محمد مسجدجامعی
متن زیر سخنرانی القاء شده در دهمین کنفرانس گفتگوی ایران و واتیکان است که تحت عنوان “Development of Takfiri Ideology” در تاریخ ۹۵/۹/۲ در واتیکان ایراد گردیده است.
با توجه به اظهارات پارولین و مقامات روسی، اعم از سیاسی و دینی، این سفر بسیار موفقیتآمیز بود و گام مهم و موثری بود جهت بسط و تحکیم روابط و همکاریهای روبهتوسعه دوجانبه و حل گامبهگام مسائلی که وجود دارد. مسائلی با ریشههای عمیق تاریخی که در دوران حاکمیت کمونیستها به مراتب پیچیدهتر شد. در اینجا تلاش میشود به مهمترین نکات اشارت رود. خصوصاً که نگارنده در دوران مأموریتش در واتیکان از نزدیک شاهد فراز و نشیبهای رابطه دوجانبه این دو بوده و با مسائل و مشکلاتشان از نزدیک آشنا است. این آشنایی عمدتاً به دلیل ارتباط نزدیک با اساقفه ارتدوکس شرق اروپا و اساقفه ارتدوکس روس و شخصیتهای واتیکانی مرتبط با موضوع و نیز شخصیتهای سیاسی و مطبوعاتی و به ویژه سفیر روسیه در واتیکان، آقای کارلف بود. کارلف قبل از تصدی این سمت به مدت هفدهسال کنسول شوروی در ایتالیا بود. وی از مطلعترین افراد بود نسبت به مسائل مختلف ایتالیا و واتیکان، و زبان و فرهنگ ایتالیایی را به خوبی میشناخت. به گفته شخصیت مهم و معتبری چون آقای ریکاردی، رئیس کمیته سنت ایجیدیو، وی آرشیو متحرکی بود از جریانها و مسائل این دو کشور.
- تا قبل از فروپاشی نظام کمونیستی رابطه واتیکان و بلوک شرق عملاً در حالت انجماد قرار داشت. این صرفاً به دلیل تمایلات ضد دینی کمونیستها نبود، آنها احساس میکردند بلوک غرب میخواهد از مجاری دینی به جامعه آنان ورود و نفوذ کند که در جای خود نکته درستی بود. بعدها دیدیم که غربیان از طریق کلیسای کاتولیک لهستان و جنبش “سولیدارنوش” ضربهای سخت به این کشور و بلکه تمامی بلوک شرق وارد ساختند.
دلواپسی یاد شده رابطه کلیساهای ارتدوکسِ با ریشه بیزانسی را که کلیسای ارتدوکس روس یکی از زیرشاخههای آن بود، به انجماد کامل رسانید. به لحاظ تاریخی پیوسته رابطه دو کلیسای رم و بیزانس و بلکه تمامی کلیساهای ارتدوکس قدیمی خاورمیانه که همیشه مستقل بودهاند، آکنده از رقابت و بلکه خصومت بود. البته رابطه کلیسای استامبول که مرکز تاریخی و دینی کلیسای بیزانس است، و واتیکان بعد از جنگ دوم جهانی روبهبهبود رفت و در ۱۹۶۴ پاپ پل ششم و پاتریارک قسطنطنیه، آتنا گوراس اول، در بیتالمقدس دیدار نموده و بیانیه مشترکی را امضاء کردند. از آن زمان به بعد رابطه این دو مجموعه بزرگ مسیحی به حدّ مطلوب و قابل قبولی رسیده بود.
- سقوط بلوک شرق به ناگهان رابطه تمامی کلیساهای ارتدوکس و خصوصاً کلیساهای ارتدوکس شرق اروپا و از جمله روسیه و حتی یونان و قبرس را با واتیکان، سخت متشنج ساخت. عوامل فراوانی در این تشنج نقش داشت که در این نوشتار صرفاً به مهمترینهایش اشاره میکنیم و بهتر است به گونهای دستهبندی شده، بدانها پرداخته شود.
