گردآوری و تلخیص: آذر طاهری (کارشناس ارشد برق ؛ این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید)
برگرفته از کتاب «پدر، پسر، روح القدس»[1]
«جرج شکّور» شاعر برجسته مسیحی در سال 1935 میلادی در جبلِ لبنان به دنیا آمد. او پس از گذراندن دوره ابتدایی و متوسطه، به دانشگاه سنژوزف بیروت رفت و به تحصیل ادبیات عرب و تاریخ تمدن پرداخت. سپس تدریس و تعلیم را آغاز نمود. در سال 1971 مجموعه شعریاش «فقط او ماه است» را با مقدمه ستایشآمیز «أخطل صغیر»، شاعر بزرگ لبنانی منتشر ساخت. پس از آن چند مجموعه شعری دیگر مانند «مرآة میرا» و «زهرة الجمالیا» منتشر کرد و در همان حال به تصحیح و نشر دیوانهای برخی شعرای معاصر عرب مانند «احمد شوقی» و «سعید عقل» اشتغال داشت.
در سال 2001 کتاب «ملحمة[2] الحسین»[3] (حماسه حسین)، و در سال 2007 کتاب «ملحمة الامام علی» (حماسه امام علی)،از وی منتشر شد. «ملحمه الحسین» بعداً به زبانهای فرانسه و انگلیسی نیز ترجمه شد. وی اکنون عضو مجمع فرهنگی عرب و اتحادیه نویسندگان لبنانی است و همچنان به تدریس و تألیف اشتغال دارد.
در ادامه، ترجمه گزیدهای از «حماسه حسین» را که این شاعر شهیـر مسیحی در وصف امام حسین علیه السلام و یارانش سروده، ذکر میکنیم:
«خونی هنوز آتشگون بر جان وجدان بیقراری میکند ... آنجا که مقتول، حق است، قاتل هر که باشد جز کافر وباطل نیست.
خون حسین در شهادت کریم و بخشاینده است؛ این خون ضایع نشد بلکه هماره برای هدایت به حق و حقیقت نورافشانی میکند.
...
مگر «حسین» پروردۀ پیامبر نبود؟
مگر جدّش او را در دل خود بر همگان مقدّم نمیداشت و بیش از همه نمیخواست؟
او را که سرور جوانان و گل سر سبد بوستان، نامید که عطر این گل زیبا و خوشبو مشام بهشت را آکنده است.
و دهان و دندانش را بوسید تا در روح از جان خود بدَمد، چنان که در سحرگاهان گلها و گیاهان در آغوش هم عطر افشانی میکنند ...
***
مگر «حسین» وارث «علی» نبود؟ آن مرد مردان، که نهج و شیوهاَش سرّ عظیم است ...
آن جانشین پیامبر در «روز غدیر»، آنگاه که از غیب ندایش دادند: «برگوی، تویی که برمیگزینی ...» پس بانگ زد که: «هر که را من سرور بودهام زین پس علی سرور است» و هزاران تن حاضران یکایک با او بیعت کردند.
***
در جامهاش عالمی گرد آمده بود و با فریاد بیداریاَش رؤیاهای خفتۀ مردمانش را بیدار کرد و بیم آهنگ او در چارسوی جهان همهمه افکند:
یزید - این لافزن غاصب حکومت - تهدیدش میکند و راستی آیا با ستم پیشگان میتوان در فرمان خدا بیعت کرد؟
«حسین» پاسخ «نه» را چون شمشیری بُرّان بر او فرود آورد و پیشوای حق در گفتن «نه» چون شیر میغرّد:
«از جدّم رسول خدا شنیدهام که فرمان راندن این ظالمان بر مردم را حرام کرد.»
تعهّد آزادنه رازی است که زیر پایش نمیگذارم؛ این حقیقتی مقدّس است و رازبانان آزادگانند.»
***
نامهها از عراق آمد که: «ما فداییان توئیم، بیا که یاریاَت خواهیم کرد.»
«حسین» شبانه با کاروانی بی مانند و بی نظیر به راه افتاد.
شگفتا! چگونه هم خورشید در این قافله بود و هم ماهها؟
پیاپی اخبار خوشایند را در مییافت تا اینکه خبرهایی ناگوار بدو رسید که «دلهایشان با اوست لرزان و پنهان، و شمشیرهایشان بر اوست پیدا و آشکار».
***
ای« کربلا» آیا تو دَرد و مصیبتی؟ و زخمی که بر جسم روزگار مانده و از جوش نیفتاده؟
نه، نه، تو سند حقیقتی، و شاهد این واقعیت که در میان مردمان، نیکان هستند و بَدان.
و اینکه تا زندگی باطل هر چه بینجامد پایان دارد اما حق، تا جهان برپاست میتازد.
همۀ ریاستها و حکومتها اگر بر بنیان ستم برآیند چون باطل فرو میریزند و کاخ ستم ویران شدنی است.
