محمد مسجدجامعی
در میان آثار برجای مانده از امام علی ابن ابیطالب (ع) نامه ایشان به جناب مالک اشتر یکی از زیباترینها و تأملبرانگیزترینها است. این نخستین منشور اسلامی مفصلی است که در طی آن امام به بیان چگونگی ارتباط و کیفیت تعامل حاکمان با مردم و نهادهای مختلف جامعه میپردازد و بیش از آنکه مجموعهای از دستورات صرفاً اخلاقی باشد دستورالعملی است نظام یافته که در چارچوب حقوق متقابل «حاکم» و «مردم» صحبت میکند و وظائف هر یک را نسبت به دیگری توضیح میدهد و معین میکند. اگرچه این نامه عمدتاً ناظر به وظائف حاکم در قبال طبقات مختلف اجتماعی و نیز توده مردم است.
یکی از ویژگیهای استثنایی امام در مقایسه با خلفای قبلی تشریح و توضیح حقوق و وظایف متقابل قدرتبهدستان و مردمانی است که بر آنان حکومت میکنند. آن حضرت در مناسبتهای مختلف و خاصه در آنجا که همکاری مردم را جهت انجام امر مهمی میطلبند، به بیان این مسائل میپردازند و گویی میخواهند مردم را نسبت به آنچه از آنان خواسته میشود، و نیز مسئولیتی که دارند، قانع سازند. عهدنامه مالک با توجه به این نکات میباید مورد دقت و بررسی قرار گیرد. این عهدنامه به کلی متفاوت است با فرمانها و یا توصیههایی که توسط اسلاف امام برای فرمانداران ارسال میشد.
این نامه پس از پایان جنگ صفین و هنگامی که مالک به استانداری مصر منصوب میشود، تحریر شده است. در جریان این جنگ عمرو بن العاص پذیرفت که در کنار معاویه قرار گیرد بدان شرط که ولایت مصر را در اختیار گیرد و لذا بلافاصله پس از جنگ بدان سوی شتافت و با گروهی از شامیان و همکاری فردی که از هواداران عثمان بود، و در مصر اقامت گزیده بود، معاویه بن خدیج، با استاندار امام، محمد بن ابوبکر که جوانی شایسته و برومند بود، جنگید و او را به گونهای بیرحمانه به شهادت رسانید. این اقدام ناجوان مردانه، امام که محمد را به مثابه فرزند خود میدانست، سخت رنجانید و مالک اشتر را بدان سوی فرستاد. این نامه در همین مناسبت است که نوشته شده است.
واقعیت این است که فردی چون مالک و با توجه به برجستگیهای شخصی و تجربی و اخلاقیاش میتوانست مخاطب چنین نامهای قرار گیرد. امام بارها از وی ستایش کرده بود و حتی نسبت او را با خود همچون نسبت خود و پیامبر دانسته بود که این نشان دهنده عظمت بیبدیل مالک است. مضافاً که او به مصر میرفت و مصر آن زمان به دلائل مختلف تاریخی و تمدنی بخش ممتازی از قلمرو وسیع اسلامی بود. مطمئناً اعزام به چنین مأموریتی متفاوت بود با رفتن به مأموریتهای دیگر. به عبارت دیگر هم مأمور و هم سرزمین مورد مأموریت را در تدوین عهدنامه تأثیری بزرگ بوده است که بدان خواهیم پرداخت.
- این نامه به دلیل وثاقت و اعتبار و نیز اتصال ناقلان آن، از جمله معتبرترینها است. هم شیخ طوسی و هم نجاشی راویان این نامه را نقل میکنند و همگی را از عدول میشمارند. به دلیل همین اعتبار، بعضاً در مباحث فقهی از آن به عنوان یکی از مصادر استفاده میشود. برای نمونه مرحوم آیت الله خویی در مبحث «قضاء» در کتاب «مبانی تکمله المنهاج» در آنجا که به موضوع جواز اخذ اجرت بر واجبات میپردازد که براساس آن به جواز اخذ اجرت قاصی فتوی میدهند، در ضمن بیان ادله به عهدنامه مالک اشاره میکنند و طریق شیخ طوسی به اصبغ بن نباته که راوی نامه است، معتبر میداند.
نکته دیگر اینکه این متن توسط خود امام مکتوب شده و راویان این متن را نقل کردهاند و این متفاوت است با آنجا که کلامی از امام شنیده باشند و آن را با نص کلام امام و یا احیاناً با بیان خود نقل کرده باشند. گذشته از آنکه اصولاً کیفیت تدوین متن متفاوت است با کیفیت بیان مطالب. در تدوین متن مسائل فراوانی مورد توجه قرار میگیرد و رعایت میشود که به هنگام القای خطابه و کلام کمتر مورد توجه قرار میگیرد و اصولاً نمی تواند مورد توجه قرار بگیرد. از این زاویه نامه میباید به مراتب بیشتر مورد تأمل و دقت قرار گیرد و طبیعتاً برای فهم بهتر و دقیقتر آن میباید شرائط و فضای آن روزگاران از درون شناخته شود.
