گردآوری و تلخیص: آذر طاهری (کارشناس ارشد برق ؛ این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید)
برگرفته از کتاب «پدر، پسر، روح القدس»[1]
«بولس سلامه» (1979-1902 م.)، از مشهورترین شاعران و ادبای کلاسیک لبنان است. این اندیشمند مسیحی در روستای بتدّین القیش (منطقة جزّین) در جنوب لبنان به دنیا آمد. سلامه صاحب آثاری چون «ملحمة الغدیر» (حماسه غدیر)، «مقتل امام حسین» و منظومه «علی و الحسین» است. در مجموع حدود 16 کتاب شعر و نثر از وی به یادگار مانده است. برخی دیگر از کتابهای او عبارتند از: «ملحمة عیدالریاض»، «خبز و ملح»، «حکایة عمر»، «مذکرّات جریح» و «مع المسیح».
او در مورد ارادت خود به حسین (ع) و محبتش به اهل بیت پیامبر خاتم چنین میگوید:
«اینک می توانی مرا از شیعیان به شمار آوری ... اگر تشیّع یعنی محبت علی و اهل بیت بزرگوار و پاک او و قیام بر علیه ظلم و دردمندی از آنچه بر سرحسین و فرزندانش آمد، اگر شیعه این است من شیعهام.»[2]
«بولس سلامه» در منظومهای پیرامون حادثۀ کربلا از آغاز حرکت حسین (ع) شروع میکند و مراحل مختلف حادثه و مقتل حسین بن علی (ع) را به تفصیل شرح میدهد و از شهید شدن علی اکبر و عبدالله اِبن حسن تا شهادت ابوالفضل العباس و اسارت اهل بیت حسین (ع) مانند یک راوی مقتل و ذاکر مصیبت اهل بیت روایت میکند. او در بخشی از این مجموعه مینویسد:
« آنچنان گریستم که بالشم از اشک خیس شد و در قلمم پژواک نالهها مویه کرد، منِ مسیحی را حسین به گریه انداخت و قطرات اشک از افق چشمانم تابید و درخشید.»[3]
نکتۀ جالب توجه در این میان، روایت تقریبا کامل و گسترده او از ابعاد گوناگون مصیبت کربلاست به صورتی که تقسیم بندی سنتی و متعارف ایام عزادری دهه اول محرم را شامل میشود. در این نوشتار گزیدهای از اشعار او را به همراه ترجمۀ مختصر و خلاصۀ این ابیات میخوانید. [4]
روز یکم محرم: در رثای مسلم بن عقیل (قاصد امام حسین علیه السلام به کوفه)
اسند اللّیث رأسه لجدار مسبلا جفنه علی تسکاب أو تبکی؟ قالوا له، وسخیّ الدمع وقف علی ذوات النقاب قال إنی بکیت سبط رسول الله، یأتی و فی یدیه جوابی من یقل للحسین عنّی ألا ارجع خلت الغاب من أسود الغاب ... و أتاه فتی بشربۀ ماء ودعاه فأمسک الفنجانا حاول الشرب مرّتین قصدّ ت سکبۀ الدمّ مسلما صدیانا کبّل اللیث بالحدید و قادوه إلی السطح ذاهلا و سنانا و أطاع البتّار رأس هصور شرّف السیف زنده و السّنانا ورموه إلی الجماهیر إرها با ففرّت کما تفرّ السمانی |
آن شیر مرد سر بر دیوار گذاشت و سخت گریست، پرسیدند: «چرا گریه می کنی؟» گفت: «من به خاطر فرزند پیامبر میگریم که بی خبر در راه است.» چه کسی از جانب من به حسین پیام می دهد که مَیا، بیشه از شیران خالی شده است ... برایش آب آوردند؛ ظرف آب را گرفت و دو بار سعی کرد بنوشد اما خون دهانش جام را پر میکرد و مانع میشد. شیر را به زنجیر آهنین بستند و به پشت بام بردند و سراز تنش جدا کردند و او را درمیان مردم پایین انداختند. |
روز دوم محرم: ورود به کربلا
