مقدّمه
وضع شیعه در هند با توجه به صبغه تاریخیاش و نیز روحیات روان شناختیشان باید مورد بررسی قرار بگیرد. در واقع انصافاً شیعه در هند باتوجه به سابقهی تاریخیاش از نفس افتاده است. باید بررسی شود که این ویژگی بخصوص بعد از استقلال هند، ناشی از چه عواملی است؟
عدم کارایی اشتراکات تاریخی شیعیان هند و پاکستان باهمدیگر
شیعه در هند (کماً کیفاً و خصوصیتاً) به خصوص بعد از دهه هفتاد و استقلال پاکستان، با شیعهی پاکستان متفاوت است، بلکه در مسیری کاملا متعارض است و به همین ترتیب مسائل آنها در دو بستر کاملا متفاوت شکل یافته است.
از دست دادن قدرت توسط مسلمانان در اوایل ق ۱۸م
در هند در اوایل قرن ۱۸ مسلمانان به تدریج قدرت را از دست دادند و به خصوص قرن ۱۹ که حزب کنگره تاسیس شد و اقبال که حزب مسلم لیگ را ایجاد کرد، اگر اینها را بدانیم میدانیم جامعه در درون خود، گروههای مختلف و اقوام مختلف در کنار هم بودند، به رغم اینکه در زمان مذکور میفهمیم جامعه در حال قطبی شدن از درون است. بعد هم که هند تجزیه شد و پاکستان به وجود آمد، یک نوع انتلکچوال بوجود آمد. لذا اکثر طبقات تحصیل کرده مسلمان در هند، و در رأس آنها اقبال چنین خواستند. (قطبی شدن) پس این ماجرا اعتباری نبوده، بلکه واقعی است. بعداً آن نوع ناسیونالیزم حاکم شده در پاکستان که آن را جلو برد.
مهمترین ویژگیاش تخاصم دائمی با هند است. تحت تاثیر این مسأله و با شدت کمتری، جامعه و ناسیونالیست هندی را در مخالفت و تقابل با پاکستان قرار داد. کمتر کشوری تا این مقدار باهم در عناد هستند. آنچه این را تشدید میکند: ۱. کشمیر است و ۲. تلاش برای جذب حداکثر کمک. هند به سمت شوروی رفت و پاکستان به سمت چین و آمریکا. (با اینکه این دو با هم دشمن بودند.) ۳. مهاجرین هندی که به پاکستان رفته بودند.
نگرانی هند از مسلمانانش به دلیل سمپاتی بودنشان به پاکستان
مضافاً به دلایل متعدی، هند همیشه از مسلمانان خود میترسید. چون مسلمانان از نظر هند همیشه شهروند درجه دو بودند. البته ظاهراً دولت حق داشت، زیرا مسلمانان سمپاتی عاطفی و روانیشان نسبت به پاکستان بود و نه هند.
پس اشترکات دینی و فرهنگی و … در نقاط عطف تاریخ خیلی تاب نمی آورد و چه بسا با تمام این اشتراکات با هم دشمن شوند و حتی اگر چه لزوماً دشمنی نداشته باشند، بلکه برنامهریزی این دو نظام در تقابل و با لحاظ همدیگر است. لذا شیعیان هند و پاکستان هیچ تأثیر و تأثر قابل ملاحظهای ندارد و بخصوص بعد از ماجرای ضیاء الحق، موقعیتهای هردو باهم کاملا متفاوت است.
تفاوت شیعیان هند و پاکستان
تفاوت شیعیان هند و پاکستان دارای تفاوتند و آن اینکه در هند، شیعیان در امنیت کاملند، اما شیعیان پاکستان در تضاد کامل با سنیهاشان اند و اصلاً هیچ امنیتی ندارند.
