نویسنده: فاطمه طالعی (کارشناس کتابداری و اطلاع رسانی ؛ این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید)
استاد راهنما: مسعود بسیطی (کارشناس علوم تربیتی و ادیان و فرق ؛ (این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
همه تو را میشناختند. حتی پیش از تولدت به نام و نشان، تو را میشناختند.[1]
تو از شریفترین قبیله بودی، از قریش! فرزند بهترینهای زمانه، نوادهی هاشم.
پدربزرگت، عبدالمطلب، برای آمدنت لحظه شماری میکرد. او فرزند ابراهیم خلیل الله بود؛ یکتاپرست و درست کردار. در عام الفیل، وقتی همه از ترس سپاه ابرهه از مکه فرار کردند، تنها عبدالمطلب و خانوادهاش ماندند. او کعبه را به خدای کعبه سپرد و خدای کعبه سپاه پیل سوار را به برکت دعای او به هلاکت رساند[2] چراکه او حجت خدا در آن عصر بود[3] و دعایش در درگاه الهی مستجاب.
پدرت در میان 10 پسر خانواده، بهترین بود. مومن، شریف و زیبا! عبدالمطلب بنا به حکم و تدبیر الهی نذر کرده بود از میان پسرانش یکی را همچون اسماعیل، قربانی کند. قرعه به نام عبدالله افتاد. پدربزرگت میدانست پیامبر خاتم از صُلب عبدالله است. عبدالله مانند اسماعیل ذبیح الله به این کار راضی بود[4] ، اما عبدالمطلب به خاطر به دنیا آمدن تو، بارها قرعه کشید تا اذن الهی بر قربانی کردن صد شتر به جای پدرت قرار گرفت و اینچنین بود که تو «ابن الذبیحین» نام گرفتی. یعنی فرزند اسماعیل و عبدالله که هر دو به اذن الهی به قربانگاه رفتند و هر دو نیز برای آنکه گل سر سبد خلقت یعنی تو به دنیا بیایی قربانی نشدند.[5]
عبدالله که به سن ازدواج رسید، با بهترین دختر قریش ازدواج کرد. ماه پارهای یکتا پرست به نام آمنه.[6]
اما افسوس که پدرت را هیچگاه ندیدی! وقتی هنوز قدم به این سرای خاک ننهاده بودی از دیدنش محروم شدی. او زود از دنیا رفت.[7]
عبدالمطلب، هر شب تا به صبح، از خانهی مادرت - که بر تو یگانهی خلقت باردار بود – نگهبانی میکرد تا خطری تو را که برخی کوردلان چشم آمدنت را نداشتند تهدید نکند. او مشتاق دیدن تو بود.
*****
وقتی به دنیا آمدی مکه غرق در شادی شد. ایوان کسری ترک خورد و 14 کنگرهی آن فرو ریخت. دریاچهی ساوه که مورد پرستشِ گمراهان بود، در یک شب خشک شد و آتشکدهی فارس که از هزار سال قبل روشن بود، خاموش گشت.[8]
اما حسودان چشم تنگ از قبل میخواستند تو نباشی و هدایت تو نباشد.
جدّت هاشم، پدر بزرگت عبدالمطلب و پدرت عبدالله را بارها ترور کردند![9] حتی مادرت را تهدید به قتل کرده بودند![10]
4 ماه بیشتر نداشتی که مادرت را از دست دادی.[11] سه روز تمام لب به هیچ نزدی، دایههای زیادی نزد تو آوردند اما تو از هیچ یک شیر نخوردی! عبدالمطلب پریشان بود.[12]
پدربزرگ چارهای نداشت. تو امانت بزرگ خدا و فرزند عبدالله بودی و باید سالم میماندی! آنقدر جستجو کرد تا دایهای پاک دامن و مهربان برایت پیدا شد: «حلیمه» عفیف، عزیز، قابل اعتماد و از نسل ابراهیم خلیل الله![13]
شبانه تو را به حلیمه سپرد تا جانت در امان بماند. تا نکند دشمنانت - همانهایی که برای قتل پدر و مادر و اجدادت بارها توطئه چیدند - موفق شوند نقشهی شیطانیشان را عملی کنند.
زمانی که پیش حلیمه بودی، خدا همهی برکت را به او داد. به خاطر وجود تو رزق و روزی حلیمه صد چندان شد. تو برکت زندگی حلیمه بودی.[14]
عبدالمطلب دورادور مراقب و دلتنگ توست.
*****
وقتی به مکه بازگشتی عبدالمطلب تو را همچون جانش در آغوش گرفت و نگذاشت از گل بالاتر به تو بگویند.[15] آخر تو فخر خلقت و مایهی شرف این خانواده بودی و عبدالمطلب به خدمت کردن به تو افتخار میکرد.
اما روزگار باز به تو سخت گرفت. پدربزرگ از دنیا رفت.
با آن که بزرگ قریش بود، وصیت او تنها سفارش دربارهی تو بود ...[16]
*****
بعد از او عمویت ابوطالب بود که عمرش را وقف تو و آرامشت کرد. او و همسرش فاطمه بنت اسد تو را حتی به فرزندان خود ترجیح میدادند.[17] روزی که تو به دنیا آمدی فاطمه بنت اسد با شادمانی نگاهت کرد. ابوطالب گفت صبر کن؛ خدا مانند او را به تو میدهد جز آن که فرزند تو پیامبر نیست. و سی سال بعد علی در خانهی خدا – کعبه – بر دامان فاطمه بنت اسد چشم گشود.[18]
ابوطالب آنقدر به تو ایمان داشت که در ابتدای رسالت تو، شبها علی را در بسترت میخوابانید تا مبادا از طرف کفار و مشرکان به تو گزندی برسد.[19]
در اولین روزهایی که مردم را آشکارا به سوی خدا میخواندی ابوطالب از هر طرف تحت فشار بود تا دست از حمایت تو بردارد.
عمویت نه تنها تو را تنها نگذاشت که بارها فرزندان و برادرانش را نیز به یاریاَت تشویق نمود و آشکارا دشمنان را از تو دور میکرد.[20]
با وجود تمام اعتباری که داشت حاضر شد سه سال ریاست بر قریش را رها کند و در تحریم و گرسنگیِ شِعبی که به نام خودش بود در کنارت باشد.
تمام وصیت او نیز سفارش به یاری و محبت به تو بود.[21]
همسرش فاطمه بنت اسد نیز برایت مادری کرد. هنگامی که تو نزد آنها بودی، بهترینها را برای تو کنار میگذاشتند تا جایی که وقتی او از دنیا رفت تو پیراهن وحی خود را کفن وی ساختی، خودت بر او نماز خواندی و خودت او را در قبر نهادی. آخر، او مادر تو بود![22]
*****
بارها با عمویت به سفر تجاری رفتی. در آن سفرها دانشمندان یهودی و مسیحی که تو را مانند فرزندانشان میشناختند به ابوطالب سفارش میکردند خیلی مراقب تو باشد؛ چراکه تو منجی وعده داده شده در کتب آسمانی گذشتگان بودی![23]
*****
تو آنقدر امانت دار بودی که قبل از این که پیامبریاَت را آشکار کنی، هر کسی از دوست و دشمن تو را امین خود میدانست، تا جایی که به محمد امین شُهره گشتی. حتی دشمنانت هنگام سفر مال و خانوادهی خود را به تو میسپردند.
تو نه تنها امانتدار مردم، که امین خدا بودی![24]
آن جا که خدا سورهی توحید را نازل کرد، حتی «قُلْ» (بگو) ابتدای سوره را نیز به مردم رساندی!
قُلْ هُوَ اللهُ أَحَدٌ ... [25]
*****
با مِیسَره، غلام خدیجه، به سفر تجاری رفتی و با امانتداری و ذکاوتت سود فراوان نصیب خدیجه نمودی. وقتی نگاه خدیجه دختر خویلد به تو افتاد، بلافاصله تو را شناخت. تو موعود ادیان بودی و او خوب میدانست موعود ادیان و انبیاء یعنی چه!
خدیجه نمیخواست تو را از دست بدهد. به همین دلیل خودش از تو خواستگاری کرد و هنگام ازدواج هم مهریهی خویش را خودش پرداخت نمود.[26]
خدیجه پاکترین و شریفترین زن حجاز بود.
برخلاف آنچه بعدها دهان به دهان چرخید تا شاید از عزت و جایگاه خدیجه کم شود، خدیجه هنگام ازدواج با تو بیوه زنی 40 ساله با فرزندانی از دو همسر پیشین نبود. تو و خدیجه تقریبا هم سن بودید (آن زمان هر دو حدود 25 سال داشتید) [27] و خدیجه هیچگاه قبل از تو ازدواج نکرده بود و خود فرزندی نداشت.
او که ثروتی فراوان داشت از روی خیر خواهی فرزندان خواهرش، هاله را که زینب و رقیه نام داشتند تحت تکفّل گرفته بود. هنگامی که با تو ازدواج کرد، بعد از مدتی مادرشان هاله از دنیا رفت و زینب و رقیه نزد شما بزرگ شدند. آنها رَبیبه (دختر خوانده) تو شدند.[28]
خدیجه تمام اعتبار و مال و ثروتش را در اختیارت نهاد تا دین خدا پا بگیرد.[29]
تمام ثروتش را به پایت ریخت تا جایی که هنگام وفات حتی کفن برای پوشیدن نداشت؛ از تو خواست عبای خود را به او بپوشانی، اما خدا به پاس محبت و نصرت خالصانهاش به تو برایش کفنی از بهشت فرستاد.[30]
سلام و درود خداوند بر خدیجه، سرور زنان عالم[31] و مادر همهی ایمان داران (اُمّ المومنین)!
*****
تو از قبل برگزیدهی خدا بودی و مبعث، تنها اعلام برگزیده بودن تو بود برای زمینیان. [32]
چه با شکوه بود لحظهای که فرشتهی وحی در غار حراء از جانب خدا گفت: «بخوان» و تو پرسیدی: «چه بخوانم؟»[33]
جاهلان میخواستند تو را در تاریخ، فردی بی سواد معرفی کنند. و از این رو به لقب اُمّی بودن تو توسل جستند. در حالی که اهل خانه به اخبار خانه آگاه ترند و اهل تو، امّی بودن تو را به معنی مکّی بودنت معرفی کردند، چراکه شهر مکه اُمّ القُری (مادر همهی آبادیها) نامیده شده و اهل آن اُمّی خوانده میشوند.[34]
به راستی آیا خواندن و نوشتن برای چون تویی دشوار است در حالی که خدا تمام علوم اولین و آخرین را در سینهاَت نهاده بود؟ تو نیازی به معلم بشری نداشتی.
آری؛ آن روز تو خواندی «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ * اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِی خَلَقَ ...»[35]
به خانه بازگشتی و خبر بعثت را به خدیجه و علی دادی. خدیجه نخستین زنی بود که با همهی وجود به تو ایمان آورد و علی هم نخستین مردی بود که رسالتت را با جان و دل تصدیق نمود.[36]
*****
آزار و اذیت مشرکان آغاز شد. تا جایی که حتی زنانشان نیز، زن و فرزندت را رها کردند.
هنگامی که خدیجه، فاطمه را باردار بود هیچ کس یاریاَش نکرد. وقتی برای به دنیا آوردن فاطمه از زنان مکه کمک خواست، به جرم حمایت از تو، تنهایش گذاشتند. اما خدای جلیل هماره مونس و همراهش بود و بهترین زنان عالم را به یاریاَش فرستاد.
آری؛ فاطمه را زنان بهشتی به این دنیا آوردند تا خیر کثیر تو و مونس تو و مادرش باشد؛ [37] تا نسل مبارک تو از او جاری گردد؛[38] و فاطمه اُمّ پدرش باشد.[39]
*****
افسوس که این دنیا به هیچ کس وفا نمیکند و یاران را از یکدیگر جدا میسازد. فاطمهی پنج ساله، سه سال از عمرش را در شعب ابی طالب گذرانده بود[40] و سختی و رنج غربت را با تمام وجود چشیده بود. و این بار غمی سنگینتر وجودش را فرا میگرفت. غم از دست دادن مادر.
هنوز در شعب ابی طالب بودید. خدیجه که از ظلم جاهلان نسبت به تو و یاران تو به تنگ آمده بود به دیار باقی شتافت و تو بار دیگر تنها شدی.
در آن سال، دو استوانهی محکم و پشتیبان سترگ خویش یعنی ابوطالب و خدیجه را به فاصلهی سه روز از دست دادی. آن سال، عام الحزن یعنی سال غم و ماتم تو شد.[41]
از آن پس فاطمه و علی تنها مونس و همدم تو بودند. آن دو بهترین خلق خدا نزد تو بودند[42] و در همه حال یار و یاور تو!
*****
فاطمه 9 ساله شد. حالا دیگر همه میدانستند بزرگی وشرافت را باید از تو بگیرند که تو معدن شرافتی!
بزرگان و نامداران عرب به خواستگاری او آمدند. اما هیچ کدام لیاقت فاطمه را نداشتند. و تو پیوسته میفرمودی: امر فاطمه به دست خداست و به دست من نیست! [43]
تا آنکه علی مرتضی آمد.
فرزند ابوطالب سر به زیر و با حیا آمده بود تا بهترین زنان عالم را به همسری بگیرد. او از مال دنیا هیچ چیز جز یک زره نداشت.
وقتی موضوع را با فاطمه در میان گذاشتی، سر به زیر انداخت و سکوت کرد. فهمیدی او راضی است و تو شاد بودی از رضایت دخترت، چرا که رضایت فاطمه رضایت خدا بود.
خدا این دو نور را کفو و همتای یکدیگر آفریده بود.[44]
*****
علی مولود کعبه بود.[45] وقتی پس از سه روز همراه مادرش از کعبه بیرون آمد، در آغوش تو آرام گرفت.[46]
علی در خانهی تو بزرگ شد؛ با دم و بازدم تو نفس کشید؛ شَبش با تو سحر شد و صبحش با تو شام؛ رکوعش به سجود تو گره خورد و تسبیحش با تکبیر تو عجین شد. علی دست پروردهی خودت بود.
هماره همراه تو و یاریگر و تصدیق کنندهاَت بود. در اولین میهمانی که خویشانت را به خدای یگانه دعوت کردی، علی در حالی که 10 سال بیش نداشت، تنها کسی بود که دعوتت را لبیک گفت و سه بار تو را تصدیق کرد.
