پرسش اساسی این است که درست پنجاه سال پس از وفات پیامبر اکرم (ص)، چه اتفاقی در عرصۀ فکر و عمل روی داد که قتل حسین بن علی (ع) آنهم با آن طرز فجیع سبب خشنودی پروردگار دانسته میشد؟
احمد مسجدجامعی در یادداشتی با عنوان «سفینۀ نجات در آشفتگیهای زمانه» نوشت: در تهران، امامزادههایی در این سو و آن سو پراکندهاند، از جمله امامزاده عبدالله در منطقۀ 10 که او را از نوادگان حضرت عباس (ع) میدانند و مردم پایتخت برای این پاکنهاد پاکنژاد احترامی ویژه از زمانهای دور تاکنون داشتهاند؛ حتی زمانی که مزار او در روستایی در کنار دارالخلافۀ ناصری بود. گواه این سخن آثار معماری باقیمانده از دورههای مختلف در آنجاست.
میدانیم که نسل علی امیرالمؤمنین (ع) از پنج فرزند پسر او ادامه یافت که عبیدالله، فرزند عباس بن علی، یکی از آنها بود و از علمای روزگار خود به شمار میرفت و رقیه، دختر امام حسن مجتبی (ع)، را در همسری خود داشت.
در روایتی آمده است که چون حضرت علی بن الحسین سید العابدین نگاهش به او افتاد، داغش تازه مشد، گریست و مصائب اهلبیت را برشمرد. از حمزۀ سیدالشهداء عموی رسول اکرم (ص) و شیر خدا یاد کرد؛ سپس، شهات جعفر بن ابیطالب در جنگ موته را متذکر شد و آنگاه فرمود اینها همچون شهادت حسین نبود که بسیاری از لشکریان خلافت ریختن خون او را موجب تقرب به خدا میدانستند.
نکتۀ مهم در این عبارت، آن است که کشتن حسین سیدالشهداء نوادۀ پیامبر (ص) به گمان جلب رضایت خداست. پرسش اساسی این است که درست پنجاه سال پس از وفات پیامبر اکرم (ص)، چه اتفاقی در عرصۀ فکر و عمل روی داد که قتل حسین بن علی (ع) آنهم با آن طرز فجیع سبب خشنودی پروردگار دانسته میشد و کسانی که در این بهاصطلاح جهاد شرکت داشتند، از دستگاه خلاف اسلامی مزد قتال با غیرمسلمانان دریافت کردند. نشانههای فراوانی در گزارش واقعۀ کربلا بیانگر آن است که سپاه کوفه حضرت سیدالشهداء و اصحاب و خاندان ایشان را بهکلی، خارج از دین و خود را لشکر خدا میدانستند؛ برای نمونه در شب عاشورا، وقتی عمر سعد فرمان هجوم به سپاهیان امام را داد، لشکریانِ خود را با عبارت “یا خیلالله” خطاب کرد؛ حتی وقتی حضرت برای شب عاشورا مهلت خواست تا به عبادت بپردازد، گروهی از سپاه اشقیا گفتند: نماز وی پذیرفته نیست. در جمعکردن هیزم و آتشزدن آن برای جلوگیری از یورش دشمن از پشت خیمهها، شمر به حضرت نزدیک شد و خطاب به ایشان گفت که پیش از جهنم، در دنیا برای خود آتش افروخته است.
در دارلامارۀ کوفه، ابنزیاد رو به علی بن الحسین، زینالعابدین (ع)، کرد و از ایشان پرسید کیست؟ و چون پاسخ شنید، دوباره پرسید مگر خدا علی بن الحسین را نکشت؟ و حضرت پاسخ داد برادری به همین نام داشته است که مردم او را کشتند. گفتوگوی با حضرت زینب (س) در همین مجلس هم به همان نحو است. ابنزیاد به حضرت جسارت کرد و گفت شکر که خدا ایشان (اهلبیت) را مفتضح کرد و کشت. حضرت زینب (س) در پاسخ فرمود شکر خدایی را که اهلبیت را بهوسیلۀ محمد رسولالله صلی الله علیه و آله اکرام و تطهیر کرد. ابنزیاد ادامه داد کار خدا را با اهلبیت خود چگونه یافته است؟. حضرت دوباره فرمود تقدیر الهی شهادت آنها در راه خدا بود و خدا بین او (ابنزیاد) و آنها در روز قیامت داوری خواهد کرد.