بخشی از مشکل به واتیکان و تصورات و توقعّاتش بازمیگشت و بخشی به متن جامعه ارتدوکس روسیه و شرق اروپا و بخش دیگر به غرب و آمریکا و احساس تهدیدش نسبت به بازگشت نظام کمونیستی و نیز نگرانیها و همچنین تحریکهای هواداران داخلی آنها. البته عامل دیگری هم وجود داشت که عمومیت نداشت اما تأثیرگذار بود و آن اقلیت کاتولیکی موجود در محیطهای ارتدوکس بود که مهمترینش «اونیاتی»های ساکن در غرب اوکرائین بودند که به واقع هنوز هم معضلهای در رابطه دوجانبه هستند. اونیاتیها حمایتی را از واتیکان میطلبند که فراتر از چارچوب سیاست عمومی و سیاست خارجی آنها است.
الف) از دهه شصت قرن گذشته واتیکان کوشید از طریق کاردینال برجستهاش «کازارولی» رابطهای غیررسمی با دولتهای کمونیستی شرق اروپا برقرار کند. این ابتکاری موفقیتآمیز بود و تا اواخر دهه هفتاد ادامه یافت. این ابتکار سهم مهمی در شکلگیری «پیمان هلسینکی» داشت و حتی میتوان کازارولی را بنیانگذار آن دانست. این از مهمترین و جامعترین پیمانهایی است که به امضای دو بلوک شرق و غرب رسید.
علیرغم این رابطه و اینکه کشیشهای فراوانی از کشورهای بلوک شرق در واتیکان و خصوصاً در رادیو واتیکان کار میکردند، اما سقوط ناگهانی نظام کمونیستی برای آنان همچون دیگران، قابل پیشبینی نبود و لذا پس از این حادثه به شدّت هیجانزده شدند و به اقداماتی دست یازیدند که از مجموعه عمیقاً محتاط و ذاتاً محافظهکار آنان متوقع نبود. نمونه خوب آن به رسمیت شناختن دو کشور اسلوونی و کروواسی در کمتر از بیست و چهار ساعت پس از اعلام استقلال بود که همگان را متعجّب ساخت. نمونه دیگرش افزودن سریع هفت خلیفهگری کاتولیکی دیگر به خلیفهگریهای موجود در قلمرو روسیه بود که این جریان برای روسها غیرقابلپذیرش و به مثابه یک تهدید «تبشیری» و بنا به تعبیر خودشان تهدیدی «پروزلیستی» بود.
نمونههای دیگری هم وجود داشت که حاکی از توسعهطلبی عجولانه آنان بود و این جریان به شدت مقامات ارتدوکسِ نه تنها شرق اروپا، بلکه مناطق دیگر را نیز عصبانی ساخت. وضعیت چنان شد که حتی مقامات ارتدوکس یونان که خود عضوی از اتحادیه اروپا بودند، لب به انتقاد گشودند. بدبینی تا بدانجا به پیش رفت که عموم ارتدوکسها، خاصه در شرق اروپا و یونان، میگفتند جنگ در یوگسلاوی سابق توطئه مشترک مسلمانان و کاتولیکها علیه صربها و ارتدوکسها است.
ب) در جریان سقوط نظام کمونیستی، جوانان این کشورها بیش از دیگران هیجان زده شدند. مطلوب برای آنان نیل به سطح زندگی و بلکه ارزشها و معیارهای اروپایی و نفی هر آنچه به کمونیسم راجع میشد، بود. البته این حالت به دلائل مختلف در قلمرو روسیه ضعیفتر بود. آنها بیش از دیگران تعلقات ملی داشتند و حتی در نخستین سالهای فروپاشی هم خود را «روس» احساس میکردند و نه «اروپایی».
نفی کمونیسم به نفی هر آنچه مرتبط با آن بود، انجامید و از جمله نفی مقامات کلیسای ارتدوکس و تا حدی خود کلیسای ارتدوکس. مقامات دینی متّهم بودند که همکار دولت و سازمانهای اطلاعاتی کشورشان بودهاند. اگرچه اسنادی هم در این زمینه منتشر شد، اما در آن اوضاع و احوال کسی به صحت و یا مفهوم این اسناد توجهی نداشت. این کلیسا به مثابه بخشی از نظام کمونیستی دیده میشد و نه بخشی از تاریخ و فرهنگ و هویت کشور.
در کنار این جریان جوانانی هم بودند که اصولاً خواهان کلیساهای مدرنشده غربی بودند، اعم از کاتولیک و یا پروتستان. از نظر آنان کلیسایشان جامد، قدیمی و تحول نایافته بود. آنان خواهان جامعه مدرنی بودند که همه بخشهایش و از جمله دینش مدرن شده باشد.
