نویسنده: هادی عسگری (کارشناس ارشد مهندسی مواد ؛ این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید)
استاد راهنما: مسعود بسیطی (کارشناس علوم تربیتی و ادیان و فرق؛ این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید)
1- مقدمه
از همان قرنهای ابتدایی اسلام تاکنون، محدثان و سیرهنویسان شیعه و سنی، تاریخ زندگانی پیامبر اسلام را کتابت کردهاند. حاصل کار این گروه، آثار فراوانی در باب سیره و تاریخ حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم، بوده که البته در پارهای موارد، اختلافاتی بین نوشتههای موجود دیده میشود. تلاش ما در این نوشتار این است که خلاصهای از حوادث مهم زندگی آخرین پیامبر خدا، - پیامآور رحمت و مهربانی - را بر اساس منابع معتبر، عرضه نماییم.
2- تولد و نسب
بیش از هزار و چهارصد سال پیش در روز جمعه، 17 ربیع الاول سال عام الفیل (برابر 570 میلادى[1] ) رسول رحمت، محمد بن عبدالله، در شهر مكّه چشم به جهان گشود.[2]
در هنگام تولد ایشان شگفتیهای عجیبی در نقاط مختلف جهان دیده شد: "... تمامی بتها در کعبه بر زمین افتاد، ایوان کسری شکست و چهارده کنگرهی آن سقوط کرد ... سرزمین خشک سماوه، آب پیدا کرد، آتشکده فارس پس از هزار سال خاموش شد، نوری از سرزمین حجاز بر آمد تا به مشرق رسید،کاهنان عرب، علوم خود را فراموش کردند، سحر ساحران باطل شد، استحیائیل (یکی از فرشتگان بزرگ خدا) در شب تولد حضرت محمد بر کوه ابوقبیس ایستاد و با صدایی بلند گفت: ای مردم مکه! به خدا و فرستاده او و نوری که با او فرو فرستادهایم ایمان بیاورید ... ."[3]
نَسَب محمد به اسماعیل فرزند ابراهیم خلیل الله، و بعد از چند واسطه به پیامبر اولوالعزم خدا، نوح و در نهایت به آدم ابوالبشر، ختم میشود.[4] محمد، وارث پاک سیرتانی است که همگی یکتاپرست و صدیق بودند و از برگزیدگان خدای متعال محسوب میشدند.[5]
پدرش، عبداللّه بن عبدالمطلب بن هاشم[6]، جوانی نیکو خصلت و خوش سیما بود که در میان قریش به پاکی و تقوا شهرت داشت. او پیش از آنکه به دیدار پسرش نایل شود، در بازگشت از سفر تجارتی شام، در شهر یثرب (مدینه) چشم از جهان فروبست.[7] مادر محمّد، آمنه، دختر وهب بن عبد مناف، زنی پاک دامن و یکتاپرست بود.[8]
با وجود آنکه اکثر مردمان در آرزوی به دنیا آمدن پیامبر وعده داده شده در کتب آسمانی پیشین بودند، اما عدهای ترجیح میدادند این اتفاق هرگز رُخ ندهد؛ چراکه ظهور پیامبر آخر الزمان تهدیدی برای موقعیت اجتماعی و جایگاه مذهبی ایشان در میان پیروانشان بود. این عده که بر اساس پیشگوییهای انبیای گذشته و بشارتهای موجود در تورات و انجیل، اجداد پیامبر را شناسایی کرده بودند، در صدد بودند تا حتیالامکان از تولد این هدایتگر الهی جلوگیری کنند. از این رو بارها و به طرق مختلف نقشه قتل عبدالله را کشیدند تا نسلی از او به جا نماند. به گونهای که بنا به نظر تاریخنویسان مشهور، مرگ ناگهانی عبدالله، بسیار مشکوک به نظر می رسد. [9]
توطئههای این عده با به دنیا آمدن محمّد (ص)، فزونی گرفت تا آنجا که آمنه –مادر محمّد- تصمیم گرفت برای حفظ جان فرزندش او را به مکانی دور از شهر و به دایهای بهنام حلیمه بسپارد. حضور محمد در قبیله حلیمه، مایه خیر و بركت شد و همگان از حضور این کودکِ مبارک خشنود بودند.[10] اما کسی از ایشان نمىدانست این كودك یتیم، همان پیامبر رحمتی است که تمامی انبیا و فرستادگان الهی بشارت آمدنش را داده بودند.
3- قبل از بعثت
3-1- کودکی و نوجوانی
دنیا پرستانی که به دنبال محمد بودند تا او را از بین ببرند، بالاخره مکان او را یافتند. حلیمه که متوجه رفت و آمدهای مشکوک آنها در حوالی خانهاش شده بود، از بیم جان کودک، محمد را در سن پنج سالگی به مكه و نزد خانوادهاش بازگرداند. آمنه که تمامی این سالها رنج دوری از کودکش را تحمل کرده بود، برای دیدن و بوییدن فرزند، بی تاب بود. محمد به آغوش آمنه بازگشت اما این وصال، خیلی زود به فراق و حزن تبدیل شد؛ چراکه یک سال بعد، آمنه نیز در اثر بیماری درگذشت.[11]
پس از آن، محمد در دامان پدر بزرگش عبدالمطلب، پرورش یافت. اما، دو سال بعد، عبدالمطلب نیز فوت کرد و ابوطالب، عموی پیامبر، سرپرستی او را در سن هشت سالگى به عهده گرفت.[12] ابوطالب تا زمانی که در قید حیات بود، تمامی توان خود را در حمایت از محمد به کار برد و در این راه از چیزی مضایقه نکرد.
محمد در سن 12 سالگى، همراه عمویش ابوطالب، برای تجارت به شام رفت. در همین سفر در محلى به نام بصرى[13] ، كه از نواحى سوریه فعلى بود، راهبى مسیحى به نام بحیرا، ایشان را دید و هنگام ملاقات محمّد، از روى نشانه هایى كه در كتابهاى مقدس خوانده بود، با اطمینان دریافت كه این پسر، همان پیامبری است که کتب آسمانی بشارت آمدنش را دادهاند.[14] لذا به ابوطالب سفارش کرد که از این گنج عظیم به شدت مراقبت کند؛ چراکه برخی کمر به قتل پیامبر آخرالزمان بستهاند.
