پناه بردنِ آهو به امام سجاد علیه السلام

flower 12

    

نویسنده: زهرا مرادی

 

چند نفری گِردش حلقه زده بودند و محو جمال دلربا و صوت جانبخشش، الفبای عبودیتِ خالق را مشق می‌کردند. چند نفر که می‌گویم، نه گمان کنی یاران و اصحاب و شاگردانی داشت. نه! در آن دیار و زمان کجا این حرفها خریدار داشت؟ او به بازار برده فروشان می‌رفت و زنان و مردانی که به بردگی می‌فروختند، می‌خرید و به خانه‌ی رحمتش می‌آورد. آب و نان و پناه‌شان می‌داد و معرفت در کام‌شان می‌ریخت تا دهان به دهان به نسل‌های بعدی برسد آنچه که بنی آدم برای سعادت به آن محتاج بود. ظرف‌شان که پر می‌شد، در ماندن و رفتن مخیّر بودند؛ اما کدام صاحب معرفتی بود که رفتن را به ماندن ترجیح دهد؟

آن روز هم چند نفر از همان‌ها به بهانه‌ی کار در نخلستان دور علی بن الحسین را گرفته بودند و روح‌شان را با کلامش جلا می‌دادند. گرم مجلس بودند که آهویی دوان دوان به سوی‌شان آمد. بی قرار، نزدیک امام سجاد ایستاد. سر تواضع فرود آورد و صورتش را به خاکِ مقابل پای حضرت مالید. ناله‌هایش که تمام شد، امام از جا برخاست. همراهان علت را جویا شدند. فرمود صیادی فرزند این آهو را شکار کرده. مادر، نگران فرزندش است که دو روز است شیر نخورده. کسی از میان شما برود و آن مرد و بچه آهو را نزد من بیاورد.

صیاد و شکارش که از راه رسیدند، آهوی مادر بی تاب به سوی بچه‌اش دوید؛ کودکش را بویید و شیرش داد. امام، میان صیاد و آهو وساطت کرد تا بچه را به مادرش ببخشاید. آهو خوش اقبال بود که شیرخواره‌اش اسیر همچون هَرمله‌ای نبود. با زبان خود، جمع را دعا کرد و با فرزندش به دل صحرا زد.[1]

«صحرا» و «شیرخواره» بهانه‌ی کمی نبودند برای تر شدن چشمان بازمانده‌ی مصیبت عظمای کربلا.

      

منبع: پایگاه علمی فرهنگی محمد (ص)

     


[1] بحارالانوار، ج 46، ص 25.

 

logo test

ارتباط با ما