- احتمالاً این برای نخستین بار است که دستورالعملهای صادر شده در مورد حقوق و وظائف حاکم نسبت به شهروندان، از حالت موعظههای اخلاقی خارج شده و با توجه به ویژگیها و وظائف طبقات مختلف نکاتی توصیه میشود و این مسئلهای نوآورانه است. در متون باقی مانده قبل از این نامه هیچگاه این تفصیل در تقسیم وظائف و اینکه در قبال هر گروهی که وظیفه و شغلی به عهده دارند چه باید کرد و حتی چه نباید کرد، وجود ندارد. از این دیدگاه آنچه بیان شده را نباید صرفاً در چارچوب اخلاقی نگریسته شود، چرا که عمیقاً متأثر از نوعی منطق اجتماعی و حقوقی است.
حال سخن در این است که اگر احیاناً مالک به سرزمین دیگری اعزام شده بود نامه ارسال شده، تفاوتی مییافت؟ در اینکه پیام اصلی این نامه توضیح وظائف حاکم در قبال رعیت در مفهوم عام آن است، سخنی نیست. سخن در این است که ولایتها و ایالتهای دیگر خصوصیاتی همچون مصر داشتند و یا مصر به دلیل سوابق تاریخی و تمدنی متفاوت بود و این تفاوت خود را در درون واقعیّتهای اجتماعیاش نشان میداد و مالک میبایست با همین واقعیتها تعامل نماید.
چنانکه از مقدمه نامه برمیآید امام مصر را سرزمینی که فراز و نشیبها و داد و بیدادهای فراوانی را شاهد بوده است، میداند و به مالک هشدار میدهد که آیندگان تو را در امتداد این تاریخ طولانی خواهند دید و دربارهات قضاوت خواهند کرد. طبیعتاً این جامعه متفاوت است با جامعهای که فاقد چنین تجربه تاریخی و تمدنی است. این تفاوت در تمامی ابعاد است و از جمله در ساختارها و نهادهای مختلف اجتماعی و فرهنگی. امام به این نهادها و این ساختارها توجه دارد و جهت اعمال مدیریّت درست و عادلانه بدان تأکید میکند.
تاریخ مصر باستان از حدود سه هزار سال قبل از میلاد مسیح آغاز میشود و تا حدود قرن ششم قبل از میلاد ادامه مییابد. از این پس عمدتاً ایرانیان هخامنشی هستند که بر آن حکم میرانند که نزدیک دو قرن به طول میانجامد. پس از حمله اسکندر و سقوط هخامنشیان مصر سلطه یونان را گردن مینهد و برای سه قرن به یکی از مهمترین مراکز تولید و گسترش فرهنگ یونانی تبدیل میشود. کانون این فرهنگ و زبان و فلسفه و عرفان شهر اسکندریه است و جریان نیرومند یونانی کردن، این کشور را عمیقاً تحت تأثیر قرار میدهد.
مدتی قبل از میلاد مسیح مصر به تصرف رومیان درمیآید و از قرن چهارم میلادی به بعد در قلمرو امپراطوری بیزانس قرار میگیرد که تا هنگام ورود اعراب ادامه مییابد. اگرچه کمی قبل از این ورود مسلمانان، ساسانیان در پی شکست بیزانسها، به مدت کوتاهی مصر را تصرف کردند.
در آنجا که به قوام اجتماعی و تمدنی این سرزمین راجع میشود هم یونانیها و هم رومیان تأثیرگذارترینها بودند. در زمان رومیها بود که مسیحیت به مصر راه یافت و کشور را درنوردید و ساختارهای خاص اجتماعی – دینی خود را ایجاد کرد. اگرچه در این میان تاریخ دوران قدیم و ایام فراعنه و نیز نفوذ ایرانیان را نمیتوان نادیده انگاشت.
واقعیت این است که سرزمینی با این سوابق تاریخی و تمدنی به کلی متفاوت بود با عموم مناطق دیگری که تحت حاکمیت مسلمانان قرار داشت. بدون شک ایران یک استثناء بود و بعدها استثناء بودن خود را نشان داد، اما در سرزمینهای دیگر و از جمله بصره و کوفه اصولاً ساختار اجتماعی، ساختاری قبیلهای و عموماً کوچ کننده و غیر وابسته به زمین بود. در چنین شرایطی تاریخ در مفهوم تمدنسازانه آن نامفهوم است. به هرحال این تفاوت در بطن جامعه وجود داشت و به احتمال قریب به یقین نکات بسیار ظریف مورد توصیه امام با توجه به همین واقعیتها قابل درک خواهد بود.