و تنها انفاس جان و دَم جانان در زمانه پایدار میماند چنان که گویی به درازای هستی عُمر دارد.
ای «کربلا» در نزد توست که شکست برمیخیزد و پیروزی فرو میریزد و تنها معیار و میزان، عدالت است.
و از این روی، قبری را در برگرفتهای که همچنان از هر سوی شیفتگان به زیارتش پر میکشند و مشتاقان به دیدارش بال میگشایند.
اما، قبر یزید کجاست؟ چه کسی به آن گوشه چشمی میاندازد جز خاک و بر روی خاک، پاره سنگی چند؟
***
ای زینت جوانان، ای زیباترین جوان ... چه خوش است از تو سرودن، و چه شیرین است نشستن و از تو گفتن و از تو شنودن.
در «کربلا» شراب عُمرت را به جام حماسهای ریختی که با خون نگاشته شد و از آن پس کتابها از تو نوشتند.
در گرماگرم شیهۀ اسبان، نیزه انداختی و نیزه انداختند. و در چکاچک بُرنده و تیز شمشیرها، تیغ کشیدی و تیغ کشیدند.
از هیبت تو صحرا سراسیمه فریاد برآورد، چنان که گویی طوفانی در صحرا وزیدن گرفته است.
اما فرو افتادی و افول کردی و هیچ ستارهای در افق نماند جز آنکه بر تو گریست و همچنان اشک سرازیر است.
تو - به ظاهر - به خط پایان نرسیدی اما تا ابد همۀ سواران در پی نشانۀ مقصد، چشم به الگوی تو دارند.
سر تو به تیغ از تن جدا شد و سرهای یارانت را بریدند، که دل کینه و ستم به ناراستی چیره است.
دریغا، آن سرهای بریده و خون چکان بر نیزهها، نخلهایی سبز را میمانست که خرمای سرخ برآوردهاند.
و دخترکان سوگوار که آه نفسهایشان شعلهور بود و چنان میگریستند که اشک، گونههایشان را میخراشید.
دل جادهها بر حالشان میسوخت و چشم بیابان بر ایشان میگریست و صلیب دِیرهای صحرا به احترامشان خم میشد.
تا اینکه به دربار بیداد رسیدند و پردهها از گمراهی غاصب جنایتکارش فرو افتاد.
و دستان «یزید» به چوبدستی با سر «حسین» سرگرم میکرد، گویی هنوز شهوت خون ریزیاش ارضا نشده بود.
***
«آه، حسرتا بر قهرمانی حسین» ... این صدای زینب بود که فریاد میزد و چنان تیغ سخن برمیکشید که انگار تیزی شمشیرها بر هم میخوردند.
یا انگار نیزها بودند که گدازهگون از آتشفشان درونش برمیآمدند، یا تیرهایی که زههایشان به قوّت کشیده شده باشند و رها شوند.
به سر برادرش خیره شده بود، با نگاهی گرم و اندوهگین؛ اما به یزید که برمیگشت گویی با ناخن گوشۀ چشمانش بر او زخم میزد.
با اندوه بانگ برمیآورد: «چگونه باطل چنین جرأتی کرده است؟ ای ستم، مرده باشی و ای روزگار چه مایه سنگدلی!»
آی «یزید»، درنگ کن و مباد که به مقام و جایگاهت خیره شوی، ستم پیشگان همه با هم اگر شمارش شوند جز صفرها نخواهند بود.
من ناخواسته به سخن گفتن به تو مجبور شدهام؛ حقارت و بی قیمتی تو را انکار و تجاهلت عوض نمیکند.
تو را از اینکه ناسزا گویم و سرزنش کنم نیز کوچکتر میبینم، تو خواستی در پیکار بر کسانی چیره شوی که امروز آنان بر تو چیرهاند.
حیلههای خویش را به کار میگیری و خودپسندانه پیش میآیی و بار سنگین گناهان چون مارها بر گِرد گردنت حلقه زدهاند.
جانها و وجدانها را میخری و میستانی، آری اما هماره به یاد داشته باش و فراموش مکن که اهل بیت نرخ ندارند.
هرگز نمیتوانی نور وحی ما را خاموش کنی و درخت خاندان ما را بخشکانی که یاد ما در دلهای عاشقان جاودانه است ...»[4]
منبع: پایگاه علمی فرهنگی محمد (ص)
[1] محمد رضا زائری، «پدر، پسر، روح القدس»، انتشارات خیمه، چاپ پنجم، تابستان 1389.
[2] در ادبیات عربی «ملحمه» به معنای یک کتاب و مجموعۀ شعری طولانی است که یک موضوع حماسی تاریخی را روایت کند و به جنگ و پیکار و فتح و پیروزیهای قهرمانانه دلاوری بزرگ بپردازد. در ادبیات عرب سرودن چنین مجموعههایی قدمت طولانی ندارد.
[3] جرج شکور، «ملحمه الحسین»، بینا، بیروت، 2008 .
[4] «پدر، پسر، روح القدس»، ص183-190.