی مطلعند، و واجب است دعای خیر از جهت ذات مبارکشان».

در اینجا، در باره لزوم دعای خیر برای پادشاهان و امیران خوب، احادیثی نقل می کند. یکی هم از امالی صدوق است: فأیّ قم أطاعونی، جعلت قلوب الملوک علیهم رحمه». توصیه مولف این است که «پس تأمل نموده عبرت گیرید، و از در انصاف درآیید، کما تدین تدان، و خود را خوب نموده، دیگری را مقصر ندانید، و بدگویی ایشان را [سلاطین صفوی] را واگذارید و شکر احسان را به جای آرید تا از فوز یافتگان شوید. (فریم ۱۸۳). نویسنده وجود و لزوم سلاطین صفوی را فرض مسلم می گیرد، و این که «پس معلوم شد که بودن پادشاه و امرا در کار است، و دعای خیر بر ایشان واجب و لازم و اعانت و اطاعت ایشان لازم». وی در این باره، ارجاع به «رساله شیخ ابوالحسن خاتون آبادی که شرح دستور العمل» جناب «امیر المومنین صلوات الله علیه و آله برای مالک اشتر علیه الرحمن قلمی فرموده اند» می دهد. نام آن رساله، نصایح الملوک فی آداب السلوک است که به گفته نویسنده اربعین «الحق خوب پرداخته که بسیار ضرور است از برای پادشاهان کامکار و ملوک ذوی الاقتدار و معززان اولی الاخیار و سایسان کفار». سپس این شعر را منسوب به صاحب بن عباد آورده: شهشناه ما را ثنای جلی است / که از جان محب علیّ و نبی است / بود دوست او را خدا دوست دار / پس آن دوست را با جهنم چکار / ازین گر بدانم ثنا بیشتر / خورد بر روانم دو صد نیشتر» (فریم، ۱۸۳).

حدیث بیست و یکم (فریم ۱۸۳) روایت بلندی است از ملاقات امام صادق با شیعیان در مسجد النبی که آنان را به اجتهاد و ورع دعوت می کند. حدیث بیست و دوم (فریم ۱۸۷) باز در وصف شیعه و مؤمن واقعی است. حدیث بیست و سیم (فریم ۲۰۶) به همین منوال شیعه و سوال و جوابی از امام در باره «رافضه» است. حدیث بیست و چهارم (فریم، ۲۱۴) باز در باره شیعیان آل محمد و احترام به آنها. حدیث بیست و پنجم (فریم ۲۱۹) حدیث غدیر خم. در اینجا، شرحی از وقایع آخرین روزهای رحلت رسول و مسائلی که پس از آن پیش آمد را آورده است. سپاه اسامه و فدک و خمس و بقیه موارد. فصلی هم در مطاعن خلفا آورده است. آخر هم هفت بندی از ملاعباس قاجار در این باره. (فریم، ۲۳۴ ـ ۲۳۷).

   

پیشگویان ظهور در اواخر صفوی و نقد مولف بر آنها

حدیث بیست و ششم (فریم ۲۳۷) روایتی از کافی، به نوعی ادامه همان مباحث. روایت بیست و هفتم (فریم ۲۴۵) در باره ورع و تقیه و لزوم توجه به آنها. به دنبال آن بحثی در باره تقیه دارد. حدیث بیست و هشتم (فریم ۲۴۷) در باره مهدی علیه السلام است که به تدریج بحث های پایانی اربعین را تشکیل می دهد. به همین ترتیب حدیث بیست و نهم (فریم ۲۴۹). ضمن این حدیث، به بحث از علائم ظهور بر اساس این روایت می پردازد. روایت سی ام (فریم ۲۵۲) در باره خروج دجّال از اصفهان و شرح آن است. حدیث سی و یکم (فریم ۲۵۶) و روایت سی و دویم (فریم ۲۵۷) باز در باره علائم ظهور است. وی در ذیل هر روایتی تأکید دارد که علائم ظهور منحصر در اینها نیست.