أنزلوه بکربلاء و شادوا حوله من رماحهم أسوارا قال:ما هذه البقاع؟ فقالوا: کربلاء، فقال: ویحک دارا هاهنا یشرب الثری من دمانا و یُثیر الجماد دمعُ العذاری من رآها بکی ومن لم یزُرها حمل الریح قلبه تذکارا کربلاء، ستُصبحین محجّا و تصیرین کالهواء انتشارا کلّما یُذکر الحسین شهیدا موکب الدّهر یُنبت الأحرارا فیجیء الأحرار فی الکون بعدی حیثما سرتُ یلثمون الغبارا و یُنادون دولۀ الظلم حیدی قد نقلنا عن الحسین الشعارا |
او را در سرزمین کربلا فرود آوردند و با نیزه پیرامونش دیوار کشیدند. پرسید: «نام این منطقه چیست؟» گفتند: «کربلا». گفت: «اینجاست که زمین، خونمان را مینوشد و اشک دخترکان، قلب سنگ را آب میکند. هرکه به اینجا بیاید خواهد گریست و هر که نتواند زیارتش کند دلش را با باد به سویش روانه میکند. ای کربلا؛ همگان به سویت میآیند و آوازهات همه جا میپیچد. هرگاه از شهادت حسین یاد شود، آزادگان از دل روزگار برمیآیند و هر کجا که من گام برداشتهام میگذرند و غبارش را بر چشم میکشند و بر حاکمان ستمگر فریاد میزنند: «کناره گیرید که ما با شعار حسینی آمدهایم.» |
روز سوم محرم: در رثای دختران آل الله
سخّروا یوم قتله کلّ شیء سخّروا الماء، سخّروا العجماء ماکفاهم سلب الحسین فراحوا یسلبون المخدّرات النساء ربّ أنثی تستّرت برداء فاستغاثت، فجاذبوها الرداء تتهاوی علی الجدالۀ ظمأی ردّها الجوع صورۀ عجفاء |
در روز قتل او همه چیز را اسیر کردند و حتی آب را هم به بند کشیدند. به غارت جنازه حسین اکتفا نکردند و رفتند زنان و دختران حرمش را غارت کردند. این سو دختری خود را به چادرش میپوشاند و جامهاش را میکشیدند و آن سو دخترکی تشنه و گرسنه، ناتوان و بی رمق بر زمین میافتاد. |
روز چهارم محرم: در رثای حرّبن یزید ریاحی (یکی از یاران امام حسین علیه السلام)
و جری فی معسکر ابن زیاد ما أثار العیون و الالبابا ذاک آنّ الغضنفر الحرّ عاف الجیش و انضمّ للحسین و تابا؛ «یا بن بنت الرسول عفوک عنّی فأنا الغرّ، قد ضللت الصوابا یابن بنت الرسول عفوک عنّی خضّل الدمع لحیتی و الثیابا سوف أمحو أسائتی بدمائی لیس مثل الدماء تغسل عابا» |
حادثهای در لشکر اِبن زیاد رخ داد که همه را به خود مشغول کرد. حُرّ شیر دل لشکر را رها کرده و به حسین پیوسته بود. توبهکنان گفت: «ای پسر دختر پیامبر؛ مرا ببخش که خطا کردهام. مرا ببخش اینک که اشک، چهره و لباسم را خیس کرده است. بدکاریِ خود را به خون خواهم شست که هیچ چیز چون خون عیب و خطا را پاک نمیکند.» |
روز پنجم محرم: در رثای عبدالله بن حسن (یکی از فرزندان امام حسن مجتبی علیه السلام)
باد صحب الحسین إلا غلاما یُخجل الطلّ رقّۀ و سناء فرّ من خیمۀ النساء و جاء العمّ یفدی، فما أجلّ الفداء حاولت زینب تصدّ فتاها من یصدّ الفتوّۀ الهوجاء «إحبسیه» قال الحسین، فلم تُفلح، وزادت علی اللظاء لظاء قال: إنّی أموت فی ظلّ عمّی بعد عمّی أری الحیاۀ عفاء خفّ نحو الحسین بجرُ بن کعب یضرب السبط ضربۀ نکراء فوقاه الصبُی بالکفّ، غارالسیف فیها فأصبحت جرداء علّقت بالإهاب کالغصن مقطوعا، علیقا بقشره غضراء صاح: أماه، لم یزد، فکأنّ الفخّ، فی یقظه المنون تصاءی |
