لبهای امام به حرکت در آمد و با خداوند متعال به نجوا پرداخت: خداوندا! تو به رازهای درونی بندگانت آگاهی! شاذویه دوست دارد که فضل و رحمت و کرامت تو را ببیند، پس خدایا! پسر او را برایش زنده کن!
دهمین روز از ماه رجب سالروز میلاد پربرکت پیشوای نهم شیعیان، امام محمدتقی(ع) است.
به همین مناسبت یکی از کرامات ایشان که نشانه ای برامامت ایشان وعلم وقدرت خداددادی آن بزرگوار است و سبب هدایت جمعی از مسلمانان شد تقدیم مخاطبان گرامی می گردد.
شفای فرزند بی جان
در زمان امامت حضرت جواد علیه السلام مردی به نام شاذویه که قبیله آنان تیره ای از بنی امیه بودند بر خلاف باورهای تبارشان فقط خود او و همسرش به امامت حضرت جواد علیه السلام اعتقاد داشتند. علت گرایش آنان نیز اعجازی بود که از وجود مبارک پیشوای نهم علیه السلام در مورد فرزندشان رخ داده بود. ماجرا از این قرار بود که شاذویه روزی به طور اتفاقی همراه رفیقش به حضور امام محمد تقی علیه السلام رفت. در آن جلسه محمد بن سنان نیز حاضر بود.
امام به آنان خوش آمد گفت و درود فرستاد و فرمود: ای شاذویه! در نظر تو موضوعی است که می خواهی آن را پیش ما مطرح کنی و نیز دلیل و نشانه ای نیز بر امامت ما می خواهی! تو این راز را نزد کسی آشکار نکرده ای!
وقتی که شاذویه سخنان حضرت را ـ که از مکنونات قلبی اش آگاه بود ـ شنید به امامت و حقانیت آن گرامی یقین کرد و او فهمید که حضرت جواد علیه السلام از خاندان وحی، اهل بیت نبوّت و میراث دار رسالت است. امام به وی فرمود: ای شاذویه! تو می خواهی ما برایت انگیزه آمدنت و نیازی را که تو را پیش ما کشانده بیان کنیم!
شاذویه در حالی که از کلمات امام علیه السلام ذوق زده شده بود گفت: آری سرورم! من اینجا نیامده ام مگر به خاطر اینکه راز دل مرا آشکار کنی، سؤالم را پاسخ دهی و نیازم را بگویی! حضرت جواد علیه السلام فرمود: بله، همسر تو باردار است و به زودی پسری به دنیا می آورد. همسرت در هنگام تولد این فرزند زنده خواهد ماند. او همسر خوبی است و از قبیله امیه است. نزد همسرت بازگرد!
شاذویه گفت: بله. ای ابا جعفر!
رفیق شاذویه که به امام جواد علیه السلام اعتقادی نداشت، گفتگوی وی با امام را بر نتابید و او را مذمت کرد و گفت: ابوجعفر این سخنان را به خاطر پیشبرد امامت خویش به زبان آورد؛ امّا شاذویه سخن او را نپذیرفت.
شاذویه پس از اینکه از محضر امام علیه السلام مرخّص شد به خانه اش آمد. وی همسرش را در آستانه مرگ دید؛ امّا چون به گفته امام جواد علیه السلام اعتقاد داشت زیاد نگران نشد و آرامش خود را حفظ کرد. پس از مدتی عیالش نوزاد پسری به دنیا آورد که مرده بود.
او دوباره به حضور امام رسید و وقتی نزدیک رفت، امام فرمود: ای شاذویه! آیا آنچه را که در مورد همسر و فرزندت گفته بودم درست بود؟
او گفت: بله ای آقای من! اما چرا دعا نکردی تا پسرم زنده به دنیا بیاید؟
امام فرمود: آیا این را از ما می خواهی؟ شاذویه گفت: بله سرورم! امام فرمود: امّا سرنوشت او مقدّر شده است و حکم الهی در مورد او جاری است. او با لحنی ملتمسانه گفت: پس فضل و کرامت شما چه می شود؟
محمد بن سنان نیز به یاری او شتافته و با اصرار و التماس شاذویه را تأیید کرد و گفت: آقا جان! از خدا بخواهید تا پسر او را زنده کند!
لبهای امام به حرکت در آمد و با خداوند متعال به نجوا پرداخت: خداوندا! تو به رازهای درونی بندگانت آگاهی! شاذویه دوست دارد که فضل و رحمت و کرامت تو را ببیند، پس خدایا! پسر او را برایش زنده کن!
در همین لحظه امام خم شد و سر مبارکش را به شاذویه نزدیک نموده و فرمود: برو به نزد پسرت که خداوند او را برایت زنده کرد!
شاذویه با شتاب تمام از محضر پیشوای نهم خارج شد در حالی که از شنیدن زنده شدن پسرش سر از پا نمی شناخت. وقتی خبر به مادر بچه رسید، او از اعتقادات فاسد قبیله اش تبری جسته و به مذهب اهل بیت گروید و امام جواد علیه السلام را به عنوان امام برگزید.
کسانی که در منزل شاذویه شاهد معجزه امام نهم بودند، همگی شیعه شدند.(1)
______________________________
1. الهدایة الکبری، حسین بن حمدان خصیبی، مؤسسه البلاغ، بیروت، 1411 ق، ص 307.
منبع: پایگاه اطلاع رسانی حوزه