در ادامه، در باره روایتی که در آن از «اختلاف بنی العباس» به عنوان علامت ظهور یاد کرده، سپس از «نزول الترک الجزیره» سخن به میان آمده، و آنگاه از «نزول الروم الرمله» و این که این رفت و آمدها به جایی می رسد که «حتی تخرب الشام»، و این که خرابی شام یا همان سوریه، به سبب برآمدن سه پرچم است: رایه الاصهب، رایه الایقع، و رایه السفیانی، سخن گفته شده است! (فریم، ۲۶۰)

نویسنده پس از آن در تطبیق این عبارات بر مصادیق تاریخی می نویسد: پس اختلاف بنی عباس خود ظاهر است، و نزول ترک، ظاهرا تیمور بوده باشد، چنان که میان او پادشاه روم جنگ شده، آخر گرفتار شد پادشاه روم. یا هلاکو نیز محتمل است. و نزول روم به رمله، احتمال «آل عثمانیه» می رود، یا این که «فرنگان رومه» نیز احتمال دارد.

جالب است که تعبیر ترک و روم، در دوره های مختلف، بر اقوام مختلف و آدم های متفاوت از سلاطینی که نمایندگی آنها را دارند، منطبق می شود. مخصوصا روم که یک بار رومیان حاکم بر قسطنطنیه است. بار دیگر رومیان به معنای عثمانیان است، و دیگر رومیان، به معنای فرنگیان.

وی سپس به بیان فهرستی از علائم که شیخ مفید نقل کرده پرداخته و در انتها می نویسد:

پس باید بدانند شیعیان خیر مآل و دوستان رسول و آل که این همه وقایع، آیا واقع تواند شد در میان وعده ظهور آنجناب تا ظهور آن آفتاب عالمتاب که بعضی از فضلا و منجمین تحدید و تعیین نموده اند، یا نه! پس بدانند دوستان که اوّل وعده ای که میرزا جعفر منجم باشی سابق نموده بودند، مع بود با وعده نمودن و قرار دادن میر محمد صالح شیرازی مشهور به سادات دست غیبی در کتابش موسوم به تکمیل الایمان که در سال ۱۱۱۵ باشد، و الحمد لله به نظر خود ملاحظه آن را نمودیم چون خلاف قول معصوم بود مطلب، و مراد حاصل نشد. [نشانی از تکمیل الایمان دست غیبی در دنا ۳/۲۸۸ ـ ۲۸۹] نیست] دویم آخوند مرحوم و همچنین شعری را منسوب می سازند به خواجه نصیر مرحوم اینکه او فرموده باشند در سال «غلص» اگر بمانی بینی مُلک و مَلک و ملت و دین برگردد، که سال هزار و بیست [۱۱۲۰ سال تألیف این کتاب] بوده باشد که الحال در میانیم و ملاحظه می نماییم که الحمد لله و المنه عالم در نهایت امن و امان و آرامیدگی است، و سال بیست و یکم آخوند مرحوم مانده، خدا حیات بخشد تا او را نیز ببینیم و از قید او نیز فارغ گردیم. به هر حال، آنچه به خیال داعی دوام دولت قاهره، راقم اربعین [همین کتاب] می رسد، هرچند بر آن نیز اعتمادی نیست، نهایت نکته ای است که خالی از چیزی نیست، و آن این است که جناب رسول خدا صلی الله علیه و آله فرموده اند حدیثی را که متّفقٌ علیه فریقین است که بعضی از مضمون آن این است که شبیه است حکایت و احوال این امّت با امّت موسی، و بنی اسرائیل مثل پر تیر به پر تیر و نعل اسب به نعل اسب. و از این نهایت مشابهت بهم فهمیده می شود [آنگاه نمونه ای تاریخی مربوط به عمر نوح و غیره نقل کرده و در نهایت می نویسد:] پس حاصل نتیجه معنا آن خواهد بود که آن جناب اقلا دو هزار سال و کسری عمر بکنند، و از تاریخ ولادت با سعادتش که الحال تحیر این اربعین است، نور، که از تاریخ هجرد دَررَوَد، هشتصد و شصت و چهار باقی می ماند. پس از اینها فی الجمله متفطن می توان شد، ود یگر مشابهت ملک بنی اسرائیل از زمان موسی تا پیغمبر ما صلی الله علیه و آله نیز دلیلی است روشن بر این مدعا، زیرا که از زمان موسی علیه السلام تا زمان پیغمبر ما قریب دو هزار و دویست و سی و یک سال نقل کرده اند، چنان که ابن جوزی در تلفیق ذکر نموده. پس باید که زمان هر یک در امتداد نیز مثل هم یا قریب به هم باشند. حاصل اصل کلام آن است که بغیر از خدا که صاحب اختیار کل است، و خازنان علم او سبحانه که هر گاه خواهند بدانند می دانند که کی ظهور می نماید، وعده های موقّتین همه کذبست و افترا، و اعتماد را نشاید، چنان که سابقا گذشت، و الله تعالی اعلم بما یکون. [فریم ۲۶۲ ـ ۲۶۳].

