نویسنده: حجت الاسلام دکتر محمد مسجد جامعی
در طول تاریخ اسلام بودهاند و هستند کسانی که به طور مستقیم و یا غیر مستقیم از امام علی ابن ابیطالب (ع) انتقاد میکنند و اینکه مشکلات و تفرّق مسلمانان از زمان آن حضرت آغاز شد و آن حضرت را به عکس دو خلیفه نخستین نقشی در کسب افتخارات و انجام آنچه خود فتوحاتش مینامند، نبود.
این سخن کم و بیش همیشه وجود داشته و در هر زمانی که اندیشههای سلفی و اهل حدیثی گسترش و قدرت مییافته، هواداران بیشتری مییافته است.
حال آنکه مشکلات امام عمدتاً ناشی از طبیعت زمان و جامعهای بود که حضرتش رهبری آن را به عهده گرفت و نه مشی و سیاست ایشان.هر کس دیگری هم که به جای او میبود با همین مشکلات مواجه میشد. مضافاً چنانکه خواهیم گفت به دلیل اعتبار و موقعیت و نیز ویژگیهای شخصی و رفتاری حضرت، کسان و گروههای فراوانی بودند که سکوت کردند و اگر فرد دیگری قدرت را به دست میداشت، در برابرش میایستادند. این بدین معنی است که رهبری دیگران در آن شرائط زمانی و اجتماعی با مسائل و موانع به مراتب بیشتری مواجه میشد. ذیلاً به نکاتی اشارت میشود:
1- واقعیت این است که بسیاری از مشکلات به زمان خود پیامبر (ص) بازمیگردد. تا هنگامی که اسلام قدرتی نداشت، پیامبر با مشکل داخلی خاصی مواجه نبود. این جریان به ایام مکه راجع میشود. در آن روزها مشکل اصلی و بلکه تمامی مشکل، کفار و مشرکان و خصوصاً قریشیان بودند که به عناوین مختلف در برابر حضرتش میایستادند و ایشان و مسلمانان دیگر را میآزردند.
داستان در مدینه به شکل دیگری درمیآید.نوع دعوت دو قبیله بزرگ اوس و خزرج که رکن بزرگ جامعه مدینه بودند، از پیامبر به گونهای بود که از همان ابتدای ورود، حضرت قدرت را به گونهای غیر مستقیم در اختیار گرفت. این دو از رقابتها و جنگهای بیپایان فرسایشی به جان آمده بودند و در پی آن بودند که کسی را به رسمیت و به قدرت بپذیرند که به این وضعیت دشوار پایان دهد و به همین علت به مکه رفتند و از ایشان دعوت کردند.
به جز این دو قبیله گروههای دیگری هم در مدینه حضور داشتند. مضافاً آن که افراد دیگری هم بودند که به دلائل مختلف مایل نبودند رهبری پیامبر را بپذیرند. علیرغم این همه شرائط به گونهای شکل گرفت که قدرت و موقعیت پیامبر ارتقاء یافت و بسیاری از معارضان صحنه را ترک گفتند. بدون شک سیاست صبر و مدارای حضرتش را در این میان سهم بزرگی بود.
این جریان تا جنگ خندق با فراز و نشیبهایی ادامه یافت. از آن پس پیامبر قدرتی بلامنازع یافت و مسلمانان به متشکلترین و نیرومندترین واقعیت سیاسی و نظامی کل جزیرة العرب تبدیل شدند. مدتی بعد شهر مکّه فتح گردید، بدون آنکه جنگی رخ دهد و خونی ریخته شود. این جریان موقعیت پیامبر و مسلمانان را به کلی دگرگون ساخت. حوادث و جنگهای بعدی بیشتر برای توسعه و تثبیت اسلام در جزیرة العرب بودند نه دفاع از اقلیت کوچکی که در مدینه متمرکز بودند و ممکن بود با اقدامات نظامی یا غیر نظامی از پای درآید.
دوران دوم مدینه حتی به لحاظ معیشتی و اقتصادی هم با بخش نخست آن متفاوت و بلکه کاملاً متفاوت است. در سالهای نخستین مسلمانان فقیر و بلکه گرسنه بودند و در بخش دوم با توجه به سطح معیشتی آن ایام، در شرائط مطلوب و بلکه مرفّهی قرار داشتند. این بدین معنی بود که مدینه نه تنها به مهمترین مرکزیت دینی و سیاسی و نظامی که به مهمترین نقطه اقتصادی تبدیل شده بود.
مشکلات مورد اشاره داخلی عملاً از دوران مدینه آغاز میشود و متناسب با قدرت یافتن اسلام عمق و گسترش مییابد و میتوان گفت نقطه عطف آن پیروزی در جنگ خندق است. پس از این جنگ بود که پیامبر به همراه مسلمانان عازم مکه شد تا حج به جا آورد که با مقاومت قریشیان مواجه شد. پس از گفتگوهای فراوان طرفین پذیرفتند که با شرائطی صلح کنند و این همان «صلح حدیبیه» معروف است. به هنگام عقد قرارداد پیامبر با مخالفت جدّی برخی از اصحاب مواجه شد تا آنجا که حضرتش عصبانی شد و به فردی که بیش از دیگران هتّاکی میکرد، سخنی درشت فرمود. عصبانی شدن پیامبر که اصولاً صبور و بردبار و عاقبت اندیش بود، نسبت به اصحاب ظاهراً برای نخستین بار بود که اتفاق میافتاد. از این پس شاهد حوادث دیگری هستیم که برخی از اصحاب و یا گروهی از آنان را در برابر پیامبر قرار میدهد که نمونههایش را در نیمه اول مدینه نمیتوان سراغ گرفت. این جریان به مرور زمان رشدی تصاعدی یافت.جریانی که صراحت لهجه پیامبر را در موارد حساس و بحثانگیز مانع میشد.
با مقایسهای تطبیقی در مورد احادیثی که در باب وصایت و خلافت و امامت نقل شده نکته اخیر به خوبی دریافت میشود. هر مقدار که به پایان عمر پیامبر نزدیک میشویم اصل موضوع و کسی که صلاحیت احراز آن را دارد، به شکل غیر مستقیمتری مورد اشارت قرار میگیرد.