همان جا بود که به همه اعلام کردی: «علی برادر، وزیر و وصی و جانشین من است ...»[47]
*****
در شب ازدواج علی و فاطمه مدینه غرق در شادی بود.
نه مدینه، که در عرش، شور و غوغایی برپا بود.[48] چراکه این محبوبهی خدا بود که به همسری ولیّ خدا در میآمد.
*****
محبت تو به فاطمه زمینی نبود، آسمانی بود. آخر او فاطمه بود.
هر گاه مشتاق بوی بهشت میشدی، فاطمهاَت را میبوییدی![49]
بسیار سفارش کردی: «فاطمه پاره روح و تن من است. هر کس او را بیازارد مرا آزرده ...»[50]
*****
وقتی خدا به ایشان اولین فرزند را عطا کرد، نامگذاریِ پسرشان را به تو سپردند و تو به امر خدا او را به نام فرزند هارون «شَبَر» یا «حَسَن» نامیدی.[51]
حسن، نور دیدهاَت بود و همه محبت و احترام تو را به او دیده بودند؛ محبتی فراتر از محبت پدربزرگ به نوهاَش!
وقتی خدا «حسین» را به فاطمه و علی داد، همه خوشحال بودند. تا جایی که خدا برای دخترت زهرا لوحی از نور به عنوان هدیهی تولد فرزندش فرستاد. لوحی که در آن نام و ویژگی های تمام جانشینانت آمده بود.[52]
نام «زینب» را نیز تو بر دخترشان نهادی. او زینت پدر بود، آن هم پدری چون علی که خود زینت عالمیان است.
خانوادهی تو برترین خاندان بودند و خداوند اراده کرده بود تا رحمت و مغفرت و هدایت از طریق این خاندان بر مخلوقاتش جاری گردد. آنقدر عزیز بودند که مُزد رسالتت را مودّت و محبت به خانوادهات اعلام فرمود و تو آنچنان که همگان تا قیام قیامت بشنوند به امر خدا فریاد برآوردی: «[ای مردمان] من هیچ مزدی از شما نمیخواهم مگر این که نسبت به نزدیکان و خانوادهی من مودّت داشته باشید.»[53]
همگان میدانستند تو هیچ گاه از روی هوی و هوس سخن نمیگویی و آنچه بر زبان میآوری کلام خداست.[54]
*****
سال دهم هجرت بود و تو به دستور خدا همهی مردم را به حج فرا خواندی.
قرار بود در این سفر، احکام حج را به امت خود تعلیم دهی و روح و اصل دین را رسما به ایشان یادآوری کنی.
گفتی همه بیایند تا بر همگان اتمام حجت شود.
همه آمده بودند. زن و مرد! پیر وجوان! کوچک و بزرگ!
به دستور تو همه آمده بودند تا مبادا کسی بگوید من نبودم، ندیدم یا پیامت به من نرسید!
وقتی مراسم حج تمام شد، در راه بازگشت از جانب خدا وحی شد: «ای رسول! آن چه را از جانب خدا – دربارهی علی- نازل شده است به مردم برسان، که اگر نرسانی رسالت خدا را به اتمام نرسانده ای![55]
23 سال برای هدایت مردمان خون دل خورده بودی و همهی زحماتت برای هدایت نسل های بعد به هدر میرفت، اگر این پیام را نمیرساندی.
پیامی دربارهی علی و فرزندانش که بارها و بارها به مردم گفته بودی! در عشیره الاقربین! در ماجرای مباهله! ... و این بار در غدیر!
بارها گفته بودی «علی جان من است». و خدا نیز در مباهله علی را نفس تو خواند تا همگان شاهد باشند جایگاه و مرتبت علی نزد تو و خدایت چیست.[56]
ای پیامبر مهربان امّت، در آن اجتماع عظیم پس از ستایش خداى یگانه، با بانگی رسا، على علیهالسلام را نزد خود فرا خواندی. آنگاه علی و 11 فرزندش را به عنوان پرچم هدایت و صراط مستقیم تا قیامت از طرف خدا معرفی نمودی.[57]
پس از آن، از تک تک حاضران برای یاری علی و فرزندانش از جانب خدا پیمان گرفتی. سه روز طول کشید تا همه (زن و مرد) با تو و علی بیعت بستند که با مال و جانشان در یاری علی امیر مومنان برای جاری سازی حق بکوشند.[58]
با معرفی رسمی علی به عنوان جانشین و هدایتگر پس از رسول خاتم، دین خدا کامل گشت و نعمت خدا بر مردمان تمام شد.[59]
آری؛ مبعث آغازی بر نورانی شدن جهان و جهانیان از هدایت تو بود و غدیر خُم بشارتی بود بر تداوم بعثت. خداوند، غدیر را خلق کرد تا همگان بدانند بعد از تو که ختم رُسُل بودی باب هدایت بسته نخواهد شد.
پس از تو علی جانشین خدا بر روی زمین بود، سپس حسن، در پی اَش حسین و فرزندان حسین تا مهدی.
*****
از حج که بازگشتی تا زمانی که جسمت از زمینیان جدا شد تنها 70 روز طول کشید.
در این 70 روز باز هم سفارش کردی که مبادا مردم عهد و پیمان خود را در غدیر فراموش کنند.
وقتی در بستر بودی قلم و کاغذ خواستی تا وصیت خود را مکتوب کنی؛ تا هیچ عذری برای کسی باقی نماند؛ تا هیچ کس پس از تو گمراه نشود ...[60]
افسوس که نگذاشتند. افسوس ...
وقتی رفتی دخترت داغدار شد، داغدارِ نبودن تو و فراموش شدن پیامهای توحیدیاَت!
وقتی رفتی حرمت خانوادهاَت را شکستند، انگار نه انگار! مگر چند روز از غدیر گذشته بود؟[61]
دست علی را بستند، پهاوی زهرا را شکستند و محسنِ 6 ماهه را سقط کردند.
تو که رفتی جاهلان جاهلیت را دوباره بازگرداندند.
*****
بهترین بندگان خدا به خاطر تو و آیین آسمانیاَت هر چه توانستند انجام دادند.
آدم، نوح، ابراهیم، اسماعیل ... هاشم، عبدالمطلب، عبدالله، ابوطالب، تمامی حجتهای الهی، عمر خویش را وقف تو کردند تا با بعثتت مکارم اخلاق کامل شود[62] و همهی مردمان، کمال و سعادت را به وسیلهی تو در آغوش گیرند.
اما صد افسوس که مردمان از تو و تعالیمت غافل گشتند و جهان دوباره سیاه و تاریک شد.
گفتی: خدا وعده داده تا هدف خلقت را به دست فرزندم که همنام و هم کنیهی من است محقق گرداند.[63] او نیز همچون من همه رحمت خداست بر مردم و لقب «رحمه للعالمین» را از جانب خدا داراست.[64]
اینک این ما مردمان گرفتار در ظلمتیم که باید به سوی خدا بازگردیم و بعثت و آثار آن را در ظهور فرزندت مهدی به تماشا بنشینیم. پس دست به دعا بر میداریم و آمدن فرزندت را از خالق یکتا تمنا میکنیم:
«بار خدایا؛ در ظهور بازماندهی احمد، عصارهی بعثت، مهدی موعود تعجیل بفرما.»
منبع: پایگاه علمی فرهنگی محمد (ص)
[1] - خداوند در قرآن کریم میفرماید: "الَّذِینَ آتَیناهُمُ الْكِتابَ یعْرِفُونَهُ كَما یعْرِفُونَ أَبْناءَهُمُ" یعنی: آنان که به ایشان کتاب عطا کرده بودیم (یهود و نصارا) او (محمد (ص)) را آنچنان میشناختند که فرزندان خود را میشناختند: قرآن کریم، سوره بقره، آیه 146.
امام صادق – ششمین جانشین و مبیّن قرآن پس از رسول خاتم – در تبیین این آیه چنین فرمودهاند: "نَزَلَتْ هَذِهِ الْآیةُ فِی الْیهُودِ وَ النَّصَارَى یقُولُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى الَّذِینَ آتَیناهُمُ الْكِتابَ یعْرِفُونَهُ یعْنِی رَسُولَ اللَّهِ ص كَما یعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَدْ أَنْزَلَ عَلَیهِمْ فِی التَّوْرَاةِ وَ الْإِنْجِیلِ وَ الزَّبُورِ صِفَةَ مُحَمَّدٍ ص وَ صِفَةَ أَصْحَابِهِ وَ مَبْعَثَهُ وَ مُهَاجَرَهُ ... وَ كَانَتِ الْیهُودُ یقُولُونَ لِلْعَرَبِ قَبْلَ مَجِیءِ النَّبِی أَیهَا الْعَرَبُ هَذَا أَوَانُ نَبِی یخْرُجُ بِمَكَّةَ وَ یكُونُ مُهَاجَرُهُ بِالْمَدِینَةِ وَ هُوَ آخِرُ الْأَنْبِیاءِ وَ أَفْضَلُهُمْ ..." یعنی: این آیه دربارهی یهود و نصارا نازل شده. خداوند تبارک و تعالی میفرماید: اهل کتاب (یهودیان و مسیحیان) رسول خدا را همچنانکه فرزندان شان را میشناسند میشناختند. چراکه خداوند در تورات، انجیل و زبور صفات پیامبر و اصحاب وی، و بعثت و هجرتش را بیان نموده است ... یهودیان پیش از بعثت به اعراب میگفتند: «اکنون زمان آمدن پیامبری است که از مکه ظهور و به مدینه هجرت میکند. او خاتم و افضل پیامبران است ...»: بحارالانوار، ج 69، ص 92 و 93.
اهل کتاب خود به این موضوع معترف بودند که رسول خاتم را همچون فرزندان شان به خوبی میشناختند. به عنوان نمونه چنین نقل شده است: "... قَالَ لِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ سَلَامٍ هَلْ تَعْرِفُونَ مُحَمَّداً فِی كِتَابِكُمْ قَالَ نَعَمْ وَ اللَّهِ نَعْرِفُهُ بِالنَّعْتِ الَّذِی نَعَتَهُ اللَّهُ لَنَا إِذَا رَأَینَاهُ فِیكُمْ كَمَا یعْرِفُ أَحَدُنَا ابْنَهُ إِذَا رَآهُ مَعَ الْغِلْمَانِ وَ الَّذِی یحْلِفُ بِهِ ابْنُ سَلَامٍ لَأَنَا بِمُحَمَّدٍ هَذَا أَشَدُّ مَعْرِفَةً مِنِّی بِابْنِی": یعنی: از یکی از یهودیان به نام عبدالله بن سلام سوال میشود آیا محمد (ص) را از طریق کتابتان میشناختید؟ عبدالله پاسخ میدهد: بله. به خدا سوگند او را با همان توصیفات نیکی که خدا برای ما [در کتابهایمان] وصف کرده بود در میان شما یافتیم. شناخت ما از او مانند شناخت ما نسبت به فرزندان مان است. همچنانکه یکی از ما فرزندش را از میان سایران تشخیص میدهد او را نیز از میان سایران تشخیص دادیم. [حتی بالاتر از این] معرفت و شناخت من به محمد بیشتر از شناختم به فرزندم است": بحارالانوار، ج 15، ص 180.
[2] - عبدالمطلب که سپاه ابرهه را در ویران سازی خانهی خدا مصمم دید کنار کعبه رفت و حلقهی در آن را در دست گرفت. آن گاه درحالى که اشک مى ریخت، به نور محمد (ص) متوسل شد و از خداى تعالى خواست تا لشکر ابرهه را در هدفى که دارند، موفق نکند و آنان را نابود سازد. بخشى از نیایش عبدالمطلب چنین بود:
"یا رب لا أرجو لهم سواكا |
یا رب فامنع منهم حماكا |
|
إن عدو البیت من عاداكا |
|
امنعهم أن یخربوا قراكا" |
یعنی: پروردگارا؛ براى مصون بودن از شر و گزند آنان، امیدى به غیر تو نیست. آفریدگارا؛ آنان را از حریم خود بازدار. دشمن کعبه کسى است که تو را دشمن مى دارد. دست آنان را از خراب کردن آستانهی خودت کوتاه ساز" پس از این دعا هاتفی او را بشارت داد که خداوند دعایش را مستجاب نمود: همان، ج 15، ص 70.
[3] - به اعتقاد علمای شیعه عبدالمطلب (ع) حجت خدا در عصر خود بوده است: "قَالَ النَّبِی ص خَرَجْتُ مِنْ نِكَاحٍ وَ لَمْ أَخْرُجْ مِنْ سِفَاحٍ مِنْ لَدُنْ آدَمَ وَ قَدْ رُوِی أَنَّ عَبْدَ الْمُطَّلِبِ كَانَ حُجَّةً وَ أَبُو طَالِبٍ كَانَ وَصِیهُ ع / بیان: اتفقت الإمامیة رضوان الله علیهم على أن والدی الرسول و كل أجداده إلى آدم ع كانوا مسلمین بل كانوا من الصدیقین إما أنبیاء مرسلین أو أوصیاء معصومین و لعل بعضهم لم یظهر الإسلام لتقیة أو لمصلحة دینیة": همان، ج 15، ص 117. یکی از شواهدی که این اعتقاد را تاییدمیکند این است که برخی از میراث انبیاء نزد عبدالمطلب بوده که به عنوان نمونهمیتوان به ردای آدم (ع)، کفش شیث (ع) و انگشتر نوح (ع) اشاره داشت: "... [عبدالمطلب] تردى برداء آدم ع و تنعل بنعل شیث ع و تختم بخاتم نوح ع ...": بحارالانوار، ج 15، ص 79.
[4] - عبدالله هنگامی که سخنان پدر را دربارهی عهدی که بین او و خدا بود شنید چنین گفت: "یا أبت أنت الحاكم علینا و نحن أولادك و فی طوع یدك و حق الله أوجب من حقنا و أمره أوجب من أمرنا و نحن لك طائعون و صابرون على حكم الله و حكمك و قد رضینا بأمر الله و أمرك و صبرنا على حكم الله و حكمك و نعوذ بالله من مخالفتك" یعنی: پدر جان تو حاکم بر مایی و ما فرزندان تو و مطیع توییم. و حق خدا نسبت به حق ما واجب تر است و امر و خواست او واجب تر از خواست ماست. ما مطیع تو و صبر کننده بر حکم خدا و حکم تو هستیم. به تحقیق ما به امر خدا و امر تو راضی هستیم و بر حکم خدا و حکم تو صبر میورزیم و به خدا پناه میبریم از اینکه با تو مخالفت نماییم: همان، ج 15، ص 79.