عربستان در آن روزگار مركز بت پرستى بود. محیط زندگى محمّد، به فحشا، مِی خوارى و جنگ و ستیز، آلوده بود. بستر آلودگی و انحراف مهیا بود، اما محمّد هرگز به هیچ گناه و ناپاكى آلوده نشد. او دوران نوجوانی و جوانی را با پاکی، راستى و امانتداری گذراند. از انحرافهای اخلاقی محیط مكه بركنار، و روحش از بتپرستى پاك بود. همواره صادق و امانتدار بود و در بین مردمی که از فرط نیرنگ و دروغ به یکدیگر اعتماد نداشتند به محمّد امین، شُهره شد.[15]
3-2- جوانی
3-2-1- پیمان جوانمردان (حلف الفضول)
محمد، از همان جوانی تمام تلاش خود را برای احقاق حق و دفاع از مظلومان به کار میبست. او در سن بیست سالگی، به همراه جمعی از جوانان مکه، گروهی به نام "جوانمردان" تشکیل داد تا با توان بیشتری به محرومان رسیدگی کند.[16]
3-2-2- ازدواج
امانت داری محمد چنان زبانزد شد که خدیجه، بانوی ثروتمند مکه را متوجه او ساخت. خدیجه از محمد خواست تا کاروان تجارتی او را که عازم شام بود، سرپرستی کند. محمّد این پیشنهاد را پذیرفت. وقتى از سفر پرسود شام برگشتند، میسره، غلام خدیجه، گزارش سفر را جزء به جزء به خدیجه منتقل کرد و از امانت و درستى محمّد حكایتها گفت؛ همچنین، براى خدیجه تعریف كرد: وقتى به بصرى[17] رسیدیم، محمد براى استراحت زیر سایه درختى نشست. در این موقع، چشم راهبى به محمد افتاد. نزدم آمد و نام او را پرسید و سپس چنین گفت: این مرد، همان پیامبرى است كه در تورات و انجیل درباره او بشارت دادهاند.
خدیجه، شیفته امانت و صداقت محمّد شد تا آنجا که پس از مدتی خواستار ازدواج با او گردید. محمّد نیز چون خدیجه را زنی پاکدامن و خداپرست با خصایل اخلاقی نیکو یافته بود، این پیشنهاد را پذیرفت. او در سن 25 سالگی با خدیجه که دوشیزهای 25 ساله بود، ازدواج کرد[18] و تا زمانی که خدیجه زنده بود، همسر دیگری اختیار نکرد.[19]
4- بعثت و اتفاقات پس از آن
4-1- مبعوث شدن آخرین پیامبر خدا
شرایط مردم در آن زمان، شرایط نامساعدی بود. فقر، فحشا، جهل و بیخدایی بیداد میکرد. امیر مومنان - علی بن ابیطالب- آن دوران را چنین توصیف میکند: "خداوند محمّد صلّى اللّه علیه و آله را به عنوان بیم دهنده جهانیان، و امین بر قرآن برانگیخت، و شما ملّت عرب در آن وقت داراى بدترین دین، و در بدترین خانه بودید، اقامتگاهتان در میان سنگهاى سخت، و در بین مارهاى زهردار بود، آب تیره مىنوشیدید، غذاى خشن مىخوردید، خون یكدیگر را مىریختید، قطع رحم مىكردید، بتان در میان شما نصب شده بود، و گناهان به شما بسته بود."[20] "خداوند پیامبر را هنگامى فرستاد كه مردم در وادى گمراهى حیران بودند، و كوركورانه در فتنه مىرفتند، هواهاى نفسانى عقل و خرد را از آنان ربوده، كبر و خودپسندى آنان را دچار لغزش كرده، و جاهلیت تاریك، سبكسر و بىاعتبارشان نموده بود. در كارها ناآرام و سرگردان، و ملّتى گرفتار نادانى بودند. رسول حق صلّى اللّه علیه و آله خیرخواهى را نسبت به آنها به نهایت رساند، به راه حق حركت كرد، و آنان را به حكمت و موعظه حسنه دعوت فرمود."[21]
در چنین شرایطی زمان تحقق وعدة آسمانی رسید. در شب 27 رجب، فرشته الهی فرود آمد و بهانه خلقت؛ محمد امین به نجات آدمیان مامور شد.
تمامی فرستادگان الهی، بشارت آمدن پیامآوری دلسوز و مهربان را به امت خویش داده بودند. پیامبری که حبیب خدا بود و برای عالمیان، رحمت و برکت محسوب میشد. زمان تحقق وعده آسمانی رسید. در شب 27 رجب، فرشته وحی بر بهانه خلقت فرود آمد[22] و گفت:
"بخوان به نام پروردگارت كه آفرید. او انسان را از خون بسته آفرید. بخوان به نام پروردگارت كه گرامیتر و بزرگتر است. خدایى كه نوشتن با قلم را به بندگان آموخت. به انسان آموخت آنچه را كه نمی دانست."[23]
و اینگونه محمد در سن چهل سالگی به پیامبری مبعوث شد و رسالت این پیامآورِ رحمت و مهربانی آغاز گردید.
4-2- نخستین مسلمانان
رسول خدا، دعوت به اسلام را از خانهاش آغاز كرد. ابتدا همسرش خدیجه و پسر عمویش على، به او ایمان آوردند. سپس كسانی دیگر نیز به دین اسلام گرویدند. فضای مکه، آن روزها پر از شرک و بتپرستی بود. سران قریش که سردمداران بتکدهها بودند، از نادانی مردم سوء استفاده میکردند. مردم برای زیارت بتها مرتب به مکه میآمدند و برای خدایان سنگی و چوبی، هدایای زیادی میآوردند. تمام هدایا مستقیما به سران بتپرست مکه میرسید. مسلماً، دین خداپرستی برای آنان، خوشایند نبود. چراکه منافعشان را به خطر میانداخت. نبی خدا، این مطلب را به خوبی میدانست. لذا، دعوتهای نخستین بسیار مخفیانه بود. محمّد و چند نفر از یاران خود، دور از چشم مردم، در گوشه و كنار به عبادت خدای یکتا میپرداختند.