بی مناسبت نیست بیفزایم که نویسنده اربعین، پس از آن، ضمن حدیث سی و سیم که در آن از امام صادق در باره «السلطان العادل» سوال می شود، و می فرماید: هو من افترض الله طاعته بعد الانبیاء و المرسلین علی الجن و الانس اجمعین، تفصیلی در این زمینه دارد که «اطلاق سلطان عادل مطلقا در احادیث ظاهرا امام زمان باشد نه غیر ایشان، مگر قرینه صریحه برخلاف باشد». سپس می افزاید که سلطنت امام زمان، متصل به قیامت است «امتداد سلطنت آن عالی مقام الی یوم القیام است». سپس این که «احادیث بسیار است در این که سلطان عادل و امام عادل یکی اند، و دولت آنجناب متصل است به قیام قیامت، و فاصله بغیر از چهل روز نقل نشده، و اگر شده به احادیث صحیحه معارضه نمی تواند نمود. پس بعضی از فضلا که قایلند به پادشاهی پیغمبر و ائمه بلکه تمامی انبیاء و اوصیاء، بعد از رحلت قائم علیه السلام، بی صورت است». (فریم ۲۶۳ ـ ۲۶۵).

حدیثی سی و چهارم (فریم ۲۶۵) و حدیث سی و پنجم (فریم، ۲۶۸) و سی و ششم (فریم ۲۷۰) باز در باره قائم (ع) و ظهور اوست. وی از این راویات، مواردی را که در باره چگونگی ظهور و شرایط آن است را به شماره و مرتب استخراج می کند. حدیث سی و هفتم (فریم ۲۷۳) در باره اهل بیت و خلقت ارواح آنها (خلقت نوری آنها) هفت هزار سال پیش از خلق دنیاست. در اینجا، از «حضرت آخند» و این که «در بحار آورده» یاد کرده است. (فریم، ۲۷۵). جایی هم از «تفسیر ملامیرزا محمد مشهور به خیاط» یاد کرده است. (فریم ۲۸۰). حدیث سی و هشتم (فریم ۲۸۱) هم در همان فضای حدیث پیشین است.

حدیث سی و نهم (فریم ۲۸۶) در باره آن است که عمر یک نوشته از تورات نزد رسول (ص) آورد و جملاتی که آن حضرت در این باره گفتند. حدیث چهلم (فریم ۲۹۳) از تفسیر امام عسکری در باره وضع علمای شیعه است که «مرابطون فی الثغر الذی یلی ابلیس و عفاریته». و شرحی در این باره. وی در تعریف فقهای واقعی شیعه شرحی داده و ضمنا با عبارت «پس جماعتی را که در میان فقهای شیعه، خود را منسلک نموده باشد، و دعوی تشیع نماید، و برخلاف این علامت او را به ببینی، او شیعه نیست، بلکه یا صوفی است، یا فلسفی است یا حکیم، که از هر دو سررشته با سنّی است، و می خواهد به این وسیله بیاموزد طریقه شیعه را برای برهم زدن آن و غیر اینها» از گروهی از آنان انتقاد می کند. (فریم ۲۶۷).