نکتۀ مهم در این گزارشها آن است که ابنزیاد پس از واقعۀ کربلا، کوشید در مجالس خصوصی و عمومی، این واقعه را به خدا و جانشین خدا، یعنی یزید نسبت دهد و آن را بهمنزلۀ عملی دینی جا بیندازد و تکلیف الهی بداند.
زیاد بن ابیه پدر همین ابنزیاد هم، که در زمان معاویه بهکل به او پیوست، حجر بن عدی و یارانش را به همان جرمی که با سیدالشهداء جنگیدند؛ یعنی ترک جماعت و نداشتن اطاعت از خلیفۀ مسلمین، یعنی معاویه، سزاوار مرگ دانست و شرایط آن را فراهم کرد؛ تا جایی که وقتی خلافت شام در قتل حجر، تردید به خرج داد، با نامهای که شیوخ کوفه با دستور او فراهم آورده بودند، کار آن بزرگوار و یارانش را یکسره کرد، با آنکه همه میدانستند که او و یارانش از زاهدان و عابدان و اهل تقوایند؛ حتی یکی از آنها را با فجیعترین وضع زندهبهگور کردند.
در زمانۀ ما هم رفتار صدام بیشباهت به حاکم آن روزگار کوفه نبود. او از سویی، به کشتار زائران و ساکنان و مردمان آن سرزمین و دیگر نقاط میپرداخت و هرچه ضعیفتر میشد، رنگولعاب الهی کارهای خود را بیشتر میکرد؛ الله اکبر به پرچم عراق افزود، نام خدا را در بیانیهها آورد و از ارادت خود به آستان اهل بیت سخن گفت؛ همان کسی که زائران قبر حسین سیدالشهداء (ع) را به فجیعترین شکل میکشت و به شهادت میرساند. در تکیۀ نجفیهای دولتآباد در منطقۀ 20، تصاویری از شهیدان آن وقایع هست که تنها جرمشان پیادهروی اربعین بوده است.
ریشۀ همۀ اینها را باید در شکلگیری نهاد خلافت جستوجو کرد. زمانی چنین تبلیغ میشد که خلیفۀ رسولالله تقدسی همچون خود پیامبر (ص) دارد؛ اما اندکی بعد، پا را فراتر نهادند و گفتند که خلیفه درواقع، خلیفهالله است و بدینترتیب، جایگاه او اقتضا میکند؛ حتی در فرمان دین تصرف کند و سخنی بگوید یا کاری بکند که در کتاب خدا و سیرۀ رسولالله نیست.
مواردی از این دست، که در رفتار و گفتار خلافت حکم صریح دین زیر سؤال میرود، فراوان است؛ ازجمله آدمکشیهای متعدد که به بهانههای مختلف انجام میشد و از نگاه شرعی، جایز نبود. آنها باور داشتند که حق با حاکمی است که بر دیگران غالب شود و زمام امور را به دست گیرد و آنگاه هرچه آن خسرو کند، شیرین بود.
این فکر بیشباهت به آنچه در ایران و روم جریان داشت، نبود؛ درحالیکه پیامبر اسلام (ص) افکار و اندیشههای دیگری عرضه کرده بود. در ایران، پادشاه بهطور خلاصه، سایۀ خدا بود. در یک سنگنگاره اهورهمزداست که قدرت و پادشاهی را به اردشیر بابکان، نخستین فرمانروای ساسانی تفویض میکند. در سخنی که از مظفرالدین شاه هنگام امضای قانون اساسی مشروطه ضبط شده، او خود را سایۀ خدا میداند و میگوید خدا از ایشان (صدراعظم) راضی باشد او هم که سایۀ خدا ست، از ایشان راضی است.
در روم مسیحی هم که مادر یزید از آنجا میآمد و در شام آن روزگار هم افزونبر همسایگی، بسیار تأثیرگذار بود. این شیوۀ تفکر وجود داشت و پاپ حاکمیت مطلق دنیا و آخرت را داشت و نمایندۀ بیرقیب خدا و جانشین تمامعیار پسر خدا در زمین بود.