پس از سه سال دعوت مخفیانه[24]، فرمان الهى مبنی بر دعوت همگانی مردم به دین اسلام، فرود آمد: "آنچه را كه بدان امر شدهای آشكار كن و از مشركان روى بگردان"[25]
به دستور خداوند، ابتدا، پیامبر از خویشان و نزدیكان خود آغاز نمود: "نزدیكانت را انذار کن"[26] وقتى این دستور آمد، پیامبر خاندان عبدالمطلب را به منزل خویش دعوت نمود تا دعوت خود را به آنها ابلاغ فرماید. در این مجلس، حمزه، ابوطالب و پسرش علی، ابولهب و سایر خویشان، که حدود 40 نفر بودند، حضور داشتند. امّا از آنجا که ابولهب با سخنان یاوه و مسخره آمیز خود، جلسه را بر هم زد، پیامبر مصلحت دید كه این دعوت، فردا تكرار شود. روز بعد، وقتى حاضران از غذایی که پیامبر و علی بن ابیطالب تدارک دیده بودند، خوردند و سیر شدند، پیامبر اكرم سخنان خود را با نام خدا و ستایش او و اقرار به یگانگىاش آغاز كرد و فرمود:
"... بهراستى هیچ راهنماى جمعیتى به كسان خود دروغ نمیگوید، به خدایى كه جز او خدایى نیست، من فرستاده او به سوى شما و همه جهانیان هستم. اى خویشان من، شما همچنانكه به خواب میروید، میمیرید و همچنانكه بیدار میگردید، در قیامت زنده میشوید، شما نتیجه كردار و اعمال خود را میبینید. براى نیكوكاران بهشت ابدى خدا و براى بدكاران دوزخ ابدى خدا آماده است. هیچكس بهتر از آنچه من براى شما آوردهام، براى شما نیاورده، من خیر دنیا و آخرت را براى شما آوردهام. من از جانب خدا مامورم شما را به جانب او بخوانم. هر یك از شما پشتیبان من باشد، برادر و وصى و جانشین من نیز خواهد بود."
وقتى سخنان پیامبر پایان گرفت، سكوت كامل بر جلسه حكمفرما شد. همه در فكر فرو رفته بودند. عاقبت، على بن ابیطالب كه نوجوانى 15 ساله بود برخاست و گفت: "اى پیامبر خدا من آماده پشتیبانى از شما هستم."رسول خدا باز هم كلمات خود را تا سه بار تكرار كرد و هر بار على بلند مىشد. سپس پیامبر رو به خویشان خود كرد و گفت:"این جوان (على) برادر و وصى و جانشین من است میان شما. به سخنان او گوش دهید و از او پیروى كنید."
وقتى جلسه تمام شد، ابولهب و برخى دیگر به ابوطالب پدر على گفتند: "دیدى، محمّد دستور داد كه از پسرت پیروى كنى! دیدى او را بزرگ تو قرار داد!"[27] اما ابوطالب بی اعتنا به طعنههای خویشانش، مانند همیشه به دفاع و پشتیبانی از محمد برخاست و معترضان را وادار به سکوت نمود.
4-3- دعوت عمومی
پیامبر، پس از ابلاغ پیامبری خود به خویشاوندان، سراغ عموم مردم رفت و به امر خدا دعوت خویش را آشکارا اعلام کرد. روزى بر بلندای كوه صفا[28] رفت و با صداى بلند گفت:"اى مردم! اگر من به شما بگویم كه پشت این كوه دشمنان شما كمین كردهاند و قصد مال و جان شما را دارند، آیا حرف مرا قبول مىكنید؟" همگى گفتند: ما تاكنون از تو دروغى نشنیدهایم. سپس فرمود: "اى مردم! (حال که مرا راستگو میشناسید و هشدار مرا جدی می گیرید) خود را از آتش دوزخ نجات دهید. من شما را از عذاب دردناك الهى مىترسانم. مانند دیدهبانى كه دشمن را از نطقه دورى مىبیند و قوم خود را از خطر آگاه مىكند، من هم شما را از خطر عذاب قیامت آگاه مىسازم."[29]
و اینگونه، دعوت همگانی به کاملترین دین آسمانی-اسلام- آغاز شد.
4-4- آزار مخالفان
صفها از هم جدا شد. اسلام آورندگان سعى مىكردند بتپرستان را به خداى یگانه دعوت كنند؛ بت پرستان نیز كه منافع خود را در خطر مىدیدند، مىكوشیدند مسلمانان را آزار دهند و به هر طریقی آنها را از آیینشان برگردانند.
مسلمانان و بیش از همه شخص پیامبر از بت پرستان، آزارِ بسیار مىدیدند. وقتی پیامبر، صبح زود از منزل خارج مىشد تا برای عبادت به مکانی خارج از هیاهوی شهر برود، برخی از مردم شاخههاى خار در راهش مىریختند تا خارها در تاریكى در پاهایش فرو رود. و یا گاهى خاك، سنگ و زباله به سوی پیامبر پرتاب مىكردند.[30]
هر چه اسلام بیشتر در بین مردم گسترش مىیافت، بت پرستان نیز بر آزارها و توطئههاى خود مىافزودند.
4-5- تهدید و تطمیع
وقتی مشركان قریش دیدند آزارها و شکنجهها مانع فعالیت محمد و یارانش نمیشود و برعکس، سخنان پیامبر و آیات قرآن، روز به روز عده بیشتری را تحت تاثیر قرار مىدهد، بیش از پیش احساس خطر كردند. لذا براى جلوگیرى از این خطر، با ابوطالب - بزرگ قریش و عمو و حامیِ وفادار پیامبر - ملاقات كردند و به او گفتند: "تو از نظرشرافت و سن بر ما برترى دارى. برادرزاده تو - محمّد - مردم را از بتپرستی متفرق ساخته و عبادت بتها را پست و بیارزش معرفی میکند. به او بگو دست از كارهاى خود بردارد یا او را در اختیار ما بگذار و حمایت خود را از او بردار."
ابوطالب در جواب گفت: "شما بیانصاف هستید. از من میخواهید که برادرزادهام را که به دین یکتاپرستی فرا میخواند، در اختیار شما قرار دهم تا او را بکشید؟!"[31]
هنگامی که مشرکان، حمایت ابوطالب را دیدند، از در تطمیع وارد شدند و گفتند ما حاضریم هر چه محمّد بخواهد از ثروت و سلطنت و زنهاى زیبا روى در اختیارش قرار دهیم، بهشرط اینكه از تبلیغ این آیین جدید و نهی مردم از بتپرستی دست بردارد. پیغام ما را به برادرزادهات برسان.