از یاران حسین جز پسری خرد باقی نمانده بود که از خیمه زنان و کودکان گریخت و آمد تا خود را فدای عمویش کند. زینب سعی کرد تا جلوی او را بگیرد اما نتوانست. حسین فریاد زد: «او را مانع شو» ولی فایده نداشت. گفت: «من در سایه عمویم خواهم مرد زیرا زندگی بدون عمو برایم ارزش ندارد». در این هنگام بجر بن کعب شمشیری بر حسین فرود آورد و کودک برای حمایت او دست خود را جلوی ضربه شمشیر گرفت و تیغ دستش را قطع کرد. کودک از درد فریاد برآورد و مادرش را صدا زد و دیگر هیچ نگفت. |
روز ششم محرم: در رثای قاسم بن الحسن (یکی از فرزندان امام حسن مجتبی علیه السلام)
حمل السیف قاسم و هو یدری أنه یطلب المنون غلایا شقّ رأس الفتی بضربۀ نذل فجرت مقلۀ الخزام اکتئانا صاح: عمّا وارتمی یتنزّی تفحص الدمّ رجلُه و التّرابا ضمّه عمّه الی الصّدر، ضمّ النسر للفرخ إذ یموت مُصابا «یا حبیب الحسین» قال حسین کیف تدعو و لا اردُّ الجوابا؟ |
قاسم شمشیر را بر گرفت و میدانست که به پیشواز مرگ میرود. سر آن نوجوان به ضربه نامردی دو نیم شد و فریاد زد: «عمو!» در حالیکه پایش را از درد در خاک و خون میکشید. عمو او را به سینه چسباند و گفت: «عزیزم؛ چگونه صدایم بزنی و جوابت ندهم؟» |
روزهفتم محرم: در رثای شیرخواره امام حسین علیه السلام
حضن الطّفل نجله وهو عبدالله، عبد ضمّوا إلیه السماء ضمّه الوالد اللهیف، لعلّ الحبّ یُقصی عن الصغیر العناء أیّ طفل؟ کأنّه الوردۀ الحمراء جفّت، لم تشرب الأنداء سرحت أنملُ الحزین بشعر فکأنّ الحسین مسّ ذُکاء و إذا فی الفضاء سهم یصکّ السمع صکّا و یجرح الأصداء شقّ نحر الذبیح فاندفق المرجان، یکسوه حلّۀ حمراء مهجۀ البُرعم الرضیع تلقّاها حسین، بکفّه أجزاء قلبُه سال فی یدیه، فلا یدری أقلبا أراقه أم دماء |
فرزند شیرخواره را در آغوش گرفت شاید قدری او را آرام کند؛ نوزادی را که چون گلی سرخ و خشکیده بود. با انگشتان اندوه مویش را نوازش میکرد که ناگهان تیری در آسمان زوزه کشید و گلوی نازک کودک را پاره کرد و مرجان سرخ بر او جامهای خونین پوشاند. خون غنچۀ شیرخوارش را در دست گرفت و نمیدانست قلب اوست یا خون نوزاد که در دستش میریزد. |
روز هشتم محرم: در رثای علی اکبر (یکی از پسران امام حسین علیه السلام)
سمع السبطُ هاتفا علویّا ینقلُ الجرس عن لهاۀ الثکالی قال: «یا سائرین شطر المنایا عجّلوا، فالخلود یشکوالملالا قد نُعینا ولا مردّ لحکم الله فلنقصد المنون شبالا» قال نجل الحسین و هو علیّ:«یا أبی هل نشدت إلا الکمالا أو لست الذی یؤیدُ حقّا رافعا رایۀ الرسول مثالا؟» فأجاب الحسین: «إنا علی حقّ صراح، کالنجم هلّ و شالا» هتف الشبلُ: «فلنمت موت عقبان أباۀ و لا نموت رئالا» دمعت مُقلۀ الحسین ابتهاجا بولید یُشرّف الأنجالا فاسمه کاسم جدّه، أتراه ذلک الضوء من شعاع سالا؟ فهو یستمرئ الممات شهیدا طالبیّا، ما خیّب الآمالا |