وضع شیعه در هند
لزوم لحاظ بعد روان شناختی شیعیان هند
بعد از این مقدمه در مورد تفاوت شیعهی هند و پاکستان و عدم ارتباط این دو با همدیگر باید به بررسی وضع شیعیان در هند پرداخت. در این راستا لحاظ بعد روان شناختی در هند بسیار مهم است. هند به عنوان یک جامعهی بزرگ حتی قبل از اسلام بود و بودا بر آن حاکم بود. نکتهای که هست این است که جغرافیا در مفهوم طبیعی خود که انسانها را تحت تاثیر قرار میداد. در هند نوعی روان شناختی بلکه ساختار شخصیتی خاصی را اقتضا کرده است. به ویژه هرچه به جنوب نزدیک شویم . لذا هندیها خاصیت القایی نیرومندی دارند و لذا همانطور که روان شناسی خاصی ایجاد کرده است و فرهنگ خاصی را هم ایجاد کرده است. یعنی همه چیز در هند هندی است. (خیلی غلیظتر از دیگر کشورها)
مثلا مبدأ بودیزم و شاهزاده بودا در هند بود، ولی در هند نگرفت. اگرچه بودا در جذب انسانها دین قویای هم هست. بر عکس هندوئیزم، اصلاً در غیر هند نمیتواند بگیرد. اصلا هندوئیزم نوعی سبک زندگی خاص است که همه چیز یک فرد را در خود غرق میکند؛ عواطف، احساسات، آداب اجتماعی و آداب و رسوم. لذا خیلی قابل انعطاف است و خیلی پرجاذبه است. اما با همهی این احوال در غیر هند رشد نکرد. هند در چنین شرایطی در طی قرنها زیست و بعد اسلام در آن وارد شده است.
این هندوئیزم ویژگیهای سخت نگرفتن، خشن نبودن، سهل گرفتن و … را دارد که الان هم در هند موج میزند.
هضم شدن اسلام هندی در فرهنگ هندی: بومی شدن اسلام در هند
با این ویژگیهای هند (که یکی از مظاهر آن همین دین بوداست) اسلام وارد آن شد. در این گونه موارد، به علت منفعل بودن افراد و جامعه، فاتحین در چنین جوامعی، قدرت را به دست میگیرند و عموماً قدرت آن کشور در دست مهاجرین قرار میگیرد؛ اما برغم افتادن قدرت در دست مسلمانان در هند، اسلامِ خود مسلمانها هم رفته رفته هندی شد. مثلاً در قطب مسجد، مقدار زیادی سنگ تراشی حیوانات وجود دارد. با این لحاظ قدرت سیاسی و نظامی در هند به دست مسلمانانی افتاد که اسلامشان رنگ فرهنگ هندی را به خود گرفته بود.
رشد قدرت نرم مسلمانان هندی بعد از نفوذ ایرانیان در دورهی صفویه در هند
به خصوص بعد از نفوذ سنگین ایرانیها در هند در زمان صفویه، مسلمانان در هند به علت فرهیخته شدن به معنای عام کلمه نفوذ و قدرت بیشتری یافتند. حتی در موارد زیادی، خلاقیت فرهنگ ایران در کلیت خود به گونههای مختلف از نیمهی دوم صفوی به بعد، در هند رخ داد و نه در ایران. (به علت ناامنی و قحطی در ایران و بیماریها) و بسیاری بخصوص نخبهها به هند مهاجرت کردند. پس هم قدرت سیاسی و بلکه قدرت نرم هم در اختیار مسلمانان هند قرار گرفت.
افول قدرت اسلام و شیعه با ورود انگلیسها به هند
سوال: چرا اقوام مسلمان نتوانستند وضع خود را حفظ کنند و افت کردند. (البته این مسأله در جای جای دنیا من جمله هند قرار گرفت.)