خاتمه کتاب در صفات مومن است (فریم، ۳۰۱) و نویسنده روایاتی در این باره آورده است، با اشاره به این که «پس ای بردار دینی، جمع آوردم برای تو در این اربعین چیزی چند را که اهم بود در دین، و اوسط است برای طریق مستقیم مبین» (فریم ۳۰۲). در ادامه، متنی از مجالس المومنین در تشکیکات و شبهات ابلیس پرتلبیس می آورد. (فریم ۳۰۳).

یادداشت پایانی کتاب که همزمان نویسنده و کاتب را معرفی کرده به این شرح است:

چو تألیف این اربعین شد درست /رضای حق (۱۱۱۹) از بهر تاریخ جست

کتبه الفقیر الی الله الغنی محمد بن فضل الله الحسینی الموسوی الجهرمی، عفی عنهما بالنبی و آله الطاهرین، صلی الله علیهم افضل الصلوه، تذکره للمخدوم المعظم المکرم الکمال العالم العامل، المولف لهذا الکتاب الشریف «بستان الناظرین» محمد یوسف بیک ـ دامت مکارمه و معالیه و توفیقاته ـ فی غره شهر ربیع الاول فی سنه احدٍ و مائه و عشرین بعد الالف من الهجره النبویه المصطفویه.

در جایی اشاره کردم که این متن حاوی اشعار بی نظیری است که بویژه رباعی های آن منحصر بفرد است. از جمله در بخشی که در نقد صوفیه است، قصیده ای از قاضی شریف خوزانی دارد که بنده او را نشناختم. متن شعر، به عنوان سندی از مجادلات مربوط به مقابله با صوفیان، جالب توجه است:

قاضی شریف خوزانی رحمه الله علیه در تعریف و توصیف طایفه صوفیه قصیده ای دارد، چون مناسب بود، قلمی شد برای عبرت:

می روم در حال پیری فکر دیگر می کنم

پا به دامن می کشم در خلوتی سر می کنم

دلق و تسبیح و ردا و شانه، مسواک و عصا

همچو سالوسان صوفی در سر و بر می کنم

خر مریدی چند پیدا می کنم تهمت تراش

شوربائی بهرشان هر شب مقرّر می کنم

قطب اقطابم لقب بخشند و تاج العارفین

آن چنان کز ذوقشان من نیز باور می کنم

تا بگویندم که شیخ از خوف حق، شب می گریست

صبح دور دیده از آب دهن تر می کنم

ساده ی مقبول چندی می کنم در بقعه جمع

نرگدایان را ز گنج اوغلن توانگر می کنم

می کنم یاهو و یاهو و معلّق می زنم

گرچه زاغ گمر هم خود را کبوتر می کنم

مسجدی را می کنم از بهر چرخیدن نزول

هر نمازی را ز بانگِ های هو کر می کنم

یک دو خر مطرب ز کُلعَندان ده می آورم

در میان آن خران من نیز عَرعَر می کنم

چون ندانم هیچ تا خوانم به آواز بلند

ورد لب جنباندن بی حرف از بر می کنم

می پرانندم مریدان بر فلک چون بایزید

همچو شبلی با عصا در بحر معبر می کنم

گرچه الحمدی نمی دانم ولی در بزم ذکر

دم به دم الفاتحه گفتن مکرّر می کنم

در حق خود هر چه گویم پس گواهی می دهند

خویشتن را گر امام و گر پیمبر می کنم

آنچه این خرصوفیان تاویل و حدت کرده اند

گر از ایشان بشنوم دعوی دیگر می کنم

هر کجا بینم به روی گنج حسنی مار زلف

از پی دم دادنش خود را فسونگر می کنم

بر لب جو می نشینم در نماز بامداد

ذکر می سازم وضو تا شب مکرّر می کنم

همچو من خرملحدی در بقعه محمود نیست

زهدهای خشک را با دامن تر می کنم

گل عذاران را به صیادی و شاگردی و زرق

دانه خوارِ دامِ مکر و دست پرور می کنم

امردان را می دهم درویش خوش باطن لقب

ملحدان را نام شیخ پاک محضر می کنم

رشته می تابم برای پای بند این خران

هر خری را از ره افسار بر سر می کنم

هر که خواهد آخرت، می بخشمش حور و بهشت

هر که دنیا خواهد او را کیمیاگر می کنم

می کند دجّال با یک خر جهانی را خراب

من به چندی خر، کی از دجّال کمتر می کنم

بر من و بر پیروان من نماز و روزه نیست

تا نبینم مزد نقدی کار کمتر می کنم

روزه می گیرم برای اشتهای آش مفت

سجده پیش ساده رویان می کنم گر می کنم

صوفیم من هست مال مردمان بر من مباح

نیست بر من حجتی گر خیر و گر شر می کنم

گاوباز و قوچ باز و لوطیان شهر را

می کنم من جمع و خود را میر لشکر می کنم

اکذب ایشان مرا صاحب دم است و جانشین

روز و شب پیش مریدان وصف آن خر می کنم

هر که بهتر می تراشد لاف و می گوید دروغ

بر مریدان خود او را میر و مهتر می کنم

با عوام الناس او هم وجد حالات مرا

دم به دم می گوید و من هم مکرّر می کنم

هر که میرد از اجل گوید که او را شیخ زد

من هم او را بر دعای خود مقرر می کنم

هرکه را زادند گوید از دعای شیخ زاد

من هم اندر پیششان تصدیق دیگر می کنم

می گذارم نام خود را نیک فخرالراشدین

خویش را زین خر مریدان نیز خرتر می کنم

آنچه شد امروز حادث گوید این دی شیخ گفت

من هم او را بهر خود منشور محضر می کنم

گر کسی را دم دهد گوید دمت گیرا بود

با چنین دم در دمی شهری مسخر می کنم

من به حق فانی شدم بر من خط تکلیف نیست

در جهان هر نوع می خواهد دلم سر می کنم

صوفیم من مردمان را طاعت من واجب است

گر پسر می خواهم و گر میل دختر می کنم

هر که دارد بحث گلعندی ز کج بحثان ده

از مریدان بهر الزامش مقرر می کنم

گر فلاطون است لابد می شود مغلوب از او

اعتقاد خلق را بر خود قوی تر می کنم

شد چه صاحب منصبی معزول پیشش می روم

نصب او را بر دعای خود مقرر می کنم

می برم هر روز پیشش یک دو خر درویش را

گویم این را در دعای خویش یاور می کنم

می ستانم هر چه دارد بهر درویشان از او

تا به خاک راهش از نکبت برابر می کنم

طفل مقبولی که گر جدّ خودم خواند رواست

در طریقت خویش را با او برابر می کنم

در حق من وحی و الهام و کرامات و خطاب

جمله می گویند و من هم نیز باور می کنم

خواب می بینند بهر من که بر دوش ملک

بر فراز تخت سیر چرخ اخضر می کنم

گر کسی گوید دروغ است این سخن چندان قسم

می خورند ایشان که من خود نیز باور می کنم

می دهم هر خرگدا را شاه درویشان لقب

زین تشابه آب درویشان مکدّر می کنم

اولیا را می کنم بدنام از این کردارها

عارفان را پیش چشم خلق منکر می کنم

از برای خویش بیت عارف شیراز را

می دهم تغییری و بر لوح دفتر می کنم

همچو زاهد جلوه در محراب و منبر می کنم

چون به خلوت می روم آن کار دیگر می کنم

در تعصّب پای محکم می کنم همچون شریف

هر چه می گویند بهتر باش بدتر می کنم

این مقاله در شماره جدید آینه پژوهش ش ۱۷۳ منتشر شده است.

    

منبع: شفقنا

   

logo test

ارتباط با ما