فرزند پیامبر شنید که هاتفی خبر مرگ میدهد و گفت: «ای کسانی که در راه مرگ پیش میروید، به سوی جاودانگی بشتابید که چارهای جز تسلیم در برابر حکم خدا نیست.» فرزند حسین – علی - گفت: «مگر جز این است که ما پرچم رسول الله را برای دفاع از حق برافراشتهایم؟» حسین پاسخ داد: «آری؛ ما بر حق هستیم و تابش این حقیقت را شائبهای نیست.» شیر فرزندش بانگ زد که: «پس سزاوار است که چون عقابان در اوج بمیریم نه چون شترمرغی ذلیلانه ...» اشک در چشم حسین نشست که میدید شجاعت فرزندش هم مانند اسمش چون جدّش (علی بن أبی طالب) است و مرگ را به شهادت طلب میکند. |
روز نهم محرم: در رثای قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس (برادر امام حسین علیه السلام)
و یقول العبّاسُ للسبط هیّا ننزل الماء لن نموت ظماء همّ أن ینزل الفرات فنادی دارمیّ:«یا و یحکم جبناء إمنعوه المیاه یهلک ، فإنّ الرّمل یشتاق فی الهجیر الشواء» «یا إلهی أظمئه» قال حسین «ولیذق فائر الجحیم جزاء» غضب الدارمیّ فاستلّ سهما زاده البغض حدّۀ ومضاء و رماه ، فرنّ فی مسمع الشیطان سهم تقمّص البغضاء فاستعاذ الهواء من سهم نذل لوّث الأرض سهمُه و الهواء |
و عباس به فرزند پیامبر (امام حسین) گفت: «برخیزیم و به سوی آب برویم.» چون خواست به سوی فرات برود «دارمیّ» بر سر لشکریان فریاد کشید که راه را بر او ببندید تا از تشنگی بمیرد. حسین گفت «خدایا [دارمیّ را] تشنه بدار تا از عذاب جهنم بچشد.» «دارمیّ» خشمگین شد و از کینه تیری افکند که زمین و آسمان را آلوده کرد. |
روزدهم محرم: در رثای سالار شهیدان حسین بن علی علیه السلام
صاح شمر بالناس هیّا اقتلوه أتراکُم أصبحتُم رُحماء قام بالسیف زرعۀ بن شریک شرّ من أنبت الوری لوماء ضرب الکتف و الترائب حنت کحنین الناعور یرخی الدلاء ندّ عن دوحۀ المکارم غصن دونه کلّ روضۀ غنّاء مالت الدوحۀ الرّفیعۀ فانهارت قواها و هزّت البیداء وانبری الشّمرُ یذبح السبط ذبحا لیت کانت یمینه شلّاء فصل الرأس عن قتیل شهید فعن الشّمس قد أزال الضیاء جرّدوه من الثیاب و ضنّوا أن یبقّوا علی الحسین غطاء أوطأوا الخیل ظهره فاستعاذ الصلبُ وانقضّت الحنایا التواء |
شمر فریاد زد: «بشتابید و او را بکشید.» «زرعة بن شریک» از پستترین ناپاکان شمشیر برآورد و بر شانه و گردن حسین زد و شاخهای بزرگ از باغستان کرامت را افکند. قامت بلند حسین بی تاب شد و بر زمین افتاد. شمر شتافت تا سر از بدن او جدا کند و ای کاش دستانش خشک میشد. شمر سر مبارک پسر پیامبر را برید و نور آن خورشید درخشان را خاموش ساخت. لباسهای تن او را غارت کردند و آنگاه اسبها را بر جنازۀ پاک او تاختند. |
منبع: پایگاه علمی فرهنگی محمد (ص)
[1] محمد رضا زائری، «پدر، پسر، روح القدس»، انتشارات خیمه، چاپ پنجم، تابستان 1389.
[2] بولس سلامه، «المجموعه الکامله لمولفات بولس سلامه»، بینا، بیروت، 1970، ج4 . منابع به نقل از کتاب «پدر، پسر، روح القدس» است.
[3] بولس سلامه، «مآثر»، دارالحمراء، بیروت، 2004، ص 308.
[4] به نقل از: «پدر، پسر، روح القدس»، ص 46 - 55.