پیامبر اسلام در پاسخ، چنین فرمود: "عموجان! به خدا قسم هرگاه آفتاب را در دست راست من و ماه را در دست چپ من قرار دهند كه دست از دین خدا و تبلیغ آن بردارم حاضر نمىشوم ..."
ابوطالب نیز به برادرزادهاش گفت: "به خدا قسم دست از حمایت تو برنمىدارم. ماموریت خود را به پایان برسان." و همواره بر عهد خود وفادار ماند. ابوطالب، حتى در سختترین پیشامدها كه همه اشراف قریش، براى نابودى محمّد، همپیمان شدند، جان خود را سپر بلا كرد و از هیچ چیز نهراسید و ملامت ملامتگران را نشنیده گرفت.
4-6- مهاجرت به حبشه
در سال پنجم بعثت یكدسته از مسلمانان كه عده آنها به 80 نفر مىرسید و تحت آزار و اذیت مشركان بودند، با موافقت پیامبر به حبشه رفتند.
حبشه، جاى امن و آرامی بود و نجاشى حاکم آنجا، مردى مسیحی و مهربان بود. مسلمانان مىخواستند به دور از آزار مشرکان، به عبادت خدای یگانه بپردازند و به زندگانی خود در آرامش و امنیت ادامه دهند. امّا در آنجا نیز از آزار مشرکان مكه در امان نبودند. مکّیها از نجاشى خواستند مسلمانان را به مكه برگرداند و براى اینكه نظر وی را جلب كنند، هدیههایى براى او فرستادند. پادشاه حبشه دستور داد مسلمانان در دربار حاضر شوند و درباره علت مهاجرت خود توضیح دهند و پیامبر و دین تازه خود را معرفى كنند.
جعفر بن ابیطالب - پسر عموی پیامبر - به نمایندگى مهاجران برخاست و چنین گفت:"ما مردانى نادان بودیم. بت مىپرستیدیم. از گوشت مردار تغذیه مىكردیم. كارهاى زشت مرتكب میشدیم. حق همسایگان را رعایت نمىكردیم. زورمندان، (حق) ناتوانان را پایمال مىكردند. تا آنگاه كه خداوند از بین ما پیامبرى برانگیخت که او را به راستگویى وامانتداری مىشناختیم. وى ما را به پرستش خداى یگانه دعوت كرد. از ما خواست كه از پرستش بتهاى سنگى و چوبى دست برداریم. و راستگو، امانتدار، خوشرفتار و پرهیزگار باشیم. كار زشت نكنیم. مال یتیمان را نخوریم. زنا را ترك گوییم. نماز بخوانیم. روزه بگیریم، زكات بدهیم، ما هم به این پیامبر ایمان آوردیم و پیرو او شدیم. اما قوم ما به این دلیل که چنین دینى را پذیرفتیم به ما بسیار ستم كردند تا از این دین دست برداریم و بت پرست شویم و كارهاى زشت رادوباره شروع كنیم. وقتى كار بر ما سخت شد و آزار آنها از حد گذشت، به كشور تو پناه آوردیم و از پادشاهان، تو را برگزیدیم. امیدواریم در پناه تو بر ما ستم نشود."
نجاشى گفت: "از آیاتى كه پیامبر بر شما خوانده است براى ما هم اندكى بخوانید."
جعفر آیات اول سوره مریم را – که درباره حضرت عیسی و مادر پاکش توضیح میداد - خواند. نجاشى و اطرافیانش سخت تحت تاثیر قرار گرفتند و گریه كردند. نجاشى گفت: "به خدا قسم این سخنان از همان جایى آمده است كه سخنان حضرت عیسى سرچشمه گرفته."
سپس خطاب به مشركان مكه گفت: "من هرگز اینها را به شما تسلیم نخواهم كرد."
كفار قریش از این شكست بىاندازه خشمگین شدند و به مكه باز گشتند.[32]
4-7- محاصره اقتصادى
مشركان قریش براى اینكه پیامبر و مسلمانانِ باقیمانده در مکه را در تنگنا قرار دهند، عهدنامهاى نوشتند و متعهد شدند: ارتباط خود را با محمّد و طرفدارانش قطع كنند. با آنها زناشویى و معامله نكنند. در همه پیش آمدها با دشمنان اسلام همدست شوند.
آنها این عهدنامه را در داخل كعبه آویختند و سوگند خوردند بر متن آن وفادار بمانند. ابوطالب که از بزرگان قریش بود و همواره از محمد حمایت میکرد، از مشرکان خواست تا به ایشان اجازه دهند در درهای به نام شِعب ابوطالب و به دور از بتپرستان ساکن شوند. آنها نیز این پیشنهاد را پذیرفتند؛ چراکه بدین ترتیب دیگر فرد جدیدی تحت تاثیر تبلیغات اسلام قرار نمیگرفت.
مسلمانان در آن سالها سختی بسیاری متحمل شدند. این محاصره سخت، سه سال طول کشید. تنها در ماههاى حرام (رجب - محرم - ذیقعده - ذیحجه)، که اعراب در این ایام، جنگ و خونریزی را حرام میدانستند، مسلمانان براى تبلیغ دین و خرید اندكى آذوقه، از شِعب، خارج میشدند. ولى كفار – به خصوص ابولهب – همه اجناس را مىخریدند و یا دستور مىدادند كه آنها را گران كنند تا مسلمانان نتوانند چیزى خریدارى نمایند. گرسنگى و سختى به حد نهایت رسید. امّا مسلمانان استقامت خود را از دست ندادند. تا آنکه از طریق وحى به پیامبر خبر رسید عهدنامه توسط موریانهها خورده شده و جز كلمه "بسم الله" چیزى از آن، باقى نمانده است. ابوطالب، این خبر را به مشركان رساند. وقتى تحقیق كردند، به صدق گفتار پیامبر پى بردند و به اجبار از محاصره دست كشیدند. بدین ترتیب مسلمانان از آن محاصره سخت رهایی یافتند. امّا پس از چند ماه، ابوطالب بزرگترین حامی پیامبر و سپس خدیجه، همسر با وفای محمد، دار دنیا را وداع گفتند و این امر بر پیامبر بسیار گران آمد؛ طوری که آن سال را عام الحزن – یعنی سال اندوه - نامید.[33]
4-8- انتشار اسلام در یثرب (مدینه)
بنا بر رسم قبایل عرب هر ساله در موسم حج، از گوشه و کنار شبه جزیره عربستان، مردم به زیارت کعبه و بتهای آن میآمدند. در یکی از این مراسمها، چند نفر از مردم یثرب با پیامبر ملاقات كردند و از آیین اسلام آگاه شدند. آنها مشتاقانه سخنان پیامبر اسلام را شنیدند و در حالی که اسلام آورده بودند، به شهر خود بازگشتند تا سایرین را هم از این آیین نجات بخش باخبر سازند.