البته مخالفتها صرفاً به مسئله حساس و پر جاذبه جانشینی و وصایت محدود نمیشود. در جریان جنگ حنین و پس از آنکه پیامبر غنایم را تقسیم کرد، ذی الخویصرة نامی که تازه مسلمان شده بود برخاست و با لحنی هتّاکانه پیامبر را به نام مورد خطاب قرار داد و اینکه عدالت را رعایت نکردهای؟ پیامبر سخت برافروخته شد و او را پاسخ گفت و افزود این همان فردی است که بعدها زعامت کسانی که خروج خواهند کرد، به عهده خواهد گرفت. او در جنگ نهروان در مقابل امام علی (ع) ایستاد و از بزرگان خوارج بود و کشته شد.
نکته این است که به هر حال اختلاف و انشقاق در دوران پیامبر هم وجود داشته است و بخش مهمی از مشکلاتی را که امام علی و همسرشان پس از رحلت پیامبر با آن مواجه شدند در واقع ادامهی همان مشکلاتی بود که پیامبر را در اواخر عمر به خود مشغول داشته بود. امّا داستان اختلافهای داخلی در دوران دو و بلکه سه خلیفه بعدی را به فرصتی دیگر وامیگذاریم.
2- حال به مسئله اصلی میپردازیم و اینکه امام در کدامین جامعه و در کدامین موقعیت به قدرت رسید؟ سخن در این است که این جامعه با جامعه مسلمانان دوران شیخین و حتی جامعه دوران عثمان عمیقاً تفاوت داشت.نکتهای که کمتر مورد توجه قرار میگیرد.
مدتی پس از رحلت پیامبر قدرت بر ابوبکر استقرار یافت، اگرچه مخالفتهایی وجود داشت. از مخالفت خزرجیان گرفته تا ابوسفیان و زبیر بن عوام و عباس عموی پیامبر و تا مخالفت امام علی و همسرشان و بنیهاشم و دیگرانی که در خارج از مدینه بودند. آنچه به این جریان کمک شایانی کرد جنگهای اهل رده بود؛ اگر چه چنان نبود که تمامی کسانی که بعدها تحت این عنوان طبقه بندی شدند، مرتّد شده باشند. انگیزههای مختلفی وجود داشت که میباید در جایش مورد بررسی قرار گیرد، امّا قابل انکار نیست که گروههایی وجود داشتند که اسلام را ترک گفته و خواهان ریشهکنی آن بودند.
موقعیت خطرناکتر از آن بود که به اختلافات داخلی پرداخته شود و لازم بود دشمنان خارجی در اولویت قرار گیرند و دفع شوند.معروف چنین است که تنها در جنگ یمامه هفتصد تن از حافظان قرآن کشته شدند و از آن پس بود که به فکر جمعآوری قرآن افتادند.
بهر حال این جنگها پایان یافت و جزیرة العرب بار دیگر مرکزیّت مدینه را به رسمیت شناخت، امّا این پایان ماجرا نبود. دو قدرت بزرگ شمالی و شرقی تهدیدی جدیتر بودند، به ویژه که امپراطوری بیزانس متحدان عرب هم داشت و اینان در پی انتقام از برخوردهای مسلحانهای بودند که از جنگ موته به بعد با مسلمانان داشتند.
در این اثنا ابوبکر زندگی را بدرود گفت و عمر قدرت را به دست گرفت. انتقال آرام قدرت عمدتاً به دلیل شرائط تهدید آمیزی بود که وجود داشت، اگر چه در اینجا هم اعتراضهایی وجود داشت و این از جانب کسانی بود که اخلاق و رفتار تند و سخت او را نمیپسندیدند. معترضان طیف وسیعی بودند؛ از طلحه گرفته تا عبدالرحمن بن عوف. امّا واقعیتها جایی برای مخالفت جدّی باقی نگذاشته بود.
بنا به نقل تواریخ مختلف که روایتهای موجود در برخی از کتب حدیثی هم آن را تأیید میکند، عمر در ابتدای خلافتش به شدت نگران دو همسایه نیرومندی بود که زد و خوردهای متعدد مرزی را موجب شده بودند. طبیعتاً نگرانی او منعکس کننده نگرانی جامعه مسلمانان آن زمان بود. تا آنکه جنگ با رومیان در منطقه یرموک درگرفت و علیرغم نابرابری لشکریان در نهایت مسلمانان پیروز شدند، اگرچه بسیاری از آنان و از جمله برخی از بزرگان قریش کشته شدند.
این تجربه در جبهه ایران هم تکرار شد و این دو امپراطوری بزرگ عملاً فرو ریختند. چرایی و چگونگی سقوط این دو کمتر مورد مداقّه قرار گرفته است و عمدتاً بر عامل حماسه دینی تأکید شده که اگر چه واجد اهمیت است، امّا مطمئناً تنها علت نیست. احتمالاً عدم آمادگی این دو ارتش بزرگ و مسلح و منظم برای جنگ با نیرویی پر تحرک و نامنظم که به تعبیر خلیفه دوم از حیلههای مختلف استفاده میکرد، یکی از مهمترین دلائل باشد. نیروی جدید کمّاً و کیفاً متفاوت بود با تهدیدها و نبردهایی که آن دو سپاه بزرگ با آن آشنا و مأنوس بودند.
بیش از نیمی از خلافت عمر صرف تجهیز و اعزام نیرو به این دو جبهه بود و انعکاس پیروزیهای موردی سالیان اولیه زمامداری او و نیز غنائم بیحسابی که به چنگ آمده بود، خود عامل تحریک داوطلبان بود. در این گیرو دار خوف و رجاء، مدینه و سایر قلمروهای مسلمان نشین آرام و متحد بودند. در نیمه دوم غنائم و اسرا سرازیر شدند، رقیب فروشکست و مسلمانان به بزرگترین قدرت آن روز بدل شدند.
این جریان جامعه بسیط و بدوی و فقیر آن روزگار را در خود غرق ساخت. خلیفه مدتی بعد پیآمدهای این سیل عظیم را دریافت و کوشید تا حد ممکن آن را به کنترل درآورد. سختگیریهای معروف او نسبت به والیانش و اسرافکاریهایشان به همین علت بود. او بارها خطراتی را که کثرت اسرا جامعه آن روز را تهدید میکرد، گوشزد میکرد و حتی گفت: به خدا پناه میبرم از نسلی که حاصل ترکیب حیله عربی و تیزهوشی عجمی است.