[5] - امام رضا علیه السلام این ماجرا را به تفصیل توضیح میدهند و در انتها میفرمایند اگر عمل عبدالمطلب حجت نبود و ارادهی وى بر ذبح فرزندش عبد اللَّه مانند ارادهی ابراهیم بر ذبح اسماعیل نبود، هرگز پیامبر خدا به جهت انتساب به این دو نفر به عنوان دو ذبیح افتخار نمىکرد و نمیفرمود من فرزند دو ذبیح هستم. همان دلیلی که باعث شد خداوند از ذبح اسماعیل صرف نظر کند، به همان سبب از ذبح عبداللَّه نیز صرف نظر کرد و آن دلیل عبارت بود از این که پیامبر خدا و ائمه در صلب آنها بودند و به همین جهت ذبح را از هر دو نفر برداشت: فَإِنَّ عَبْدَ الْمُطَّلِبِ كَانَ تَعَلَّقَ بِحَلْقَةِ بَابِ الْكَعْبَةِ وَ دَعَا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ یرْزُقَهُ عَشَرَةَ بَنِینَ وَ نَذَرَ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ یذْبَحَ وَاحِداً مِنْهُمْ مَتَى أَجَابَ اللَّهُ دَعْوَتَهُ فَلَمَّا بَلَغُوا عَشْرَةَ أَوْلَادٍ قَالَ قَدْ وَفَى اللَّهُ لِی فَلَأَفِینَ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَأَدْخَلَ وُلْدَهُ الْكَعْبَةَ وَ أَسْهَمَ بَینَهُمْ فَخَرَجَ سَهْمُ عَبْدِ اللَّهِ أَبِی رَسُولِ اللَّهِ ص وَ كَانَ أَحَبَّ وُلْدِهِ إِلَیهِ ثُمَّ أَجَالَهَا ثَانِیةً فَخَرَجَ سَهْمُ عَبْدِ اللَّهِ ثُمَّ أَجَالَهَا ثَالِثَةً فَخَرَجَ سَهْمُ عَبْدِ اللَّهِ فَأَخَذَهُ وَ حَبَسَهُ وَ عَزَمَ عَلَى ذَبْحِهِ فَاجْتَمَعَتْ قُرَیشٌ وَ مَنَعَتْهُ مِنْ ذَلِكَ وَ اجْتَمَعَ نِسَاءُ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ یبْكِینَ وَ یصِحْنَ فَقَالَتْ لَهُ ابْنَتُهُ عَاتِكَةُ یا أَبَتَاهْ أَعْذِرْ فِیمَا بَینَكَ وَ بَینَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِی قَتْلِ ابْنِكَ قَالَ فَكَیفَ أُعْذِرُ یا بُنَیةِ فَإِنَّكِ مُبَارَكَةٌ قَالَتْ اعْمِدْ إِلَى تِلْكَ السَّوَائِمِ الَّتِی لَكَ فِی الْحَرَمِ فَاضْرِبْ بِالْقِدَاحِ عَلَى ابْنِكَ وَ عَلَى الْإِبِلِ وَ أَعْطِ رَبَّكَ حَتَّى یرْضَى فَبَعَثَ عَبْدُ الْمُطَّلِبِ إِلَى إِبِلِهِ فَأَحْضَرَهَا وَ عَزَلَ مِنْهَا عَشْراً وَ ضَرَبَ السِّهَامَ فَخَرَجَ سَهْمُ عَبْدِ اللَّهِ فَمَا زَالَ یزِیدُ عَشْراً عَشْراً حَتَّى بَلَغَتْ مِائَةً فَضَرَبَ فَخَرَجَ السَّهْمُ عَلَى الْإِبِلِ فَكَبَّرَتْ قُرَیشٌ تَكْبِیرَةً ارْتَجَّتْ لَهَا جِبَالُ تِهَامَةَ فَقَالَ عَبْدُ الْمُطَّلِبِ لَا حَتَّى أَضْرِبَ بِالْقِدَاحِ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ فَضَرَبَ ثَلَاثاً كُلَّ ذَلِكَ یخْرُجُ السَّهْمُ عَلَى الْإِبِلِ ... وَ لَوْ لَا أَنَّ عَمَلَ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ كَانَ حُجَّةً و أَنَّ عَزْمَهُ عَلَى ذَبْحِ ابْنِهِ عَبْدِ اللَّهِ شَبِیهٌ بِعَزْمِ إِبْرَاهِیمَ عَلَى ذَبْحِ ابْنِهِ إِسْمَاعِیلَ لَمَا افْتَخَرَ النَّبِی ص بِالانْتِسَابِ إِلَیهِمَا لِأَجْلِ أَنَّهُمَا الذَّبِیحَانِ فِی قَوْلِهِ ع أَنَا ابْنُ الذَّبِیحَینِ وَ الْعِلَّةُ الَّتِی مِنْ أَجْلِهَا رَفَعَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الذَّبْحَ عَنْ إِسْمَاعِیلَ هِی الْعِلَّةُ الَّتِی مِنْ أَجْلِهَا رَفَعَ الذَّبْحَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ وَ هِی كَوْنُ النَّبِی ص وَ الْأَئِمَّةِ ع فِی صُلْبِهِمَا فَبِبَرَكَةِ النَّبِی وَ الْأَئِمَّةِ ص رَفَعَ اللَّهُ الذَّبْحَ عَنْهُمَا فَلَمْ تَجْرِ السُّنَّةُ فِی النَّاسِ بِقَتْلِ أَوْلَادِهِمْ": عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 211 و 212.
[6] - وقتی مادر عبدالله از ملاقات با آمنه بازگشت خطاب به همسر و پسرش عبدالله گفت تاکنون دختری به زیبایی و وجاهت آمنه در میان عرب ندیده است: "فأدخلوا فاطمة فقامت لها آمنة إجلالا و تعظیما و رحبت بها أحسن المرحب فنظرت إلیها فاطمة و إذا بها قد كساها الله جمالا لا یوصف فلما رأت فاطمة ذلك الحسن و الجمال و قد أضاء من نور وجهها ذلك المجلس قالت فاطمة یا برة ما كنت عهدت أن آمنة على هذه الصورة و لقد رأیتها قبل ذلك مرارا فقالت برة یا فاطمة كل ذلك ببركتكم علینا ثم خاطبت فاطمة آمنة و إذا هی أفصح نساء أهل مكة فقامت فاطمة و أتت إلى عبد المطلب و عبد الله و قالت یا ولدی ما فی بنات العرب مثلها أبدا و لقد ارتضیتها و إن الله تعالى لا یودع هذا النور إلا فی مثل هذه": بحارالانوار، ج 15، ص 100.
[7] - "تُوُفِّی أَبُوهُ بِالْمَدِینَةِ وَ دُفِنَ فِی دَارِ النَّابِغَةِ ابْنُ إِسْحَاقَ تُوُفِّی أَبُوهُ وَ أُمُّهُ حَامِلٌ بِهِ": همان، ج 15، ص 111.
[8] - "صَبِیحَةَ وُلِدَ النَّبِی ص لَیسَ مِنْهَا صَنَمٌ إِلَّا وَ هُوَ مُنْكَبٌّ عَلَى وَجْهِهِ وَ ارْتَجَسَ فِی تِلْكَ اللَّیلَةِ إِیوَانُ كِسْرَى وَ سَقَطَتْ مِنْهُ أَرْبَعَ عَشْرَةَ شُرْفَةً وَ غَاضَتْ بُحَیرَةُ سَاوَةَ وَ فَاضَ وَادِی السَّمَاوَة": همان، ج 15، ص 293.
[9] - به عنوان نمونه میتوان به حادثهای اشاره کرد که در آن برخی از یهودیان از روی ویژگیهای عبدالله که در کتبشان به آن اشاره شده بود دانستند که پیامبر خاتم از نسل عبدالله خواهد بود. از این رو تصمیم گرفتند او را به قتل برسانند تا نوری که در صلب او از پیامبر بود برای همیشه خاموش گردد. هشتاد نفر با شمشیرهای شان به عبدالله حمله ور شدند اما گروه کثیری از ملائک از جان او و نوری که در صلبش بود محافظت نمودند: "أَنَّ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ لَمَّا تَرَعْرَعَ رَكِبَ یوْماً لِیصِیدَ وَ قَدْ نَزَلَ بِالْبَطْحَاءِ قَوْمٌ مِنَ الْیهُودِ قَدِمُوا لِیهْلِكُوا وَالِدَ مُحَمَّدٍ ص لِیطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ فَنَظَرُوا إِلَى عَبْدِ اللَّهِ فَرَأَوْا حِلْیةَ أُبُوَّةِ النُّبُوَّةِ فِیهِ فَقَصَدُوهُ وَ كَانُوا ثَمَانِینَ نَفَراً بِالسُّیوفِ وَ السَّكَاكِینِ وَ كَانَ وَهْبُ بْنُ عَبْدِ مَنَافِ بْنِ زُهْرَةَ وَالِدُ آمِنَةَ أُمِّ مُحَمَّدٍ ص فِی ذَلِكَ الصَّوْبِ یصِیدُ وَ قَدْ رَأَى عَبْدَ اللَّهِ وَ قَدْ صَفَّ بِهِ الْیهُودُ لِیقْتُلُوهُ فَقَصَدَ أَنْ یدْفَعَهُمْ عَنْهُ وَ إِذَا بِكَثِیرٍ مِنَ الْمَلَائِكَةِ مَعَهُمُ الْأَسْلِحَةُ طَرَدُوا عَنْهُ الْیهُودَ فَعَجِبَ مِنْ ذَلِكَ": همان، ج 15، ص 111.
[10] - به عنوان نمونه میتوان به واقعهای اشاره کرد که عدهای با شمشیر به آمنه (س) که آن زمان به رسول خاتم باردار بود حمله ور شدند اما امداد الهی به یاری آمنه و فرزندش آمد و آن افراد نتوانستند نقشهی شومشان را عملی سازند: "یروى عن آمنة أم النبی ص قالت حین رأیت السیوف قد دارت حولی ذهلت فی أمری و القوم یریدون قتلی فبینا أنا كذلك إذ اضطرب الجنین فی بطنی و سمعت شیئا كالأنین و إذا بالقوم قد صیح بهم صیحة من السماء و صرخ بهم صارخ من الهواء فذهلت العقول و سقطت الرجال و النساء على الوجوه صرعى كأنهم موتى قالت آمنة فرفعت بصری نحو السماء فرأیت أبواب السماء قد فتحت و إذا أنا بفارس فی یده حربة من نار و هو ینادی و یقول لا سبیل لكم إلى رسول الملك الجلیل و أنا أخوه جبرئیل قالت فعند ذلك سكن قلبی و رجع إلی جنانی و تحققت دلائل النبوة لولدی محمد ص": همان، ج 15، ص 313.
[11] - دربارهی زمان وفات بانو آمنه اقوال متعددی وجود دارد. دیرترین زمانی که برای رحلت ایشان نقل شده شش سالگی پیامبر است و زودترین زمانی که گزارش شده چهار ماهگی پیامبر است. با توجه به شواهد و قراین تاریخی، نویسنده زمان وفات حضرت آمنه را چهار ماهگی رسول خدا در نظر گرفته است. به عنوان نمونه به این سند اشاره میگردد: "فَلَمَّا أَتَى عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص أَرْبَعَةُ أَشْهُرٍ مَاتَتْ أُمُّهُ آمِنَةُ رَضِی اللَّهُ عَنْهَا فَبَقِی ص بِلَا أَبٍ وَ لَا أُمٍّ": همان، ج 15، ص 341.
[12] - رسول خاتم پس از فوت مادرش از هیچ کدام از زنان بنی هاشم و قریش شیر نخورد و عبدالمطلب ترسید که کودک آمنه از بی غذایی تلف شود تا آنکه حلیمه به او معرفی گردید: "فَاشْتَدَّ عَلَیهِ مَوْتُ آمِنَةَ لِیتْمِ مُحَمَّدٍ ص وَ لَمْ یأْكُلْ وَ لَمْ یشْرَبْ ثَلَاثَةَ أَیامٍ فَبَعَثَ عَبْدُ الْمُطَّلِبِ إِلَى بِنْتَیهِ عَاتِكَةَ وَ صَفِیةَ وَ قَالَ لَهُمَا خُذَا مُحَمَّداً صوَ النَّبِی ص لَا یزْدَادُ إِلَّا بُكَاءً ... فَضَجِرَ عَبْدُ الْمُطَّلِبِ فَقَالَ لِعَاتِكَةَ فَلَعَلَّهُ یقْبَلُ ثَدْی وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ وَ یرْضِعْنَ وَلَدِی وَ قُرَّةَ عَینِی فَبَعَثَتْ عَاتِكَةُ بِالْجَوَارِی وَ الْعَبِیدِ نَحْوَ نِسَاءِ بَنِی هَاشِمٍ وَ قُرَیشٍ وَ دَعَتْهُنَّ إِلَى رَضَاعِ النَّبِی ص فَجِئْنَ إِلَى عَاتِكَةَ وَ اجْتَمَعْنَ عِنْدَهَا فِی أَرْبَعِمِائَةٍ وَ سِتِّینَ جَارِیةً مِنْ بَنَاتِ صَنَادِیدِ قُرَیشٍ فَتَقَدَّمَتْ كُلُّ وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ وَ وَضَعْنَ ثَدْیهُنَّ فِی فَمِ رَسُولِ اللَّهِ ص فَمَا قَبِلَ مِنْهُنَّ أَحَداً وَ بَقِینَ مُتَحَیرَاتٍ وَ كَانَ عَبْدُ الْمُطَّلِبِ جَالِساً فَأَمَرَ بِإِخْرَاجِهِنَّ وَ النَّبِی ص لَا یزْدَادُ إِلَّا بُكَاءً وَ حُزْناً فَخَرَجَ عَبْدُ الْمُطَّلِبِ مَهْمُوماً وَ قَعَدَ عِنْدَ سِتَارَةِ الْكَعْبَةِ وَ رَأْسُهُ بَینَ رُكْبَتَیهِ كَأَنَّهُ امْرَأَةٌ ثَكْلَاءُ وَ إِذَا بِعَقِیلِ بْنِ أَبِی وَقَّاصٍ وَ قَدْ أَقْبَلَ وَ هُوَ شَیخُ قُرَیشٍ وَ أَسَنُّهُمْ فَلَمَّا رَأَى عَبْدَ الْمُطَّلِبِ مَغْمُوماً قَالَ لَهُ یا أَبَا الْحَارِثِ مَا لِی أَرَاكَ مَغْمُوماً قَالَ یا سَیدَ قُرَیشٍ إِنَّ نَافِلَتِی یبْكِی وَ لَا یسْكُنُ شَوْقاً إِلَى اللَّبَنِ مِنْ حِینَ مَاتَتْ أُمُّهُ وَ أَنَا لَا أَتَهَنَّأُ بِطَعَامٍ وَ لَا شَرَابٍ وَ عَرَضْتُ عَلَیهِ نِسَاءَ قُرَیشٍ وَ بَنِی هَاشِمٍ فَلَمْ یقْبَلْ ثَدْی وَاحِدَةٍ مِنْهُنَ فَتَحَیرْتُ وَ انْقَطَعَتْ حِیلَتِی فَقَالَ عَقِیلٌ یا أَبَا الْحَارِثِ إِنِّی لَأَعْرِفُ فِی أَرْبَعَةٍ وَ أَرْبَعِینَ صِنْدِیداً مِنْ صَنَادِیدِ الْعَرَبِ امْرَأَةً عَاقِلَةً هِی أَفْصَحُ لِسَاناً وَ أَصْبَحُ وَجْهاً وَ أَرْفَعُ حَسَباً وَ نَسَباً وَ هِی حَلِیمَةُ بِنْتُ أَبِی ذُؤَیبٍ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَارِثِ بْنِ ... نَبْتِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ بْنِ إِبْرَاهِیمَ خَلِیلِ الرَّحْمَنِ فَقَالَ عَبْدُ الْمُطَّلِبِ یا سَیدَ قُرَیشٍ لَقَدْ نَبَّهْتَنِی لِأَمْرٍ عَظِیمٍ وَ فَرَّجْتَ عَنِّی ...": همان، ج 15، ص 341 و 342.