در مراسم حج سال بعد، عده بیشتری از اهل یثرب با پیامبر و آیین مقدس اسلام آشنا شدند. رسول اکرم یكى از یاران خود را براى تعلیم قرآن و احكام اسلام همراه آنها فرستاد. در سال دیگر نیز در محلى به نام عقبه عدهای از یثرب با پیامبر بیعت كردند و تصمیم گرفتند از محمّد و یارانش مانند خویشان نزدیك خود حمایت كنند. بدین ترتیب، زمینه براى هجرت مسلمانان به یثرب كه بعدها مدینه نامیده شد، فراهم گردید و پیامبر برای رهایی مسلمانان از فشار مشرکین و دعوت عده بیشتری به یکتاپرستی، دستور مهاجرت به مدینه را صادر فرمود.[34]
4-9- هجرت به مدینه
مسلمانان با اجازه پیامبر به مدینه رفتند و در مكه جز پیامبر و على و چند تن كه یا بیمار و یا در زندان مشركان بودند، كسى باقى نماند.
وقتى بت پرستان از هجرت پیامبر با خبر شدند، تصمیم به قتل پیامبر گرفتند. برای جلوگیری از خونخواهی و انتقام بنیهاشم، چهل نفر از قبیلههای مختلف را تعیین کردند، تا شبانه به خانه پیامبر بریزند و آن حضرت را به قتل برسانند. در این صورت دیگر بنیهاشم نمیتوانست برای خونخواهی محمد، با چندین قبیله به مقابله بپردازد.
امّا فرشته وحى، رسول اکرم را از نقشه شوم آنها با خبر كرد. پیامبر به علی بن ابیطالب فرمود حاضری جانت را در راه من به خطر اندازی و امشب به جای من در بسترم بخوابی؟ علی بن ابیطالب که نخستین ایمان آورنده به پیامبر خدا و یار و پشتیبان همیشگی رسول اکرم بود، با اشتیاق، پیشنهاد پیامبر را پذیرفت و برای آنکه جان پیامبر در امان بماند، جان خود را به خطر انداخت. پیامبر مخفیانه منزل را ترک کرد و علی بن ابیطالب نیز جامه پیامبر را بر سر کشید و در جای او خوابید.
هنگامی که مشرکان به خانه رسول خدا حمله کردند و به سوی بستر پیامبر شتافتند، ناگهان علی بن ابیطالب از جای خود برخاست و فرمود: چه میخواهید؟ گفتند: پسر عمویت كجاست؟
على علیه السّلام پاسخ داد: مگر مرا محافظ او قرار داده بودید؟! شما به او پیشنهاد دادید از مكه بیرون رود، او نیز خارج شد. اكنون از من چه میخواهید؟![35]
بدین ترتیب این نقشه مشرکان نیز ناکام ماند و پیامبر خدا به ماموریت الهیِ خود ادامه داد.
4-9-1- ورود به مدینه
ورود پیامبر و مسلمانان به مدینه، فصل تازهاى در زندگى پیامبر اكرم و اسلام گشود. هجرت مسلمانان از مكه (محیط اختناق و آلودگى و كینه) به سوى مدینه (شهر صفا و نصرت و برادرى) و به سوى پىریزى زندگى اجتماعى اسلامى، نخستین گام بلند در پیروزى و گسترش اسلام و جهانى شدن آن بود. نظر به اهمیت هجرت بود كه بعدها به پیشنهاد على بن ابیطالب، این سال مبداء تاریخ اسلام (یعنى هجرى) شد.
پیامبر بین دو قبیله اوس و خزرج كه سالها جنگ بود، صلح و آشتى برقرار كرد. سپس میان مهاجران و انصار ( یعنی مردم مدینه که به مهاجران پناه داده بودند) پیمان برادرى جاری نمود. آنگاه به طوایف یهود كه در داخل و خارج مدینه به سر میبردند، امان داد.[36]
پیامبر از مردمی كینه توز، گمراه و بى خبر از نظام اجتماعى، جامعهاى متحد، برادر، بلند نظر و فداكار بهوجود آورد و پیوند اعتقادى و برادرى را جایگزین روابط قبیلگى نمود. اما عدهای نمیتوانستند موفقیتهای رسول خدا و نفوذ پیامهای نجات بخش او را در قلبهای مردمان تاب بیاورند. از این رو شروع به مبارزه، مخالفت، ایجاد تفرقه و حتی حملات رزمی نمودند. لذا از سال دوم هجری مسلمانان مجبور شدند در برابرجنگهایی که کفار و منافقان به راه میانداختند، به دفاع از جان و ناموس خود بپردازند.
4-9-2- غزوههاى پیامبر
پیامبری که خداوند او را رحمة للعالمین میخوانَد، در راه هدایت و سعادت مردم مرارتها کشید؛ و همواره در طول تاریخ، مظلوم واقع گردید. او که به کذب، خونریز و جنگجو معرفی میشود، هرگز آغازگر نبرد و پیکاری نبود. اما ندای روح بخش «بشتابید به سوی رستگاری» به مذاق دنیا طلبان ظالم، خوش نیامد. از این رو مخالفان حق و حقیقت، کینههای خویش را در قالب سنگ و شکمبه اشتران و گوسفندان نثار سر و روی مردی کردند که هرگز از او بدی و ظلم ندیده و دروغی نشنیده بودند. با این حال بیحرمتیها و تهدیدهای شب و روز کفار، سبب نشد که او دمی از فکر نجات و رستگاری بشریت دست بردارد و لحظهای رسالت خویش را که همانا هدایت خلایق بود، به تأخیر بیاندازد.