چنانکه گفتیم این جریان در روسیه به مراتب ضعیفتر از سایر کشورهای ارتدوکس بلوک شرق همچون رومانی و بلغارستان و صربستان و حتی اوکرائین و مولداوی بود. اما مهم این بود که کلیسای روس عملاً با همان مشکلاتی مواجه شد که دیگران، و از جانب کلیساهای غربی و واتیکان به شدت احساس نگرانی میکرد.
ج) در ابتدای سقوط بلوک شرق آمریکاییها نگران احیای مجدد کمونیسم خصوصاً در روسیه بودند. در آن زمان یکی از موثرترین عوامل در تضعیف این جریان، تضعیف «هویت روسی» بود. هر مقدار که این هویت کمجانتر و غربگراتر میشد، احتمال بازگشت نظام کمونیستی کمتر میگردید. یکی از ارکان هویت روسی، کلیسای روس بود. علیرغم ضدیت تمام عیار استالین با دین، هنگامی که آلمانها به شوروی حمله کردند او برای تشویق مردم به مقاومت، فرمان داد تمامی کلیساها را، و نیز مساجد را، باز کنند و این جریان تا مدتی پس از پایان جنگ ادامه یافت. عمدتاً این هویت روسی بود که «مقاومت میهنی» را موجب شد و نه آرمانهای سوسیالیستی.
البته این بدین معنی نیست که آمریکاییها صریحاً در برابر کلیساهای ارتدوکس موضع گرفتند، آنها عملاً از هر نوع فعالیتی که منجر به تضعیف هویت روسی شود، حمایت میکردند. در آن زمان حجم انبوهی از مقالات درباره رابطه کلیساهای ارتدوکس و نظام حاکم و حزب کمونیست نوشته شد که مورد پشتیبانی آمریکاییها و اروپاییها بود و هنگامی که احساس کردند که دیگر شانسی برای قدرتیابی کمونیستها نیست، این حمله تبلیغاتی فروکش کرد.
د) اگرچه کاتولیکهای معدود و پراکندهای در مجموع قلمرو ارتدوکسنشین شرق اروپا وجود دارند، امّا مهمترین و متمرکزترین آنها «اونیاتی»های غرب اوکرائین هستند. اینان در اواسط قرن هیجدهم کاتولیک شدند که مشکل میتوان در چند جمله کوتاه مفهوم کاتولیک بودن آنان را بازگفت. اجمالاً اینان مرجعیّت پاپ را همچون کاتولیکهای دیگر میپذیرند.
به دلیل تمایلات لهستانی و غربگرایانه اونیاتیها، آنان در زمان استالین تحت فشار مضاعفی قرار گرفتند و بسیاری از کلیساها و موقوفاتشان مصادره گردید. البته این جریان برای خود کلیساهای ارتدوکس هم اتفاق افتاد، امّا اقلیت بودن و تمایلات ضد روسیشان، به آنان هم انسجام میبخشید و هم احساس مورد تبعیض بودن را در آنان تقویت میکرد. مضافاً که به دلیل پذیرش مرجعیت پاپ پیوسته چشم به خارج از مرزهایشان داشتند.
پس از سقوط کمونیسم اینان، و البته بعضاً با تحریک دیگران و لهستانیها، به هیجان آمدند و برخی از کلیساهایی را که متعلّق به آنان بود و در زمان استالین در اختیار کلیسای ارتدوکس محلی قرار گرفته بود، تصرف کردند. این ماجرا مشکلات را به داخل مردم کشانید و این همه مقامات کلیساهای ارتدوکس و ارتدوکس روس را به شدت عصبانی و بدبین کرد. تا آنجا که صریحاً گفتند هیچ رابطه و دیالوگ دینی بین ما و واتیکان وجود ندارد و نمیتواند وجود داشته باشد. مضافاً که آنان احساس میکردند واتیکان از کلیسای ارتدوکسِ جدا شده و مستقل شده اوکرائین حمایت میکند. اجمال داستان چنین است که کلیسای اوکرائین از زیرشاخههای کلیسای ارتدوکس مسکو است، اما پس از استقلال این کشور بخشی از ارتدوکسهایش خود را از مسکو جدا کردند و کلیسای مستقل خود را تشکیل دادند که این خلاف قوانین کلیسایی است. اینان عمیقاً ناسیونالیست و ضد روس بوده و هستند.