یکی از علل مهم آن است مسلمانان جامعهشان را اخلاقی و سنتی و دینی اداره میکردند و نه حقوقی و روشمند، لذا طراز نبود جامعهی سالم، جامعهی اخلاقی بوده است و نه نظاممند و این بد است، پس به سرعت مسلمین قدرت را از دست دادند. البته در این میان، ابتدا انگلیسها قدرت را در دست گرفتند. ویژگی مهم انگلیسها این است که توانشان در فهم واقع و بیطرفانه واقعیتهای اجتماعی زیاد است و سیاستشان بر اساس احساسات نیست. با واقعیت بر اساس منافعشان کنار میآمدند. با این لحاظ آنها آمدند که در هند بمانند. برای ماندن، طراحی باید میکردند و در این طراحی مسلمانان همکاری نمیکردند و نمیتوانستند همکاری کنند، زیرا فضا اجازه نمیداد. از آن طرف هندوها با آنها همکاری میکردند. (در بالاترین حالت، ۱۰ هزار نفر انگلیسی در هند بودند.) با این لحاظ به عنوانی، هندوها با کنار آمدن با انگلیسها و نفوذ در قدرت، انتقام تاریخیشان را از مسلمانان گرفتند.
جامعه در هند، در این حالت دو بخشی شد. وقتی هندو جذب میشود، برای مسلمانان ایجاد مشکل میکند و مانع فعالیت مسلمانان میشود. در این حالت است که آنها به نحو مختلف دچار سرخوردگی، انفعال وانزوا شدند و این ماجرا تا اوخر قرن ۱۹ ادامه یافت. در این حال هندوها همه چیز را به طور فزاینده به دست گرفتند.
تغییر رویکرد برخی مسلمانان در تعامل با انگلیسها
از اواخر قرن ۱۹ سلسلهای از جریانات مانند ماجرای آقاخان محلاتی و سید احمدخان و … در هند رخ داد. اگرچه اینها مسلمان بودند، اما با با انگلیسها همکاری کردند. این ماجرا موجب شد در اوایل قرن ۲۰ کشمکشهای زیادی رخ دهد.
در این دو سه قرن، شیعیان هند، در تمام جریانات خیلی نقش نداشتند و این ضعف طبیعی و تاریخی شیعه است.
بعد از اوج گرفتن مغولها در هند کم و بیش تجزیهی سیاسی رخ داد. به این معنا حکومت مرکزیای در هند بمانند حکومت مرکزی اکبر شاه در دهلی وجود نداشت و حکومتهای محلی بوجود آمدند. کم و بیش یکی از علل موفقیت انگلیسها هم همین حکومتهای محلی بود. بعضی از آنها شیعه بودند و مهمترین آنها حکومت اِوَدهای لکنهو بودند. نیز حکومت شیعیان بهمنی و … در نقاط مختلف هند.
شکوفایی شیعه پیش از ورود استعمارگران: حکومتهای محلی شیعی در قرون ۱۷ و ۱۸
در اواخر قرن ۱۷ و اوایل ۱۸ شاهد رشد و شکوفایی فرهنگ تشیع در هند هستیم. تعداد زیادی از عالمان، صنعتگران، صاحبان حرف، شعرا، دلاوران و جنگجوها و حتی مردم عادی از ایران و برخی از دیگر مناطق، طی جریاناتی به هند آمدند و این به یک روال تبدیل شد. با تشکیل این حکومتهای محلی شیعه، این مهاجرتها بخصوص در بخش دینی بیشتر شد. حکومت مرکزی دینی در مفهوم ایالتی خودش به این مسأله کمک میکرد. به ترویج و گسترش معارف دینی و علوم در این نقاط که نتیجهی آن جهشی بزرگ در تحقیقات دینی در مفهوم ایالتی خودش کمک میکرد به ترویج و گسترش معارف دینی و علوم در این نقاط که نتیجهی آن جهشی بزرگ در تحقیقات دینی در مناطقی که قدرت دست شیعه بود.
