نویسنده: محمد مسجد جامعی
1- فتح مکه مهمترین نقطه عطف تاریخ اسلام در دوران پیامبر (ص) بود، بهویژه که این جریان بدون خونریزی و بهگونهای مسالمتآمیز سرانجام یافت و این جریانی استثنایی بود. در قلمرو شبهجزیره پیروزی بدون جنگ بیمعنا بود، چرا که خود جنگ "موضوعیت" داشت و حاکی از مردانگی و قدرت و شجاعت بود و چون چنین بود پیروزی واقعی نتیجه جنگی دلاورانه و از زاویهای دیگر بیرحمانه بود که دشمن را منکوب و نابود سازد. مردانشان را بکشد و اموالشان را به تاراج برد و زنان و کودکانشان را به اسارت گیرد. بخشی از اشعار معروف به «معلقات سبع» در آنجا که درباره جنگ صحبت میکند، اجمالاً چنین تصویری را عرضه میدارد.
نکته دیگر اینکه این فتح پس از پیمان صلح حدیبیه صورت گرفت و به عنوانی نتیجه آن بود. صلح حدیبیه در سال ششم هجری اتفاق افتاد، سال بعد از آن پیامبر (ص) به همراه مسلمانان مراسم عمره را بهجای آورد و در سال هشتم آنان به دلیل پیمانشکنی قریشیان و بدون اعلام قبلی و با استتار کامل به سوی مکه شتافتند و مکیان که در برابر عملی انجام شده قرار گرفته بودند، تسلیم شدند و بدین ترتیب مکه به تصرف مسلمانان درآمد.
به دلیل اهمیت مکه و حساسیت قبائل عرب موجود در شبهجزیره، تمامی آنان از حوادث یاد شده مطلع شدند. بخشی از تأثیرگذاری فتح مکه به دلیل صلح حدیبیه بود. سال بعد از صلح، پیامبر (ص) به عمره رفت و این دو اقدام عملاً زمینه روانی مناسب را، هم برای مکیان و هم برای دیگران، فراهم آورد تا تسلیم شوند و اسلام آورند. موقعیت بهگونهای درآمده بود که حتی ابوسفیان که رهبر مکیان و مخالفان بود قبل از فتح مکه به مدینه آمد تا از بابت عهدشکنی قریشیان عذرخواهی کند و این نشان دهنده شرائط جدیدی بود. این برای اولین بار بود که قریشیان درصدد عذرخواهی برآمده بودند. آنان تا مدتی قبلتر اصولاً مسلمانان را به حساب نمیآوردند و به چیزی جز انتقامستانی نمیاندیشیدند. هم اینان بودند که قبل از برقراری صلح حدیبیّه همقسم شدند که اجازه ندهند هیچ مسلمانی پای به مکه گذارد الّا آنکه کشته شود. پیامبر فرمود که هدف آنها انجام عمره و قربانی کردن قربانیها است و به قصد جنگ نیامدهاند. این موضع مذاکراتی را موجب شد که به صلح انجامید.
چنانکه گفتیم عامل دیگر مسالمتآمیز بودن این جریان بود. در اینجا پیروزی بدون خونریزی نشان دهنده قدرت و اقتدار بود، خصوصاً که این پیروزی حس انتقامجویی براساس قانون «ثار» را تحریک نمیکرد. قانونی که به جنگهای بیسرانجام و فرسوده کننده میانجامید. در عین حال که همگان از بابت قانون ثار نگران و ناراحت بودند، اما شرائط اقتضاء و ایجاب میکرد که از آن قانون اطاعت کنند و به جنگ با طرف مقابل برخیزند.
کیفیت سقوط مکه بهگونهای بود که هیچ یک از مکیان به انتقامستانی از مسلمانان به دلیل این سقوط نمیاندیشید، حال آنکه مکیان و خاصه قریشیان را کینههای متراکمی نسبت به جنگهای بدر و احد و خندق بود که هیچگاه آن را فراموش نکردند و بعدها در مناسبتهای مختلف آن را یادآور میشدند. از سخنان معاویه به هنگام آخرین سفرش به مدینه گرفته تا اشعار یزید در طعنه زدن به خزرجیان و تا خصومتی درونی که نسبت به بنیهاشم و امام علی (ع) داشتند. اما چنانکه گفتیم فتح مکه علیرغم اهمیتش دشمنی خاصی را برنینگیخت، و این عمدتاًبه دلیل رفتار بزرگوارانه و غیرقابل پیشبینی پیامبر (ص) بود و اگر چنین نبود پیامبر (ص) نمیتوانست در خطبه بسیار مهمی که در منی و در آخرین سفر حج القا شد، قانون ثار را بدان گونه که شایع بود و حاکمیت داشت، ملغی کند و به تعبیر خود حضرت آن را زیر پای قرار دهد.
سقوط مکه به مثابه سقوط پایتخت بود. اعراب را در آن زمان مرکزیتی نبود، اما در مجموع موقعیت مکه بهگونهای بود که به مثابه پایتخت اقتصادی و دینی و فرهنگی و ادبی بهشمار میرفت. از این دیدگاه سقوط مکه حتی مهمتر از سقوط پایتخت بود که عموماً اهمیتی سیاسی و نظامی داشت. این بدین معنی بود که اسلام به قدرت اول شبهجزیره تبدیل شده و همگان قدرت او را به رسمیت شناخته بودند.
2- تنها جنگ داخلی پس از فتح مکه، جنگ حنین بود که به فاصله اندکی پس از آن اتفاق افتاد. عامل اصلی در این میان قبیله بزرگ و دامدار هوازن بودند و گویا آنان اصولاً با قریشیان و مکیان مشکل داشتند. هنگامی که مسلمانان بهگونهای سرزده به دروازههای مکه رسیدند پیامبر (ص) به مسلمانان فرمود که شب هنگام آتش برافروزند. قریشیان و در رأس آنها ابوسفیان و یارانش میپنداشتند که مهاجمان افراد قبیله هوازن هستند و این حاکی از آن بود که این دو با یکدیگر مشکلاتی داشتند. علیرغم موقعیت مکه در بین قبائل شبهجزیره، قبائلی بودند که سروری مکیان و قریشیان را برنمیتافتند. خاصه قبائل منطقه نجد و یمن. این مسئله از زمان عثمان به بعد منشاء اختلافات و درگیریهای فراوانی شد و مشکلات پیچیدهای آفرید.
آخرین مقاومت مربوط میشد به مقاومت طائف و ساکنانش یعنی قبیله ثقیف. طائف به دلیل موقعیت ممتاز جغرافیایی، چه به لحاظ طبیعی و چه به لحاظ استراتژیک، خود را پیوسته متفاوت میدید. خوش آبوهواترین و پرمحصولترین منطقه شبهجزیره بود و تفریحگاه و تفرّجگاه اشراف مکه بشمار میرفت. مردمانش خوشچهرهتر و در عین حال با فرهنگ و زبانآورتر از مناطق دیگر بودند.
معروف چنین است که آنان برای مقاومتی بیش از یک سال آذوقه اندوخته بودند. طائف از معدود شهرهایی بود که حصاری محکم داشت که برای اعراب آن ایام نفوذناپذیر مینمود. مسلمانان با مشورت با سلمان منجنیق ساختند. او گفت ما در ایران برای تخریب حصارها از منجنیق استفاده میکنیم و کیفیت ساختن آن را بدانها یاد داد. بدین ترتیب دیوارهای شهر تخریب شد و آخرین پایگاه نیز سقوط کرد. شکست قبیله پرجمعیت و ثروتمند هوازن و سقوط شهر طائف تکمیل کننده داستان فتح مکه بود. بدین گونه تمامی شبهجزیره عملاً قدرت و برتری مسلمانان را به رسمیت پذیرفت. از این پس «عام الوفود» آغاز میشود. قبائل مختلف به سوی مدینه سرازیر میشوند تا به رسالت پیامبر (ص) شهادت دهند و اسلام را بپذیرند.
تا اواخر سال دهم هجری که پیامبر (ص) با تعداد فراوانی از مسلمانان عازم حج گردید، تمامی سرنشینان جزیرة العرب اسلام آوردند، اگرچه در نواحی شمالی یعنی منطقه تحت نفوذ غسانیان، در مرز شام، و نیز در نواحی جنوبی، منطقه نجران و مرز با یمن، مسیحیان عربتبار زندگی میکردند.
این بدین معنی بود که اسلام از دینی که در محدوده شهر کوچک مدینه قرار داشت و پیوسته در معرض خطر و تهدید بود، به ناگهان به دین حاکم بر تمامی جزیرة العرب تبدیل شده بود و مهمتر آن که این همه در زمان خود پیامبر (ص) رخ داده بود. این جهش بزرگ و غیر قابل پیشبینی به همان میزان که مثبت و شادیآفرین بود، نگران کننده هم بود و پیامبر (ص) بیش از دیگران از مشکلات و پیآمدهای منفی و ناگوار آن آگاهی داشت.
3- گسترش انفجارگونه اسلام در شبهجزیره یکی از استثناییترین حوادث تاریخی است. مواردی وجود دارد که ساکنان یک ناحیه و یا افراد متعلّق به یک قبیله به سرعت منطقه نفوذ خود را گسترش میدهند و دیگران را تابع خویش میسازند. گویا یونان قدیم همزمان با ظهور اسکندر که دولت شهرهای مختلف را به زیر یک چتر درآورد، و یا امپراطوری مغولان در زمان چنگیز با چنین فرایندی قدرت یافته بودند، اما این هر دو جریان قابل مقایسه با گسترش اسلام در شبهجزیره نیست. چرا که خاستگاه اولیه که مدینه باشد به مراتب ضعیفتر و مورد تهدیدتر از خاستگاههایی بود که آن دو از آن برخاستند و امپراطوری خود را سامان بخشیدند.