- مدتی پس از سقوط کمونیسم، جنگ در یوگسلاوی سابق آغازیدن گرفت. جرقه نخست با اعلام استقلال اسلوونی و کروواسی روشن شد که به نبرد چند روزه کروواسی و صربستان منجر شد و پس از آن جابجایی وسیع شهروندان کرووات و صرب از دو سرزمین. ضمن آنکه کروواتها چندین کلیسای صرب را در قلمرو خود منفجر ساختند. این عمدتاً برای کوچ دادن صربها از کروواسی بود.
مدتی بعد، جنگ بوسنی آغازیدن گرفت. نزاعی سهجانبه بین مسلمانان، کروواتها و صربها که هر یک تفسیر خاص خود را از جنگ و آغازکنندگان آن داشتند. این جنگ که هر روز شدیدتر و بیرحمانهتر میگشت که رابطه متشنج دو کلیسای کاتولیک و ارتدوکس را به مراتب وخیمتر ساخت و عملاً نوعی جنگ مذهبی و طائفی پدید آمد، پیکارجویان صرفاً به پیروزی در جنگ میاندیشیدند و نه یافتن راهحلی مرضی الطرفین و بلکه مرضی الاطراف.
در همین گیرودار بود که واتیکان از خود نرمش نشان داد و کوشید موقعیت طرف مقابل را درک کند و ایدههای توسعهطلبانه را به یک سوی نهد. نگارنده از نزدیک شاهد چنین تحولی بود. آنان کوشیدند به مجموعه کلیسای ارتدوکس که عمیقاً از آنان آزرده بود، نزدیک شوند. ابتکارات متعددی وجود داشت و بخش مهمی از کلیسای کاتولیک اروپا به ویژه کاردینال بروکسل، آقای دانیلز و موسساتی همچون سنت ایجیدیو، درگیر ماجرا بودند. دانیلز اقدامات فراوانی انجام داد که توضیحاش فرصت دیگری میطلبد. معاون کمیته سنت ایجیدیو، «مونسنیور وینچنزو پالتا» آن مقدار به صربها نزدیک شد که میگفت میتوانم بدون وقت قبلی و هر زمان که بخواهم با میلوسویچ، رئیسجمهور صربستان، ملاقات کنم. وی به مقام اسقفی ارتقاء یافته و هماکنون رئیس بخش «مجمع خانواده» در واتیکان است.
این ابتکارات و البته تغییر لحن پاپ، در نهایت به ثمر نشست و ارتدوکسها تمایل یافتند رابطه را بازسازی و بلکه فعّال کنند. حتی مهمترین شخصیت نمادین آنها، یعنی برادر بزرگتر، پاتریارک قسطنطنیه آقای بارتولمئوس، علائمی از حسن نیت و پذیرش متقابل نشان داد و رابطه در مسیر عادی شدن قرار گرفت. اما علیرغم تمامی این اقدامات، هم کلیسای یونان و هم کلیسای مسکو کماکان ناراضی و بدبین بودند.
کلیسای یونان دلائل خاص خود را داشت که بیشتر به شخصیت اسقف او، سارافیم، و مسئله استقلال مقدونیه راجع میشد. مقدونیه در آن ایام اعلام استقلال کرد و این جریان نگرانیهای فراوانی را در یونان برانگیخت. از نظر آنان مقدونیه تاریخی و اصلی از آنِ این کشور است و با مرکزیت تسالونیکی. مضافاً که این سوءظن هم وجود داشت که هدف نهایی، الحاق این دو به یکدیگر و تجزیه یونان باشد. البته کلیسای مسکو دلنگرانیهایی واقعی و قابل درک داشت. مضافاً که اینان مهمترین و برجستهترین کلیسای ارتدوکس بودند و به لحاظ دینی و تاریخی مسکو، به «رم سوم» شهرت داشت.