اما شکنجههای جانکاه و کشتار مردم بیگناهی که در راه یکتاپرستی و حقپذیری استقامت میورزیدند، رسول رئوف را بر آن میداشت که در مقام سرپرستی و هدایت مظلومان، از آنان دفاع نماید.
تاریخ، گواه آن است که جنگهای صدر اسلام، همگی در پی دسیسهها و حملات دشمنانش، به مسلمانان تحمیل شد و آنها تنها به حکم عقل به دفاع از جان خود میپرداختند. در تمام این جنگها و توطئهها، رسول رحمت، به یارانش تنها دستور آمادگی برای دفاع صادر فرمود و هرگز آغازگر نبردی نبود. هرکجا هم که لازم بود، جان خویش را در طبق اخلاص میگذاشت و همراه سایر مسلمانان در برابر شرک و ظلم میایستاد. در غزوه بدر، احد، خندق، حدیبیه و خیبر، شخصا حضور داشت و در راه دفاع از حق، جان خویش را دریغ نفرمود.
با آنکه همه این جنگها بر مسلمانان تحمیل شده بود، اما هنگام پیروزی، با دشمنان خود، به عدالت و عطوفت رفتار میکرد. حتی پس از فتح مکه - که در سال هشتم هجرت و در پیِ پیمان شکنی مشرکان مکه رخ داد- ، از مشرکانی که سالها به شکنجه و آزار او و یارانش مشغول بودند، انتقام نگرفت. فتح مکه، زمان مناسبی برای انقام از دشمنانی بود که حبیب خداوند را از دیارش رانده و مصائب سنگینی را به ایشان تحمیل نموده بودند؛ اما انتقام با خلق و خوی رحیم او سازگار نبود، پس همه را مورد عفو و رحمت قرار داد.[37] و این روز را روز مرحمت نامید که تا ابد نشانه مرحمت او در تاریخ بماند.[38]
رسول الله، به تمام جهان ثابت كرد كه هدف اسلام، گسستن بندهای اسارت و بندگى از دست و پاى افراد بشر و فرا خواندن آنها به سوى اللّه و نیكى و پاكى و درستى است.
4-9- سالهای پایانی عمر پیامبر
4-9-1- حجة الوداع (آخرین سفر پیامبر به مكه)
سال دهم هجرت بود. چند ماه بیشتر از عمر پربار پیامبر اسلام باقى نمانده بود. رسول خدا به همه مسلمانان اعلام کرد تا براى انجام مراسم حج آماده شوند. بیش از صد هزار نفر گرد آمدند.
رحمت عالمیان، در سرزمین عرفات، هزاران نفر از مسلمانان را مخاطب قرار داد و فرمود: "اى مردم! سخنان مرابشنوید. شاید پس از این شما را در این نقطه ملاقات نكنم. اى مردم خونها و اموال شما بر یكدیگر تا روزى كه خدا را ملاقات نمائید مانند امروز و این ماه، محترم است و هر نوع تجاوز به آنها حرام است." سپس مردم را به برابرى و برادرى فرا خواند؛ به رعایت حقوق بانوان سفارش كرد؛ از شكستن حدود الهى بیم داد؛ از ستمكارى و تجاوز به حقوق یكدیگر بر حذر داشت و به تقوى توصیه كرد.[39]
4-9-2- غدیر خم
پس از اتمام مراسم حج، وقتى پیامبر و دهها هزار نفر در بازگشت به شهرهای خود، به محلى به نام غدیر خم رسیدند، جبرئیل بر پیامبر وارد شد و پیام الهى را بدین صورت ابلاغ كرد:
"اى پیامبر، آنچه ازسوى خداوند فرستاده شده به مردم برسان و اگر پیام الهى را به مردم نرسانى رسالت خود را تكمیل نكردهاى، خداوند تو را از شرّ مردم حفظ مىكند."
بدین ترتیب پیامبر باید به امر خدا، راه هدایت و سعادت بشریت را پس از خود معرفی میفرمود. باید به همگان میگفت پس از او چه کسی هدایت مردمان را به عهده خواهد داشت و عِلم الهی از سینه چه کسی برای خلق جاری خواهد شد. لذا در همان مکان، خطبه مفصلى قرائت کرد. او حمد و ثناى پروردگار را به جا آورد و مردم را موعظه و پند داد. سپس خبر رحلت خود را به گوش مردم رسانیده و فرمود:
"من به سوى پروردگار دعوت شدهام و به زودی از میان شما خواهم رفت و ستاره زندگى من در آینده غروب خواهد كرد، من در میان شما دو گوهر گرانبها به امانت خواهم گذاشت كه اگر از آنها دست بر ندارید گمراه نخواهید شد. یكى از آن دو كتاب خداوند و دومی، عترت و اهل بیت من است، این دو از هم جدا نمیشوند تا در قیامت، كنار حوض كوثر بر من وارد شوند." آنگاه با صدایی رسا مردم را خطاب قرار داد و فرمود: "آیا من نسبت به شما از نفس خودتان اولى و احق نیستم؟" همگان گفتند: "آرى به خداوند سوگند چنین است."
در این هنگام بازوى علی بن ابى طالب علیه السّلام را گرفت و بالا برد و فرمود: "هر کس که من ولی و سرپرست او هستم، پس از من، علی سرپرست اوست". سپس یازده جانشین بعدی را نیز که همگی از فرزندان علی بن ابیطالب بودند، معرفی کرد و فرمود هر عصری هدایتگری زنده دارد و هرکس هدایت و سعادت را طالب است، باید به هدایتگر زمان خود – یکی از این دوازده هدایتگر - مراجعه کند.
پس از این پیام، مسلمانان، امیر مومنان - علیبن ابیطالب - را به خلافت و امامت، تبریك و تهنیت گفتند و با او در آن روز - هجدهم ذیحجه - بیعت كردند.[40]
دو ماه و چند روز بعد، در 28 صفر سال یازدهم هجرى، پیامبر رحمت، در مدینه چشم از جهان فرو بست. پیکر ایشان در همان شهر و در جوار مسجدى كه خود ساخته بود، به خاک سپرده شد.