جنگ خندق در سال پنجم از هجرت اتفاق افتاد. قریشیان و متحدان داخلی و خارجیشان، اعم از منافقانی که در درون مدینه بودند و یا غیرمسلمانان موجود در خارج از محدوده شهر، به قصد نابودی نهایی اسلام به صحنه آمده بودند و به واقع امکانات نظامی طرفین به لحاظ کمّی و کیفی، قابل مقایسه نبود. گذشته از آنکه تمهیدات دیگری نیز اندیشیده بودند و همکاری کامل و تنگاتنگ ستون پنجم موجود در مدینه را پشتوانه داشتند. جنگی که البته پیروز نهایی نداشت و ابوسفیان و لشکریانش صحنه را ترک گفتند. مهمترین سهم در پراکندن و ناامید ساختن قریشیان و متحدانشان شجاعت و شهامت و جانفشانی امام علی (ع) بود که قهرمان طرف مقابل را که سخت بدو امید بسته بودند، در جنگی تن به تن کشت. کشته شدن عمرو بن عبدود مهمترین ضربهای بود که به قریشیان و متحدانشان وارد آمد و این اصلیترین عامل در عدم پایداری و بازگشت آنان بود.
دقیقاً سه سال بعد است که مکه فتح میشود و این عملاً به معنای فتح تمامی شبهجزیره بود. دینی که صرفاً در محدوده مدینه حاکمیت داشت و با مسائل فراوان ناشی از حضور منافقان مواجه بود و پیوسته از جانب همسایگان و دیگران تهدید میشد، به ناگهان به دین حاکم تبدیل شد. این پدیده تاریخی به واقع کمنظیری بود، اما این جریان را مشکلات عدیدهای بود که اجمالاً بدان خواهیم پرداخت.
نکته اصلی به موقعیت مکه بازمیگشت. چنانکه گفتیم مکه به مثابه پایتخت شبهجزیره بود، اما نه پایتخت سیاسی و نظامی و اداری، چرا که قدرت و حاکمیت واحدی که تمامی شبهجزیره را دربرگیرد، وجود نداشت و حتی در خود مکه هم قدرت متمرکزی وجود نداشت. اساساً ساختار قبیلهای و ویژگیهای طبیعی و جغرافیایی و کمی آب و خشکی و خشونت سرزمین اجازه تشکیل چنین قدرت متمرکزی را نمیداد. این شرائط طبیعی و آبوهوایی فرهنگ و اخلاقی را موجب شده بود که ساکنانش نمیخواستند و بلکه نمیتوانستند نظم و نظامی را که لازمه تشکیل یک قدرت متمرکز بود، بپذیرند. لذا اهمیت مکه به جایگاه تاریخی – دینی – قومی آن بازمیگشت. این ساکنان همه عرب بودند و کموبیش آداب و رسوم دینی و اعتقادات و سنتهای مشترکی داشتند و مهم اینکه مکه را به منزله مرکز دینی و الهامبخش فرهنگی و ادبی خود میدانستند. عرب بودن را در این میان سهم بزرگی بود و این موضوع بعدها نقش به مراتب مهمتری ایفا کرد.
عملاً این واقعیت بود که گسترش سریع اسلام را، و بهتر است بگوئیم سقوط سریع مکه را موجب شد و هرآنچه مکه نمایندگی میکرد. از اعتقادات دینی و شبهدینی گرفته تا آداب و رسوم سنتی که رکن اصلی تشکیل دهنده نظام اجتماعی و به عنوانی نظام طبقاتی آن بود. همین اعتقادات و آداب و رسوم بود که اقبال قبائل مختلف عرب را موجب میشد. بتهای آنان که از سیصد و شصت تجاوز میکرد، و بت بزرگ آنان، در کعبه قرار داشت و برای انجام مراسم حج میباید بدین شهر میآمدند. مضافاً که مکه خود مهمترین پشتوانه فرهنگ عمومی و اعتقادی و رفتاری موجود در نزد آنان بود.
از این نقطهنظر مکه اهمیتی به مراتب بیش از یک شهر داشت و چنانکه گفتیم سقوط آن به معنای سقوط تمامی آن سلسله مسائل و اموری بود که آنها را نمایندگی میکرد. آئین جدید اگرچه در تعارض با میراث دینی و تاریخی او بود، اما در تعارض با اهمیت و بلکه قدسیّت این شهر نبود و حتی آن را به جایگاهی بهمراتب فراتر از دوران جاهلیت ارتقاء داد. به سوی آن نماز میگذاردند و مراسم حج را بجا میآوردند و مهمتر آنکه مکه و اطرافش «حرم امن» بودند و چون چنین بود، انتقال از میراث جاهلی به فضای اسلامی با سهولت و موفقیّت انجام پذیرفت. مهم این بود که هر دو بستری عربی داشتند.
4- حال مسئله این بود که آئین جدید احکام و قوانین و اصول و معیارهای جدیدی به ارمغان آورده بود و در پی تحقق آن بود و در کنار این همه تشکیلات و نظام اداری و رهبری جدیدی نیز به همراه داشت. آنان میبایست رهبری جدید را بپذیرند و از او اطاعت کنند. مضافاً که میباید خاطرات و خصوصیتهای گذشته را فراموش کنند و خود را دیگر نه جزیی از قبیله و عشیره، بلکه عنصری از «امت» جدید بدانند. این بدین معنی بود که آنان میباید از شرائطی که در آن زیست میکردند به سوی وضعیّت جدید حرکت کنند.
پیامبر (ص) این همه را میدانست و از مشکلات پیچیده و عدیده این انتقال مطلّع بود. واقعیت این است که اسلام حداقل برای بخش مهمی از عربهای آن زمان که قرآن از آنها به عنوان «اعراب» یاد میکند، انتقال از «بدویت» به «تمدن» بود. بدویت و تمدن در چارچوب عرف عربهای آن روزگار. تمدن نه بدان معنی که در ایران و روم یا حبشه آن ایام وجود داشت. تمدن در اینجا بیشتر مفهومی اخلاقی است و اینکه چگونه تعامل کنند و سخن بگویند و رفتار کنند.
گزارشهای تاریخی و روایی مربوط به سالهای نهم و دهم هجری گویای نکتهای است که بدان اشارت رفت. آنان به مدینه میآمدند و ر فتاری بیادبانه، خشن و بدویانه داشتند و کیفیت برخورد و سخن گفتنشان با پیامبر (ص) و نیز توقعّاتشان از ایشان نیز چنین بود که قرآن آنان را از اتخاذ چنین رفتاری منع میکند و اینکه چگونه باید معاشرت کنند و سخن بگویند.
نکته مهم در آنجا که به حاکمیت و رهبری واحد مربوط میشد، این بود که اصولاً شبه جزیره فاقد تجربه حکومت واحد بود، به عکس قلمروهای مجاور، یعنی ایران و روم و حبشه و یا یمن قدیم و حتی حکومتهای محلی حیره و غسّانی. به همین دلیل رهبری واحد برای آنان اساساً مفهوم نبود و این را در تعارض با هویت و افتخار قبیلهای و عشیرهای و شخصی میپنداشتند و بدان تن در نمیدادند. از نظر آنان رهبر، شیخ قبیله است که البته میزان اختیاراتش به مراتب محدودتر از پادشاه و یا هر آن کسی است که در رأس قدرت قرار دارد. مهمتر آنکه قدرت فردی چون رهبر و پادشاه را محدود کننده حریّت و آزادی فردی خود میدانستند. در نهایت این بدین معنی بود که حاضر نبودند به هیچ نظم و نظامی فراتر از نظم و نظام قبیلهای تن در دهند.
به جز این اختلافات فراوانی در بین قبائل مختلف وجود داشت، اگرچه بسیاری از این اختلافها ریشههای عمیق تاریخی داشت و به اوضاع و احوال گذشتهها بازمیگشت. مشکلتر آنکه آنان خود را موظف و مکلّف به انتقامستانی میدانستند. یعنی نه تنها خصومتهای گذشته فراموش نشده بود، بلکه به عنوانی تشدید شده و اصولاً فرآیندی تشدیدشونده داشت. گویی آیندگان گروگان خصومتها و درگیریهای پدران خویش هستند و میباید تاوان آنها را بپردازند. نمونه چنین جریانی رقابتها و جنگهای بیسرانجام اوس و خزرج بود که آنها را به سوی پیامبر (ص) کشانید و از ایشان دعوت کردند تا به مدینه آید تا بلکه با حضور ایشان این آتش خاموش شود.
البته میباید اختلافات منطقهای را بدان افزود. بدین معنی که مجموعه قبائل ساکن در مناطق مختلف حساسیّتها و تعصّبها و درگیریهای منطقهای خاص خود را داشتند. یکی از مهمترینهایش اختلافات دامنهدار قبائل یمنی و حجازی و قحطانی و عدنانی بود که در قرون نخستین اسلام خصوصاً در بینالنهرین و منطقه شرق اسلامی به اوج خود رسید. جالب اینجا است که علیرغم مقبولیت عمومی قریشیان، کمنبودند قبائلی که آنان را تحمل نمیکردند. بسیاری از این قبائل بعدها به خوارج پیوستند و یا هوادار آنان شدند، چرا که آنان قریشی بودن را شرط زعامت و خلافت نمیدانستند. این یکی از مهمترین دلائل پیوستن به خوارج خاصّه در دورانهای نخستین بود.
شاید نمونه خوب نکته فوقالذکر داستان «اهل ردّه» باشد، یعنی کسانی که در اواخر عمر پیامبر (ص) و یا بلافاصله پس از رحلت ایشان از اسلام خارج شدند. گزارشهای تاریخی و روایی در این مورد میباید مورد بررسی و کنکاش بیشتری قرار گیرد. برخی از کسان و گروههایی که به مرتد شدن متهم شدهاند، به واقع چنین نبودهاند و نکته مهمتر اینکه تعارضهای منطقهای و قبیلهای را در این میان سهمی و بلکه سهم مهمی بوده است. آنها نمیخواستند رهبری و سروری قریشیان را بپذیرند که در آن هنگام در خلافت ابوبکر تجلی یافته بود. اگرچه آنان در جنگهای رده شکست خوردند، اما این عدم پذیرش ادامه یافت، اگرچه به دلیل آغاز جنگهای برونمرزی برای مدتی غیرفعال ماند، اما در دورانهای بعد به صحنه آمد و به نیرویی تعیین کننده تبدیل شد.