- جنگ یوگسلاوی با فراز و نشیبهایش به پایان رسید و واقعیت این است که ایران را در جریان این بحران عمیق، نقشی مهم و سازنده بود که کمتر بدان پرداخته شده است. ما از معدود کشورهایی بودیم که هم در کنار مسلمانان بوسنی بودیم و هم با مقامات بلندپایه کاتولیک و ارتدوکس آن ارتباط داشتیم. سفیر ما در سارایوو، جناب آقای طاهریان، هم با پاتریارک صربها آقای پاوله مرتبط بود و هم با کاردینال بوسنی آقای پولیچ. البته نگارنده و کارشناس سفارت ما در واتیکان، آقای بهرام مسعود، هم در ارتباطی دائمی و منظم با وزارت خارجه واتیکان و وزیر خارجه آقای جان لویی توران خصوصاً مسئول میز بالکان، آقای جان کلود پریسه بودند.
پایان جنگ بوسنی عملاً به معنای پایان رقابت و بلکه خصومت دو کلیسا بود. طرفین از خود نرمش نشان دادند و پذیرفتند که نفع و مصلحت آنان در همزیستی است. اگرچه کلیسای ارتدوکس روس در این میان کمتر حضور داشت. در ۱۹۹۴ آقای کریل که هماکنون پاتریارک این کلیسا است و در آن زمان مسئول روابط بینالملل کلیسایش بود سفری به رم داشت که به دعوت کمیته سنت ایجیدیو انجام شد و با مقامات واتیکانی دیدار کرد. به افتخار سفر او مراسمی برگزار شد که نگارنده هم در آن شرکت داشت. در طی مراسم چند دقیقهای صحبت کردیم. او گفت رابطه با واتیکان در حال بهبود است و در مورد رابطه ایران و واتیکان و دیالوگمان پرسید و در پایان گفت رابطه کلیسای ما و ایران و دیالوگمان با او، برای ما یک اولویت است. این نکته را نیز بارها کارلف گفته بود. او در گفتارش جدی بود و از آن زمان تاکنون هر دو سال یکبار این گفتگو به طور منظم و در بالاترین سطح، برگزار میشود.
تا هنگامی که پاتریارک قبلی، الکسی دوم، زنده بود رابطه آنان و واتیکان تحول خاصی نداشت. بارها پاپ ژان پل دوم در سخنرانیهایش گفت که مایل است از مسکو دیدار کند و البته چنانکه آقای کارلف میگفت این تمایل از مجاری رسمی دیپلماتیک هم به اطلاع آنها رسید، اما هیچ پاسخ مثبتی دریافت نشد و البته این جریانی طبیعی بود.
در سال ۱۹۹۳ به دعوت کلیسای روسیه به مسکو رفتم و با آقای الکسی هم ملاقاتی داشتم. مطالبی که ایشان و نیز سایر مقامات کلیسایی در مورد واتیکان بیان میکردند به خوبی نشان میداد که اولاً عمیقاً از آنان به دلیل اقداماتشان رنجیدهاند و ثانیاً نگرانیهایی داشتند که عملاً بدان توجهی نمیشد. از نظر روسها اظهار تمایل واتیکان به رابطه بهتر با کلیسای روسیه، بیشتر یک ژست تبلیغاتی بود و به مشکلات واقعی و رفع آنها نمیاندیشند. مهم این بود که فهم و بیان کلیسائیان روس همچون روشنفکران و ناسیونالیستهایش بود.
- الکسی دوم در اواخر ۲۰۰۸ درگذشت و کریل جانشین وی شد. کریل همچون پاپ ژان بیست و سوم دیپلمات بود و آشنای با واقعیتهای بینالملل. او کلیسایش را در مسیری متفاوت قرار داد، چه در سیاست داخلی و چه در سیاست خارجی.
آنچه به وی کمک کرد سامان یافتن وضعیت روسیه بود. روسیه به عنوان یک قدرت بزرگ دوران بسیار آشفتهای را در ایام یلتسین و خصوصاً به هنگامی که کوزیروف وزیر خارجه بود، از سر گذرانید. نهاد دینی در یک کشورِ آشفته، طبیعتاً با احتیاط رفتار و عمل میکند. وضعیت روسیه پس از آمدن پوتین و مدودوف تغییر کرد، خصوصاً که پوتین علائقی مذهبی داشت و آن را اظهار میکرد. حتی اگر این علائق تصنّعی و برای جلب افکار عمومی هم باشد، بهرحال موثر بود و کلیسا از این بابت بسیار خوشوقت و خوشحال بود.