میراث غنی شیعه در هند
در لکنهو کتب خطی بسیار زیاد دینی، از فقهی اصولی تا کلامی و پزشکی و داروشناسی و ادبیات تولید شد. از نمونههای مهم کتاب عبقات الانوار است که از عمیقترین کتب در باب حقانیت تشیع است. معروف است که بخشی از جلدهای اول کتاب جناب امینی، ( که بخش مهم آن میراث ادیبانهی شیعه در تاریخ است) در مورد روایت ماجرای غدیر و اسنادش، بسیار متأثر از عبقات بوده است، اگرچه الغدیر، باز نویسی از عبقات نیست.
هند در مناطق شیعه نشین فرصتی پیدا کرد که ادبیات فوق العاده توسعه یافته و دقیق شیعی را داشته باشد. (کلام، فقه، فلسفه و …) با روش خاص هندی، مثلاً ظاهراً پسر صاحب عبقات که فوت میکند، توصیفاتی که در اطلاعیهاش میدهند به صورت مقطع است و به گونهای تنظیم شده که در ضمن سجع و قافیه داشتن، به حساب ابجد مطابق با سال فوت این مرحوم در میآید. این وجه در هند غالب بوده است واین نه فقط علمی بلکه معماری و هنری بود. به عنوان مثال، امامبارهای در هند است که دارای محاسباتی است که احتمالاً از تاج محل بیشتر و دقیقتر است.
خصوصیات اسلام هندی
اسلام در هند دارای سلسله مسائلی بوده است که عبارتند از:
تأثیر طبیعت هند بر افراد و ادیان هند
اصولاً هند، (نه هند جدیدِ تحت تاثیر تکنولوژی و فراموش کردهی خصوصیات تاریخی و هند بیش از ۵۰- ۱۰۰ سال گذشته) دارای طبیعت نیرومند است و مردم خود را تحت تاثیر قرار داده است. این طبیعت، نوعی فرهنگ و روان شناسی خاصی را ایجاد کرده است. البته کثرت جمعیت و نیز دیگر عوامل، موجب این فرهنگ خاص شده است که در مورد افراد خود بسیار نافذ است. خود آیین هندو و اینکه این آیین هماهنگ با مردم هند است در هند رشد کرد.
گرایش به معنویت
این آیین منهای مباحث کلامی اش، نوعی سبک زیستن است و نه مادی محض؛ بلکه مادی معنوی. چون معنویت در هند، بعد نیازهای انسانی غیر مادی است و با این معنا هند یکی از معنویترین کشورهای دنیاست و بیشتر با این زنده است تا با بعد مادیاش.
در چنین کشوری اسلام وارد شد. اسلام در هند به دو گونه وارد شد: ۱. هم به شکل جنگ و حتی غارت و خونریزی و ۲. هم به شکل نرم و مهاجرت موردی و یا نیمه موردی وارد شد. انعکاس آن نوع ورود خشن بعد از آمدن انگلیسها و قدرت یافتن هندوها، در افکار هندوهای افراطی دیده شد. آن حالتی که هندو فرهنگش داشت، موجب شد که اسلام هندی، اسلام خاص خود باشد. به نظر میآید خاصتر از دیگر کشورها.
مبارزه با بدعتها پس از بومی شدن
اسلام به عنوان یک دین این خصوصیت را دارد که با بخشهای معنوی هند ( به معنای مذکور) تطابق زیادی را پیدا کند. اما در عین حال میتواند در برابر آنچه بدعت نامیده میشود، با انگیزهی دینی مقاومت کند. به عبارت دیگر نیروی که صرف دفع بدعت میشود، از خود اسلام نشأت میگیرد و نه به علل قبیله ای.
جریان دیگری نیز هست که از درون خود این دین برآمد و هدفش تحت تأثیر فرهنگ بومی، مبارزه با شکل غیر اسلامی پیدا کردن میباشد. این جریان در هند، نسبت به دیگر سرزمینها، قویتر است. لذا از حدود قرن ۱۷-۱۸ است که اسلام در هند، دیگر دین وارداتی نیست، بلکه بومی است و در این حالت است که استقرار و شکوفایی مییابد. از این زمان دیگر شاهد مسائلی هستیم که وجوه مختلفی دارد. یکی از آنها حالت ضدبدعتی بودن و جنبهی خالص کردن دین و زدودن اضافات را دارد. این جریان در هند جدی است.