با توجه به کندی ارتباطهای آن زمان و اینکه جزیرة العرب فاقد راههای ارتباطی توسعه یافتهای چون ایران و روم آن زمان بود، باید مدتی میگذشت تا مدینه و مکه و به طور کلی جزیرة العرب آن زمان تحت تأثیر امواج حوادث جدید قرار گیرد؛ امّا این موج متنفّذان آن ایام و به ویژه بزرگان قریش را تحت تأثیر قرار داده بود. این جریان خلیفه را نگران میساخت و احساس میکرد دیگر نمیتواند آن را کنترل کند و لذا آرزوی مرگ میکرد. او یک بار به جمعی از قریشیان که جلساتی خصوصی تشکیل میدادند، که گویا برای تعیین زمامدار بعد از عمر و دستیارانش بوده است، چنین گفت: «شنیدهام که حساب خود را از دیگران جدا ساخته و مجالس خصوصی تشکیل میدهید. تا بدانجا که میگویند فلان کس از اصحاب و هم نشینان فلان کس است ... خدایا آنان مرا دلتنگ ساختند و من هم آنان را دلتنگ کردم. آنها از من خسته شدهاند و من هم از آنان خسته شدهام و نمیدانم کدامیک از ما زودتر رخ در نقاب خاک خواهیم کشید. امّا میدانم که فردی از آنان زمام امور را به دست خواهد گرفت. خدایا مرا به سوی خویش بخوان.»
مدتی بعد خلیفه زندگی را بدرود گفت، قبل از آنکه قریشیان علناً در برابرش بایستند. با توجه به واقعیتهای آن دوران بدون شک اگر زندگانی او طولانیتر میشد، اینان در برابرش قرار میگرفتند. شرائط در ایامی که او قدرت را به دست گرفت با هنگامی که آن را ترک گفت به کلی تغییر یافته بود.
3- در چنین اوضاع و احوالی عثمان به زعامت رسید. به احتمال فراوان برای به قدرت رسیدن وی تمهیداتی فراهم آمده بود. او خود از بنی امیه بود و خصوصاً در نیمه دوم خلافتش که اخلاقش نیز دگرگون شده بود، کوشید تا فرمانداران را از بنی امیه انتخاب کند و حتی کسانی را که از جانب پیامبر طرد شده بودند و به فساد و لاابالیگری شهرت داشتند به خود نزدیک کرد و مقام داد و اموال و زمینهای فراوانی بخشید.
در بین قریشیان بنی امیه ثروتمندترین، منسجمترین و در عین حال عیاشترین و دنیاطلبترین شاخه بودند و معروف چنین است که از جمله زبانآورترینها نیز بودهاند و خطبای بزرگی از میان آنها برخاست. فرمانداران مناطق بحران زده هم چنین بودند. بخشی از قدرت آنان ناشی از القای خطابههایشان بود.
چنانکه گفتیم غنائم و اسیران از نیمه دوم خلافت عمر سرازیر شدند، امّا عملاً در زمان عثمان بود که این ثروت عظیم مادی و انسانی جامعه عربی را در خود غرق ساخت. البته بیشترین برخورداری به بنی امیه بازمیگشت. آنان عموم ولایات را در قبضه قدرت داشتند و ثروتهای افسانهای اندوختند و به گونهای لگام گسیخته و به دور از رعایت حداقل ضوابط شرعی، زندگی میکردند.حاکم اموی کوفه در مستی کامل نماز صبح را چهار رکعت گزارد و پس از اعتراض نمازگزاران گفت اگر بخواهید بیشتر خواهم خواند. و همو بود که گفت عراق از آن قریش و بنی امیه است.
در اینجا مشکل میتوان حتی فهرستی از ویژگیهای ایام عثمان و مخصوصاً دوره دوم او را به دست داد. چه در آنجا که به قریشیان و بنی امیه و سایر نخبگان راجع میشود و چه در آنجا که به توده مردم و اینکه چه اخلاق و رفتار و اعتقادات و نیز اعتراضاتی داشتند. بسیاری از آنان به دلیل پیروزیها و عواملی دیگر معتقد شده بودند که اعراب برتر از غیر اعراب هستند و میباید از بیت المال سهم بیشتری داشته باشند. یک بار زنی عرب در دوران خلافت امام علی بر ایشان اعتراض کرد که چرا سهم او و فلان زن غیر عرب را مساوی قرار دادهای؟ که امام جوابش را فرمود.
آنچه مهم است اینکه جامعه خود را «گم» کرده بود و این مشکل در بین نخبگان و قریشیان به مراتب بیشتر بود. کمتر حدّ خود را میشناختند و توقعاتی فراتر از ظرفیت خود بلکه ظرفیت جامعه خویش داشتند. و این بحرانیترین حالت در یک مجموعه اجتماعی است. اعم از آنکه بزرگ باشد و یا کوچک، فقیر باشد و یا غنی. وقتی افراد به ناحق به حق خود قانع نیستند و این جریان به مشکلی عمومی تبدیل شود، جامعه حتی در بهترین حالت هم قادر به پاسخگویی به توقعات نیست. اگر این قانع نبودن فردی و موردی باشد، مسئله چندانی ایجاد نمیکند و سرد و گرم روزگار چنین فردی را در نهایت در جایش مینشاند، امّا اگر همگان چنین شوند دیگر جامعه قادر نیست زیاده خواهان را تأدیب کند و بر جای نشاند، چرا که دچار این آفت است. در این حالت بحران عمیق و سراسری میشود.