5- این عوامل پیامبر (ص) را نگران میساخت و اینکه چگونه انسجام جامعه نوین را حفظ کند و البته در کنار آن مسئله جانشینی هم مطرح بود و اینکه فرد مورد توصیه ایشان پذیرفته شود. البته این دو موضوع به یکدیگر پیوسته و مرتبط بود. مسئله در آنجا که به شخص پیامبر (ص) بازمیگشت مشکل چندانی ایجاد نمیکرد، چرا که لازمه پذیرش دین جدید، پذیرش رسالت و رهبری پیامبر (ص) بود، اما این سخن در مورد جانشین مورد سفارش ایشان به این کیفیت نبود و چنین هم نبود که تمامی توصیههای پیامبر (ص) مورد قبول و عمل مسلمانان قرار گیرد. موارد متعددی وجود داشت که حتی اصحاب و نزدیکان گوش نمیسپردند و وصایت امام علی (ع) از جمله آنها بود. تصویری که از پیامبر و اطاعت اصحاب از ایشان در نزد مسلمانان وجود دارد در قرون اولیه پراخته شد و این متفاوت بود با آنچه به واقع در زمان حضرتش وجود داشت. واقعیت این است که در موارد متعددی حتی نزدیکان به فرامین و توصیهها گوش فرا نمیدادند.
اصولاً قدرت در آنجا که منشاء دینی دارد و مقیّد و مکلّف به رعایت اصول و ضوابط دینی است ماهیتاً متفاوت است با قدرت در آنجا که منشاء نظامی و یا اجتماعی و سیاسی دارد. در مورد نخست محدودیتهای خاص خود را دارد و بدان دلیل که متکّی به باورهای دینی مؤمنان است، لذا نمیتواند نسبت بدانها بیتفاوت باشد که اگر چنین باشد اجماع مؤمنان شکسته میشود و در نتیجه کسی که در رأس قرار دارد موقعیت و اقتدار خود را از دست میدهد و یا قدرت او دچار چالش میشود. قدرت و موقعیت او عمدتاً ناشی از تراکم اعتقادات مؤمنان است نسبت به او و دینی که او آن را نمایندگی میکند و اگر آنان احساس کنند آن فردی که در رأس قرار دارد خود عامل و وفادار به دین نیست، از او روی میگردانند و بدین ترتیب قدرت را از دست میدهد. اما دین در اینجا به معنای تصور و تلقی دینی آنها است و نه دین در واقعیتاش.
چنین مشکلی در آنجا که قدرت منشاء غیردینی دارد، اصولاً وجود ندارد و این سخن در آنجا هم که قدرت از دین به مثابه یک ابزار سود میجوید، صحیح است. چرا که در این حالت قدرت حاکم خود را متعهد به رعایت اصول و ضوابط دینی نمیداند، هدفش استفاده ابزاری از آن است و نه بیشتر، و لذا انحراف از اصول و ضوابط دینی عملاً برای او مشکلی ایجاد نمیکند. چنانکه در بین خلفای اموی و خاصه عباسی شاهد بودهایم.
این سخن کموبیش در مورد عموم ادیان صحت دارد. پاپ موجود، فرانسیس، از جمله پاپهای ترقیخواه کلیسای کاتولیک است و یکی از رسالتهایش را جهت خارج کردن این کلیسا از بحرانهای موجود، هماهنگ کردن قوانین آن با اوضاع و احوال کنونی و ضرورتهای زمان میداند. در این چارچوب او پیشنهاد کرد که تغییراتی در قوانین کلیسایی در مورد طلاق انجام شود که با واکنش نسبتاً شدید شخصیتهای دینی محافظهکار مواجه شد، بهگونهای که هشت کاردینال در طی نامهای که به طور علنی منتشر ساختند، و نه خصوصی، از وی خواستند که ابتکاراتش را به یک سوی نهد و همچون گذشتگان بیندیشند و عمل کند.
این جریان بعدها مسیحیان محافظهکار را هم تحت تأثیر قرار داد و ناآرامیهایی را موجب شد که هنوز هم ادامه دارد، اگرچه عوامل دیگری هم در این میان دخالت داشت و میکوشید از آب گلآلود ماهی بگیرد. مهمترین عامل در این میان کلیساهای انجیلی امریکایی بوده و هستند که اساساً در پی تخریب نهاد دو هزار ساله کلیسای کاتولیک میباشند و بعضاً آن را صریحاً میگویند. آنها به دلائلی درصدد تخریب نهادهای تاریخی هستند، چرا که آنها را مانع توسعه و پیشرفت خود میدانند.
بهر صورت قدرت با منشاء دینی ویژگیها و محدودیتهای خاص خود را دارد و در این مورد نمونههای فراوانی میتوان عرضه داشت و پیامبر (ص) دقیقاً با چنین مشکلی مواجه بود. ایشان در مورد معرفی امام علی (ع) به عنوان جانشین خود نمیتوانست افکار عمومی مسلمانان را نادیده انگارد و لذا هر مقدار که به پایان عمر حضرت نزدیکتر میشویم شیوه بیان ایشان در مورد جانشینی، غیرمستقیمتر میشود. در مکه و در نیمه اول دوران مدینه پیامبر (ص) با صراحت امام را معرفی میکند، اما در نیمه دوم و خاصه پس از فتح مکه پیوسته این بیان غیرصریحتر و غیرحساسیتبرانگیزتر میشود. بدین معنی که با توجه به قرائن معلوم میشود که پیام چیست، و فاقد صراحت دورانهای قبلی است، چرا که آن صراحت دیگر قابل تحمل نبود و مدّعیان جانشینی فراوان بودند و اصولاً در این مورد نظرات خاص خود را داشتند.
خود آیه ابلاغ ولایت و وصایت امام علی (ع) و سه مقطع مختلف آن خود نشان دهنده مسئلهای است که بدان اشارت رفت. مقطع نخست امر به ابلاغ پیام است و بخش دوم حاکی از آنکه اگر به هر علّتی چنین نکنی مسئولیت خود را انجام ندادهای و بخش سوم اینکه خداوند تو را از شر مردمان نگاه خواهد داشت. مهم بخش اخیر آیه است و تأکید بر اینکه خداوند تو را از شر مردمان حفظ خواهد فرمود. این بدین معنی است که ابلاغ این رسالت با مقاومتهایی مواجه خواهد شد و بسیاری آن را نخواهند پذیرفت و دربرابرش میایستند و ممکن است حتی به آشوب و فتنه منجر شود. البته خداوند مژده میدهد که جان و حیثیّت و موقعیتات را حفظ خواهد کرد و لذا نترس و اقدام کن. این بیان موافق است با حدیثی از امام صادق در شأن نزول آیه.
پیامبر (ص) در اواخر عمر نمیتوانست بیش از اندازه معینی بر وصایت امام علی (ع) تأکید ورزد، در غیر اینصورت در برابرش میایستادند. چنانکه در آخرین روزها در آنجا که عزیمت به جبهه جنگ به فرماندهی اسامه را مورد سفارش مؤکد قرار داد، از آن سرباز زدند و مهمتر آنکه در آخرین لحظات عمر که درخواست قلمی کرد تا وصیتنامه خویش را بنویسد تا بعد از او دچار ضلالت و انحراف نشوند، پیامبر (ص) را به هذیان گفتن متهم ساختند. واقعیت این است که اگر عمر پیامبر (ص) طولانیتر میشد در برابرش میایستادند، چنانکه در آخرین لحظات با دستوراتش مخالفت کردند و حتی حضرتش را مورد توهین قرار دادند.
مسئله در آنجا که به انسجام جامعه مسلمانان مربوط میشد نیز مورد دلواپسی بود. این جامعه مرکب بود از قبائل و مناطقی که چندی پیش در خصومت و رقابتی دائمی بودند و حال تحت یک پرچم درآمده بودند. این وحدت شکننده و نگران کننده بود. خطبهها و سخنان پیامبر در اواخر عمر تا مقدار زیادی ناظر به همین واقعیت است و اینکه مبادا به روزگار جاهلیت بازگردید و در برابر یکدیگر صفآرایی کنید. این نکات در خطبه معروف فاطمه زهرا (س) که در مسجد پیامبر و پس از رحلت ایشان القاء شد، نیز وجود دارد.
6- جانشینی پیامبر (ص) خاصه در اواخر عمر ایشان دو وجه متفاوت داشت. یکی به شخص امام علی (ع) بازمیگشت و دیگری به اهمیت و منزلتی که این سمت یافته بود. مسئله در آنجا که به شخص امام بازمیگشت نیز دو نکته داشت. نکته نخست اینکه امام در طی جنگهای مختلف نامداران متنفّذی را کشته بود و اینان فرزندان و برادران و بستگان و دوستان و متحدان فراوانی داشتند و کینه امام را به دل گرفتند. نکته دوم اینکه ایشان از بنیهاشم بود و پسرعمو و داماد پیامبر. در آن ایام برای بسیاری از مسلمانان و حتی برای بسیاری از اطرافیان پیامبر (ص) این نزدیکی قابل قبول نبود، بدین معنی که نمیخواستند پیامبری و خلافت و وصایت در یک خاندان باشد و آن را صریحاً میگفتند و تحمل نمیکردند. مضافاً آنکه برای آنان پیامبر (ص) فردی همچون رئیس قبیله بود و کموبیش بدون توجه به فضائل و مقامات معنوی و برجستگیهای انسانی و نفسانی، و لذا جانشین حضرت نیز میتوانست هر فردی باشد که با وی بیعت شود و طبیعتاً برای چنین شخصی هیچ مقام و موقعیت معنوی و علمی خاصی قائل نبودند.
علیرغم تأکید فراوان پیامبر (ص) بر تمسّک به «اهل بیت» و اینکه صلاح و فلاح دنیوی و اخروی در رویآوری به قرآن و اهل بیت است و این دو از یکدیگر جدا نخواهند شد، اما گویی در عصر خود پیامبر (ص) و در سالهای بعد از آن این کلام مورد بیتوجهی کامل قرار گرفت. احتمالاً علت اصلی این جریان وابستگی اهل بیت به پیامبر (ص) بود. از دیدگاه آنان بنیهاشم بیش از نبوت سهمی ندارند و نمیتوانند داشته باشند. مسئله این نبود چه کسی را صلاحیت احراز این جایگاه است و اساساً موضوع صلاحیّت مطرح نبود. گویا در اواخر دوران پیامبر (ص) تعدادی از مسلمانان عهدنامهای نوشتند مبنی بر اینکه وصایت و خلافت نباید در خاندان پیامبر (ص) قرار گیرد و چنانکه معروف است آن را در داخل کعبه گذاشتند.