تشیع به عنوان بدعتی ضد دینی از نگاه اهل سنت: تشدید تخاصم شیعه و سنی در هند در قرن ۱۹
در این میان تشیع هندی، یکی از مصادیقی است که از نظر عالمانِ ضدبدعت، بدعت است. این جریان موجب تقویت مباحث جدلی از لحاظی در نفی تشیع و نیز از دیگر لحاظ، در اثبات تشیع میشود. از شکوفاترین جدلها در طول تاریخ اسلام، کتب جدلی نگاشته شده درقرن ۱۹ در هند است. در این میان عوامل روانی، سیاسی، حسادت، خصومت شخصی نیز وجود داشته و موجب تشدید آن شده است. معروف است به همین دلیل شهید ثالث به شهادت رسید. قابل انکار نیست که جریانی کلی وجود داشته باشد که در چارچوبی که ذکر شد، درصدد نفی و طرد شیعیان بوده است. این رقابت بیشتر مربوط به طبقهی علمای دینی و تحت تأثیر آنها بود.
گرایش به تشیع در هند: غیر شیعهی تفضیلی
البته اصولاً تشیع و ویژگیهای عاطفی و احساسی آن، هماهنگی زیادی با روح دینی هندی دارد. به همین دلیل است که در بین ادیان مختلف هند، احتمالاً تشیع تا قبل از مشکلات اخیر نیمهی دوم قرن بیستم، قدرت جذب عاطفیاش نسبت به غیرشیعیان به ویژه در مورد داستان عاشورا، از دیگران بیشتر است. در هند شرایط به گونهای بود که از مجموع مسائل و متفردات شیعه، مسالهی ائمه – علیهم السلام – و مقامشان و به ویژه مساله عاشورا از همهی مسائل دیگر برای تودهی هند، جذابتر بوده است. به همین علت گرایش به سوی عاشورا جذابیت بیشتری برای هندو و بودایی نسبت به سنیها داشته است.[ این جریان در هند به تفضلیه معروف شد و در ادوار مختلف تاریخ تشیع در هند نقس بسزایی در ترویج تشیع در هند داشته است.]
این مساله اغلب به توده مربوط است. آنها بدون اینکه شیعه شوند، جذب تشیع میشدند. این مجذوب شدن در مواردی با تجربههای دینی واقعی همراه بود. به این معنا که واقعاً حاجت خود را میگرفتند و این تجربهی دینی مثبت، مهمترین عامل موجب علاقمندی همگانی به تشیع بوده است.
اما آنچه در مقابل این جریان است، عملاً هندوهای هند نیست و نه تودهی مسلمان. بلکه عمدتا بخش دینی مسلمان غیر شیعی است که به انگیزهی مقابله با بدعت و متاثر از آن در مقابل تشیع قرار میگرفت. از اوخر قرن ۱۸ و اوایل ۱۹ که دوران شکوفایی تشیع در هند است. عامل این خصومت عوامل و رقابتهای سیاسی بین شیعه و سنی نبود، بلکه عمدتا به دلیل فشار علمای سنی بود.
عدم سازش کامل شیعیان هند با انگلیسها
معلوم نیست موضع شیعه در قبال آمدن انگلیس چه بوده است. اگرچه بلحاظ تئوری علمای شیعه همیشه ولو مجبور شوند زیر چتر حکام سنی بروند، در تعارض با سیطرهی کفار بودهاند؛ مانند جریان کمک فقهای شیعه به دولت عثمانی در جنگ جهانی اول، یا اینکه شیعیان منطقهی شرقیهی عربستان حاضر شدند به سعودی ملحق شدند تا سیطرهی انگلیس را نپذیرند.