سلام و درود خدا بر او باد و بر جانشینان بعد از او که چونان پدری دلسوز از هیچ تلاشی برای هدایت آدمیان دریغ نکردند.
منبع: پایگاه علمی فرهنگی محمد (ص)
[2]- راوندی، قصص الانبیاء، ص 316، باب صدم، فی أحوال محمد (ص)، ح 393: "رُوِیَ أَنَّهُ ص وُلِدَ فِی السَّابِعِ عَشَرَ مِنْ شَهْرِ رَبِیعٍ الْأَوَّلِ عَامٍ الْفِیلِ یَوْمَ الْإِثْنَیْنِ وَ قِیلَ یَوْمَ الْجُمُعَةِ" / سیدبن طاووس، اقبال الاعمال، ج 2، باب 4، ص 603: "... أن ولادته المقدسة ص و على الحافظین لأمره أشرقت أنوارها یوم الجمعة السابع عشر من شهر ربیع الأول فی عام الفیل عند طلوع فجره ..." / طبرسی، إعلام الورى بأعلام الهدى، رکن اول، باب اول، ص 5: "ولد ص یوم الجمعة عند طلوع الشمس السابع عشر من شهر ربیع الأول عام الفیل ..." / مجلسی، بحار الانوار، ج 15، ص 248، باب سوم: " اعلم أنه اتفقت الإمامیة إلا من شذ منهم على أن ولادته ص فی سابع عشر شهر ربیع الأول ... و مدلول أخبارنا أنه كان یوم الجمعة ... ثم الأشهر بیننا و بینهم أنه ص ولد بعد طلوع الفجر... كان فی عام الفیل... " / مفید، المقنعه، ص 456: " ولد بمكة یوم الجمعة السابع عشر من ربیع الأول فی عام الفیل" / کراجکی، کنزالفوائد، ج 1، ص 167: "و كانت ولادته ص یوم الجمعة عند طلوع الفجر فی الیوم السابع عشر من ربیع الأول عام الفیل بمكة" / ابن بابویه (صدوق)، محمدبن علی، الامالی، ص 285، مجلس 48، ح 1
[3]- ابن بابویه (صدوق)، محمدبن علی، الامالی، ص 285، مجلس 48، ح 1: به نقل از امام صادق علیه السلام.
[4]- مجلسی، بحار الانوار، ج 15، ص 36
[5]- مجلسی، بحار الانوار، ج 15، ص 117: " اعتقادنا فی آباء النبی ص أنهم مسلمون من آدم إلى أبیه عبد الله و أن أبا طالب كان مسلما و آمنة بنت وهب بن عبد مناف أم رسول الله ص كانت مسلمة... بیان: اتفقت الإمامیة رضوان الله علیهم على أن والدی الرسول و كل أجداده إلى آدم ع كانوا مسلمین بل كانوا من الصدیقین إما أنبیاء مرسلین أو أوصیاء معصومین و لعل بعضهم لم یظهر الإسلام لتقیة أو لمصلحة دینیة"
[6]- ابن شاذان قمی، فضائل، ص 41: "...أنا عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف بن قصی بن كلاب بن مرة بن مضر بن نزار بن معد بن عدنان حتى بلغ آدم ..." / طبرسی، إعلام الورى بأعلام الهدى، رکن اول، باب اول، ص 5 و 6 و مجلسی، بحار الانوار، ج 15، ص 280، ح 25: "... نَسَبُهُ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ وَ اسْمُهُ شَیْبَةُ الْحَمْدِ بْنُ هَاشِمٍ وَ اسْمُهُ عَمْرُو بْنُ عَبْدِ مَنَافٍ وَ اسْمُهُ الْمُغِیرَةُ بْنُ قُصَیٍّ وَ اسْمُهُ زَیْدُ بْنُ كِلَابِ بْنِ مُرَّةَ بْنِ كَعْبِ بْنِ لُوَیِّ بْنِ غَالِبِ بْنِ فِهْرِ بْنِ مَالِكِ بْنِ النَّضْرِ وَ هُوَ قُرَیْشُ بْنُ كِنَانَةَ بْنِ خُزَیْمَةَ بْنِ مُدْرِكَةَ بْنِ إِلْیَاسَ بْنِ مُضَرَ بْنِ نِزَارِ بْنِ مَعَدِّ بْنِ عَدْنَان ... ُروِیَ عَنْهُ ص أَنَّهُ قَالَ: إِذَا بَلَغَ نَسَبِی عَدْنَانَ فَأَمْسِكُوا..."