وجه دوم به این واقعیت بازمیگشت که مسلمانان پس از فتح مکه و جنگ حنین ثروتمند و قدرتمند و شوکتمند شده بودند و غیر قابل مقایسه با نیمه اول مدینه و لذا جانشینی پیامبر (ص) جاذبه فراوانی داشت. هم برای کسی که در رأس قرار میگرفت و هم برای کسانی که هوادار و نزدیک به او بودند. مخصوصاً که شرائط بهگونهای در آمد که امکان دستیابی به ثروت دو امپراطوری همسایه ممکن مینمود و بسیاری بدان چشم دوخته بودند.
و چون چنین بود حساسیت نسبت بدان فراوان شد. در سالهای نخستین مدینه جانشینی پیامبر (ص) بیش از آنکه جاذبه داشته باشد، خطرآفرین بود. تهدیدی دائمی و همهجانبه برای تمامی جامعه کوچک مسلمان و تهدیدی بهمراتب بیشتر برای آنکه در رأس قرار داشت. اما در سالهای پایانی عمر پیامبر (ص) داستان به کلی متفاوت بود.
در این میان نگرانیهای گروهی سر برمیآورد و مهمترینش نگرانی انصار بود. مدینه از آن آنان بود و مهاجران میهمانانشان بودند، اما پس از فتح مکه تعداد فراوانی از مکیان به مدینه آمدند و اقامت گزیدند. از جمله آنان ابوسفیان و فرزندان و خانوادهاش بودند. کثرت تعداد تازهواردان و خصوصاً جایگاهشان در نزد اعراب نگرانیهایی در مدنیان ایجاد میکرد.
انصار احساس میکردند پیامبر (ص) عامل تعادل بخشی در رابطه بین آنان و مهاجران است و اصولاً خود را «دایی» پیامبر (ص) میدانستند چرا که مادر هاشم، نیای بزرگ پیامبر، از خزرج بود. آنها به حق از آینده خود بیم داشتند و اتفاقاً چنین هم شد. انصار عملاً در حاشیه جامعه مسلمان قرار گرفت و این جریان از زمان معاویه به بعد تشدید شد. سیاستی که در دوران بنیامیه ادامه یافت. احتمالاً با توجه به این نکات بود که پیامبر (ص) در اواخر عمر به توجه به انصار سفارش فرمود.
7- صرفنظر از تمامی آنچه گفته آمد، مشکلات دیگری هم وجود داشت که پیامبر (ص) را دلواپس میساخت و بیشتر به دخت گرامی ایشان و شوهر و فرزندانشان مربوط میشد. هسته مرکزی این موضوع عمدتاً فاطمه زهرا (س) بود. البته مشکل از جانب ایشان نبود، شرائط داخلی و خانوادگی پیامبر (ص) بهگونهای بود که چنین مشکلی را پدید میآورد که بدان میپردازیم.
پیامبر (ص) در دوران مدینه زنان متعددی را به همسری برگزید که دلائل خاص خود را داشت. اینان به جز ماریه قبطیّة که پسری به دنیا آورد که مدتی بعد درگذشت، همگی عقیم بودند و عموم آنان آرزو میکردند که از پیامبر (ص) فرزندی داشته باشند که البته جریانی طبیعی است، و عموماً از ناباوری خویش شکایت داشتند.
رقابتی تند در بین این همسران وجود داشت. پس از ازدواج پیامبر (ص) با ماریه قبطیه او مورد خشم و حسد برخی از همسران پیامبر قرار گرفت، بهگونهای که پیامبر (ص) مجبور شد در منطقهای دوردست برای وی خانهای تهیه کند و پس از آنکه ابراهیم را به دنیا آورد این جریان تشدید شد. مخصوصاً که پیامبر (ص) به ابراهیم علاقمند بود و آن را اظهار میکرد و این کینه و حسد آنان را بیشتر برمیانگیخت. تمامی این نکات را شخص عایشه و با تفصیل بیشتری نقل میکند. شاید به همین علت بود که ماریه چندسالی پس از رحلت پیامبر (ص) درگذشت، علیرغم آنکه نسبتاً جوان بود. در بین همسران پیامبر او نخستین زنی بود که رخ در نقاب خاک کشید.
نمونه دیگر این رقابت و بلکه خصومت داستان امحبیبه همسر پیامبر و خواهر معاویه است. پس از شهادت محمد بن ابیبکر او از فرط خوشحالی گوسفندی را تنوری کرد و برای عایشه فرستاد تا بدین وسیله او را در خوشحالی خود شریک کند. این بدان علت بود که محمد از یاران امام علی (ع) بود و در جنگ جمل در برابر خواهرش عایشه ایستاد. عایشه از این جریان به شدت ناراحت شد و گفت: «خداوند دختر زن بدکاره را بکشد. به خدا سوگند که هرگز گوشت بریان شده نخواهم خورد.» مهم نوع برخورد این دو با یکدیگر و نیز کیفیت توصیف عایشه نسبت به امحبیبه است که مادرش را «فاجره» نامید. این نوع برخوردها را اگرچه نه با این شدت، بین همسران پیامبر میتوان سراغ گرفت.
همسران پیامبر به دلیل موقعیت اجتماعیشان سرگرمی و اشتغال خاصی نداشتند. اشتغال محترمانه برای آنان پرداختن به فرزندانشان بود که فاقد آن بودند. حال در چنین شرائط سنگین و آکنده از رقابت و حسادت، دخت پیامبر (س) در مدتی کوتاه چهار فرزند آورد و به پنجمین حامله بود که پدر رحلت فرمود. در ابتدا دو پسر و سپس دو دختر. پسران و دخترانی استثنائی که همه چشمها و توجهها را به سوی خود جلب میکرد و مهمتر آنکه اینان سخت مورد علاقه و محبت پیامبر (ص) بودند.
8- از این گذشته پیامبر (ص) به دختر خویش محبتی بیشائبه داشت و او را «مادر پدر» مینامید. رفتارش با او حساسیّت و بلکه حسادت زنان را تحریک میکرد. این محبت چنانکه حضرت بارها فرمود صرفاً به دلیل وابستگی نبود. به دلیل فضیلتها و مکرمتهایی بود که در ایشان وجود داشت، اما این نکات برای آنان و هماندیشان مذکرشان نامفهوم بود. آنگونه که از روایات و شواهد و قرائن دیگر برمیآید حتی برخی مردان نزدیک به پیامبر (ص) هم از این همه محبت و اکرام ناراحت میشدند و آن را اظهار میکردند.
اصولاً در محیط آن دوران عطوفت و محبت نسبت به فرزند، و خاصه دختر، نه تنها مفهوم نبود که ضدارزش بود، و بهتر است بگوئیم اساساً محبت بیشائبه جایگاهی نداشت. محیط سخت و خشن و فرهنگ ستیزهجوی حاکم، جایی برای محبت و دوستی بیشائبه باقی نمیگذاشت. اشعار عاشقانه جاهلی بیش از آنکه حاکی از محبت نسبت به معشوق باشد، بیانگر تمایل به کامجویی از او و تصرف او است. سخاوت و میهماننوازی آن روزگاران نیز بیش از آنکه ناشی از عطوفت و مهربانی باشد سمبل صلابت و مردانگی بود. محبّت و عطوفت در زندگانی روزمره جایگاهی نداشت.
مسئله تنها محبت نسبت به فاطمه زهرا (س) نبود، گویی رفتار پیامبر (ص) با فرزند و نوادگانش نیز برای آنان قابل تحمل نبود. ابراهیم فرزند ماریه در کودکی درگذشت که پیامبر (ص) را سخت متأثر ساخت و گریست. برخی از اصحاب به پیامبر (ص) ایراد گرفتند که چرا میگرید، حضرت فرمود قلب میسوزد و چشم میگرید و این جریانی طبیعی است و ناشی از محبت پدر نسبت به فرزندش و البته تسلیم مقدرات الهی هستم.
در موردی دیگر پیامبر (ص) حسین (ع) را که در آن هنگام کودک بود نوازش کرد و بوسید. یکی از اطرافیان با لحنی معترضانه گفت من کودکانی داشتهام، اما هیچگاه آنها را نبوسیدهام. اساساً فرهنگ حاکم چنین بود و چنین اقتضاء میکرد. محبت پیامبر (ص) نسبت به حسنین (ع) بارها مورد اعتراض ضمنی قرار میگرفت.
پیامبر (ص) به واقع نگران دختر و داماد و نوادگانش بود. میدانست که در عدم حضور وی تمامی عقدهها و کینههای فروخورده شده، منفجر خواهد شد و چنین نیز شد. در آخرین روزهای عمر پیامبر (ص)، حضرتش خطاب به دخترش که در کنار بالین او بود فرمود که این بیماری منجر به رحلت ایشان خواهد شد که دختر گریست. لحظاتی بعد نجواکنان فرمود که تو اولین کس از اهل بیت من هستی که به من ملحق خواهی شد که خندید. جالب اینجا است که این روایت را عایشه نقل میکند که فاطمه زهرا (س) را قسم دادم و از وی داستان گریستن و خندیدن ایشان را پرسیدم که جواب فرمود.
اینکه بانویی جوان با شوهری چون امام علی (ع) و فرزندانی چون حسنین و زینبین و با توجه به موقعیت و جایگاه برجستهاش از درگذشت زود هنگام خود خوشحال شود، نشان دهنده شرائط طاقتفرسایی است که ایشان در آن قرار داشت که به واقع هم طاقتفرسا بود. بعد از رحلت پیامبر (ص) مسئله در آنجا که به رنجها و سختیهای فاطمه زهرا (س) بازمیگشت، صرفاً ناشی از بیعت اجباری و همراه با تهدید به قتل امام علی (ع) و دفاع ایشان از شوهر نبود. به فرض که این موضوع هم مطرح نبود، شرائط شهر کوچکی چون مدینه برای ایشان غیر قابل تحمل بود، چه در آنجا که به محیط خانوادگی پیامبر (ص) بازمیگشت و چه در آنجا که به برخی از صحابهای که نسبتی با پیامبر (ص) داشتند. چنانکه امام علی (ع) هم پس از شهادت همسر و اتخاذ سیاست سکوت، باز هم مورد بیمهری و بیتوجهی قرار گرفت. بخشی از این جریان به موضوعی بازمیگردد که توضیحش گذشت.