اما این مساله در هند خیلی معلوم نیست که موضعشان در قبال استعمار انگلیس چه بوده است؟ ولی میتوان گفت: جامعهی شیعهی هند به اندازه جامعهی متلاطم مسلمان در قرن ۲۰، به دلیل تجربهی بودن با اهل سنت اکثریت در دهههای قبل، مخالف استعمار انگلیس نبوده است. ولی با این حال شیعیان هند – به عکس سیکها و یا آقاخانیها- تمایلی به همکاری با انگلیسها و استفاده از آموزشها و زبان و شرایط جدید نداشته اند. ظاهراً به این دلیل جامعهای درونگرا و انزوا طلب بودهاند. احتمال اینکه به اعتقاد آنها نباید از امکانات کفار استفاده شود و استفاده از شرایط جدید منع شرعی دارد، قوی است.
مستثنا شدن شیعیان خوجه
البته خوجهها در جامعهی شیعه استثنا هستند. آنها با حفظ هویت دینی خود، به ویژه در بخش تجاری، سعی در استفاده از امکانات دنیای جدید را دارند و عملاً هم موفقترین گروه شیعه هستند. آنها موفق شدهاند، سنتزی بین اصالت شیعه و ویژگیهای مثبت تمدن جدید ایجاد کنند. آن هم به دلیل تشکل خاصی است که دارند. البته اینها اول آقاخانی بودند و بعد شیعه اثناعشری شدند. ایشان جامعهای بسته هستند و ساختار خاص خود را در درون، حفظ کردند. ولی تودهی شیعه این گونه نبودند.
احتمالاً تحولات جامعهی هند، به ویژه مسلمانان و هندوها در نیمهی اول قرن بیست، قبل جنگ جهانی موجب شده که شیعه محتاط باشد و با این احتیاط به انزوا کشیده شده است. لذا بعضی از ابتکارات در جامعهی هند مانند دانشگاه و … برای شیعیان مهیا نبوده است.
تبدیل شدن به «اقلیت مضاعف» شیعیان به علت انزوای مفرط
اما بعد از اینکه حکومتهای محلی فرو ریختند و انگلیسها حاکم شدند و از طرفی مسلمانان هند در جامعهی بزرگ هند، شناور شدند، شیعیان، به اعتباری دچار پدیدهی «اقلیت مضاعف» شدند. مسلمانان به عنوان اقلیت بسیار بزرگ بودند و استقلال دینی آنها از بین رفت و عملاً مشکلات آنها با دیگر مسلمانان بیشتر شد. این بود که از اوایل قرن بیستم به بعد، مشکلات آنها با هندوها بسیار کمتر از مسلمانان بود. برغم اقلیت مضاعف بودنشان، شیعیان خود را از بخشهای مثبت تمدن جدید محروم کردند.
تشدید انزوای شیعه با تجزیهی هند
با تجزیهی هند به هند و پاکستان شرقی و غربی، این مساله باز بیشتر تشدید شد. لذا به حالتی فرو رفتند که میتوان گفت: نوعی تحلیل و پس رفت یا انحطاط تاریخی پیدا کردند.
گاهی شرایط به گو نهای است که جامعهی اقلیت تحریک میشود و خود را سریعاً با شرایط منطبق میکند، بلکه سریعتر از شرایط میرود؛ ولی گاهی هم به عکس است.
مثلاً در مقایسه، در قرن ۱۹ یکی از منابع بزرگ مالی برای ایجاد مدارس و ادارهی حوزههای علمیه و قبول مخارج اعتاب مقدس، همین شیعیان هند بودهاند. به طوری که حجم کمکهایشان احتمالاً از ایران آن زمان هم بیشتر بوده است. ولی یک قرن بعد، بعد از جنگ دوم جهانی و بعد از استقلال هند، شرایطشان به گونهای شد که حتی به کمک بیرونی احتیاج داشتند. به خصوص از دههی هفتاد به بعد که کمکها از مراجع قم یا نجف یا خیرین برای کارهای دینی هند میرفته است. لذا این نشان از افول تاریخی آن هاست.
منبع: موسسه مرام