در اواخر دوران عثمان اوضاع چنین شده بود.خلیفه از کنار شکایات بر حق میگذشت و شاکیان را مورد بیاعتنایی قرار میداد و احیاناً تنبیه میکرد و متفاوت با آنچه به هنگام پذیرش خلافت تعهد کرده بود، عمل مینمود. هنگامی که مصریان برای شکایت از والیشان برای چندمین بار به مدینه میآیند و خواستار خلع او میشوند، او ضمن نامهای او را خلع و محمد بن ابی بکر را به جای او تعیین میکند. آنان خوشحال مدینه را ترک میگویند، در بین راه سوارهای میبینند که با ترس و سرعت به سوی مصر میتازد. مشکوک میشوند و او را میگیرند و مییابند که او حامل نامه خلیفه است مبنی بر اینکه بر جای خود استوار باشد و شاکیان و محمد بن ابی بکر را به قتل برساند. آنان به مدینه بازمیگردند و خانه عثمان را در محاصره میگیرند.
در این گیر و دار عثمان کشته میشود. این حادثه با توجه به سوابق و مقدّماتش اوضاع را پیچیدهتر کرد. او ترور نشد بلکه توسط گروهی از معترضان کشته شد. اعتراضهایی که عمدتاً به انگیزه دینی به دلیل بیمبالاتی فرمانداران خلیفه بود. هنگامی که جامعه بحران زده است، سوء استفاده کنندگان از هر حادثهای به سود خود بهره میجویند. بسیاری از تحریک کنندگان و معترضان به ناگهان به خونخواهان او تبدیل شدند و آن را وسیلهای برای مخالفت با هر آنکس که نمیخواستند، درآوردند.
در این اوضاع و احوال توده مردم به سوی علی ابن ابیطالب (ع) هجوم بردند تا با او بیعت کنند. امام استنکاف میکرد و میفرمود مشاور شما باشم بهتر از آن است که امیرتان. چرا که میدانست کسانی هستند که به امارت او تن در نمیدهند و کارشکنی خواهند کرد. این نخستین بار بود که مردم برای انتخاب خلیفه به صحنه میآمدند.
4- پذیرش امام تا حدّی اوضاع را آرام کرد.امّا امام کسی را به بیعت اجبار نکرد و این نیز برای اولین بار بود و درگذشته چنین نبود. تحت تأثیر این شرائط کسانی چون طلحه و زبیر هم بیعت کردند، اگر چه بعدها گفتند از ترس مردم چنین کردهاند. حال آنکه کسان دیگری هم بودند که بیعت نکردند و نه امام آنان را اجبار کرد و نه مردم. این دو و کسان دیگری چون آنها به واقع بهانهجوئی میکردند.
بر اساس این «خود گم کردگی» جنگ جمل را به راه انداختند و همسر پیامبر را عمدتاً با تحریک عبدالله بن زبیر در کنار خود قرار دادند و مروان حکم که ثروت کلانی اندوخته و به دامادی عثمان درآمده بود نیز بدانها ملحق شد. قبل از آغاز جنگ جنایتها کردند و برخی از شیعیان امام را در بصره کشتند و پس از صف بندی دو لشگر، امام باز هم مایل به جنگ نبود و اصحابش را از مبادرت بدان باز میداشت و سخن و نصیحت آغاز کرد.
تحت تأثیر این نصایح زبیر جبهه را ترک گفت و آنان با کشتن تنی چند از لشگر امام جنگ را آغاز کردند. در اواخر جنگ که شکست اصحاب جمل قطعی شد مروان تیری به سوی متحدش طلحه پرتاب کرد و گفت انتقام خون عثمان را گرفتم. چرا که او از مشوقین اصلی قتل عثمان بود.
جنگ صفین هم به همین ترتیب شکل گرفت.معاویه مدعی خون خواهی از عثمان بود، امّا مسئله اصلی تثبیت خویش توسط لشگر مجهز و منظم شام بود که او را سمبل اسلام میدید و میدانست. این تنها سپاه کارآزموده و منظمی بود که در آن دوران وجود داشت و مرکب بود از عمدتاً اعراب منطقه شام که با ساختار و آموزش ارتش رومیان شکل و قوام گرفته بود.
در لشکر امام علی حداقل هفتاد تن از اصحاب جنگ بدر را شمارش کردهاند و باز در اینجا هم امام مایل به جنگ نبود. این آنها بودند که جنگ را آغاز کردند و حضرت مجبور به دفاع شد. این غیرت و رشادت اصحاب خاص امام بود که علیرغم تفاوت کمّی و کیفی دو سپاه، لشگر امام را تا مرز پیروزی به پیش برد.
در این اثنا فریب بزرگ کارگر افتاد و اینکه طرفین به حکمیت تن در دهند. این ماجرا تنها میتوانست سپاه امام را دچار آشوب کند.لشگر شام به دلائل فراوانی منسجمتر از آن بود که با چنین تمهیداتی دچار انشقاق و اضطراب شود. اما قابل انکار نیست که بافت انسانی سپاه امام به گونهای بود که بیماریهای فراوانی را در کمون داشت و اگر احیاناً در صفین ظاهر نمیشد، در جایی دیگر سرباز میکرد.
در اینجا باز هم امام جهت ختم غائله حکمیت را پذیرفت. امّا شورشیان سپاه نماینده خود را میخواستند و نه افراد مورد توصیه امام را و حضرت که اوضاع را مغلوبه میدید مجبور به سکوت شد. به احتمال فراوان کسانی بودهاند که این شورشیان را تحریک و سپس هدایت میکردهاند. به گمان قوی اشعث بن قیس و دوستان و هوادرانش از جمله این افراد هستند که به دلیل شیطنت ذاتی و نیز ارتباط پنهانی با معاویه چنین میکردهاند.
از آن پس با داستان نهروان مواجه هستیم. گروهی بدوی، متعصب، خشن و بهانه گیر که خود نمیدانستند چه میخواهند و این ویژگی طبقات به لحاظ فرهنگی و تمدنی عقب مانده است. در جریان تحولات اجتماعی در جوامع عقب مانده کسان فراوانی هستند که نمیدانند چه میخواهند و حتی چه نمیخواهند. اینان به واقع خطرناک هستند و به راحتی بازی میخورند و میتوانند هر حرکت مثبتی را نابود کرده و به ضد آن تبدیل کنند.
آنان به کوفه بازنگشتند و آشوب و تمرد آغازیدند. تنی چند از شیعیان حضرت را کشتند و هوادارانشان در کوفه علناً به امام ناسزا میگفتند و کلامش را به هنگام القای خطبه قطع میکردند. آنان تجسّم گروهی عمیقاً بدوی و هتاک بودند. چنانکه گفتیم رهبرشان ذی الخویصره نیز با بدترین زبان و رفتار در برابر پیامبر ایستاد.