9- از اواخر سال هشتم هجری به بعد مدینه در وضعیت کاملاً جدیدی قرار گرفت و به قطب قدرت و ثروت و سیاست تبدیل شد. موقعیتی بهمراتب بهتر و شکوفاتر از مکه در دوران جاهلیت. ترکیب جمعیتی آن تاحدودی تغییر یافت و قبایل مختلف به سویش روان شدند و شخصیتهای با نفوذ مکه جهت اقامت دائم بدان روی نهادند و مهمتر آنکه مسلمانان و به ویژه مهاجران و قریشیان با رؤسا و بزرگان قبائلی که از عمق صحرا به مدینه میآمدند، از نزدیک آشنا شدند. اینان عموماً اخلاق و فرهنگی بدویانه داشتند و تلقیشان از اسلام نیز «بدویانه» بود. این آشنایی بعدها نتایج خود را جهت تثبیت قدرت دو خلیفه نخست داشت.
از هنگام ورود پیامبر (ص) به مدینه گروه منافقین شکل گرفت. رهبر آنان عبدالله بن ابی بود. عبدالله از بزرگان خزرج بود و قبل از ورود پیامبر (ص)، خزرجیان و اوسیان تصمیم گرفتند که رهبری او را بپذیرند تا بدین وسیله نزاعهای بیسرانجام آنان سرانجام یابد و امورشان سامان گیرد. با آمدن پیامبر (ص) عبدالله تحت الشعاع قرار گرفت. او از ابتدا سر به مخالفت برداشت و پیروزی غیر منتظره مسلمانان در جنگ بدر موجب شد تا به اسلام درآید. از آن پس مخالفتهایش شکل دیگری یافت و او در رأس مخالفان داخلی قرار گرفت که البته پیامبر (ص) او را تحمل میکرد.
جامعه باز شده و پر رفتوآمد و پرتحول جدید زمینه مناسبی برای فعالیت منافقان ایجاد کرد، به ویژه که آنها از مدتها قبل با بزرگان مکه و قریش در ارتباط بودند و بلکه همکاری صمیمانهای داشتند و حال در کنار یکدیگر بودند. واقعیت این است که فرهنگ و ذوق و سلیقه این مجموعه با فرهنگ عمومی بدویان که قرآن از آنها به «اعراب» یاد میکند، در مواردی نزدیک بود، بهگونهای که میتوانستد از حضور و قدرتشان بهره گیرند.
بههرحال در درون جامعه به سرعت باز شده جدید، تحولات فراوانی در جریان بود و این نفوذ و مدیریّت پیامبر (ص) بود که مانع از تحقّق تغییراتی میشد که ناشی از آن دگرگونیهای درونی بود و پیامبر این همه را زیر نظر داشت. آنان بهگونهای صریح توطئه میکردند، از داستان مسجد ضرار گرفته تا جمع شدنشان در خانه سُوَیلم یهودی که پیامبر (ص) دستور تخریب هر دو را صادر فرمود. این توطئهها از قبل هم وجود داشت، اما گویی در شرائط جدید گستردهتر شده و شکل نهادینهای یافته بود که نمونهاش ساختن مسجد ضرار بود که در آن تجمع کنند و در برابر دیگر مسلمانان بایستند. تأکید پیامبر در خطبه منی که خود را از اجتماع مسلمانان جدا مسازید به احتمال فراوان ناظر به همین انشقاقهای توطئهگونه بود.
10- به احتمال فراوان فراخوانی جهت اعزام به تبوک جهت خنثیسازی توطئههایی بود که در درون مدینه میگذشت. مورخان در مورد دلائل این جنگ عموماً میگویند نبطیهای شامی که به مدینه میآمدند و آرد و روغن و آذوقه میآوردند گفتند که امپراطور روم، هرقل، با همدستی قبائل عرب منطقه شام لشگری در شمال تبوک فراهم آورد است و پیامبر (ص) جهت مقابله با آنان فراخوان جهاد داد و یا بعضی میگویند این جنگ به دلیل انتقامستانی از جنگ موته و به خونخواهی جناب جعفر بن ابیطالب بود که این هر دو چندان مفهوم نیست.
اصولاً مناطق داخلی عربستان، چه حجاز و چه نجد، در برابر تجاوز بیگانگان مصونیتی طبیعی داشت. اولاً این سرزمین خشک و بیحاصل اشتهای هیچ کشورگشایی را برنمیانگیخت و ثانیاً این بیابانهای بیفریاد هر لشگری را، به ویژه اگر انبوه باشد، از پای درمیآورد. ممکن است گفته شود که این سخن برای ساکنان این مناطق هم صحیح است، اما اینان فرزندان این سرزمین بودند و میدانستند چگونه و با چه تمهیداتی به پیش روند. مضافاً که عموماً تعداد لشگریانشان معدود بود، اگر چه در جنگ تبوک به دلائلی که اشاره شد، تعداد آنان را تا سی هزار نفر گزارش کردهاند. مهمتر آنکه بدن آنان با شرائط سخت صحرا هماهنگ بود.
واقعیت این است که این جنگ به دلائلی به مراتب فراتر از نکاتی که عموم مورخان گفتهاند، براه افتاد. تهدید خاصی از جانب رومیان وجود نداشت و نمیتوانست وجود داشته باشد. به احتمال قریب به یقین جهت برهمزدن نقشههایی بود که منافقان و همدستانشان آماده کرده بودند. مخصوصاً که این فراخوانی در اوج گرمای مدینه و در فصل بهرهبرداری از درختان نخل بود. این مقدار تعجیل در فراهم آوردن لشگری که پیامبر (ص) خود فرماندهی آن را به عهده داشت، قابل تأمل است. خاصه آنکه خطر و تهدید فوری و مهمی وجود نداشت.
کسانی بودند که صریحاً مخالفت خود را ابراز میکردند و از رفتن به جبهه امتناع کردند و کوشیدند دیگران را نیز مانع شوند. علیرغم این همه، پیامبر (ص) فرمان حرکت داد، اگرچه عملاً جنگی واقع نشد و مسلمانان پس از مدتی اقامت در آن منطقه و انعقاد قراردادهایی با ساکنان مسیحی آن، به مدینه بازگشتند.
احتمالاً این تنها جنگی است که اقدام بدان خود «موضوعیت» داشت و هدف و انگیزهای همچون جنگهای دیگر نداشت و چنانکه گفتیم جهت تعادل بخشیدن به اوضاع داخلی و خنثیسازی توطئههای تدارک شده بود که از جمله آنها توطئه برای کشتن پیامبر (ص) به هنگام بازگشت به مدینه بود که در تاریخ به عنوان «لیله عقبه» شهرت یافت.
داستان چنین بود که گروهی که تعدادشان را از دوازده تا پانزده نفر و یا چند نفری بیشتر نوشتهاند تصمیم گرفتند شب هنگام شتر پیامبر را در اثنای عبور از نقطهای بلند که مشرف بر دره بود، رم دهند و پیامبر (ص) به دره سقوط کند. چنین جریانی برای نخستینبار بود که اتفاق میافتاد. پیامبر (ص) در حالی که در رأس قدرت بود و بر تمامی شبهجزیره تسلط داشت، مورد سوءقصد قرار میگرفت. این یک اقدام شخصی متعصبانه و یا انتقامستایانه نبود، در پس آن نقشههایی وجود داشت و در پی آن بودند که قدرت را به قبضه خویش درآورند.
11- البته پیامبر (ص) در طول رسالت خود با تهدیدهایی که قصدجان ایشان را داشت، مواجه بود. براساس برخی روایات چنین اقداماتی حتی به قبل از دوران رسالت بازمیگشت. بدین معنی که کسانی ایشان را با علامات فردی که به رسالت برانگیخته میشود، تطبیق میکردند و لذا در پی ترور ایشان بودند.
این سوء قصد موفق نشد و عمار که مهار شتر را بدست داشت و حذیفه که در پی شتر حرکت میکرد تا حدودی سوءقصدکنندگان را شناختند. برخی گزارشهای تاریخی اسامی آنها را نقل کرده و یکی از مهمترینهایش این است که دوازده نفر از آنان از بنیامیه و چهار نفر دیگر از اعراب بودند که معنیدار است. در نقلی دیگر تعداد بنیامیه را هشت تن ذکر کردهاند. در هیچ گزارشی از انصار نام برده نشده و جملگی از مکیان و اعراب بودهاند.
با هوشیاری حذیفه و عمار و وحی الهی که پیامبر (ص) را از چنین توطئهای مطلع ساخته بود، پیامبر (ص) جان سالم بهدر برد، اما مدینه دیگر همچون مدینه قبل از فتح مکه نبود. آبستن حوادثی بود که پیامبر (ص) را نگران میساخت. مضافاً که برای اولین بار بدویان را در شکل دادن به رویدادها نقشی تعیین کننده یافته بودند.
معروف چنین است که در نخستین ساعات انتخاب ابوبکر، قبیله بنی اسلم که از بدویان ساکن بین مکه و مدینه بودند، به نفع ابوبکر وارد عمل شدند و از مسلمانان بیعت گرفتند و البته بیعت گرفتنی که با خشونت و تندی همراه بود. آنها برای تهیه آذوقه به مدینه آمده بودند و به علت عدم امنیت، تمامی افراد قبیله جهت خرید به هر نقطهای و از جمله مدینه میرفتند. چرا که اگر تعداد افراد خریدار معدود بود، بدویان آنها را میکشتند و اموالشان را به غارت میبردند و لذا برای خرید دستهجمعی حرکت میکردند.
