نویسنده: زهرا مرادی ( کارشناس ارشد MBA؛ این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید)
جامههای سیاه و کلاه مرصّعشان، کمربندهای گوهرنشان و صلیبهای گردن شان، مرکبهای فاخر و نگاههای تفاخرشان، همه را مبهوت خود ساخته بود. نه آهنگری بر آهن میکوفت، نه تاجری مشتریان را به خرید فرا میخواند و نه حتی کودکی گرسنگی اش را نق میزد. سکوت شهر، بر ابهت کاروان نجران افزوده بود.
جوانی از میان کاروان، سراغ محمد پسر عبدالله را از مردم گرفت. نگاه جمعیت، آنها را به سوی مسجد مدینه هدایت کرد.
صدای دلربای محمد از داخل مسجد به گوش میرسید که در حال تلاوت قرآن و تفسیر آن برای مردم بود. مسیحیان نجران از اسب ها پایین آمدند و به سوی صاحب صدا روان شدند. یکی از مسلمان ها به ایشان نزدیک شد و گفت:
«اگر میخواهید رسول خدا شما را به حضور بپذیرد، این زیورآلات و تجملات را از خود دور سازید که پیامبر ما ساده زندگی میکند و ساده زیستی را دوست میدارد.»
نجرانیان به یکدیگر نگاه کردند و با تأمل و تردید، کلاه و کمربند و عصای خود را به کناری گذاشتند.
رسول خاتم نگاهی به مهمانانِ تازه وارد انداخت و با محبت به ایشان خوش آمد گفت. آنقدر نگاهش گیرا و کلامش گرم بود که اگر اسقف اعظم سر صحبت را باز نمیکرد، معلوم نبود همراهانش تا به کی محو تماشای محمد سکوت اختیار میکردند. اسقف گلویش را صاف کرد و گفت:
«شنیدهایم ادعای نبوت کردهای و دین جدید آوردهای!»
رسول خدا فرمود:[1]
«من همان نبی هستم که موسی و عیسی و پیامبران پیش از او به آمدنم بشارت دادهاند. دین من همان دین برادرم عیسی است؛ و شما و همهی جهانیان را به پذیرش حق و پرستش خالق یگانه دعوت میکنم.»[2]
اسقف پاسخ داد:
«ما خود، خدای یگانه را قبول داریم و دلیلی برای پذیرش تو نمیبینیم.»
محمد (ص) گفت:
«خدای یگانه را قبول دارید؟ حال آنکه عیسی را پسر خدا - بلکه خدا - میپندارید؟ این چگونه توحیدی است؟»
اسقف بادی به غبغب انداخت و گفت:
«همه میدانند عیسی از مادری باکره متولد شده و این دلیل روشنی است بر الوهیت او.»
رسول خدا با همان آرامش قبل فرمود:
«این چه استدلالی است؟ مگر نه اینکه آفریدگار رحمان، آدم علیه السلام را بدون مادر و بدون پدر خلق نمود؟ اگر ادعای شما بر خداییِ عیسی درست باشد پس حضرت آدم برای خدایی شایسته تر از عیسی است. در حالی که هر دوی ایشان بنده و مخلوق خداوند یگانهاند.»[3]
اسقف که فکر نمیکرد در همان دقایق ابتدایی از پاسخ به محمد ناتوان شود، عاجزانه همراهانش را از نظر گذراند تا شاید کلامی از ایشان آنها را از این استیصال خارج سازد. اما همهی سرها به زیر بود و دهانها بسته.
با شتاب از جای خود بلند شد. به دنبال او دیگر همسفرانش هم به پا خاستند. با صدایی که از عصبانیت میلرزید خطاب به رسول خدا گفت:
«اینها که گفتی قانع کننده نبود. عیسی پسر خداست و آنچه تو در حقانیت خود و دینت ادعا میکنی، دروغی بیش نیست. اگر خود را حق میپنداری بیا و با ما مباهله کن. هر دو دست به دعا برداریم و از خداوند بخواهیم هرکس دروغ میگوید به عذابی دردناک دچار شود.»
رسول رحمت از اینکه میدید مسیحیان نجران در برابر پذیرش حق مقاومت به خرج میدهند و هدایت را پس میزنند، محزون بود. چشم به آسمان دوخت. فرشتهی وحی پیام پروردگار را ابلاغ نمود و پیامبر، مباهله را به امر الهی پذیرفت.
فردا صبح، همهی شهر به تماشا آمد.
اسقف و ده ها مسیحیِ همراهش، بیرون مدینه به انتظار محمد و لشکرش ایستاده بودند. دو نفر از نجرانیان با یکدیگر آهسته صحبت میکردند:
«این چه پیشنهادی بود که ابوحارثه داد؟ اگر محمد و گفتههایش حق باشد چه؟»
«چارهی دیگری برایش نمانده بود. میخواستی دو دستی مقام و منصبش را تحویل بدهد و حقانیت اسلام را شهادت دهد؟ لابد بعدش هم مانند محمد و یارانش با بوریایی نخ نما و نان جوین سر کند؟»
«اگر نفرین محمد گریبانمان را بگیرد چه؟»
«نمیدانم. از اولش هم دلم به این سفر رضا نبود. اما آنقدر آن ضعیفه در گوشم خواند که اگر نروی از عنایت ابوحارثه محروم میمانی، جایگاهت متزلزل میشود، قُوت مان بی روغن میماند، ... که تن به آمدن دادم.»