امام با صبر و بردباری با آنان سخن گفت و نصیحت کرد. گروهی تحت تأثیر قرار گرفتند و جدا شدند و اکثریت بر آشوبگری پای فشردند و در برابر امام لشگر آراستند. امام به اصحاب فرمود شما جنگ را آغاز نکنید و عملاً آنها آغاز کردند که جز اندکی بقیه کشته شدند.
5- چنین است خلاصهای از مسائلی که امام با آنها مواجه بود. هیچ یک از آنها نه ارتباطی با امام و روش و سیاست ایشان داشت و نه بیش از آن ممکن بود که در قبال مخالفان ملایمت شود. مشکلاتی بود که ریشه در گذشته داشت و به امام تحمیل شد و حضرتش را نقشی در ایجاد و پرورش آن نبود.
چنانکه گفتیم نکته این است که هر فرد دیگری که به این سمت برداشته میشد با چنین مشکلاتی برخورد میکرد. مخالفان امام صرفاً به دلیل همین مخالفت مشترک بود که به روی یکدیگر شمشیر نکشیدند. پس از آنکه اصحاب جمل در بصره گرد آمدند نوبت نماز رسید و اینکه چه کسی، طلحه و یا زبیر جماعت را امامت کند. این موضوع به برخورد این دو انجامید و بر روی اسبهای یکدیگر تازیانه زدند. این موقع شناسی عایشه بود که به غائله پایان داد و گفت یک نوبت امامت از آن محمد بن طلحه باشد و یک نوبت از آن عبدالله بن زبیر.
اینان که یکدیگر را تحمل نمیکردند به طریق اولی معاویه را نمیپذیرفتند. معاویه به لحاظ سوابق شخصی و خانوادگی و قبیلهایاش نمیتوانست در موقعیتی فراتر از طلحه و زبیر قرار گیرد و به احتمال فراوان کسانی چون سعد بن وقاص که از بیعت با امام سرباز زد، در برابر معاویه میایستاد. این سخن در مورد انصار و خاصه خزرجیان هم صحیح است. اینان در رکاب امام بودند و اگر امام نبود به احتمال قریب به یقین در برابر هر کسی که قدرت را به دست میگرفت، میایستادند.آنها احساس میکردند که مهاجران و قریشیان حق آنان را پاس نداشته و بدون توجه به سوابق و خدماتشان در سالیان سخت اولیه، قدرت را به قبضه خود درآوردهاند.
از همه گذشته در آنجا که به توده مردم بازمیگشت، کسی نسبت به رعایت ضوابط شرعی و عدالت مداری امام اعتراضی نداشت، حتی خوارج نیز پیوسته به مسئله حکمیت و اینکه حضرت میباید از بابت پذیرش آن توبه کند، پای میفشردند و نه نسبت به روش حکومتداری ایشان. در بین شخصیتهای برجسته آن روزها که امکان تصاحب قدرت را داشتند این تنها امام بود که از چنین مزیّتی برخوردار بود. مسعودی و نیز برخی از مورخین دیگر، فهرستی از اموال منقول و غیر منقول برخی از این افراد را ارائه میدهد که به راستی تعجب آور و گیج کننده است و اینکه عثمان و طلحه و زبیر و عبدالرحمن عوف و سعد بن وقاص و زید بن ثابت چه ثروت عظیمی را گرد آورده بودند و همه مدعیان خلافت این چنین آلوده شده بودند. کسی سلامت دینی و رفتاری و در نتیجه شایستگی آنان را باور نمیکرد. مطمئناً اگر چنین افرادی به قدرت میرسیدند با اعتراض وسیع مردمی مواجه میشدند.
6- قابل انکار نیست که فارغ از نکات یاد شده روش حکومترانی امام را بسیاری خوش نمیآمد. رعایت بیچون و چرای عدالت خود مسئله آفرین است. عموماً عدالت را دوست دارند و ارج مینهند، امّا نه برای آنکه نسبت به خود آنان اجرا شود. چنانکه ظالم را دشمن میدارند و از او متنفّر هستند؛ اما با اصل ظلم چندان مخالف نیستند، خصوصاً در آنجا که این ظلم به گونهای منافع آنان را تأمین کند. بیش از آنکه دشمن اصل ظلم باشند، دشمن ظالم هستند.
مضافاً که پس از فتوحات سریع اولیه نوعی تبعیض نژادی که منشاء تبعیضهای مختلف اجتماعی و اقتصادی بود، سر برآورد. اصل، برتری عرب بود حتی اگر مسلمان نباشد. این جریان از نیمه دوم دوران خلیفه دوم آغاز شد و روش او در تقسیم بیت المال در بین مسلمانان و حتی قبل از آغاز فتوحات به گونهای بود که این سیاست تبعیض آمیز را تقویت میکرد. او ملاکهای خاص خود را در تقسیم بیت المال داشت و همگان به یکسان از آن برخوردار نبودند. به عبارت دیگر، اصلِ تبعیض پذیرفته شده بود و هنگامی که اعراب دو قلمرو ایران و روم را درنوردیدند این به سیاست حاکم تبدیل شد، مبنی بر برتری عرب بر هر آن کس که غیر عرب است. سیاستی که توسط فرمانداران عثمان که عموماً از بنی امیه بودند گسترش و تعمیق یافت و حتی نهادینه شد و بعدها این روش در دوران امویان حاکمیت کامل یافت و این خود یکی از مهمترین عوامل سقوط آنان بود.
بهر حال امام در دوران خلافتش با چنین مشکلاتی مواجه بود. اجرای عدالت به جامعه به لحاظ فکری و اجتماعی توسعه یافتهای نیاز دارد تا بتواند آن را بپذیرد و حداقل محتاج به جامعهای است که در برابر سیاستهای عدالت خواهانه اعتراض نکند و در قلمرو حکومت امام، و حتی در کوفه، داستان چنین نبود.