[7]- کلینی، الکافی، ج 1، ص 439، ابواب التاریخ، باب مولد النبی و وفاته / ابن حیون، نعمان بن محمد مغربى، شرح الأخبار فی فضائل الأئمة الأطهار علیهم السلام، ج 1، ص 181
[8]- طبرسی، إعلام الورى بأعلام الهدى، رکن اول، باب اول، ص 7 و مجلسی، بحارالانوار، ج 15، ص 281: "... و امه آمنه بِنْتُ وَهْبِ بْنِ عَبْدِ مَنَافِ بْنِ زُهْرَةَ بْنِ كِلَابِ بْنِ مُرَّةَ بْنِ كَعْبِ بْنِ لُوَیِّ بْنِ غَالِب ..." / خصیبی، الهدایه الکبری، ص 38: " وَ أُمُّهُ آمِنَةُ ابْنَةُ وَهْبِ بْنِ عَبْدِ مَنَافِ بْنِ قُصَیِّ بْنِ كِلَابِ بْنِ مُرَّة"
[9]- مجلسی، بحارالانوار، ج 15، ص 91 – 93 به نقل از سیره ابن هشام، ج 1، ص 164-168 و تاریخ طبری، ج 1، ص 5
[10]- کلینی، الکافی، ج 1، ابواب التاریخ، باب مولد النبی و وفاته،ص 448، ح 27 / کراجکی، کنزالفوائد، ج 1، ص 167
[11]- کلینی، الکافی، ج 1، ص 439، ابواب التاریخ، باب مولد النبی و وفاته / صدوق، کمال الدین و تمام النعمه، ج 1، ص 171، ح 28
[12]- کلینی، الکافی، ج 1، ص 440، ابواب التاریخ، باب مولد النبی و وفاته / ابن حیون، نعمان بن محمد مغربى، شرح الأخبار فی فضائل الأئمة الأطهار علیهم السلام، ج 1، ص 181 / صدوق، کمال الدین و تمام النعمه، ج 1، ص 171، ح 28
[13]- ناحیهای در سوریهی فعلی
[14]- خصیبی، الهدایه الکبری، ص 48، ح 6 / طبرسی، إعلام الورى بأعلام الهدى، رکن اول، باب اول، ص 17 / قطب الدین راوندی، الخرائج و الجرائح، ج 3، ص 1084، ح 17 / مجلسی، بحارالانوار، ج 15، ص 193، ح 14
[15]- ابن حیون، نعمان بن محمد مغربى، شرح الأخبار فی فضائل الأئمة الأطهار علیهم السلام، ج 1، ص 182
[16]- راغب اصفهانی، ترجمه و تحقیق مفردات الفاظ قرآن، ج 4، ص 68، پاورقی
[17]- نام شهری در سوریهی فعلی و در 180 کیلومتری دمشق در مرز بین سوریه و اردن
[18]- الطبقات الکبری، ج1، ص 132؛ أسد الغابة ، ج7، ص90؛السیره النبویه ابن کثیر ج1، ص 264
[19]- مجلسی، بحارالانوار، ج 16، ص 8 – 13 به نقل از کتب سیره / خصیبی، الهدایه الکبری، ص 51، ح 7
[20]- نهج البلاغه، ترجمه انصاریان، ص 24، خطبه 26
[21]- نهج البلاغه، ترجمه انصاریان، ص 79، خطبه 93
[22]- مفید، المقنعه، ص 456: "و صدع بالرسالة فی الیوم[22] السابع و العشرین من رجب و له ع أربعون سنة" / مجلسی، بحار الانوار، ج 18، ص 189، ح 22 به نقل از فروع کافی، ج 1، ص 203: "بَعَثَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مُحَمَّداً ص رَحْمَةً لِلْعَالَمِینَ فِی سَبْعٍ وَ عِشْرِینَ مِنْ رَجَبٍ الْخَبَر" و ح 23 به نقل از امالی طوسی، ص 28: " فِی الْیَوْمِ السَّابِعِ وَ الْعِشْرِینَ مِنْ رَجَبٍ نَزَلَتِ النُّبُوَّةُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص الْخَبَرَ"
[23]- قرآن کریم، سوره علق، آیات 1 تا 5: "اقراء باسم ربك الذى خلق. خلق الانسان من علق. اقراء و ربك الا كرم. الذى علم بالقلم. علم الانسان ما لم یعلم"
[24]- مجلسی، بحار الانوار، ج 18، ص 177، ح 4، به نقل از کمال الدین و تمام النعمه صدوق، ص 117: "مَكَثَ رَسُولُ اللَّهِ ص بِمَكَّةَ بَعْدَ مَا جَاءَهُ الْوَحْیُ عَنِ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى ثَلَاثَ عَشْرَةَ سَنَةً مِنْهَا ثَلَاثُ سِنِینَ مُخْتَفِیاً خَائِفاً لَا یُظْهِرُ حَتَّى أَمَرَهُ اللَّهُ أَنْ یَصْدَعَ بِمَا أُمِرَ بِهِ فَأَظْهَرَ حِینَئِذٍ الدَّعْوَةَ"
[25]- قرآن کریم، سوره حجر آیه 94،" فاصدع بما تؤ مر..."
[26]- قرآن کریم،سوره شعرا آیه 214،"و انذر عشیرتك الا قربین"
[27]- مجلسی، بحار الانوار، ج 18، ص 178، ح 7، به نقل از علل الشرایع صدوق، ص 68 و ص 185، ح 15، به نقل از قصص الانبیاء / خصیبی، الهدایه الکبری، ص 46، ح 5
[28]- کوه کم ارتفاعی در مکه و جانب شرقی مسجدالحرام
[29]- طبرسی، إعلام الورى بأعلام الهدى، ج 1، ص 106 و 107 / مجلسی، ج 18، ص 185، ح 15، به نقل از قصص الانبیاء
[30]- مجلسی، بحارالانوار، ج 18، ص 187، ح 17، به نقل از قصص الانبیاء
[31]- طبرسی، إعلام الورى بأعلام الهدى، ج 1، ص 107 و 108 / قصص الانبیاء راوندی، ص 318، ح 396
[32]- طبرسی، إعلام الورى بأعلام الهدى، ج 1، ص 115 – 117 / قصص الانبیاء راوندی، ص 322، ح 402
[33]- کلینی، الکافی، ج 1، ص 440، ابواب التاریخ، باب مولد النبی و وفاته / طبرسی، إعلام الورى بأعلام الهدى، ج1، ص 125 – 129 / مجلسی، بحارالانوار، ج 19، ص 14، ح 7، به نقل از المناقب ابن شهرآشوب و ص 16، ح 8، به نقل از الخرائج و الجرائح
[34]- مجلسی، بحارالانوار، ج 19، ص 29-31، به نقل از اعلام الوری
[35]- طبرسی، إعلام الورى بأعلام الهدى، ج 1، ص 145 – 150 / مجلسی، بحارالانوار، ج 19، ص 48 / تفسیر قمی، ج 1، ص 273 – 276 / قصص الانبیاء راوندی، ص 335، فصل 9، ش 414 / سیره النبویه ابن هشام، ج 2، ص 331 / ابن الاثیر، الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 101
[36]- مجلسی، بحارالانوار، ج 19، ص 104، باب 7، به نقل از اعلام الوری
[37]- بحارالانوار، ج 21، باب 26، ص 91 / راوندی، قصص الانبیاء، ص 348، ش 424
[38]- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 17، ص 272: " ... فوقف رسول الله ص و ناداه یا أبا سفیان بل الیوم یوم المرحمة ..."
[39]- بحارالانوار، ج 21، ص 383، ح 10: نقل از اعلام الوری و ص 390، ح 13، نقل از فروع کافی
[40]- بحارالانوار، ج 21، ص 383، ح 10: نقل از اعلام الوری / قصص الانبیاء راوندی، ص 355، ش 431 / مستدرک حاکم نیشابوری، ج 3، ص 109 و 110 / سنن ابن ماجه، ج 1، ص 43، ح 116