[13] - عقیل بن ابی وقاص که یکی از شیوخ مورد احترام قریش بود وقتی بی تابی عبدالمطلب را در پیدا نشدن دایهای مناسب برای محمد (ص) دید زنی به نام حلیمه را برای دایگی پیشنهاد داد. عقیل، حلیمه را زنی عاقل، خوب روی، درستکار و با اصل و نسبی که به حضرت ابراهیم میرسید توصیف نمود: "یا أَبَا الْحَارِثِ إِنِّی لَأَعْرِفُ فِی أَرْبَعَةٍ وَ أَرْبَعِینَ صِنْدِیداً مِنْ صَنَادِیدِ الْعَرَبِ امْرَأَةً عَاقِلَةً هِی أَفْصَحُ لِسَاناً وَ أَصْبَحُ وَجْهاً وَ أَرْفَعُ حَسَباً وَ نَسَباً وَ هِی حَلِیمَةُ بِنْتُ أَبِی ذُؤَیبٍ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَارِثِ بْنِ ... نَبْتِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ بْنِ إِبْرَاهِیمَ خَلِیلِ الرَّحْمَنِ": همان، ج 15، ص 342 و 343.
[14] - به عنوان نمونه خانوادهی حلیمه پیش از آمدن رسول خاتم به جمعشان دارای 22 رأس دام بودند اما به یُمن ورود پیامبر آنچنان زاد و ولد در میان گله زیاد شد که آنها صاحب 1030 رأس دام شدند: "قَالَ الْوَاقِدِی فَلَمَّا حَمَلَتْ حَلِیمَةُ النَّبِی ص إِلَى حَیهَا حِینَ أَخَذَتْهُ مِنْ عِنْدِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ وَ كَانَ لَهَا اثْنَانِ وَ عِشْرُونَ رَأْساً مِنَ الْمَوَاشِی فَوَضَعَتْ فِی تِلْكَ السَّنَةِ كُلُّ شَاةٍ تَوْأَماً بِبَرَكَةِ النَّبِی ص وَ خَرَجَ مِنْ عِنْدِهَا وَ لَهَا أَلْفٌ وَ ثَلَاثُونَ رَأْساً مِنَ الشَّاغِیةِ وَ الرَّاغِیةِ": همان، ج 15، ص 348.
[15] - عبدالمطلب شخصیتی بزرگ و صاحب احترام بود. در کنار خانهی خدا جایگاه مخصوصی برایش درست کرده بودند که تنها افراد خاصی میتوانستند به آن مکان وارد شوند. اما محمد (ص) که در آن زمان کودکی 8 ساله بود در جایگاه حاضر میشد و پدربزرگش به او احترام و محبت زیاد میورزید و به دیگران اجازه نمیداد محمد را از آن مکان بیرون کنند. عبدالمطلب همواره به مردم، شأن و جایگاه محمد را یادآور میشد و به آنها بشارت میداد که محمد (ص) در آینده سرور همگان خواهد شد: "كَانَ یوضَعُ لِعَبْدِ الْمُطَّلِبِ فِرَاشٌ فِی ظِلِّ الْكَعْبَةِ لَا یجْلِسُ عَلَیهِ أَحَدٌ إِلَّا هُوَ إِجْلَالًا لَهُ وَ كَانَ بَنُوهُ یجْلِسُونَ حَوْلَهُ حَتَّى یخْرُجَ عَبْدُ الْمُطَّلِبِ فَكَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص یخْرُجُ وَ هُوَ غُلَامٌ صَبِی فَیجِیءُ حَتَّى یجْلِسَ عَلَى الْفِرَاشِ فَیعْظِمُ ذَلِكَ أَعْمَامُهُ وَ یأْخُذُونَهُ لِیؤَخِّرُوهُ فَیقُولُ لَهُمْ عَبْدُ الْمُطَّلِبِ إِذَا رَأَى ذَلِكَ مِنْهُمْ دَعُوا ابْنِی فَوَ اللَّهِ إِنَّ لَهُ لَشَأْناً عَظِیماً إِنِّی أَرَى أَنَّهُ سَیأْتِی عَلَیكُمْ یوْمٌ وَ هُوَ سَیدُكُمْ إِنِّی أَرَى غُرَّتَهُ غُرَّةً تَسُودُ النَّاسَ ثُمَّ یحْمِلُهُ فَیجْلِسُهُ مَعَهُ وَ یمْسَحُ ظَهْرَهُ وَ یقَبِّلُهُ وَ یقُولُ مَا رَأَیتُ قُبْلَةً أَطْیبَ مِنْهُ وَ لَا أَطْهَرَ قَطُّ وَ لَا جَسَداً أَلْینَ مِنْهُ وَ لَا أَطْیبَ": همان، ج 15، ص 142 و 143.
[16] - عبدالمطلب در آخرین لحظات حیاتش، ابوطالب را فرا خواند و به او دربارهی سرپرستی و حمایت از محمد (ص) وصیت نمود. به ابوطالب فرمود از محمد که بوی پدر را احساس نکرده و از محبت مادری نیز محروم مانده به خوبی حفاظت کند و در آینده با دست و زبان و مالش از محمد حمایت نماید. ابوطالب نیز خدا را شاهد گرفت به وصیت پدر مو به مو عمل کند: "أَدْرَكَ عَبْدَ الْمُطَّلِبِ الْوَفَاةُ فَبَعَثَ إِلَى أَبِی طَالِبٍ وَ مُحَمَّدٌ عَلَى صَدْرِهِ وَ هُوَ فِی غَمَرَاتِ الْمَوْتِ وَ هُوَ یبْكِی وَ یلْتَفِتُ إِلَى أَبِی طَالِبٍ وَ یقُولُ یا أَبَا طَالِبٍ انْظُرْ أَنْ تَكُونَ حَافِظاً لِهَذَا الْوَحِیدِ الَّذِی لَمْ یشَمَّ رَائِحَةَ أَبِیهِ وَ لَمْ یذُقْ شَفَقَةَ أُمِّهِ انْظُرْ یا أَبَا طَالِبٍ أَنْ یكُونَ مِنْ جَسَدِكَ بِمَنْزِلَةِ كَبِدِكَ فَإِنِّی قَدْ تَرَكْتُ بَنِی كُلَّهُمْ وَ أَوْصَیتُكَ بِهِ لِأَنَّكَ مِنْ أُمِّ أَبِیهِ یا أَبَا طَالِبٍ إِنْ أَدْرَكْتَ أَیامَهُ تَعْلَمُ أَنِّی كُنْتُ مِنْ أَبْصَرِ النَّاسِ بِهِ وَ أَنْظَرِ النَّاسِ وَ أَعْلَمَ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَتَّبِعَهُ فَافْعَلْ وَ انْصُرْهُ بِلِسَانِكَ وَ یدِكَ وَ مَالِكَ فَإِنَّهُ وَ اللَّهِ سَیسُودُكُمْ وَ یمْلِكُ مَا لَمْ یمْلِكْ أَحَدٌ مِنْ بَنِی آبَائِی یا أَبَا طَالِبٍ مَا أَعْلَمُ أَحَداً مِنْ آبَائِكَ مَاتَ عَنْهُ أَبُوهُ عَلَى حَالِ أَبِیهِ وَ لَا أُمُّهُ عَلَى حَالِ أُمِّهِ فَاحْفَظْهُ لِوَحْدَتِهِ هَلْ قَبِلْتَ وَصِیتِی قَالَ نَعَمْ قَدْ قَبِلْتُ وَ اللَّهُ عَلَی بِذَلِكَشَاهِدٌ فَقَالَ عَبْدُ الْمُطَّلِبِ فَمُدَّ یدَكَ إِلَی فَمَدَّ یدَهُ فَضَرَبَ بِیدِهِ إِلَى یدِهِ ثُمَّ قَالَ عَبْدُ الْمُطَّلِبِ الْآنَ خُفِّفَ عَلَی الْمَوْتُ: همان، ج 15، ص 143 و 144.
[17] - پس از عبدالمطلب سرپرستی محمد (ص) با عمویش ابوطالب شد. ابوطالب به همسرش فاطمه بنت اسد سفارش کرد تا به محمد (ص) به شدت محبت کند. فاطمه بنت اسد نیز در پاسخ لبخندی زد و گفت مطمئن باش که محمد برای من از جانم و فرزندانم عزیزتر است. در عمل نیز همواره ابوطالب و فاطمه محمد را از فرزندانشان بیشتر محبت و تکریم میکردند: "فأقام بها حتى حضرته الوفاة فأوصى به إلى عمه أبی طالب فكفله أبو طالب و أقبل به إلى منزله و دعا بزوجته فاطمة بنت أسد و كانت شدیدة المحبة لرسول الله ص شفیقة علیه فقال لها أبو طالب اعلمی أن هذا ابن أخی و هو أعز عندی من نفسی و مالی و إیاك أن یتعرض علیه أحد فیما یرید فتبسمت فاطمة من قوله و كانت تؤثره على سائر أولادها و كان لها عقیل و جعفر فقالت له توصینی فی ولدی محمد و إنه أحب إلی من نفسی و أولادی ففرح أبو طالب بذلك فجعلت تكرمه على جملة أولادها و لا تجعله یخرج عنها طرفة عین أبدا و كان یطعم من یرید فلا یمنع ...": همان، ج 15، ص 383.
[18] - امام صادق میفرمایند: "إِنَّ فَاطِمَةَ بِنْتَ أَسَدٍ رَحِمَهَا اللَّهُ جَاءَتْ إِلَى أَبِی طَالِبٍ رَحِمَهُ اللَّهُ تُبَشِّرُهُ بِمَوْلِدِ النَّبِی ص فَقَالَ لَهَا أَبُو طَالِبٍ اصْبِرِی لِی سَبْتاً آتِیكِ بِمِثْلِهِ إِلَّا النُّبُوَّةَ وَ قَالَ السَّبْتُ ثَلَاثُونَ سَنَةً وَ كَانَ بَینَ رَسُولِ اللَّهِ وَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع ثَلَاثُونَ سَنَةً": همان، ج 15، ص 263.
19 - از جمله برنامههای ابوطالب در راه حفاظت از جان گرامی پیامبر این بود که شبها وقتی محمد (ص) در بسترش میخوابید و همگان به خواب میرفتند ابوطالب، پیامبر را بیدار میکرد و او را از جایگاهش به بستر و رختخواب دیگری منتقل میساخت و علی (فرزندش) را در بستر رسول خدا میخواباند و به سایر فرزندان و برادر زادگانش میگفت که مواظب جان حضرت محمد باشند: "وَ كَانَ النَّبِی ص إِذَا أَخَذَ مَضْجَعَهُ وَ نَامَتِ الْعُیونُ جَاءَهُ أَبُو طَالِبٍ فَأَنْهَضَهُ عَنْ مَضْجَعِهِ وَ أَضْجَعَ عَلِیاً مَكَانَهُ وَ وَكَّلَ عَلَیهِ وُلْدَهُ وَ وُلْدَ أَخِیه": همان، ج 35، ص 93.
[20] - امام صادق علیه السلام شعری را از ابوطالب نقل قول میکنند که در آن، ابوطالب به فرزندانش توصیه میکند دست از یاری محمد (ص) بر ندارند و سوگند یاد میکند خود نیز محمد (ص) را تنها نگذارد:
"إِنَّ عَلِیاً وَ جَعْفَراً ثِقَتِی |
عِنْدَ مُلِمِّ الزَّمَانِ وَ الْكَرْبِ |
|
وَ اللَّهِ لَا أَخْذُلُ النَّبِی وَ لَا |
یخْذُلُهُ مِنْ بَنِی ذُو حَسَبٍ |
|
لَا تَخْذُلَا وَ انْصُرَا ابْنَ عَمِّكُمَا |
أَخِی لِأُمِّی مِنْ بَینِهِمْ وَ أَبِی" |
: همان، ج 35، ص 68.