کوفه فاقد قوام شهری بود. اصولاً پادگانی بود برای جمع آوری نیرو و اعزام به جبهه نبرد با ایران. پس از سقوط ساسانیان به دلیل آب فراوان و زمینهای حاصلخیز مورد هجوم قبائل مختلف قرار گرفت. اینان از نواحی خشک و لم یزرع شبه جزیرة العرب و نیز از یمن آمدند و در آن ماوا گرفتند. شهر به دلیل موقعیت مناسب آب و هوایی و نیز موقعیت جغرافیایی که مهمترین حلقه اتصال بین شبه جزیرة و ایران بود، به سرعت رشد کرد و مدتی بعد ایرانیان فراوانی که بدانها موالی میگفتند، در آن سکنی گزیدند. شهری بزرگ اما فاقد فرهنگ و هویت شهری.
امام به دلیل شورش اصحاب جمل در بصره و دلائلی دیگر مجبور شد مدینه را ترک گوید و کوفه را به پایتختی برگزیند. اما این شهر، و نیز بصره، از مشکلات فراوانی که ناشی از عدم تجانس جمعیتی و فرهنگی آن بود، رنج میبرد. در این شهر هم وفادارترین یاران امام بودند و هم بیفرهنگترین قبائل هجرت کرده از نجد، و متأسفانه اینان اکثریت را تشکیل میدادند. بدنه اصلی سپاه جمل از چنین افرادی بود، بدون آنکه داعیان به جنگ را بشناسند و از اهدافشان مطلع باشند و بعدها غوغای نهروان را به راه انداختند. و هم اینان بودند که به عناوین مختلف و در حضور خود امام به ایشان توهین میکردند و ناسزا میگفتند و هم اینان بودند که توقف جنگ صفین را در آخرین لحظاتی که غائله در مراحل پایانی میبود، خواستار شدند و در جریان حکمیت ابوموسی اشعری را پیشنهاد کردند.
واقعیت این است که این شهر نمیتوانست امام را بپذیرد. مسئله صرف مخالفت نبود، اصولاً بخش بزرگی از مردم فاقد حداقل تربیت اخلاقی و فرهنگی بودند. بدون شک خطبه شقشقیه صرف نظر از محتوایش، یکی از زیباترین و بلندترین خطبههایی است که اصولاً به زبان عربی القاء شده است. امام در حالی که مشغول سخن گفتن بود به ناگهان فردی به ایشان نامهای میدهد و خطبه قطع میشود. این شخص به دلیل سطح نازل تربیتی و فرهنگی درک نمیکرد که نباید خطابه خطیب را قطع کند، تا چه رسد که خطیب، خلیفه باشد. ابن عباس که بزرگی سخندان و سخن شناس بود میگوید در زندگی هیچگاه تا بدین حدّ متأسف نشده بودم که از قطع کلام امام متأسف شدم.
چنانکه گفتیم مسئله صرف مخالفت نبود، اکثریت را کسانی تشکیل میدادند که تفاوت گوهر و خزف را نمیشناختند و سخنان بلند حضرتش را درک نمیکردند. طبیعتاً ایدهآل چنین افرادی کسانی چون ابوموسی اشعری و اشعث بن قیس خواهند بود. چنین افرادی به حاکمانی چون زیاد و ابن زیاد و حجاج نیاز داشتند و نه علی بن ابیطالب. همین مسائل بود که موجب خستگی، دلآزردگی و فرسایش امام میشد و آرزو میکرد که ای کاش ده تن از آنان با یک تن از یاران معاویه تعویض شود.
پایتخت معاویه، دمشق، قدیمترین شهر جهان است. مضافاً که این شهر پیوسته یکی از مراکز مهم فرهنگی و تمدنی و حتی دینی - این منطقه به لحاظ تنوّع کلیسایی یکی از غنیترین و احتمالاً غنیترین سرزمین مسیحی است. شاخههای مختلف مسیحیت خاورمیانهای را که عمری به طول تاریخ مسیحیت دارند، در آن میتوان سراغ گرفت - بوده است. چه قبل از رومیها و چه در زمان رومیان و یا بیزانسها. این شهر به مدت دو قرن در قلمرو هخامنشیان قرار داشت و پس از حمله اسکندر، از ایران جدا گردید. برای دومین بار در اوائل قرن هفتم میلادی به مدتی کوتاه، پانزده سال، به تصرّف ساسانیان درآمد. - معروف چنین است امپراطور روم شرقی پس از شکست یرموک از اینکه دمشق و شام را از دست داده، بسی تأسف خورد و با آن وداع کرد.
چنین شهر و منطقهای در هیچ زمینهای قابل مقایسه با کوفه نبود. مضافاً که از هنگام تسخیر آن توسط یزید بن ابوسفیان، حکومت آن در اختیار یزید و و سپس معاویه قرار گرفت. اسلام توسط این دو به شام برده شد و آنان آن اسلامی را ترویج میکردند که خود میخواستند و مسلمانان دیگری چون ابوذر را که اسلام را به گونهای دیگر معرفی میکردند، اخراج کردند. به عبارت دیگر منطقه تحت سیطره کامل سیاسی و دینی و فرهنگی آنان بود.
خلیفه دوم که نظارتی دقیق بر فرماندارانش و به ویژه پس از سرازیر شدن غنائم داشت، در مورد معاویه اغماض میکرد. به دستور او خانه سعد بن وقاص را در کوفه که به خانههای اشراف مدائن شباهتی داشت، آتش زدند.امّا هیچ گزارشی در مورد سخت گیری نسبت به معاویه وجود ندارد. جالب اینجا است که او معاویه را «کسرای عرب» مینامید و این بیانگر سیاست اتخاذ شده او نسبت به وی بود.
همین انسجام داخلی، اعم از جمعیتی و دینی و فرهنگی، شام و دمشق بود که زمینه قدرت یافتن معاویه و سپس امویان را فراهم آورد.سیاست و حکومت آنان عموماً در تعارض با اعتقادات و خواستههای مسلمانان مناطق دیگر بود. پشتوانه اصلی آنان سپاه منسجم، آزموده و منظمی بود که به نفع امویان شمشیر میکشید و هر مخالفتی را در خون مینشانید. تا هنگامی که این سپاه قدرت داشت، آنان زمام امور را به دست داشتند و هنگامی که در برابر ابومسلم خراسانی فرو پاشید، آنها صحنه را ترک گفتند.