براساس برخی از گزارشها عمر از آنان میخواهد که برای ابوبکر بیعت بگیرند و در مقابل خواربار رایگان بدانها بدهند. جالب اینجا است که او گفت «زمانی که قبیله اسلم را دیدم به پیروزی یقین پیدا کردم.» بعید نیست که آمدن آنان در آن هنگام به مدینه مسئلهای طرّاحی شده باشد و نه امری تصادفی. بههرحال این جریان نشان دهنده نقش یافتن قبائل بدوی است در شکل دادن به حوادث داخلی، که خصوصاً پس از رحلت پیامبر (ص) به مراتب پررنگتر میشود.
خلیفه دوم نسبت به آنان دیدگاهی مثبت داشت و بخشی از اقتدار او در دوران خلافتش به دلیل حمایت هماینان بود. برخی از قریشیان بانفوذ با خلیفه میانه چندانی نداشتند، اگرچه صریحاً آن را اظهار نمیکردند. در نیمه دوم دوران او این مشکلات بیشتر شد تا بدانجا که از خداوند طلب مرگ کرد. آنچه موقعیت عمر را تثبیت میکرد گذشته از جنگهای برونمرزی، پشتیبانی کامل و صمیمانه همین قبائل بود. او برای آنان رهبری ایدهآل بود. خلیفه در یکی از وصیّتهایش گفت که «با اهل بادیه به خوبی رفتار کنید که آنان اصلِ عرب هستند». این نوع تأکیدها در سخنان او به فراوانی یافت میشود.
این نقش صرفاً اجتماعی و سیاسی نیست، دارای ابعاد فرهنگی و اعتقادی و دینی نیز هست و این ابعاد از نیمه دوم خلافت عثمان به بعد در تکوین و تحول بخشیدن به مبانی اعتقادی و فقهی مسلمانان تأثیرگذار بود و عامل مهمی بود در تشکیل گروههای تکفیری همچون خوارج که برآمدن این گروهها خود واکنشهای اجتماعی و دینی و فکری متعددی را برانگیخت.
واقعیت این است که حضور فعال این بدویان عامل مهمی بود در پیدایش «اسلام بدوی» که متأسفانه در طول تاریخ مورد استقبال عموم گروههایی قرار گرفت که با تمسک به بخشهایی از اسلام و بدون توجه به روح و کلیّت آن، فقه و کلام و ایدئولوژی خود را پردازش میکردند و عموماً در برابر دیگر مسلمانان و با بهانههای مختلف میایستادند. از خوارج و سلفیان و اهل حدیث تکفیری گرفته تا داعشیان امروز و تمامی گروههای تکفیری دیگری که از جمله هماندیشان آنان بهشمار میآیند و در نقاط مختلف پراکنده هستند، از افریقا گرفته تا آسیا و حتی در بین مهاجران مسلمانی که به کشورهای غیراسلامی رفتهاند.
12- پیامبر (ص) در ماههای آخر عمر بهگونهای صریح و یا غیرصریح از نزدیکی ارتحال خود خبر میداد. در خطبه مفصل و مهم منی و با حضور بیشترین جمعیت مسلمان تجمع یافته در یک نقطه تا آن زمان، در این باره سخن گفت و اینکه این آخرین حجی است که میگذارد. برخی از اقدامات توطئهآمیزی که در این دوران شکل گرفت ناشی از همین اطلاع دادنها بود.
ایشان به لحاظ سلامت و نیروی بدنی و اعتدال مزاج، فردی کامل و سالم و بلکه نیرومند بود. گزارشهای فراوانی در مورد شجاعت و شهامت و قدرت ایشان چه در جبهههای جنگ و چه در خارج از آن وجود دارد که همگی نشان دهنده نکتهای است که ذکرش گذشت. بدین مضمون نقل قولهای متعدّدی وجود دارد که در شرائط دشوار جنگ به پیامبر پناه میبردیم و به قدرت و سطوت ایشان پشتگرم بودیم. این بدین معنی است که حضرت در میدان نبرد استوارتر از دیگران بود. تعدد همسران حضرت خود نشانه دیگری از این قدرت بدنی است.
علیرغم این همه پیامبر (ص) در آخرین هفتهها بیمار بود و احساس ضعف میکرد. روایاتی وجود دارد حاکی از اینکه حضرت را مدتها قبل مسموم کرده بودند که آثارش را در هفتههای قبل از فوت نشان داد. اعم از اینکه صحّت این روایات را بپذیریم و یا نپذیریم، پیامبر (ص) در هفتههای آخر کمتوان شده بود بهگونهای که اطرافیان و حتی دیگران احساس میکردند که ایشان روزهای آخر زندگی را سپری میکند.
وضعیت آبوهوایی و سرزمینی و منابع تغذیهای در شبهجزیره و خصوصیات جسمی اعراب بهگونهای بود که ساکنانش کمتر دچار از کار افتادگی و ضعف میشدند و عملاً تا روزهای آخر عمر فعال و با نشاط بودند تا آنجا که بسیاری از آنان در جنگ شرکت میکردند. برخی از اصحاب امام علی (ع) که در جنگ صفین به شهادت رسیدند، سالخورده بودند و جناب عمار به هنگام شهادت نود و چهار ساله بود.
قابل انکار نیست که زندگانی سخت و دشوار پیامبر (ص)، چه در مکه و چه در مدینه و خصوصاً در اواخر ایام مدینه، ایشان را ضعیف و فرسوده کرده بود. دشواری دوران مکه و خاصه سه سال محاصره اقتصادی مربوط به «شعب ابیطالب» تا بدان حد بود که حضرات خدیجه و ابوطالب در گذشتند و این عمدتاً به دلیل عدم استفاده کافی از مواد غذایی بود. صرفنظر از مشکلات عدیده ایام مکه، حضرتش همچون سایر مسلمانان و بنیهاشم به شدت از کمبود مواد غذایی رنج میبرد. عدم استفاده از مواد غذایی کافی تا اواسط دوران مدینه همچنان ادامه یافت و البته در اینجا مشکل به دلیل فقر بود و کموبیش همه مسلمانان با چنین مسئلهای مواجه بودند.
عامل دیگری که در آخرین روزها پیامبر (ص) را میآزارد، عدم اطاعت اصحاب و اطرافیان بود که قبلاً در اینباره سخن گفتهایم. حضرت احساس میکرد حتی برخی از همسران ایشان درصدد استفاده از موقعیت به سود پدران و نزدیکان خویش هستند و گویی به خود پیامبر (ص) و بیماری ایشان توجّهی ندارند و اینکه حضرت در چه زمانی چشم فرو میبندد. آنچه بدان میاندیشیدند نه پیامبر (ص)، بلکه درگذشت ایشان بود و این بدان علت بود که فرد مورد نظر را جانشین سازند. این جریان نه تنها پیامبر که فاطمه زهرا (س) و همسرشان و برخی از همسران پاکباخته حضرتش را به شدت رنج میداد که به واقع دردآور نیز هست.
13- از هر زاویهای که به رسالت پیامبر (ص) نگریسته شود و با هر معیاری که سنجیده شود این مأموریت بهگونهای خارقالعاده موفق بود. جامعهای از هم گسیخته و بدوی به جامعه نوینی انتقال یافت که علیرغم تمامی نقائص و کمبودهایش قابل مقایسه با گذشته نبود و در پرتو این انتقال کتاب آسمانی «قرآن» را برای همگان به ارمغان آورد و دین و مکتبی را بنیاد نهاد که بدون شک جامعترین و کاملترین بود و مشحون از مفاهیم و ارزشهای متعالی خاصه در باب توحید و بیان صفات و اسماء الهی. هیچ دین دیگری و حتی ادیان ابراهیمی میراثدار چنین مفاهیم بلند و کمنظیری در باب توحید نیستند. البته نظام حقوقی و فقهی و اخلاقی و معرفتی آن نیز چنین است.
بدون شک نیل بدین همه بدون مدد الهی ممکن نبود. ما خداوند را عادل و علیم و حکیم و قادر و مدبّر و مقدّر میدانیم و اینکه کاری به عبث نمیکند و اینکه همه امور براساس محاسبه و عدل و تقدیر و هدایت به پیش میرود، و لذا خلقت جهان و انسان «هدفدار» است. همین هدفداری است که بعثت پیامبران را موجب شده و همین هدفداری است که با توجه به برجستگیهای ذاتی پیامبر اسلام، ایشان را به عنوان خاتم این سلسله انتخاب کرده است و طبیعی و منطقی خواهد بود که خداوند دینش را نصرت کند. اما این نصرت منطق خاص خود را دارد و انسان را در این میان نقش مهمی است. به عبارت دیگر نصرت الهی اولاً تابع این حقیقت است که کلمه حق در نهایت مغلوب نشود و از بین نرود و ثانیاً متناسب است با ایمان و اعتقاد و عمل و فداکاری مؤمنان. این نکات همگی در جای خود صحیح است. اما در عالم علل و اسباب باید دید توفیق شگرف پیامبر (ص) به چه دلائلی بوده است.
مهمترین عامل، اخلاق پیامبر (ص) و کیفیت برخورد و تعامل و مدیریت ایشان بود. این نکته در مورد اعراب آن ایام به مراتب صحیحتر است. افرادی متعصب و مغرور و آتشین مزاج که با کوچکترین بهانهای انگیخته میشدند و ممکن بود نتیجه آن به جنگی تمام عیار و در عین حال بیدلیل بینجامد. تعصب کور و غرور نامفهوم اصل اساسی در تعامل با افراد و گروهها بود و مشکل مهمتر این بود که با کمترین بهانهای این تعصب و غرور شعلهور میشد و در سر راه هر آنچه را بود، میسوزانید. البته روی دیگر سکه این بود که در برابر رفتار بزرگوارانه عموماً به شدت و به سرعت منفعل و تسلیم میشد. این ویژگی هنوز هم در عموم اعراب وجود دارد و مطمئناً در گذشته از شدت و حدّت بیشتری برخوردار بوده است.
عامل دیگر موفقیت پیامبر (ص) این بود که میدانست با افراد مختلف که متعلق به گروههای قبیلهای و عشیرهای و فکری و منطقهای و دینی مختلف بودند، چگونه تعامل کند. طرز برخورد ایشان با نخبگان و فرهیختگان مکه کاملاً متفاوت بود با برخوردشان با بدویانی که به مکه میآمدند و یا در آن ساکن بودند. چنانکه کیفیت برخوردشان با مدنیان و یا اصحاب ادیان دیگر نیز یکسان نبود. گویی با هر یک با زبان خودش و با «زبان قومش» سخن میگفت و در نهایت میکوشید تا حساسیتها را کاهش دهد و آنان را برای شنیدن «سخن حق» آماده سازد.