[21] - هنگامى كه ابوطالب در حالت احتضار قرار گرفت، همهی بزرگان قریش نزد او جمع شدند و او چنین وصیت کرد: "یا مَعْشَرَ قُرَیشٍ أَنْتُمْ صَفْوَةُ اللَّهِ مِنْ خَلْقِهِ ... إِنِّی أُوصِیكُمْ بِمُحَمَّدٍ خَیراً فَإِنَّهُ الْأَمِینُ فِی قُرَیشٍ وَ الصِّدِّیقُ فِی الْعَرَبِ وَ هُوَ جَامِعٌ لِهَذِهِ الْخِصَالِ الَّتِی أُوصِیكُمْ بِهَا قَدْ جَاءَكُمْ بِأَمْرٍ قَبِلَهُ الْجَنَانُ وَ أَنْكَرَهُ اللِّسَانُ مَخَافَةَ الشَّنَآنِ وَ ایمُ اللَّهِ لَكَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَى صَعَالِیكِ الْعَرَبِ وَ أَهْلِ الْعِزِّ فِی الْأَطْرَافِ وَ الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ النَّاسِ قَدْ أَجَابُوا دَعْوَتَهُ وَ صَدَّقُوا كَلِمَتَهُ وَ عَظَّمُوا أَمْرَهُ ... یا مَعْشَرَ قُرَیشٍ ابْنَ أَبِیكُمْ وَ أُمِّكُمْ كُونُوا لَهُ وُلَاةً وَ لِحَرْبِهِ حُمَاةً وَ اللَّهِ لَا یسْلُكُ أَحَدٌ مِنْكُمْ سَبِیلَهُ إِلَّا رَشَدَ وَ لَا یأْخُذُ أَحَدٌ بِهُدَاهُ إِلَّا سَعِدَ وَ لَوْ كَانَ لِنَفْسِی مُدَّةٌ وَ فِی أَجَلِی تَأْخِیرٌ لَكَفَیتُهُ الْكَوَافِی وَ لَدَافَعْتُ عَنْهُ الدَّوَاهِی" یعنی: اى گروه قریش شما برگزیدگان خدا از خلق او هستید، شما را درباره محمد سفارش به نیكى مىكنم؛ زیرا او امین قریش و راستگوترین فرد در میان عرب است، او دربردارنده همه ویژگىهاى است كه شما را به آن سفارش كردم، او براى ما چیزى آورده كه قلب آن را مىپذیرد و زبان از ترس ملامت دیگران آن را انكار مىكند. به خدا قسم گویا مىبینم كه عقب افتادههاى عرب و اهالى روستاها و و مردم محروم دعوتش را اجابت مىكنند و گفتار او را تصدیق مىكنند و امر او را بزرگ مىدارند... اى گروه قریش، او پسر پدر شما است، براى او یاور و براى حزب او حامى باشید، به خدا قسم كسى راه او را نمى رود؛ مگر اینكه هدایت مىشود و كسى كه هدایت او را بپذیرد، خوشبخت مىشود، و اگر از عمر من باقى مانده بود و در اجل من تاخیر مىافتاد سختىهاى او را به جان مىخریدم و در مقابل بلاها از او دفاع مىكردم: همان، ج 15، ص 106 و 107.
[22] - امام صادق میفرمایند هنگامی که فاطمه بنت اسد درگذشت، رسول خدا به شدت محزون شد و فرمود به خدا که او مادرم بود. سپس در حالی که در فراق ایشان میگریست، با ردای خویش فاطمه بنت اسد را کفن نمود و نمازی بر ایشان خواند که بر هیچ کسی اینچنین نماز میت نخوانده بود و پس از آن نیز نخواند: "لَمَّا مَاتَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ أَسَدٍ أُمُّ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع جَاءَ عَلِی إِلَى النَّبِی ص فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص یا أَبَا الْحَسَنِ مَا لَكَ قَالَ أُمِّی مَاتَتْ قَالَ فَقَالَ النَّبِی ص وَ أُمِّی وَ اللَّهِ ثُمَّ بَكَى وَ قَالَ وَا أُمَّاهْ ثُمَّ قَالَ لِعَلِی ع هَذَا قَمِیصِی یكفنها [فَكَفِّنْهَا] فِیهِ وَ هَذَا رِدَائِی فَكَفِّنْهَا فِیهِ فَإِذَا فَرَغْتُمْ فَأْذَنُونِی فَلَمَّا أُخْرِجَتْ صَلَّى عَلَیهَا النَّبِی ص صَلَاةً لَمْ یصَلِّ قَبْلَهَا وَ لَا بَعْدَهَا عَلَى أَحَدٍ مِثْلَهَا ثُمَّ نَزَلَ عَلَى قَبْرِهَا فَاضْطَجَعَ فِیهِ ثُمَّ قَالَ لَهَا یا فَاطِمَةُ قَالَتْ لَبَّیكَ یا رَسُولَ اللَّهِ فَقَالَ فَهَلْ وَجَدْتِ مَا وَعَدَ رَبُّكِ حَقّاً قَالَتْ نَعَمْ فَجَزَاكَ اللَّهُ خَیرَ جَزَاءٍ وَ طَالَتْ مُنَاجَاتُهُ فِی الْقَبْرِ فَلَمَّا خَرَجَ قِیلَ یا رَسُولَ اللَّهِ لَقَدْ صَنَعْتَ بِهَا شَیئاً فِی تَكْفِینِكَ إِیاهَا ثِیابَكَ وَ دُخُولِكَ فِی قَبْرِهَا وَ طُولِ مُنَاجَاتِكَ وَ طُولِ صَلَاتِكَ مَا رَأَینَاكَ صَنَعْتَهُ بِأَحَدٍ قَبْلَهَا قَالَ أَمَّا تَكْفِینِی إِیاهَا فَإِنِّی لَمَّا قُلْتُ لَهَا یعْرَضُ النَّاسُ عُرَاةً یوْمَ یحْشَرُونَ مِنْ قُبُورِهِمْ فَصَاحَتْ وَ قَالَتْ وَا سَوْأَتَاهْ فَأَلْبَسْتُهَا ثِیابِی وَ سَأَلْتُ اللَّهَ فِی صَلَاتِی عَلَیهَا أَنْ لَا یبْلِی أَكْفَانَهَا حَتَّى تَدْخُلَ الْجَنَّةَ فَأَجَابَنِی إِلَى ذَلِكَ وَ أَمَّا دُخُولِی فِی قَبْرِهَا فَإِنِّی قُلْتُ لَهَا یوْماً إِنَّ الْمَیتَ إِذَا أُدْخِلَ قَبْرَهُ وَ انْصَرَفَ النَّاسُ عَنْهُ دَخَلَ عَلَیهِ مَلَكَانِ مُنْكَرٌ وَ نَكِیرٌ فَیسْأَلَانِهِ فَقَالَتْ وَا غَوْثَاهْ بِاللَّهِ فَمَا زِلْتُ أَسْأَلُ رَبِّی فِی قَبْرِهَا حَتَّى فُتِحَ لَهَا رَوْضَةٌ مِنْ قَبْرِهَا إِلَى الْجَنَّةِ وَ رَوْضَةٌ مِنْ رِیاضِ الْجَنَّة": همان، ج 35، ص 82.
[23] - به عنوان نمونه امام باقر علیه السلام میفرمایند یکی از راهبان پس از دیدن رسول خاتم که در آن زمان کودک بود به وحدانیت خدا و پیامبری محمد شهادت داد و اقرار نمود که این پسر همان پیامبری است که موسی و عیسی در تورات و انجیل به آمدنش بشارت دادهاند: "أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّكَ رَسُولُ اللَّهِ حَقّاً حَقّاً وَ أَنَّكَ الَّذِی بُشِّرَ بِهِ فِی التَّوْرَاةِ وَ الْإِنْجِیلِ عَلَى لِسَانِ مُوسَى وَ عِیسَى ع فَأَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّكَ رَسُولُهُ ثُمَّ أَخْرَجَ رَأْسَهُ وَ قَالَ یا بُنَی انْطَلِقْ بِهِ فَلَیسَ عَلَیهِ بَأْسٌ فَقَالَ لَهُ أَبُو طَالِبٍ وَیلَكَ یا رَاهِبُ لَقَدْ سَمِعْتُ مِنْكَ قَوْلًا عَظِیماً فَقَالَ یا بُنَی شَأْنُ ابْنِ أَخِیكَ أَعْظَمُ مِمَّا سَمِعْتَ مِنِّی وَ أَنْتَ مُعِینُهُ عَلَى ذَلِكَ وَ مَانِعُهُ مِمَّنْ یرِیدُ قَتْلَهُ مِنْ قُرَیشٍ": همان، ج 15، ص 359.
همچنین بحیراء که یکی از راهبان مسیحی بود با دیدن رسول خاتم و نشانههایی که از کتب الهی پیشین از او میدانست به اینکه محمد (ص) همان پیامبر آخرالزمان است پی برد. وی پس از توصیف پیامبر و آیندهاش از روی کتب الهی، به شدت به ابوطالب سفارش کرد مراقب محمد (ص) باشد تا حسودان چشم تنگ جان ایشان را تهدید نکنند: "فَوَجَدْنَا فِی كِتَابِ شَمْعُونَ ... فَاعْلَمُوا أَنَّهُ لِأَجْلِ نَبِی یخْرُجُ فِی أَرْضِ تِهَامَةَ مُهَاجَرُهُ إِلَى الْمَدِینَةِ اسْمُهُ فِی قَوْمِهِ الْأَمِینُ وَ فِی السَّمَاءِ أَحْمَدُ وَ هُوَ مِنْ عِتْرَةِ إِسْمَاعِیلَ بْنِ إِبْرَاهِیمَ لِصُلْبِهِ فَوَ اللَّهِ إِنَّهُ لَهُوَ ثُمَّ قَالَ بَحِیرَاءُ ... أَنْتَ سَیدُ وُلْدِ آدَمَ وَ سَیدُ الْمُرْسَلِینَ وَ إِمَامُ الْمُتَّقِینَ وَ خَاتَمُ النَّبِیینَ وَ اللَّهِ لَقَدْ ضَحِكَتِ الْأَرْضُ یوْمَ وُلِدْتَ فَهِی ضَاحِكَةٌ إِلَى یوْمِ الْقِیامَةِ فَرَحاً بِكَ وَ اللَّهِ لَقَدْ بَكَتِ الْبِیعُ وَ الْأَصْنَامُ وَ الشَّیاطِینُ فَهِی بَاكِیةٌ إِلَى یوْمِ الْقِیامَةِ أَنْتَ بِدَعْوَةِ إِبْرَاهِیمَ وَ بِشَارَةِ عِیسَى أَنْتَ الْمُقَدَّسُ الْمُطَهَّرُ مِنْ أَنْجَاسِ الْجَاهِلِیةِ ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَى أَبِی طَالِبٍ فَقَالَ ... وَ لَكِنِّی أَرَى لَكَ أَنْ تَرُدَّهُ إِلَى بَلَدِهِ عَنْ هَذَا الْوَجْهِ فَإِنَّهُ مَا بَقِی عَلَى ظَهْرِ الْأَرْضِ یهُودِی وَ لَا نَصْرَانِی وَ لَا صَاحِبُ كِتَابٍ إِلَّا وَ قَدْ عَلِمَ بِوِلَادَةِ هَذَا الْغُلَامِ وَ لَئِنْ رَأَوْهُ وَ عَرَفُوا مِنْهُ مَا قَدْ عَرَفْتُ أَنَا مِنْهُ لَیبْغُنَّهُ شَرّا": همان، ج 15، ص 196.
[24] - امام صادق علیه السلام ضمن زیارتنامهای که به یارانشان یاد دادهاند بر امین بودن پیامبر در ابلاغ رسالتشان تاکید کرده و فرمودهاند: "... السَّلَامُ عَلَى مُحَمَّدٍ أَمِینِ اللَّهِ عَلَى رِسَالاتِهِ ..." یعنی: سلام بر محمد که امین خدا بر رسالاتش است: همان، ج 97، ص 272.
[25] - قرآن کریم، سوره توحید، آیه 1.
[26] - در مجلس عقد پیامبر با خدیجه (س) نخست ابوطالب شروع به صحبت کرد و پس از حمد خدای متعال و توصیف برادر زاده اش محمد (ص) که هیچ مردی به پایش نمیرسید گفت مهریهی خدیجه را خودش (ابوطالب) تقبّل میکند. اما خدیجه پس از شنیدن این کلام گفت: «من خود مهریه خویش را به عهده میگیرم.» عده ای از مردان قریش شگفتزده گفتند: «تاکنون رسم بر این بود که مردان مهریهی زنان را پرداخت کنند. چگونه میشود زنی خودش مهریهی خود را به عهده گیرد؟!» ابوطالب از سخن آنها ناراحت شد و گفت: «اگر کسی همانند محمد (ص) باشد، زنان حاضرند مهریه خود را، خود پرداخت کنند، اما اگر کسی همانند شما باشد، باید خودش مهریه را به عهده گیرد.»: "فَابْتَدَأَ أَبُو طَالِبٍ بِالْكَلَامِ فَقَالَ الْحَمْدُ لِرَبِ هَذَا الْبَیتِ ... إِنَّ ابْنَ أَخِی هَذَا یعْنِی رَسُولَ اللَّهِ ص مِمَّنْ لَا یوزَنُ بِرَجُلٍ مِنْ قُرَیشٍ إِلَّا رَجَحَ بِهِ وَ لَا یقَاسُ بِهِ رَجُلٌ إِلَّا عَظُمَ عَنْهُ وَ لَا عِدْلَ لَهُ فِی الْخَلْقِ وَ إِنْ كَانَ مُقِلًّا فِی الْمَالِ فَإِنَّ الْمَالَ رِفْدٌ جَارٍ وَ ظِلٌّ زَائِلٌ وَ لَهُ فِی خَدِیجَةَ رَغْبَةٌ وَ لَهَا فِیهِ رَغْبَةٌ وَ قَدْ جِئْنَاكَ لِنَخْطُبَهَا إِلَیكَ بِرِضَاهَا وَ أَمْرِهَا وَ الْمَهْرُ عَلَی فِی مَالِی الَّذِی سَأَلْتُمُوهُ عَاجِلُهُ وَ آجِلُهُ وَ لَهُ وَ رَبِّ هَذَا الْبَیتِ حَظٌّ عَظِیمٌ وَ دِینٌ شَائِعٌ وَ رَأْی كَامِلٌ ثُمَّ سَكَتَ أَبُو طَالِبٍ فَتَكَلَّمَ عَمُّهَا وَ تَلَجْلَجَ وَ قَصَرَ عَنْ جَوَابِ أَبِی طَالِبٍ وَ أَدْرَكَهُ الْقُطْعُ وَ الْبُهْرُ وَ كَانَ رَجُلًا مِنَ الْقِسِّیسِینَ فَقَالَتْ خَدِیجَةُ مُبْتَدِئَةً یا عَمَّاهْ إِنَّكَ وَ إِنْ كُنْتَ أَوْلَى بِنَفْسِی مِنِّی فِی الشُّهُودِ فَلَسْتَ أَوْلَى بِی مِنْ نَفْسِی قَدْ زَوَّجْتُكَ یا مُحَمَّدُ نَفْسِی وَ الْمَهْرُ عَلَی فِی مَالِی فَأْمُرْ عَمَّكَ فَلْینْحَرْ نَاقَةً فَلْیولِمْ بِهَا وَ ادْخُلْ عَلَى أَهْلِكَ قَالَ أَبُو طَالِبٍ اشْهَدُوا عَلَیهَا بِقَبُولِهَا مُحَمَّداً وَ ضَمَانِهَا الْمَهْرَ فِی مَالِهَا فَقَالَ بَعْضُ قُرَیشٍ یا عَجَبَاهْ الْمَهْرُ عَلَى النِّسَاءِ لِلرِّجَالِ فَغَضِبَ أَبُو طَالِبٍ غَضَباً شَدِیداً وَ قَامَ عَلَى قَدَمَیهِ وَ كَانَ مِمَّنْ یهَابُهُ الرِّجَالُ وَ یكْرَهُ غَضَبُهُ فَقَالَ إِذَا كَانُوا مِثْلَ ابْنِ أَخِی هَذَا طُلِبَتِ الرِّجَالُ بِأَغْلَى الْأَثْمَانِ وَ أَعْظَمِ الْمَهْرِ وَ إِذَا كَانُوا أَمْثَالَكُمْ لَمْ یزَوَّجُوا إِلَّا بِالْمَهْرِ الْغَالِی": بحارالانوار، ج 16، ص 14.