7- نکات یاد شده توضیح بیشتری میطلبد. امام در مصاف با اصحاب جمل و نهروان به پیروزی کامل دست یافت. در جریان جنگ نهروان و پس از صحبتها و نصیحتهای فراوان و قبل از آنکه نبرد آغاز شود حضرت فرمود از ما کمتر از ده نفر کشته میشوند و از آنان کمتر از این عدد باقی خواهند ماند و این یعنی پیروزی تمام عیار. این عمدتاً بدان علت بود که اصولاً ساختارهای شخصیتی، قبیلهای و اجتماعیشان کم مایه و کم توان بود. توده بیشکلی بودند که به دنبال هر غوغاگری میدویدند، بدون آنکه بدانند چرا چنین میکنند و با اولین هجمه به عقب مینشستند و فرو میپاشیدند. آنها عمدتاً ساکنان کوفه و بصره بودند و اکثر قریب به اتفاقشان از مناطق درونی شبه جزیره و یمن بدان مهاجرت کرده بودند.
نویسندگان و محققان مختلفی، از عرب و مسلمان گرفته تا جهانگردان اروپایی و پژوهشگران غربی، ویژگیهای اخلاقی و شخصیتی مردم و قبایل موجود در عربستان و مناطق مجاور آن را تحلیل کرده و باز شمردهاند.یکی از بهترینها، حافظ وهبه، مشاور شخصی عبدالعزیز، موسس کشور عربستان سعودی است.او مصری و تحصیلکرده ازهر است و قبل از تأسیس کشور سعودی به عبدالعزیز پیوست و پیوسته با وی بود و سپس به عنوان اولین سفیر عربستان در انگلستان، اعزام گردید.
کتاب او «تاریخ جزیرة العرب فی قرن العشرین»به واقع منبع معتبری است برای شناخت این منطقه و نیز تاریخ وهابیت و تحولات آن در زمان عبدالعزیز، خصوصاً که او اصولاً رویکردی مثبت و هوادارانه دارد و نه رویکردی انتقادی. توضیحات وی درباره خصوصیات زندگی قبیلهای واجد نکات مهم کلیدی فراوانی است. و مهمتر آنکه به دلیل انزوای این مناطق و دست ناخورده ماندنش تا زمان مولف، آنچه را که توضیح میدهد، روایتی است از چنین خصوصیاتی در طول تاریخ این قبایل.
او میگوید هنگامی که قبیلهای، با قبیله دیگر علیه قبیله سوم متحد میشود، در جریان جنگ بین آنها اگر قبیله متحد شونده احساس کند که قبیله سوم در آستانه پیروزی است، خود به غارت قبیلهای که با او متحد شده میپردازد و چنین استدلال میکند که چرا قبیله سوم اموال را به غارت برد؟ ما خود چنین میکنیم و میافزاید که چنین روشی موجب نهایت تعجب انگلیسها در ابتدای ورودشان به عراق شد.
و این یک نمونه است. در پرتو شناخت ویژگیهای روانشناسانه قبائل موجود در قلمرو عراق در دوران امام علی (ع) و نیز ساختار شخصیت فردی و جمعی آنان، میتوان تصویر دقیقتری از مشکلاتی که حضرتش با آن مواجه بود، به دست داد و با توجه به این نکات خطبههای دردمندانه و آکنده از شکایت و گله ایشان در اواخر عمر شریفشان، بهتر مفهوم خواهد شد.
بهرحال در شام مسئله چنین نبود. آنان وارثان تمدنهای مختلفی بودند و قرنها تحت سیطره رومیان و رومیان شرقی زندگی کرده بودند و ساختارهای زندگی جمعی و فرهنگ شهری در آنان شکل گرفته بود و عموماً آئین مسحیت را پذیرفته بودند و میتوان گفت در آن زمان توسعه یافتهترین کسانی بودند که به زبان عربی و یا زبانهای دیگری که هم خانواده این زبان بود، صحبت میکردند.
این منطقه به طور نهایی پس از جنگ یرموک در قلمرو اسلامی قرار گرفت و برادر معاویه حاکم آن گردید. پس از مدت کوتاهی او درگذشت و معاویه حاکم شد و چنانکه از قرائن برمیآید او از ابتدا در پی حاکمیت مادام العمر بود و متناسب با این هدف سیاستگذاری میکرد. کوشید به شامیان نزدیک شود، به ویژه که آنان به دلائل دینی و نیز غیر دینی، خاطرات ناخوشایندی از رومیان داشتند. چرا که مسیحیت موجود در این منطقه با مسیحیت رسمی رومی تفاوتهایی داشت و هنوز هم متفاوت است و لذا حاکمیت مسلمانان را بر حاکمیت رومیان ترجیح میدادند.
شامیان از سیاست معاویه استقبال کردند. همسر، مادر یزید، و برخی از مشاوران اصلی او مسیحی بودند و این اقدامات شامیان را خوش میآمد. مضافاً که او کوشید این منطقه را به لحاظ دینی و فرهنگی از سایر مناطق اسلامی جدا و بلکه متفاوت نگاه دارد. لذا او عملاً به تنها منبع دینی تبدیل شد.
آنچه به این جریان کمک میکرد اتّحاد بنیامیه و پذیرش رهبری معاویه بود. آنان به عناوین مختلف به او کمک میکردند و پس از به خلافت رسیدن امام علی بن ابیطالب، عموم کسانی که حضرتش را نمیپسندیدند و یا به دلائلی میترسیدند، همچون عبیدالله بن عمر، به نزد او شتافتند. اما این همه به تنهایی نمیتوانست کارساز باشد، مهم شامیانی بودند که به معاویه ارادت میورزیدند، ضمن آنکه عملاً توسعهیافتهترین و منسجمترین منطقه مسلماننشین بودند.
این ویژگیها در آنجا که به سطح فرهنگی و تمدنی و انسجام اجتماعی ناشی از توسعه یافتگی راجع میشد، در ایران آن روزگار هم وجود داشت. امّا اولاً ایران قلمرویی به مراتب وسیعتر بود و ثانیاً شرائطی که در منطقه شام وجود داشت و به عنوانی ایجاد شد، در ایران تحقق نیافت، اگرچه عوامل مختلف دیگری هم دخالت داشت.