در برخورد با دیگران از آمیزهای از «عقل» و «احساس» استفاده میکرد. با صرف عقل نمیتوان با مردم سخن گفت خصوصاً در محیطی چون عربستان آن زمان، اما با صرف احساس و عاطفه هم نمیتوان به نتیجه رسید. میباید طرف مقابل منطقی بودن پیام را بپذیرد و غیر این صورت آن را رها خواهد ساخت.
نکاتی که به اجمال گفته آمد در مدینه بیشتر قابل مشاهده است. به هنگام ورود به مدینه فرمود به خانهای خواهد رفت که شتر در برابرش زانو زند. اولین اقدام ساختن مسجد بود که محل تجمّعی بود برای همگان. اعم از مسلمانان دو قبیله اوس و خزرج و یا مهاجرانی که از قبل به مدینه آمده بودند و یا کسانی که بعدها بدان ملحق شدند. این نخستین بار بود که افراد متعلق به قبائل و مناطق مختلف در یکجا و در کنار یکدیگر جمع میشدند و آن هم در تمامی نمازهای یومیه و نماز جمعه و یا مناسبتهای دیگر.
14- حضرت حساسیت رابطه این دو قبیله و نیز موقعیت عبدالله بن ابی را میدانست و میکوشید تا حدِّ ممکن مدارا کند. از میان اصحاب کسانی بودند که خواهان کشتن عبدالله بن ابی بودند، حتی یک بار فرزندش چنین تقاضایی کرد، اما پیامبر (ص) میدانست که این جریان به تحریک احساسات خزرجیان منجر میشود و بهانهای به دست بدخواهان میدهد. مصلحت چه در کوتاه مدت و چه در بلند مدت مدارای با او و خنثیکردن سخنان و فعالیتهایش بود.
مواردی اتفاق افتاد که این دو قبیله با توطئه دیگران در برابر هم قرار گرفتند و حضرت آنان را با خطبهای که خواند، آرام ساخت. خطرناکتر مواردی بود که انصار در برابر مهاجران قرار میگرفتند. یکی از نمونههای خطرناک در جریان جنگ بنیمصطلق اتفاق افتاد. شرائط بهگونهای بود که خطبه کارساز نبود، لذا حضرت فرمان داد که بدون توقف به سوی مدینه حرکت کنند. حرکتی سریع و مداوم و طولانی تا آنجا که همگان به کلی خسته شدند و خواب آنها را در ربود. و یکی از آخرین نمونهها به جنگ حنین بازمیگردد که غنائم فراوانی برجای گذاشت. پیامبر (ص) به هر یک از ابوسفیان و معاویه و یزید بن ابوسفیان یکصد شتر بخشید و به همین ترتیب سایر قریشیان شرکت کننده در جنگ را که اخیراً به اسلام درآمده بودند، چرا که جنگ حنین مدتی پس از فتح مکه اتفاق افتاد و لذا اینان از مصادیق «مولفة قلوبهم» بودند.
انصار برآشفتند که پیامبر (ص) غنائم را در میان بستگان تقسیم کرد و ما را محروم ساخت که به دنبال آن پیامبر (ص) خطبهای خواند مبنی بر نقش یگانه و اهمیت انصار که آنان را به گریه انداخت و از حضرتش پوزش طلبیدند.
همچنانکه پیامبر (ص) جهت انجام مأموریتها از افراد مناسب با آن مأموریت بهره میگرفت. پس از سقوط طائف حضرت به مغیرة بن شعبه و ابوسفیان مأموریت داد تا بتهای قبیله ثقیف را بشکنند. با توجه به ویژگیها و غرور ثقفیان اگر افراد دیگری چنین میکردند به احتمال فراوان به جنگ و درگیری میانجامید. چرا این هر دو از زمان جاهلیت در نزد آنان محترم بودند. مضافاً که مغیره اصولاً از قبیله ثقیف بود.
سیاست عمومی پیامبر اغماض و گذشت از متخلّفان و بلکه توطئهکنندگان بود. پس از داستان «لیلة العقبه» که بدان اشارت رفت برخی از اصحاب از پیامبر خواستند که توطئهگران را مجازات کند و به قتل رساند. حضرت فرمود دوست ندارم که بگویند با کمک یارانش به پیروزی رسید و سپس آنان را از دمِ شمشیر گذرانید. این خط مشی عملاً بسیار موفق بود چرا که عوارض جانبی اقدامات دیگر به مراتب بیش از نتایج مثبت آن بود.
این انعطاف در رفتار را متناسب با ویژگیهای طرف مقابل به وضوح در مورد همسران پیامبر هم میبینیم. رفتار ایشان با هر یک متفاوت بود با رفتار ایشان با دیگری و اگر جز این بود و با توجه به خصوصیات زنانه، خاصه در محیطی کوچک و بسته، معضله بزرگی ایجاد میشد. جالب اینجا است رفتار برخی از همسران با پیامبر (ص) بعضاً تا آن مقدار جسورانه بود که پدران آنها به قصد تنبیه آنان برمیخاستند که حضرت مانع میشد.
در اینجا لزوماً میباید درباره عبادات و راز و نیازهای پیامبر (ص) هم صحبت شود. ایشان یک رهبر و فرمانده و صرفاً یک مصلح اجتماعی نبود، بنده پاک و خالص خداوند و برترین و متعالیترین انسان بود. بجا آوردن نوافل و مستحبّات و روزههای مستحبّی ایشان و اعتکافشان خاصه در دهه آخر ماه مبارک رمضان و خواندن ادعیه کثیره از ویژگیهای ایشان است که بدون شک اصحاب و اطرافیان را تحت تأثیر قرار میداد. واقعیت این است که پیامبر (ص) در مدینه در برخی از افرادبه معنای واقعی، انقلابی روحی و معنوی ایجاد کرد. جریانی که بعدها ادامه یافت اگرچه در مواردی به انحراف کشیده شد، اما اهمیت این بُعد چه در زمان پیامبر (ص) و چه بعد از آن، نباید نادیده انگاشته شود. این نقطه آغاز جریانهای صوفیانه و عارفانه در جهان مسلمان بود.
15- گسترش سریع اسلام در جزیرة العرب را دو عامل اساسی است. نخست به اسلام و قرآن بازمیگردد و دیگری چنانکه گذشت به پیامبر و اخلاق و مدیریت و کیفیت تعامل ایشان با طبقات، گروهها و افراد مختلف. اسلام در محیطی که فاقد بسیاری از ساختارهای تمدنی بود ظهور کرد و این واقعیت در چگونگی انتشار و تحولات بعدی آن بسیار تأثیرگذار بود. اگر این دین در سرزمین دیگری پدیدار میشد تحولات یاد شده شکل دیگری مییافت. برخی از احادیث به طور مستقیم و یا غیر مستقیم بدین موضوع دلالت میکند. به لحاظ اهمیت نکته اخیر در دریافت نقشی که پیامبر در گسترش اسلام ایفا کرد، اجمالاً بدان میپردازیم.
برای نمونه مسیحیت در قلمرو امپراطوری رم متولد شد و بالید و توسعه یافت، اگرچه زادگاه اولیه آن فلسطین بود اما این بخش در آن زمان بخشی از امپراطوری رم بشمار میرفت و این امپراطوری در آن روزگار در اوج قدرت و شکوه نظامی، حقوقی، هنری و تمدنی خویش بود و لذا مسیحیت عملاً «رومیزه» شد. البته این رومیزه و یا رومی شدن بیشتر به خصوصیات خود این دین مربوط میشد که به عکس یهودیت فاقد نظام فقهی و حقوقی بود. چنانچه یهودیت موجود در درون این امپراطوری به همین دلائل هیچگاه «رومیزه» نشد و این یکی از مهمترین دلائلی بود که آنان پیوسته در حاشیه جامعه رم و به اصطلاح در «گتو»ها زندگی میکردند و نه در متن آن، تنها در دوران جدید بود که آنان از محلههای خاص و منزوی خود خارج و به متن جامعه وارد شدند.
اصولاً مسیحیت آئینی تشکیلاتی است و این تشکیلات اعم از سلسله مراتب دینی و تقسیمبندیهای جغرافیایی که از ویژگیهای این آئین است ، عمیقاً تحت تأثیر نظام اداری و حقوقی رومیها قرار گرفت. این جریان حتی قبل از رسمیت يافتن مسيحيت آغاز شد، چرا كه فضاي فكري و ذهني و تجربي آنها كلاً رومي بود و پس از رسميّت يافتنش شدت و عمق یافت تا آنجا كه مسيحيت و پاپ عملاً ميراثدار فرهنگ و تمدن امپراطوری و شخص امپراطور شدند.
در مورد اسلام داستان به کلی متفاوت بود. در سرزمینی متولد شد که تقریباً فاقد هر نوع نهاد و سازمانی بود که قابل مقایسه باشد با آنچه در امپراطوری رم وجود داشت. البته این جریانی طبیعی بود. محیطزیست و تاریخ و جغرافیای این دو، دو گونه بسیار متفاوت بود. در این خلاء اسلام به سادگی سازمانها و نهادهای خود را که در عین حال هماهنگ با نیازهای روزمره و اخلاق و فرهنگ مردم بود، ایجاد کرد که به سرعت جذب شد و رشد یافت. از نظام عبادی گرفته تا نظامهای قضایی و اداری و معاملاتی و تا تأسیس نهادهایی همچون مسجد و بیتالمال و بیتالقضا. بدین ترتیب در اینجا جزیرة العرب «اسلامیزه» شد، دقیقاً عکس آنچه در مسیحیت اتفاق افتاد.