در چنین منظومهای سیاسی، حسین سیدالشهداء و یاران او بهمنزلۀ کسانی که از بیعت با خلیفه سرپیچی کردند، سزاوار هرگونه مجازاتاند؛ درواقع، خلیفه چون جانشین خداست، آنچه اراده کند، عین خداپرستی و عدالت است و رعیت میباید در اطاعت کامل او باشند؛ بهعبارتدیگر، سرسپردگی همهجانبه مطلوب نظام خلافت بود. خداپرستی و عدالت امری متغیر و وابسته به میل و هوس خلیفه به شمار میآمد. نمونۀ این پایبندی به حکم خلیفه را میتوان در رفتار یکی از سرداران بنام او در قضیۀ حرّه و قیام مردم مدینه یافت که مسلم بن عُقبه پس از قتلعام مردم مدینه و هتک حرمت زنان و دختران، که میان آنان چند تن از اصحاب شناختهشدۀ رسول خدا (ص) بودند، هنگام مرگ گفت در روز قیامت، برای خود ثوابی بیشتر از قتلعام و هتک حرمت مردم مدینه در راه اطاغت از امر خلیفه سراغ ندارد. درحالیکه روشن بود این رفتارها کاملاً غیرشرعی و ناعادلانه است. این مسئله تا جایی تعجببرانگیز بود که مرحوم ابوالقاسم پاینده، مترجم تاریخ طبری، که از نوشتن پاورقی پرهیز داشته، در این باره سکوت نکرده و در پاورقی، تعجب خود را از این گزافهسخن آشکار ساخته است.
در روزگار ما، اگر اعمال و رفتار القاعده، داعش و گروههای تکفیری را که حتی قبر حجر بن عدی را از پس قرنها، شکافتند تا کالبد او را بیرون بیاورند و به سزای عملش برسانند یا زنان بیگناه را در قفس بیندازند و بفروشند و هزاران زن و مرد و کودک بیگناه را برای احیای خلافت اسلامی، به بدترین شک به قتل برسانند، ندیده بودیم، باور این موضوعات برایمان دشوار بود. یکی از نامههای مستند تاریخی مربوط به سدۀ پنجم نوشتهای است که حسن صباح برای ملکشاه سلجوقی نگاشت و مرحوم نصرالله فلسفی آن را در کتاب هشت مقالۀ تاریخی و ادبی آورده است. در آنجا، او در پاسخ به ملکشاه، که خطاب به وی گفته است خلفای عباسی، که خلفای اهل اسلاماند، قوام مُلک و ملت و نظام دین و دولت برایشان مستحکم است، نمونههایی از اعمال خلیفه را آورده که قلم از ذکر مثالهای فجیع او شرمسار است و آنگاه آورده است که از این خلافت در بدایت و نهایت جز فساد و تباهی برنمیخیزد و خلیفه مشغول تزویر و تلبیس و فسق و فجور و فساد بود و هست و خواهد بود.
در نگاه حسین سیدالشهداء، پیشوای مسلمین، میباید عامل به کتاب خدا و برپادارندۀ قسط باشد و این هر دو خواست و تعریف شخصی نیست و درواقع، کتاب و عدالت تعریف و موازین مشخص و عقلانی و عینی دارند که اگر کسی در آن چهارچوب عمل کرد، میتواند حاکم مسمانان باشد. با این نحوۀ تفکر طبیعی است که با امام حسین (ع)، که از بیعت با آنان سرپیچی کرده است، هر جفایی را مرتکب شد؛ زیرا، فرمان یزدان و خواست سلطان یکی است.
اگر خلافت بدون ادعای اتکا به مبانی دینی عمل میکرد، مشکل تا این حد بزرگ نبود و جور بود؛ اما چون رنگ دین گرفته است، به دین و دینداران آسیب اساسی میرساند؛ همچنان که در واقعۀ کربلا، فجیعترین رویداد تاریخی را به نام دین شاهدیم.
در عبارت مشهوری آمده است که حسین (ع) چراغ هدایت و کشتی نجات است. دستههای سینهزنی عربها، بهویژه کاظمینیها، که در کنار پایتخت، یعنی بغدادند و به گفتۀ خودشان، آدابورسوم شهری حتی در عزاداری دارند، گاهی با خود وسیلهای بزرگ شبیه نخل دستههای ایرانیان حمل میکنند که به کشتی میماند با چراغهای گوناگون و آراسته و آن را نماد کشتی نجات میدانند و تجسم رستگاری نشستگان در سفینۀ نجات حسینی.
در واقع، قیام حسین سیدالشهداء و اسارات خاندان او و رفتار و گفتار اهلبیت همه برای هدایت است؛ همچنان که در زیارت اربعین، که بر خواندن آن مکرر تأکید شده، آمده است: «جانش را در راه تو [پروردگار] بذل کرد تا بندگانت را از جهالت و سرگردانی برهاند»؛ در واقع، خون حضرت در طاعت پروردگار ریخته شد تا دیگران راه سعات را از راه تزویر، جبرگرایی، خلافت و خشونت بازشناسند و از جهالت و سرگشتگی و گمراهی درآیند.
منبع: شفقنا