این واقعیتها و این اعتماد به نفس چرخشی بزرگ را در سیاست خارجی این کلیسا موجب شد که اتفاقاً مورد درخواست و نیاز قدرت حاکم بود. روسیه جدید محتاج تجدیدنظری کلی در مورد رابطهاش با ادیان بزرگ و مخصوصاً اسلام و مسیحیت بود. چه در بعد داخلی و چه در بعد خارجی.
به دلیل سوابق طولانی و بعضاً پیچیده نکاتی که در طی سفر پارولین با مقامات مذهبی و سیاسی روسیه مورد گفتگو قرار گرفت، نمیتوان به توضیحشان پرداخت. امّا اجمالاً میتوان گفت که این نخستین بار است که این دو به عنوان دو همتا، مسائل مورد ابتلای عملی را مورد مذاکره قرار میدهند. پاپ فرانسیس و کریل دو سال پیشتر در کوبا ملاقاتی داشتند امّا در آنجا آنچه اهمیت داشت صرف ملاقات و ایجاد زمینه برای همکاریهای بعدی بود، اما هماکنون آنان به طرح و حلّ و فصل مسائل ریز عملی میپردازند.
- چه در ایران و چه در خارج از آن، کسان فراوانی هستند که مایلند برای نزدیکی مسلمانان به یکدیگر از تجربه تقریبی کلیساهای دیگر استفاده کنند. اگرچه مسیحیت همچون اسلام دینی آسمانی و صاحب کتاب است، امّا ساختار درونی این دو دین و کیفیت رابطهاش با تاریخ و جامعه و نهادهای اجتماعی و سیاسی به کلی متفاوت است. البته این بدان معنا نیست که نمیتوان از تجربیات آنان بهره برد. این هم ممکن است و هم لازم و مفید، امّا این در صورتی است که تمامی نکات ریز و درشت آن به خوبی و به گونهای همدلانه کشف و بررسی شود.
تلقی بیش از حد دینی مسلمانان در فهم مسائل اجتماعی و فرهنگی و سیاسی خود یک عامل بازدارنده است. این نوع مسائل میباید با توجه به روش و منطق علمی خاص مربوط بدین حوزهها مورد مطالعه قرار گیرد. اگرچه قابل انکار نیست که چنین منطقی در آنجا که دین با واقعیتهای اجتماعی و سیاسی پیوند مییابد، متفاوت و بعضاً به کلی متفاوت است با آنجا که صرفاً با پدیدههای اجتماعی و سیاسی مواجه هستیم.
نکته دیگر اینکه تأکید بر اصول مشترک اسلامی و بدون لحاظ نکات دیگر به تنهایی کارساز نیست و عموماً تکیه بیش از حد بدان نوعی سوء ظن را موجب میشود. چرا که طرف مقابل احساس میکند که ممکن است این مسئله وسیله و ابزاری باشد برای نیل به اهدافی دیگر.
البته نکات فراوان دیگری هم هست که در جای خود میباید مطرح شود. مهم این است که موانع مختلف تا حد ممکن در مراحل اولیه رفع شود و در مراحل نهایی در مورد اهمیت تقریب و همبستگی و وحدت و اهمیت و ارزش دینی آن صحبت شود. علت اصلی موفقیّت دیگران در رعایت همین نکات است. صرف پرداختن به اصول و ارزشهای مشترک نمیتواند جبران کننده و حل کننده کاستیها و مشکلاتی باشد که عملاً در صحنه وجود دارد. نباید از مسائلی که در مراحل پایانی میباید مورد استفاده قرار گیرد، در آغاز استفاده کرد. مضافاً که میباید زمینه مناسب فراهم آید.
نزدیکی کلیسای روس و واتیکان نتیجه مجموعه اقدامات، و نیز نادیده گرفتنها و فراموش کردنها و گذشتهای فراوانی بود که با ارادهای مثبت و با حسن نیت به پیش رفت و اینکه گام به گام به پیش روند و نگرانیها و تردیدها و ملاحظات گونهگون را در نظر بگیرند و اصولاً طرف مقابل را از درون درک کنند و توقعّی فراتر از ظرفیت واقعی او نداشته باشند. ضمن آنکه برای نیل به هدف عجله نکنند و این نزدیکی را در خدمت نیل به اهدافی دیگر قرار ندهند.