البته این بدین معنی نیست که اسلام در کلیّت و خلوصش حاکم شد، بدین معنی است که آن سلسله نظامها و نهادهایی که اسلام به همراه آورده بود، بدون برخورد با مقاومت خاصی جایگیر شد. سرعت و شدت این جریان چنانکه گفتیم به سبب عدم وجود نظامها و نهادهای رقیب بود و لذا مقاومت خاصی که ناشی از قدرت آن نهادها و موسسات باشد، در برابرش وجود نداشت. اگرچه بعضاً مقاومت سرسختانه افراد و گروهها و قبائل وجود داشت، اما این ناشی از تعصبهای شخصی و موردی بود و نه مقاومت آن نظام و یا نهاد.
چنانکه گفتیم در برابر نظام حقوقی و قضائی و اداری اسلام و یا نهادهای دیگری که ایجاد کرد، مقاومت خاصی وجود نداشت. مطمئناً اگر آنان نظام حقوقی و یا اداری و مدیریّتی توسعهیافتهای همچون نظام حقوقی رم میداشتند، در برابر نظام حقوقی جدید میایستادند.
16- بخش دیگر از این موفّقیت شگرف به خود قرآن بازمیگشت. آنگونه که از روایات و شواهد تاریخی برمیآید، قرآن طبقه فرهیخته مکه را سخت تحت تأثیر قرار داد و این عمدتاً به فصاحت و بلاغت و به اعتباری به هماهنگی صوتی و موسیقیایی خاص او بازمیگشت. البته چنین نبود که آنها اسلام را بپذیرند، اعم از آنکه به دلیل تعصبات باشد و یا از دست دادن موقعیّت، اما شیفته آن میشدند و احساس میکردند که این کلامی متفاوت است. گویا این شیفتگی متناسب با تسلط آنان به ادبیات عرب و آشناییشان با لطایف و ظرائف کلام فصیح و بلیغ، افزایش مییافت. برای نمونه ولید بن مغیره که سرآمد بلیغان عرب بود به واقع تحت تأثیر کلام آهنگین و در عین حال متفاوت قرآن قرار گرفت، اما به دلیل لجاجت کوشید تا آن را نوعی سحر و جادو قلمداد کند که جدایی بین افراد را موجب میشود. این مهمترین ضد تبلیغ قریشیان علیه قرآن بود که سادهلوحان را فریب میداد و عملاً مانع از گرایش آنان به اسلام میشد.
این احساس ظاهراً در بین توده مردم اگرچه عرب و عربزبان بودند چندان قوی نبود. آنها در سطحی نبودند که این طراز از فصاحت و بلاغت را دریابند، مخصوصاً که ضد تبلیغ مخالفان که پیامبر را به کهانت و سحر متهم میساخت، بسیار تأثیرگذار بود. بدین معنی که از نظر آنان این شیوه کلام از آنِ ساحری بسیار برجسته است و حاکی از معجزه بودن و حقانیت رسالت پیامبر نیست.
بههرحال سبک ادبی قرآن برای نخبگان یک پدیده بدیع بود. علیرغم این پذیرش، عموماً از سر تعصب و لجاجت کسانی همچون ابوجهل و ولید بن مغیره آن را نمیپذیرفتند، اما عدهای گویا در دل آن را پذیرفته بودند، اما حاضر نبودند بدان اعتراف کنند همچون سهیل بن عمرو. او از فرهیختگان و خطیبان برجسته عرب است که بعد از فتح مکه ایمان آورد. جالب اینجا است که همو پس از رحلت پیامبر به مکیان که پس از رحلت پیامبر درصدد رویگردانی از اسلام بود اعتراض کرد و گفت شما از آخرین کسانی هستید که به اسلام درآمدید مبادا که اولین کسانی باشید که آن را ترک میگوئید، هرکس این دین را ترک کند با شمشیر او را مجازات خواهم کرد و به دلیل موضع صریح او بود که مکیان طی نامهای که به مدینه فرستادند وفاداری خود را نسبت به اسلام اظهار داشتند.
نکته اینجا است آن گروهی از نخبگان که متأثر از قرآن بودند در موقعیتهای بعدی در دفاع از اسلام نقشهای مهمی ایفا کردند. اصولاً توده مردم در عربستان آن زمان عمدتاً و بلکه کلاً به نخبگان گوش فرامیدادند و انتخاب خود را براساس انتخاب آنان تعیین میکردند و این یکی از ویژگیهای خاص عربستان آن ایام بود.
درباره نخبگان و نقش و جایگاه آنان در جامعه عربستان کمتر صحبت شده است. از نخستین قرون اسلامی کتابهای فراوانی درباره مکه و مدینه و سرزمین حجاز و بهطور کلی جزیرة العرب نوشته شده که قبائل و عشائر و تاریخ و جغرافیا و امکنه و چاهها و راههای مواصلاتی و استراحتگاههای آن را توضیح میدهد و محققان و اسلامشناسان غربی بهویژه در دو قرن نوزده و بیست مطالب فراوانی درباره آن نوشتهاند، اما تا آنجا که به جامعه آن زمان بازمیگردد هنوز ابهامات فراوانی وجود دارد و از جمله آن همین نقش نخبگان است که بدان میپردازیم.
متن جامعه عربستان عرب بود و اختلاف طبقاتی بدانگونه که مثلاً در هند و یا ایران قبل از اسلام وجود داشت، در آن بهچشم نمیخورد. افراد به لحاظ موقعیت مالی و اجتماعی و خانوادگی متفاوت بودند، اما مسئله جنبه طبقاتی نداشت. دلیل اصلی این بود که تفاوت موقعیتها و برتری اشراف و نخبگان پذیرفته شده بود. به عبارت دیگر پذیرش این تفاوت به دلیل نظام طبقاتی خاصی نبود که علیرغم میل مردم کسانی را فراتر و افرادی را فروتر تعریف و طبقهبندی کند، این خود مردم بودند که آن را به عنوان یک واقعیت و بلکه یک حقیقت پذیرفته بودند. اصولاً در جامعهای پراکنده و غیرمستقر و در عین حال قبیلهای امکان شکلگیری نظام طبقاتی وجود ندارد.
بهترین نمونه انتقاد مشرکان از پیامبر بود بدین علت که چرا قرآن به یکی از دو شخصیت برجسته یعنی ولید بن مغیره و یا عروة مسعود نازل نشده است. ولید از ثروتمندان و فرهیختگان قریش بود و عروة مسعود شخصیت اول طائف و بنی ثقیف. این نمونه و نمونههای متعدد دیگر نشان دهنده این است که جامعه ثروتمندان و فرهیختگانش را پذیرفته بود و بلکه بدانها اعتماد داشت و ملاک اصلی انتخابشان، انتخاب آنان بود و سخنانشان را بگوش میگرفتند.
این سخن در مورد رویآوری به اسلام هم صحیح بود. در آنجا که به اسلام توده مردم بازمیگشت، نقطهنظر آنها واجد بیشترین اهمیت بود. انتخاب آنان تابع انتخاب همین نخبگان بود. بعضاً انتخاب رؤسای قبائل حتی اگر از نخبگان نباشند، واجد چنین اهمیتی بود.
17- قابل انکار نیست که شخص پیامبر را در زمینه رشد و توسعه سریع اسلام نقشی تعیین کننده بود. این نقش هم به اخلاق و مکارم اخلاقی ایشان راجع میشود و هم به مدیریت ایشان. در بسیاری از موارد اخلاق ایشان دارای نتایج بلندمدتی بود که حضرتش جهت مدیریت از آن سود میجست. در این میان مهمترین عامل سماحت و گذشت و عفو و بخشش و بزرگواری بود. این خصائص در بسیاری از موارد دشمنان حضرت را وامدار ایشان میکرد و پیامبر در زمان مناسب از آن فرد جهت اعتلای کلمه حق بهره میگرفت.
در بین اعراب آن دوران عموماً بخشش و بزرگواری تأثیرگذارتر از مناطق دیگر بود. علت این بود که در نزد آنان هر عملی را میباید عکسالعملی به مراتب سختتر و شدیدتر باشد. این یک اصل بود و اصولاً با رعایت این اصل امنیّت افراد و قبائل تأمین و تضمین میشد چرا که میدانستند اگر خطایی کنند با واکنشی به مراتب دردناکتر مواجه خواهند شد. چون چنین بود عفو و بخشش و عدم واکنش در نزد آنان عجیب و بلکه نامفهوم بود. داستان عموماً اینگونه بود. اما اگر به دلائلی فرد بزرگوارانه از خطای طرف مقابل درمیگذشت و علیرغم قدرت، انتقام نمیگرفت به طور کلی شرائط را تغییر داده بود.
اگرچه همگان عفو و گذشت را دوست دارند و ارج مینهند، اما احتمالاً این جریان در جزیرة العرب و به ویژه در مکه از ارزش و اهمیت بیشتری برخوردار بود. پیامبر از این واقعیت به فراوانی سود جست و نه تنها دشمنانش را بخشید بلکه به آنان نیکی کرد و مورد لطف خاص خود قرار داد و البته در مواردی از نفوذ آنان بهره گرفت.
با توجه به عرف آن زمان و توطئهها و خصومتهای مکیان کسی توقع نداشت که پیامبر عفو عمومی دهد. سعد بن عباده که پرچم مسلمانان را در پیشاپیش لشگر حمل میکرد گفت که امروز «روز انتقام» است که سخنی مفهوم بود. مکیان از دوران قبل از اسلام مدنیان را تحقیر میکردند و پس از ورود پیامبر به مدینه به دشمنان آنان تبدیل شدند و خونهای فراوانی ریخته شد که برحسب عرف آن زمان میبایست جبران شود. اما پیامبر او را از تکرار آن بازداشت و پرچم را به فرد دیگری داد و فرمود امروز «روز رحمت» است. جالبتر اینکه خانه ابوسفیان را پس از آنکه اسلام را پذیرفت، یکی از نقاط امن اعلام کرد. این اقدام خارج از عرف و فرهنگ موجود در آن زمان بود و زمینه را برای رویآوری به اسلام فراهم ساخت. هم در بین مردم و هم در بین نخبگان.
البته پیامبر از این «وامداری عاطفی» به موقع استفاده کرد. برخی از اصحاب خواهان اعدام کسانی همچون عروة بن مسعود و سهیل بن عمرو بودند، اما این هر دو پس از پذیرش اسلام اموری را به عهده گرفتند که با توجه به جایگاهشان تنها آنها میتوانستند انجام دهند که قبلاً نمونههایش بیان شد.