8- بهرحال مشکل امام در آنجا که به معاویه بازمیگشت به کلی متفاوت بود با مشکل حضرتش با اصحاب جمل و نهروان و هر آن کس دیگری هم که در جای امام بود، با مشکل معاویه روبرو میشد. چرا که او در رأس منسجمترین بخش قلمرو وسیع اسلامی بود و هیچ منطقه دیگری چنین ویژگیای نداشت. این خصوصیت در کنار زیادهخواهی شخصی معاویه و همراهی امویان و بلکه قریشیان، او را در موقعیت فراتری نسبت به رقبای واقعی و یا احتمالیاش قرار داد. چنانکه دیدیم این ظرفیت توانست به رغم تمامی نارضایتیها و قیامها، حدود یک قرن امویان را در مسند قدرت نگاه دارد، در حالی که بسیاری از آنان رفتاری بدویانه و به دور از دین و اخلاق و عدالت، و حتی ظواهر شرعی، داشتند.
آنچه معاویه را کمک میکرد، بیش از آنکه تیزهوشی شخصی و سیاست معروف مدارای همراه با خشونت وی باشد، همین نیروی منسجم و در عین حال توسعه یافته شام بود. ویژگیهای شخصی او موجب شد تا در رأس بنیامیه و بلکه قریشیان قرار گیرد و آنان را در پشت خود قرار دهد. امّا این به تنهایی کافی نبود، محتاج به سپاهی فرمانبردار و آموزش دیده بود و اگر این عامل نبود، عامل نخست نقش تعیین کنندهای نداشت و نمیتوانست داشته باشد.
چنانکه گفتیم امام فاقد چنین امکاناتی بود. تکیه گاه اصلی حضرتش یاران پاک باختهای بودند که مراتب بلند روحی و معنوی و علمی ایشان را میشناختند و به او عشق میورزیدند و از سفارشهای موکد پیامبر مطلع بودند و امام را چنان یافته بودند که پیامبر توصیف کرده بود. اینان بودند که مردم را به دفاع از امام تشویق و ترغیب میکردند. پس از سه جنگ تحمیل شده، بسیاری از آنان به شهادت رسیدند و حضرتش احساس تنهایی میکرد. ترک تازیهای لشگر شام را به قلمرو خویش میدید و اینکه چگونه مردم مظلومانه مورد هجوم و تعدی قرار میگیرند، امّا نمیتوانست لشگر را برای دفع تجاوز برانگیزاند. بسیاری از اصحاب وفادار هم رخ در نقاب خاک کشیده بودند و خطبههای حضرت به تنهایی کارساز نبود. مضافاً که نوعی بیتفاوتی و کاهش غیرت و حماسه دینی نیز بر آنها حاکم شده بود.
این از ویژگیهای روانشناسانه قبائل عرب است که در برابر ضعیف کرّ و فرّ میکنند، امّا در برابر قدرت عقب مینشینند و پای در دامن میکشند. آن گونه که از شواهد برمیآید کوفیان احساس میکردند شامیان نیرومندتر از آنند که میانگاشتند. به ویژه که امام به دلیل مسلمان بودن اصحاب جمل و نهروان، غنیمت گرفتن را ممنوع ساخته بود، حال آنکه معاویه آن را اجازه میداد و بلکه تشویق میکرد. این خود انگیزهها را برای رفتن به جنگ تضعیف میکرد. در آن ایام جنگ تداعی کننده غنیمت بود و لذا بسیاری از منع امام پس از جنگ تعجب کردند. تنها هنگامی مسئله برایشان مفهوم شد که حضرت فرمود چه کسی حاضر است عایشه را به عنوان اسیر به غنیمت گیرد.
در اینجا میباید از کسانی که به دلائل مختلف مردم را علیه امام برمیانگیختند و یا میکوشیدند موقعیت ایشان را تنزّل دهند، یاد کرد. به احتمال فراوان معاویه با کسانی چون اشعث بن قیس مرتبط بوده است.گرچه اشعث که خود دستی در قتل امام داشت، چند روزی پس از امام درگذشت، امّا پسرش محمد و خاندان او در نزد معاویه و جانشینان او جایگاهی داشتند و بدون شک اینان برای بدبینی و دلسرد کردن مردم اقدام میکردهاند.
کسانی هم بودند که شخصاً با امام مخالف بودند. اینان با حضرت بیعت نکردند و امام آنان را به عکس خلفای قبل تحت فشار قرار نداد. برخی همچون ابوموسی گرایشی به خوارج داشتند و بعضی چون سعد وقاص در پی نفی فضائل و مقامات امام بودند. مطمئناً آنها را در تشویش ذهنی و اعتقادی مردم سهمی بوده است. اگرچه امام هیچگاه بر آنان سخت نگرفت، امّا آنان به حاکم جباری نیاز داشتند که زبان از کامشان بیرون کشد، تا به شهروندانی رام و آرام تبدیل شوند. چنانکه مدتی بعد چنین شد. ابن زیاد و حجاج و بلکه عموم حاکمان اموی این گونه با آنان رفتار کردند.
آری عدالت، سماحت و بزرگواری امام بسیار فراتر از ظرفیت جامعه بدوی آن روز بود. اگر هدف صرف حکومت بود میبایست بر آنان سخت گرفت چنانکه بعدها چنین کردند، امّا هدف به مراتب فراتر و والاتر بود. این بود که اصول دینی و اخلاقی رعایت شود. حقی ضایع نشود و حقوق ضایع شده احیا گردد و عدالت تحقق یابد. و قطعهای از تاریخ به مثابه مدلی اسلامی برای آیندگان به یادگار ماند.
امام در روزهای پایانی دلتنگ و فرسوده شده بود. یاران مخلصاش را از دست داده بود و احساس تنهایی میکرد. فضای عمومی به گونهای بود که حتّی یار وفاداری چون حجر بن عدی و دوستانش را به طرح سوالاتی واداشت که امام را سخت ناراحت و متعجب ساخت و در پاسخ بدانها بیانی مفصل ایراد فرمود. از پاسخ امام میتوان حجم دردمندیهای حضرتش را دریافت.