از میان مسلمانان مردی فریاد زد «رسول خدا آمد.»
گرد و غبار ناشی از ازدحام جمعیت نمیگذاشت دروازهی شهر به خوبی دیده شود. اما آنچه دیده میشد قطعا «لشکر» محمد نبود! اسقف در حالی که چشمانش را تنگ کرده بود تا بهتر ببیند، چند قدم جلوتر رفت؛ سپس در جای خود میخکوب ماند. دهانش خشک شده بود. صدای یکی از همراهانش را از پشت سر شنید که میگفت:
«بیخود خواب دیشبمان حرام شد. ما را باش که میگفتیم لشکری از مسلمانان را به میدان مباهله میآورد.»
اسقف بی آنکه چشم از محمد و همراهانش که به سوی آنها میآمدند بردارد، گفت:
«ابله؛ آنها که با محمدند از هر لشکری با ابهتترند. آن مرد و زن که میبینی، داماد و دختر محمدند؛ و آن دو کودک، نوههایش.»
سپس در حالی که آب گلویش را به سختی قورت میداد، گفت:
«محمد نزدیکترین و عزیزترین کَسان خود را همراه آورده.»
مردی که کنار اسقف ایستاده بود گفت:
«راست میگویی. آنچنان به حقانیت خود و خدایش مطمئن است که جگرگوشههایش را سپر مباهله کرده.
مگر نشنیدید دیروز محمد چه گفت؟ گفت پروردگارم وحی فرستاده «به کسانی که با تو به محاجّه و ستیز برخیزند بگو: بیایید ما فرزندان خود را دعوت کنیم، شما هم فرزندان خود را؛ ما زنان خویش را دعوت نماییم، شما هم زنان خود را؛ ما نفوس خود را دعوت کنیم، شما هم نفوس خود را؛ آن گاه مباهله کنیم و لعنت خداوند را بر دروغ گویان قرار دهیم.»[4]
آن کودکی که دست در دست محمد دارد، حسن و آن که در آغوش گرفته، حسین است. او نورچشمان دخترش را به عنوان فرزندان خود آورده.
آن بانوی باوقار، فاطمه است و محمد از میان همهی زنان، تنها از او برای همراهی دعوت کرده.
و آن مرد خوش سیما و چهارشانه که در پی محمد است، پسرعمو، داماد و یار همیشگی اش علی بن ابیطالب است که به عنوان «نفس و جان» خویش به همراه آورده.»
هرچه پیامبر و اهل بیتش به نجرانیان نزدیک تر میشدند، التهاب بیشتری وجود اسقف و همراهانش را در بر میگرفت. یکی از مسیحیان با لکنت گفت:
«اگر شما از جان خود سیر شده اید، من نشده ام. هرگز تن به این مباهله نمیدهم.»
دیگری گفت:
«اگر مباهله کنیم و عذاب الهی دامان ما را بگیرد، برای همیشه، مسیحیان، مضحکهی عام و خاص خواهند شد. باید این ماجرا را همین جا خاتمه دهیم و امیدوار باشیم زمان، خاطرهی این فضاحت را از یادها پاک کند.»
پیامبر، علی، فاطمه، حسن و حسین ایستاده بودند تا همهمهی نجرانیان فرو نشیند. رسول خدا دستانش را به سوی آسمان بلند کرد.
اسقف در تمام عمر، چنین لحظات دلهره آوری را تجربه نکرده بود. همانطور که به سیمای محمد (ص) خیره مانده بود، خطاب به همراهانش گفت:
«این پنج چهرهی نورانی که من میبینم، اگر دست به دعا بردارند، تا روز قیامت یک مسیحی بر زمین نخواهد ماند.»[5]
سپس بی آنکه منتظر نظر همراهانش شود، به سوی رسول خدا راه افتاد.
«یا محمد؛ ما را از مباهله معاف کن.»
منبع: پایگاه علمی فرهنگی محمد (ص)
[1] گفتاری که در این نوشتار از رسول خاتم نقل قول شده، همگی نقل به مضمون هستند و برداشتی آزاد از ماجرای مباهله توسط نویسنده است. علاقمندان برای اطلاعات بیشتر دربارهی مباهله میتوانند به تفسیر برهان ذیل آیات 59 تا 61 سوره آل عمران مراجعه فرمایند.
[2] عزیزان میتوانند به نوشتهی «محمد (ص) در تورات و انجیل » در همین سایت مراجعه نمایند و دربارهی «آن نبی» که در کتب پیامبر پیشین به آمدنش بشارت داده شده مطالعه فرمایند.
[3] در این زمان این آیه از قرآن نازل شد که: "إِنَّ مَثَلَ عِيسى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُون" یعنی: همانا مَثَل عیسی نزد خدا همانند آدم علیه السلام است که از خاک خلق شد سپس به او گفت باش پس ایجاد شد: قرآن کریم، سوره آل عمران، آیه 59.
[4] "فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبِين": قرآن کریم، سوره آل عمران، آیه 61.
[5] "إِنِّي لَأَرَى وُجُوهاً لَوْ شَاءَ اللَّهُ أَنْ يُزِيلَ جَبَلًا مِنْ مَكَانِهِ لَأَزَالَهُ بِهَا فَلَا تُبَاهِلُوا فَتَهْلِكُوا وَ لَا يَبْقَ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ نَصْرَانِيٌّ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَة": تفسیر برهان، ج 1، ص 638. ذیل آیه ی 61، سوره آل عمران.