آنها از این نقطه آغاز نکردند که نقاط مشترک الهیاتی و دینی این دو کلیسا چیست و تا چه میزان است؟ کوشیدند با حل تدریجی مشکلات موجود به پیش روند. یک روز واتیکان با به رسمیت شناختن سریع اسلونی و کروواسی همگان و حتی کاتولیکهای این دو کشور را شگفتزده کرد و هماکنون به مراتب کمتر از آنچه اونیاتیهای کاتولیک توقع دارند، از آنان پشتیبانی میکند. نه از رژیم کنونی اوکرائین همچون غربیان حمایت میکند و نه از روسیه انتقاد، و چون چنین است رابطه دو کلیسا خوب و فعال و در حال پیشرفت است. او دریافت که چگونه باید عمل کند و به پیش رود. در آخرین ملاقات دورهای پاپ فرانسیس و اساقفه اونیاتی او کوشید آنان را آرام کند. آنها پس از ارائه گزارشی مفصّل از وی موضعیری صریحی را در مورد مسائل اوکرائین و اونیاتیها میخواستند.
۷ـ هماکنون حجم عظیمی از ادبیاتی که نشاندهنده میراث مشترک و تأثیر و تأثرهای متقابل مذاهب فقهی و کلامی مختلف است، تولیده شده است. اما هیچگاه به این نکته که دلائل واقعی سوءظن و رقابت و خصومت موجود چیست و در طی سالیان اخیر چه تحولاتی داشته، پرداخته نشده است و اینکه تلقی متقابل طرفین از یکدیگر کدام است و عملاً برای ایجاد شرائط بهتر چه میتوان کرد و چگونه و با استفاده از چه روشهایی میتوان طرف مقابل را از درون شناخت و دلواپسیهایش را درک کرد.
بدون رفع موانع واقعی که بعضاً دلائلی اجتماعی و سیاسی و بعضاً ریشههای عمیق تاریخی و قومی دارد، نمیتوان به رابطهای مبتنی بر احترام و اعتماد متقابل دست یافت. چنانکه گفتیم صرف توصیههای دینی و تأکید بر اشتراکهای دینی نمیتواند چنین خلأهایی را پر کند. هنگامی که فضا سنگین و مسموم است کسی به چنین مطالبی گوش فرا نمیدهد و در بسیاری از موارد نتیجه معکوس میشود و اگر احیاناً کسانی باشند که واقعیت را دریابند از ترس متهم شدن، لب فرو میبندند.
بهر حال فضای ذهنی و اعتقادی طوائف و گروههای مسلمانان در حال حاضر به گونهای است که چنین ادبیاتی هیچ تأثیر مثبت قابل ذکری در ایجاد نزدیکی و تفاهم نخواهد داشت. مهم این است که تحت تأثیر مجاملاتی که مسلمانان و خصوصاً عالمانشان را بدان عادت است، قرار نگیریم.
به دلیل موفقیّتآمیز بودن مذاکرات پارولین و مقامات روسی در رسانهها شهرت دادند که پاپ فرانسیس به مسکو سفر خواهد کرد. بلافاصله مسئول روابط بینالملل کلیسا، آقای هیلاریون گفت نه در مورد این سفر صحبتی شده و نه تاریخی برای آن تعیین شده است. مطمئناً نه میزبان این سخن را از سر سوء نیت گفت و نه میهمان از بیان آن آزرده شد.
نکته قابل ذکر دیگر اینکه پارولین در کلیسای کاتولیک مسکو مراسمی مذهبی انجام داد که تنها کاتولیکها در آن شرکت داشتند و به جز یک کشیش ارتدوکس روس که در گوشهای حضور داشت، هیچ مقام مذهبی دیگری شرکت نداشت و معلوم هم نیست این کشیش به دلائل شخصی شرکت کرده و یا رسماً اعزام شده است.
طرفین پذیرفتهاند که جدّی باشند و انتظاری فراتر از آنچه مراحل مختلف این نزدیکی ایجاب میکند، نداشته باشند. البته پذیرش چنین تفکر و روشی عمیقاً مرتبط است با توسعهیافتگی طرفین. توسعهیافتگی در کلیّت آن، از فکری و فرهنگی گرفته تا اجتماعی و سیاسی. بر این اساس میتوان گفت یکی از مهمترین مشکلات مسلمانان در زمینه تقریب عدم توسعهیافتگی آنان است، اگرچه بیان این نکته آنان را خوش نمیآید.
منبع: موسسه مطالعات راهبردی اسلام معاصر