[27] - در مورد سن پیامبر هنگام ازدواج اکثرا نقل کردهاند که ایشان در آن زمان 25 سال داشتهاند. (الطبقات الکبری، ج 1، ص 132. ؛ أسد الغابة ، ج 7، ص 90. ؛السیره النبویه ابن کثیر، ج 1، ص 264. ؛ بحارالانوار، ج 16، ص 10.) اما دربارهی سن حضرت خدیجه نطرات متعددی وجود دارد. برخی سن ایشان را 25 ساله اعلام کردهاند. (مانند بیهقی: دلائل النبوة، ج 2، ص 71 و 72.) گروهی 28 ساله گزارش نمودهاند (مانند ابن عساکر و ذهبی و مرحوم إربلی به نقل از ابن عباس: تاریخ مدینة دمشق، ج3، ص 193؛ سیرأعلام النبلاء، ج 2، ص 111؛ کشف الغمة، ج 2، ص 135، باب: فصل فی مناقب خدیجة. ؛ همچنین علاقمندان رجوع کنند به: شذرات الذهب فی أخبار من ذهب، ج 1، ص 14، حوادث سال11.) و دیگران سن خدیجه (س) را هنگام ازدواج 30 ساله، 35 ساله، 40 ساله، 44 ساله، 45 ساله و 46 ساله عنوان کردهاند. اما مورخانی همچون حاکم نیشابوری، ابن عبدالبر و ابن اثیر معتقدند حضرت خدیجه نمیتوانسته در آن زمان 40 ساله یا بیشتر بوده باشد (المستدرک على الصحیحین، ج 3، ص182. ؛ الاستیعاب ، ج 4، ص 1825. ؛ اسد الغابة ، ج 7، ص 96.) با بررسی نظر مورخان و شواهد مستدل دیگر به این نتیجه میرسیم که بانو خدیجه در زمان ازدواج شان 25 ساله یا 28 ساله بودند. این نظر مورد تایید بسیاری از مورخان و سیره نویسان همچون بیهقی، ابن عساکر، ذهبی، مرحوم اربلی، ابن اسحاق و ... بوده است.
[28] - ابن شهر آشوب میگوید: احمد بلاذری و ابوالقاسم كوفی هر یك در كتاب خود، و سید مرتضی در كتاب «شافی» و شیخ طوسی در كتاب «تلخیص شافی» آوردهاند كه پیامبر اسلام حضرت خدیجه را در حالی كه باكره بود به همسری برگزید و در كتابهای «الانوار» و «البدع» آورده است كه رقیه و زینب دختران خواهر حضرت خدیجه به نام «هاله» بودند نه دختران خود خدیجه: "أَنَّ النَّبِی ص تَزَوَّجَ بِهَا وَ كَانَتْ عَذْرَاءَ یؤَكِّدُ ذَلِكَ مَا ذُكِرَ فِی كِتَابَی الْأَنْوَارِ وَ الْبِدَعِ أَنَّ رُقَیةَ وَ زَینَبَ كَانَتَا ابْنَتَی هَالَةَ أُخْتِ خَدِیجَة": بحارالانوار، ج 22، ص 191.
از این گذشته همهی مورخان و سیره نویسان نوشتهاند كه اشراف قریش، از حضرت خدیجه خواستگاری كرده بودند اما او همه را رد كرد. همگان منتظر بودند ببینند بالاخره خدیجه با چه کسی ازدواج میکند و وقتی با جوانی بی مال و ثروت - یعنی محمد (ص) - ازدواج کرد همه او را ملامت و ترک نمودند. حال سوالی که مطرح میشود (و ابوالقاسم کوفی نیز در کتابش به آن اشاره نموده) این است که: چگونه خدیجه ای كه از ازدواج با اشراف قریش امتناع میورزید پیش از رسول خاتم با یك مرد عرب بیابانی ازدواج كرده است؟!
همانطور که در متن هم اشاره شد حقیقت این است که: بانو خدیجه خواهری به نام هاله داشت. هاله با یك مرد تمیمی ازدواج كرد و حاصل آن ازدواج پسری به نام هند شد. این مرد تمیمی (ابوهند) از همسر دیگرش دو دختر به نامهای رقیه و زینب داشت. خود این مرد تمیمی و آن همسر دیگرش هر دو مردند. فرزند او (هند) نزد خویشان پدرش رفت و هاله با دو دختر خواندهاَش تنها ماندند. حضرت خدیجه خواهرش هاله و دختر خواندههای او را نزد خودش آورد. پس از آنکه حضرت خدیجه با پیامبر ازدواج كرد و هاله هم درگذشت، آن دو دختر در خانه خدیجه و پیامبر بزرگ شدند. این گونه دخترها را ربیبه مینامیدند. در آن زمان عرب ربیبه را دختر خود انسان به حساب میآوردند و برای همین رقیه و زینب را دختران پیامبر نامیدند. با اینكه آنها دختران ابوهند بودند و ابوهند شوهر خواهر حضرت خدیجه بود.
این موضوع به تفصیل در کتاب "الصحیح من سیرة النبى الاعظم" نوشتهی جعفر مرتضى عاملى توضیح داده شده است. علاقمندان میتوانند به جلد اول این کتاب، ص 121 به بعد و جلد چهارم صفحه 12 به بعد مراجعه فرمایند.
[29] - "أَنْفَقَ أَبُو طَالِبٍ وَ خَدِیجَةُ جَمِیعَ مَالِهِمَا": یعنی: ابوطالب و خدیجه همهی دارایی شان را [در راه اسلام] انفاق نمودند: بحارالانوار، ج 19، ص 16.
[30] - "یا رَسولَ الله، اللهُ یُقرِئُک السَّلام و َیَخُصُّکَ باِلتَّحیّةِ وَ اَلاِکرامِ وَ یَقولُ لکَ یا مُحَمَّد اِن َّکَفنَ خَدیجة مِن عنِدِنا، فَاِنهَّا بَذَلت ماَلها فِی سبَیلنِا" یعنی: ای رسول خدا، خداوند متعال سلام و درود بر تو میفرستد و تو را با بهترین و گرامیترین احترامها مخصوص میگرداند و به تو میگوید: خدیجهای که تمام داراییاش را در راه به ما بخشید، کفن او را ما عنایت میکنیم: ریاحین الشریعه، ج 2، ص 412.
[31] - رسول خاتم فرمودند: "أَفْضَلُ نِسَاءِ الْجَنَّةِ أَرْبَعٌ خَدِیجَةُ بِنْتُ خُوَیلِدٍ وَ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ وَ مَرْیمُ بِنْتُ عِمْرَانَ وَ آسِیةُ بِنْتُ مُزَاحِمٍ امْرَأَةُ فِرْعَوْنَ" بحارالانوار، ج 16، ص 2.
32 - رسول خاتم میفرمایند: نُبِّئْتُ وَ آدَمُ بَینَ الرُّوحِ وَ الْجَسَد" یعنی: من پیامبر بودم در حالی که آدم (ع) هنوز میان روح و جسم بود: همان، ج 15، ص 353.
33 - امام باقر علیه السلام میفرماید: "نَزَلَ جَبْرَئِیلُ عَلَى مُحَمَّدٍ ص فَقَالَ یا مُحَمَّدُ اقْرَأْ قَالَ وَ مَا أَقْرَأُ قَالَ اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِی خَلَق": همان، ج 36، ص 176.
[34] - از امام جواد دربارهی اینکه چرا به پیامبر خاتم لقب «امی» داده شده سوال کردند ایشان فرمودند رسول خدا به 72 یا 73 زبان میخواند و مینوشت و برخلاف آنچه برخی میگویند چنین نبوده که ایشان سواد خواندن و نوشتن نداشته باشند. بلکه به این جهت ایشان را امی گفتهاند که از مردم مکه بوده و مکه از آبادیهای بزرگ (مِنْ أُمَّهَاتِ الْقُرَى) بوده است: "سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِی الرِّضَا ع فَقُلْتُ یا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ لِمَ سُمِّی النَّبِی ص الْأُمِّی فَقَالَ مَا تَقُولُ النَّاسُ قُلْتُ یزْعُمُونَ أَنَّهُ إِنَّمَا سُمِّی الْأُمِّی لِأَنَّهُ لَمْ یحْسِنْ أَنْ یكْتُبَ فَقَالَ ع كَذَبُوا عَلَیهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ أَنَّى ذَلِكَ وَ اللَّهُ یقُولُ فِی مُحْكَمِ كِتَابِهِ هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیینَ رَسُولًا مِنْهُمْ یتْلُوا عَلَیهِمْ آیاتِهِ وَ یزَكِّیهِمْ وَ یعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ فَكَیفَ كَانَ یعَلِّمُهُمْ مَا لَا یحْسِنُ وَ اللَّهِ لَقَدْ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص یقْرَأُ وَ یكْتُبُ بِاثْنَینِ وَ سَبْعِینَ أَوْ قَالَ بِثَلَاثَةٍ وَ سَبْعِینَ لِسَاناً وَ إِنَّمَا سُمِّی الْأُمِّی لِأَنَّهُ كَانَ مِنْ أَهْلِ مَكَّةَ وَ مَكَّةُ مِنْ أُمَّهَاتِ الْقُرَى وَ ذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها": همان، ج 16، ص 132 و 133.
[35] - قرآن کریم، سوره علق، آیه 1و 2.
[36] - و كان أول بعثته دعا بنی عبد المطلب و أظهر لهم رسالته و دعاهم إلى بیعته و الإیمان به فلم یؤمن به إلا علی ع ثم خدیجة رضی الله عنها: بحارالانوار، ج 66، ص 102. همچنین امام صادق علیه السلام ضمن حدیثی به تفصیل چگونگی اسلام آوردن این دو بزرگوار را تشریح فرمودهاند: "إِنَّهُمَا لَمَّا دَعَاهُمَا رَسُولُ اللَّهِ ص فَقَالَ یا عَلِی وَ یا خَدِیجَةُ إِنَّ جَبْرَئِیلَ عِنْدِی یدْعُوكُمَا إِلَى بَیعَةِ الْإِسْلَامِ فَأَسْلِمَا تَسْلَمَا وَ أَطِیعَا تَهْدِیا فَقَالا فَعَلْنَا وَ أَطَعْنَا یا رَسُولَ اللَّهِ فَقَالَ إِنَّ جَبْرَئِیلَ عِنْدِی یقُولُ لَكُمَا إِنَّ لِلْإِسْلَامِ شُرُوطاً وَ عُهُوداً وَ مَوَاثِیقَ فَابْتَدِیاهُ بِمَا شَرَطَ اللَّهُ عَلَیكُمَا لِنَفْسِهِ وَ لِرَسُولِهِ أَنْ تَقُولَا نَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیكَ لَهُ فِی مُلْكِهِ وَ لَمْ یلِدْهُ وَالِدٌ وَ لَمْ یتَّخِذْ صَاحِبَةً إِلَهاً وَاحِداً مُخْلِصاً وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ أَرْسَلَهُ إِلَى النَّاسِ كَافَّةً بَینَ یدَی السَّاعَةِ وَ نَشْهَدُ أَنَّ اللَّهَ یحْیی وَ یمِیتُ وَ یرْفَعُ وَ یضَعُ وَ یغْنِی وَ یفْقِرُ وَ یفْعَلُ ما یشاءُ وَ یبْعَثُ مَنْ فِی الْقُبُورِ قَالا شَهِدْنَا ...": بحارالانوار، ج 65، ص 392.
[37] - پس از ازدواج بانو خدیجه با پیامبر، زنان مکه او را طرد کردند و تنها مونس خدیجه (س) جنینی بود که در شکم مادر با او صحبت میکرد و او را دلداری میداد. هنگام به دنیا آمدن فاطمه نیز چهار تن از بانوان بهشتی (یعنی ساره، آسیه، مریم و صفورا به کمک خدیجه (س) آمدند: "إِنَّ خَدِیجَةَ عَلَیهَا رِضْوَانُ اللَّهِ لَمَّا تَزَوَّجَ بِهَا رَسُولُ اللَّهِ ص هَجَرَتْهَا نِسْوَةُ مَكَّةَ فَكُنَّ لَا یدْخُلْنَ عَلَیهَا وَ لَا یسَلِّمْنَ عَلَیهَا وَ لَا یتْرُكْنَ امْرَأَةً تَدْخُلُ عَلَیهَا فَاسْتَوْحَشَتْ خَدِیجَةُ مِنْ ذَلِكَ فَلَمَّا حَمَلَتْ بِفَاطِمَةَ ع صَارَتْ تُحَدِّثُهَا فِی بَطْنِهَا وَ تُصَبِّرُهَا وَ كَانَتْ خَدِیجَةُ تَكْتُمُ ذَلِكَ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص فَدَخَلَ یوْماً وَ سَمِعَ خَدِیجَةَ تُحَدِّثُ فَاطِمَةَ فَقَالَ لَهَا یا خَدِیجَةُ مَنْ یحَدِّثُكِ قَالَتِ الْجَنِینُ الَّذِی فِی بَطْنِی یحَدِّثُنِی وَ یؤْنِسُنِی فَقَالَ لَهَا هَذَا جَبْرَئِیلُ یبَشِّرُنِی أَنَّهَا أُنْثَى وَ أَنَّهَا النَّسَمَةُ الطَّاهِرَةُ الْمَیمُونَةُ وَ أَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى سَیجْعَلُ نَسْلِی مِنْهَا وَ سَیجْعَلُ مِنْ نَسْلِهَا أَئِمَّةً فِی الْأُمَّةِ یجْعَلُهُمْ خُلَفَاءَهُ فِی أَرْضِهِ بَعْدَ انْقِضَاءِ وَحْیهِ فَلَمْ تَزَلْ خَدِیجَةُ رَضِی اللَّهُ عَنْهَا عَلَى ذَلِكَ إِلَى أَنْ حَضَرَتْ وِلَادَتُهَا فَوَجَّهَتْ إِلَى نِسَاءِ قُرَیشٍ وَ نِسَاءِ بَنِی هَاشِمٍ یجِئْنَ وَ یلِینَ مِنْهَا مَا تَلِی النِّسَاءُ مِنَ النِّسَاءِ فَأَرْسَلْنَ إِلَیهَا عَصَیتِینَا وَ لَمْ تَقْبَلِی قَوْلَنَا وَ تَزَوَّجْتِ مُحَمَّداً یتِیمَ أَبِی طَالِبٍ فَقِیراً لَا مَالَ لَهُ فَلَسْنَا نَجِیءُ وَ لَا نَلِی مِنْ أَمْرِكِ شَیئاً فَاغْتَمَّتْ خَدِیجَةُ لِذَلِكَ فَبَینَا هِی كَذَلِكَ إِذْ دَخَلَ عَلَیهَا أَرْبَعُ نِسْوَةٍ طِوَالٍ كَأَنَّهُنَّ مِنْ نِسَاءِ بَنِی هَاشِمٍ فَفَزِعَتْ مِنْهُنَّ فَقَالَتْ لَهَا إِحْدَاهُنَّ لَا تَحْزَنِی یا خَدِیجَةُ فَإِنَّا رُسُلُ رَبِّكِ إِلَیكِ وَ نَحْنُ أَخَوَاتُكِ أَنَا سَارَةُ وَ هَذِهِ آسِیةُ بِنْتُ مُزَاحِمٍ وَ هِی رَفِیقَتُكِ فِی الْجَنَّةِ وَ هَذِهِ مَرْیمُ بِنْتُ عِمْرَانَ وَ هَذِهِ صَفْرَاءُ [صَفُورَاءُ] بِنْتُ شُعَیبٍ بَعَثَنَا اللَّهُ تَعَالَى إِلَیكِ لِنَلِی مِنْ أَمْرِكِ مَا تَلِی النِّسَاءُ مِنَ النِّسَاءِ فَجَلَسَتْ وَاحِدَةٌ عَنْ یمِینِهَا وَ الْأُخْرَى عَنْ یسَارِهَا وَ الثَّالِثَةُ مِنْ بَینِ یدَیهَا وَ الرَّابِعَةُ مِنْ خَلْفِهَا فَوَضَعَتْ خَدِیجَةُ فَاطِمَةَ ع طَاهِرَةً مُطَهَّرَةً فَلَمَّا سَقَطَتْ إِلَى الْأَرْضِ أَشْرَقَ مِنْهَا النُّورُ ...": همان، ج 16، ص 80.
[38] - فَقَالَ لَهَا هَذَا جَبْرَئِیلُ یبَشِّرُنِی ... أَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى سَیجْعَلُ نَسْلِی مِنْهَا وَ سَیجْعَلُ مِنْ نَسْلِهَا أَئِمَّةً فِی الْأُمَّةِ یجْعَلُهُمْ خُلَفَاءَهُ فِی أَرْضِهِ بَعْدَ انْقِضَاءِ وَحْیهِ" همان. همچنین در زیارت حضرت زهرا چنین آمده است: "السَّلَامُ عَلَى الصِّدِّیقَةِ الطَّاهِرَةِ السَّلَامُ عَلَى النَّبْعَةِ النَّبَوِیةِ النَّاضِرَةِ السَّلَامُ عَلَى الزَّكِیةِ الْعَارِفَةِ السَّلَامُ عَلَى الْمَظْلُومَةِ الصَّابِرَةِ السَّلَامُ عَلَى خَصِیمَةِ الْفَجَرَةِ السَّلَامُ عَلَى أُمِ الْأَئِمَّةِ الْبَرَرَة": بحارالانوار، ج 99، ص 200.
[39] - امام صادق علیه السلام فرمودند: "أَنَّ فَاطِمَةَ ع كَانَتْ تُكَنَّى أُمَ أَبِیهَا": همان، ج 43، ص 19.
[40] - در سال هفتم پس از بعثت، کفار مکه پیامبر را به همراه بنی هاشم در درهای به نام شعب ابیطالب محاصره کردند و بدین ترتیب آنها را از نظر آب و خوراک در مضیقه قرار دادند. این محاصره سه سال به طول انجامید و فاطمه زهرا که در سال پنجم بعثت به دنیا آمده بود (وُلِدَتْ فَاطِمَةُ بِمَكَّةَ بَعْدَ النُّبُوَّةِ بِخَمْسِ سِنِین: همان، ج 43، ص 6.) سه سال از عمرش را در این شرایط سخت سپری کرد: "أَنَّ قُرَیشاً كُلَّهُمُ اجْتَمَعُوا وَ أَخْرَجُوا بَنِی هَاشِمٍ إِلَى شِعْبِ أَبِی طَالِبٍ وَ مَكَثُوا فِیهِ ثَلَاثَ سِنِینَ إِلَّا شَهْراً ثُمَّ أَنْفَقَ أَبُو طَالِبٍ وَ خَدِیجَةُ جَمِیعَ مَالِهِمَا وَ لَا یقْدِرُونَ عَلَى الطَّعَامِ إِلَّا مِنْ مَوْسِمٍ إِلَى مَوْسِمٍ فَلَقُوا مِنَ الْجُوعِ ...": همان، ج 19، ص 16.
[41] - "إِنَّ أَبَا طَالِبٍ رَضِی اللَّهُ عَنْهُ تُوُفِّی فِی آخِرِ السَّنَةِ الْعَاشِرَةِ مِنْ مَبْعَثِ رَسُولِ اللَّهِ ص ثُمَّ تُوُفِّیتْ خَدِیجَةُ رَضِی اللَّهُ عَنْهَا بَعْدَ أَبِی طَالِبٍ بِثَلَاثَةِ أَیامٍ فَسَمَّى رَسُولُ اللَّهِ ذَلِكَ الْعَامَ عَامَ الْحُزْنِ فَقَالَ مَا زَالَتْ قُرَیشٌ قَاعِدَةً عَنِّی حَتَّى مَاتَ أَبُو طَالِبٍ": همان، ج 19، ص 25.
[42] - عایشه بر اینکه علی و زهرا محبوبترین افراد نزد رسول خاتم بودند تاکید نموده و گفته است: "إِنَّهُ مَا كَانَ مِنَ الرِّجَالِ أَحَبُّ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص مِنْ عَلِی ع وَ لَا مِنَ النِّسَاءِ أَحَبُّ إِلَیهِ مِنْ فَاطِمَةَ ع": همان، ج 43، ص 23.
[43] - رسول خاتم فرمودند: "یا عَلِی لَقَدْ عَاتَبَتْنِی رِجَالٌ مِنْ قُرَیشٍ فِی أَمْرِ فَاطِمَةَ وَ قَالُوا خَطَبْنَاهَا إِلَیكَ فَمَنَعْتَنَا وَ تَزَوَّجْتَ عَلِیاً فَقُلْتُ لَهُمْ وَ اللَّهِ مَا أَنَا مَنَعْتُكُمْ وَ زَوَّجْتُهُ بَلِ اللَّهُ تَعَالَى مَنَعَكُمْ وَ زَوَّجَهُ فَهَبَطَ عَلَی جَبْرَئِیلُ ع فَقَالَ یا مُحَمَّدُ إِنَّ اللَّهَ جَلَّ جَلَالُهُ یقُولُ لَوْ لَمْ أَخْلُقْ عَلِیاً ع لَمَا كَانَ لِفَاطِمَةَ ابْنَتِكَ كُفْوٌ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ آدَمُ فَمَنْ دُونَه" یعنی: ای علی؛ مردانی از قریش مرا دربارهی فاطمه مورد عتاب قرار دادند و گفتند: ما او را از تو خواستگارى کردیم ولى نپذیرفتى و او را به ازدواج على در آوردى؟ در جواب آنها گفتم: به خداوند سوگند من نبودم که خواستگارى شما را رد کردم بلکه خدا خواستگارى شما را نپذیرفت و او را براى على انتخاب کرد. زیرا جبرئیل بر من فرود آمد و گفت: همانا خداى جلیل میفرماید: «اگر من على را خلق نکرده بودم از آدم به بعد شوهرى که شایستهی او باشد در روى زمین یافت نمیشد»: عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 225.
[44] - بنگرید به پاورقی پیشین.
[45] - برخی از منابع سنی و شیعی که ولادت امیرمومنان را در کعبه گزارش کردهاند در نوشته «مولود کعبه » در سایت محمد (ص)قابل مشاهده است. علاقمندان برای آشنایی بیشتر با این منابع میتوانند به متن مذکور مراجعه نمایند. در این قسمت تنها به یکی از منابع سنی و یکی از منابع شیعی اکتفا میگردد: منبع اهل تسنن: "ولادت امیرمؤمنان کرم الله وجهه در درون کعبه، در سراسر دنیا مشهور است و در کتابهای هر دو فرقه شیعه و سنی روایت شده است، و هرگز در مورد غیر ایشان چنین فضیلتی ثابت نشده است": شهاب الدین ابوالثنا، سید محمود آلوسی، سرح الفریده، در شرح قصیده عینیه عبدالباقی افندی، ص 15. ؛ منبع اهل تشیع: "قَالَ یزِیدُ بْنُ قَعْنَبٍ فَرَأَینَا الْبَیتَ وَ قَدِ انْفَتَحَ عَنْ ظَهْرِهِ وَ دَخَلَتْ فَاطِمَةُ فِیهِ وَ غَابَتْ عَنْ أَبْصَارِنَا وَ الْتَزَقَ الْحَائِطُ": بحارالأنوار، ج 35، ص 8.
[46] - امام صادق علیه السلام ماجرای به دنیا آمدن امیر مومنان در خانهی کعبه را به تفصیل شرح دادهاند و سپس به عباراتی که در آن زمان بین مولود کعبه و رسول خاتم رد و بدل گردید اشاره فرمودهاند: "دَخَلَ رَسُولُ اللَّهِ ص فَلَمَّا دَخَلَ اهْتَزَّ لَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع وَ ضَحِكَ فِی وَجْهِهِ وَ قَالَ السَّلَامُ عَلَیكَ یا رَسُولَ اللَّهِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ قَالَ ثُمَّ تَنَحْنَحَ بِإِذْنِ اللَّهِ تَعَالَى وَ قَالَ- بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ- قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ- الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ إِلَى آخِرِ الْآیاتِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص قَدْ أَفْلَحُوا بِكَ وَ قَرَأَ تَمَامَ الْآیاتِ إِلَى قَوْلِهِ أُولئِكَ هُمُ الْوارِثُونَ الَّذِینَ یرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِیها خالِدُونَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَنْتَ وَ اللَّهِ أَمِیرُهُمْ- أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ تَمِیرُهُمْ مِنْ عُلُومِهِمْ فَیمْتَارُونَ وَ أَنْتَ وَ اللَّهِ دَلِیلُهُمُ وَ بِكَ یهْتَدُون": همان، ج 35، ص 37 و 38.
[47] - در تفسیر برهان ذیل آیه «وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَكَ الْأَقْرَبِین» (شعرا، آیه 214) از زبان امیر مومنان این ماجرا به تفصیل بیان شده است: "لما نزلت هذه الآیة على رسول الله (صلى الله علیه و آله) وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَكَ الْأَقْرَبِینَ دعانی رسول الله فقال لی: یا علی إن الله تعالى أمرنی أن انذر عشیرتی الأقربین ... فاصنع لنا - یا علی - صاعا من طعام، و اجعل علیه رجل شاة، و املأ لنا عسا من لبن، ثم اجمع بنی عبد المطلب، حتى أكلمهم، و أبلغهم ما أمرت به. ففعلت ما أمرنی به، ثم دعوتهم أجمع، و هم یومئذ أربعون رجلا، یزیدون رجلا، أو ینقصون رجلا، فیهم أعمامه: أبو طالب، و حمزة، و العباس، و أبو لهب، فلما اجتمعوا له دعانی بالطعام الذی صنعته لهم، ... فلما أراد رسول الله أن یكلمهم، ابتدره أبو لهب بالكلام، فقال: لشد ما سحركم صاحبكم! فتفرق القوم، و لم یكلمهم رسول الله فقال لی من الغد: یا علی، إن هذا الرجل قد سبقنی إلى ما سمعت من القول، فتفرق القوم قبل أن أكلمهم، فعد لنا من الطعام بمثل ما صنعت، ثم اجمعهم لی- قال- ففعلت، ثم جمعتهم، فدعانی بالطعام، فقربته لهم، ففعل كما فعل بالأمس، و أكلوا حتى مالهم به من حاجة، ثم قال: اسقهم فجئتهم بذلك العس، فشربوا حتى رووا منه جمیعا ... ثم تكلم رسول الله فقال: یا بنی عبد المطلب، إنی و الله ما أعلم شابا فی العرب جاء قومه بأفضل مما جئتكم به، إنی قد جئتكم بخیر الدنیا و الآخرة، و قد أمرنی ربی عز و جل أن أدعوكم إلیه، فأیكم یؤمن بی، و یؤازرنی على أمری، فیكون أخی، و وصیی، و وزیری، و خلیفتی فی أهلی من بعدی؟- قال- فأمسك القوم، و أحجموا عنها جمیعا- قال- فقمت، و إنی لأحدثهم سنا، و أرمصهم عینا، و أعظمهم بطنا، و أحمشهم ساقا، فقلت: أنا- یا نبی الله- أكون وزیرك على ما بعثك الله به- قال- فأخذ بیدی، ثم قال: إن هذا أخی، و وصیی، و وزیری، و خلیفتی فیكم، فاسمعوا له و أطیعوا. فقام القوم یضحكون، و یقولون لأبی طالب: قد أمرك أن تسمع لابنك، و تطیع!»: تفسیر برهان، ج 4، ص 186 و 187.
[48] - "فَقَالَ لَهَا النَّبِی ص یا فَاطِمَةُ زَوَّجْتُكِ سَیداً فِی الدُّنْیا وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ یا فَاطِمَةُ لَمَّا أَرَادَ اللَّهُ تَعَالَى أَنْ أُمْلِكَكِ بِعَلِی أَمَرَ اللَّهُ تَعَالَى جَبْرَئِیلَ فَقَامَ فِی السَّمَاءِ الرَّابِعَةِ فَصَفَّ الْمَلَائِكَةَ صُفُوفاً ثُمَّ خَطَبَ عَلَیهِمْ فَزَوَّجَكِ مِنْ عَلِی ثُمَّ أَمَرَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ شَجَرَ الْجِنَانِ فَحَمَلَتِ الْحُلِی وَ الْحُلَلَ ثُمَّ أَمَرَهَا فَنَثَرَتْهُ عَلَى الْمَلَائِكَةِ فَمَنْ أَخَذَ مِنْهُمْ یوْمَئِذٍ شَیئاً أَكْثَرَ مِمَّا أَخَذَ غَیرُهُ افْتَخَرَ بِهِ إِلَى یوْمِ الْقِیامَةِ قَالَتْ أُمُّ سَلَمَةَ لَقَدْ كَانَتْ فَاطِمَةُ ع تَفْتَخِرُ عَلَى النِّسَاءِ لِأَنَّهَا مَنْ خَطَبَ عَلَیهَا جَبْرَئِیلُ ع" یعنی: رسول خدا فرمود: اى فاطمه؛ من تو را به ازدواج مردى كه در دنیا آقا و بزرگ و در آخرت از صالحان و شایستگان است در آوردم. اى فاطمه؛ هنگامى كه خداى تعالى خواست تا تو را به عقد على در آورم، جبرئیل را مامور كرد تا در آسمان چهارم بایستد و فرشتگان صف بستند و خطبه عقد را خواند، سپس درختان بهشتى را مامور كرد تا جواهر بر خود حمل كرده و بر فرشتگان نثار كنند، و هر فرشتهاى كه بیشتر از دیگران از آن جواهر بر گرفت، تا روز قیامت بر دیگران افتخار مى كند. ام سلمه میگوید: فاطمه (س) به زنان افتخار مى كرد، زیرا جبرئیل خطبه ازدواج او را خوانده بود: بحارالانوار، ج 43، ص 108.
[49] - رسول خاتم فرمودند: فَكُلَّمَا اشْتَقْتُ إِلَى رَائِحَةِ الْجَنَّةِ شَمِمْتُ رَائِحَةَ ابْنَتِی فَاطِمَةَ" یعنی: هرگاه مشتاق بوی بهشت میشوم دخترم فاطمه را میبویم: همان، ج 43، ص 4.
[50] - رسول خاتم فرمودهاند: "فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّی فَمَنْ آذَاهَا فَقَدْ آذَانِی": همان، ج 27، ص 62.
[51] - اسماء دختر عمیس از فاطمه زهرا چنین نقل قول میکند که: لَمَّا حَمَلْتُ بِالْحَسَنِ ع وَ وَلَدْتُهُ جَاءَ النَّبِی ص فَقَالَ یا أَسْمَاءُ هَلُمِّی ابْنِی فَدَفَعْتُهُ إِلَیهِ فِی خِرْقَةٍ صَفْرَاءَ فَرَمَى بِهَا النَّبِی ص وَ أَذَّنَ فِی أُذُنِهِ الْیمْنَى وَ أَقَامَ فِی أُذُنِهِ الْیسْرَى ثُمَّ قَالَ لِعَلِی ع بِأَی شَیءٍ سَمَّیتَ ابْنِی قَالَ مَا كُنْتُ أَسْبِقُكَ بِاسْمِهِ یا رَسُولَ اللَّهِ وَ قَدْ كُنْتُ أُحِبُّ أَنْ أُسَمِّیهُ حَرْباً فَقَالَ النَّبِی ص وَ لَا أَنَا أَسْبِقُ بِاسْمِهِ رَبِّی ثُمَّ هَبَطَ جَبْرَئِیلُ ع فَقَالَ یا مُحَمَّدُ الْعَلِی الْأَعْلَى یقْرِئُكَ السَّلَامَ وَ یقُولُ عَلِی مِنْكَ بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى وَ لَا نَبِی بَعْدَكَ سَمِّ ابْنَكَ هَذَا بِاسْمِ ابْنِ هَارُونَ فَقَالَ النَّبِی ص وَ مَا اسْمُ ابْنِ هَارُونَ قَالَ شَبَّرَ قَالَ النَّبِی ص لِسَانِی عَرَبِی قَالَ جَبْرَئِیلُ ع سَمِّهِ الْحَسَنَ": همان، ج 101، ص 111.
[52] - متن این حدیث که به حدیث لوح معروف است، در کافی، ج 1، ص 527 و 528 آمده است. همچنین علاقمندان میتوانند برای مطالعهی متن حدیث و ترجمهی آن به نوشتهی «تحفه آسمانی » در سایت محمد (ص) مراجعه فرمایند.
[53] - امام کاظم علیه السلام به عنوان مبیّن قرآن در تبیین آیه 23 سوره شوری «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَیهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى» مقصود از آیه را مودت به امامان (اهل بیت علیهم السلام) بیان فرمودند: "قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَیهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى، قال: «هم الأئمة (علیهم السلام)»": تفسیر برهان، ج 4، ص 815.
[54] - "وَ ما ینْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْی یوحی" قرآن کریم، سوره نجم، آیه 3 و 4.
[55] - "یا أَیهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ یعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا یهْدِی الْقَوْمَ الْكافِرِینَ": قرآن کریم، سوره مائده، آیه 67.
[56] - جریان مباهله از حوادث مهم و مشهور تاریخ اسلام است که به موجب آن پیامبر اسلام (ص) با اهل بیت خود جهت «مباهله» در مقابل مسیحیان نجران قرار گرفت. قرآن در این خصوص خطاب به پیامبر میفرماید: «فَمَنْ حَآجَّكَ فِیهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءنَا وَأَبْنَاءكُمْ وَنِسَاءنَا وَنِسَاءكُمْ وَأَنفُسَنَا وأَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَةُ اللّهِ عَلَى الْكَاذِبِینَ» (پس هر کس درباره عیسی- بعد از علم و دانشی (که درباره عیسی) به تو رسید - با تو به محاجّه برخیزد به آنان بگو بیایید ما فرزندان خود را بخوانیم شما نیز فرزندان خود را، ما زنان خود را [صدا زنیم] شما نیز زنان خود را، ما نفسهای خود را [بخوانیم] شما نیز نفسهای خود را، آنگاه [مباهله کنیم و] لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم). امام کاظم به عنوان مبیّن قرآن در خصوص این آیه میفرمایند: "فكان تأویل أبنائنا الحسن و الحسین، و نسائنا فاطمة، و أنفسنا علی بن أبی طالب (علیهم السلام)": تفسیر برهان، ج 1، ص630 و 631. ذیل آیه 61 سوره آل عمران.
[57] - پیامبر در خطابه غدیر فرمودند: "مَعَاشِرَ النَّاسِ أَنَا صِرَاطُ اللَّهِ الْمُسْتَقِیمُ الَّذِی أَمَرَكُمْ بِاتِّبَاعِهِ ثُمَّ عَلِی مِنْ بَعْدِی ثُمَّ وُلْدِی مِنْ صُلْبِهِ أَئِمَّةٌ یهْدُونَ بِالْحَقِ وَ بِهِ یعْدِلُون": بحارالانوار، ج 37، ص 212.
[58] - پیامبر از مردم خواستند تا اینچنین با هدایتگران پس از رسول خاتم بیعت کنند: "فَقُولُوا بِأَجْمَعِكُمْ إِنَّا سَامِعُونَ مُطِیعُونَ رَاضُونَ مُنْقَادُونَ لِمَا بَلَّغْتَ عَنْ رَبِّنَا وَ رَبِّكَ فِی أَمْرِ عَلِی وَ أَمْرِ وُلْدِهِ مِنْ صُلْبِهِ مِنَ الْأَئِمَّةِ نُبَایعُكَ عَلَى ذَلِكَ بِقُلُوبِنَا وَ أَنْفُسِنَا وَ أَلْسِنَتِنَا وَ أَیدِینَا عَلَى ذَلِكَ نَحْیا وَ نَمُوتُ وَ نُبْعَثُ لَا نُغَیرُ وَ لَا نُبَدِّلُ وَ لَا نَشُكُّ وَ لَا نَرْتَابُ وَ لَا نَرْجِعُ عَنْ عَهْدٍ وَ لَا نَنْقُضُ الْمِیثَاقَ وَ نُطِیعُ اللَّهَ وَ عَلِیاً أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ وَ وُلْدَهُ الْأَئِمَّةَ الَّذِینَ ذَكَرْتَهُمْ مِنْ ذُرِّیتِكَ مِنْ صُلْبِهِ بَعْدَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَین ... وَ صَافَقُوا بِأَیدِیهِمْ ... الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ وَ بَاقِی النَّاسِ عَنْ آخِرِهِمْ عَلَى قَدْرِ مَنَازِلِهِمْ إِلَى أَنْ صُلِّیتِ الظُّهْرُ وَ الْعَصْرُ فِی وَقْتٍ وَاحِدٍ وَ الْمَغْرِبُ وَ الْعِشَاءُ الْآخِرَةُ فِی وَقْتٍ وَاحِدٍ وَ أَوْصَلُوا الْبَیعَةَ وَ الْمُصَافَقَةَ ثَلَاثاً": همان، ج 37، ص 215 تا 217.
[59] - امام کاظم علیه السلام به عنوان مبیّن قرآن میفرمایند: "آخر فریضة أنزلها الله تعالى الولایة، ثم لم ینزل بعدها فریضة، ثم أنزل: الْیوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِینَكُمْ بكراع الغمیم فأقامها رسول الله (صلى الله علیه و آله) بالجحفة فلم ینزل بعدها فریضة" تفسیر برهان، ج 2، ص 224 ذیل آیه 3 سوره مائده.
[60] - "قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص یوْمُ الْإِثْنَینِ وَ هُوَ الْیوْمُ الَّذِی قُبِضَ فِیهِ وَ حَوْلَهُ أَهْلُ بَیتِهِ وَ ثَلَاثُونَ رَجُلًا مِنْ أَصْحَابِهِ ایتُونِی بِكَتِفٍ أَكْتُبْ لَكُمْ [فِیهِ] كِتَاباً لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِی وَ لَنْ تَخْتَلِفُوا [بَعْدِی] فَمَنَعَهُمْ ... فَقَالَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ یهْجُرُ فَغَضِبَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ قَالَ إِنِّی أَرَاكُمْ تُخَالِفُونِّی وَ أَنَا حَی [فَكَیفَ بَعْدَ مَوْتِی] فَتَرَكَ الْكَتِفَ": کتاب سلیم ابن قیس هلالی، ج 2، ص 794.
[61] - امام صادق علیه السلام فرمودند: "عَاشَتْ فَاطِمَةُ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص خَمْسَةً وَ سَبْعِینَ یوْماً لَمْ تُرَ كَاشِرَةً وَ لَا ضَاحِكَةً تَأْتِی قُبُورَ الشُّهَدَاءِ فِی كُلِّ جُمْعَةٍ مَرَّتَینِ الْإِثْنَینَ وَ الْخَمِیسَ فَتَقُولُ ع هَاهُنَا كَانَ رَسُولُ اللَّهِ وَ هَاهُنَا كَانَ الْمُشْرِكُونَ": بحارالانوار، ج 43، ص 195.
[62] - رسول خاتم فرمودهاند: "إنما بعثت لأتمم مكارم الأخلاق" یعنی: همانا من برای تمام کردن مکارم اخلاق برگزیده شده ام: همان، ج 16، ص 210.
[63] - رسول خاتم فرمودند: "أَ لَا أُبَشِّرُكُمْ أَیهَا النَّاسُ بِالْمَهْدِی قَالُوا: بَلَى. قَالَ: فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى یبْعَثُ فِی أُمَّتِی سُلْطَاناً عَادِلًا وَ إِمَاماً قَاسِطاً یمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا كَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً، وَ هُوَ التَّاسِعُ مِنْ وُلْدِ وَلَدِی الْحُسَینِ، اسْمُهُ اسْمِی وَ كُنْیتُهُ كُنْیتِی": کتاب سلیم ابن قیس هلالی، ج 2، ص 958.
[64] - در حدیث لوح خداوند مهدی موعود را با صفت «رحمه للعالمین» معرفی میفرماید: "... ثُمَّ أُكْمِلُ ذَلِكَ بِابْنِهِ رَحْمَةً لِلْعَالَمِینَ عَلَیهِ كَمَالُ مُوسَى وَ بَهَاءُ عِیسَى وَ صَبْرُ أَیوبَ سَتَذِلُّ أَوْلِیائِی فِی زَمَانِهِ ...": کافی، ج 1، ص 528. علاقمندان میتوانند برای مطالعهی متن کامل حدیث و ترجمهی آن به نوشتهی «تحفه آسمانی » در همین سایت مراجعه فرمایند.