- چنانکه گفته شد امام نکات فراوانی را متذکر میشوند، اما با توجه به شرائط تبعیضآمیز آن ایام بر دو نکته در ابتدا و انتهای نامه تأکید ویژه میکنند و اینکه مالک با مردم رفتاری عادلانه و بدون تبعیض در پیش گیرد و این توضیح بیشتری میطلبد.
تا هنگام رحلت پیامبر عملاً اسلام فراتر از جزیره العرب نرفت و لذا زمینهای برای تبعیض نژادی و قومی وجود نداشت چرا که همه همنژاد و همخون بودند. اگر احیاناً مشکلاتی وجود داشت، موردی بودند و نه عمومی. معروف چنین است که بعضاً سلمان فارسی به دلیل ریشه غیرعربیاش مورد انتقاد و بلکه مورد استهزاء قرار میگرفت که پیامبر در قبال آن واکنش نشان داد و او را به خاندان خود منتسب ساخت و «محمدی»اش لقب داد. خصوصاً که پیامبر در مناسبتهای مختلف و خاصه در پایان عمر شریف خود و مخصوصاً در خطبههای آخرین سفر به مکه به تساوی همه مسلمانان تأکید میفرمود. اعم از آنکه از مهاجران باشند و یا از انصار. از قریش باشند و یا غیر قریش. البته تحولات پس از رحلت پیامبر نیز به گونهای بود که مجالی برای سیاست تبعیضآمیز اعراب علیه اعراب وجود نداشت. اگر احیاناً چنین سیاستی هم وجود داشت، بیشتر ریشه سیاسی داشت و نه ریشه نژادی و نژادپرستانه. مثلاً معاویه علیه انصار و به طور کلی مدنیان و مردم کوفه موضع داشت، امّا این موضع بیش از آنکه نژادپرستانه باشد، سیاسی بود. سیاستی که در طول دوران بنیامیه کم و بیش ادامه یافت.
در دوران کوتاه خلافت ابوبکر هم داستان بهمین گونه بود. در این میان مهمترین عامل، عدم خروج مسلمانان از مرزهای شبه جزیره العرب بود، امّا از دوران خلیفه دوم به بعد داستان تغییر کرد. مرزها شکسته شد و اعراب از هر طرف به پیش رفتند و دو امپراطوری بزرگ ایران و روم در هم شکسته شد. این جریان را پیآمدهای فراوانی بود و از جمله آنها اندیشههای نژادپرستانهای بود که جان گرفت و رشد کرد و موجب تبعیض قومی و نژادی شد و البته حاکمیت هم در آن زمان کموبیش موافق چنین جریانی بودند. خلیفه دوم به عکس خلیفه نخست اهمیت افراد را بر اساس سوابق اسلامی و قرابتشان با پیامبر میدانست و بر همین اساس هم بیتالمال را تقسیم میکرد. مضافاً که تمایلی به برتر دانستن اعراب داشت که بعدها به گونهای افراطی تجلی یافت و مشکلات فراوانی را به دنبال آورد.
مشکل اساسی از دوران خلیفه سوم آغاز میشود. اولاً سیاست تبعیض نژادی قبل از او امکان رشد و تعمیق بیشتری یافت و تبعیض علیه غیر اعراب شدت گرفت و ثانیاً حاکمان جدید ولایات عموماً از اطرافیان خلیفه و خصوصاً از بنیامیه بودند و اینان قدرت را وسیلهای برای استبداد و کامجویی و بهرهکشی میدانستند و این جریان هم به شدت تبعیضهای نژادی و قومی افزود و هم به ظلم و تعدی نسبت به خود اعراب. در اواخر ایام عثمان به واقع همگان ناراضی بودند. از تودههای عربی که مورد ستم و بیاعتنایی قرار میگرفتند و فقیر شده بودند تا غیر اعرابی که در درون امپراطوری جدید زندگی میکردند و مورد تبعیض و تحقیر فاتحان جدید بودند. همین مشکل بود که اوضاع را تا بدان حدّ بحرانی ساخت که چندین بار ناراضیان به مدینه آمده و به عثمان اعتراض کردند و خواستار تغییر رفتار و سیاستش شدند و چون بینتیجه بود او را به قتل رسانیدند.
همزمان با دوران خلافت امام ظلم به تودههای عرب و نیز تبعیض علیه غیر اعراب که جمعیت فراوانی بودند و بسیاری از آنان یا به دلیل مهاجرتشان و یا مهاجرت اعراب به سرزمینشان در کنار یکدیگر زندگی میکردند؛ دو مسئله بزرگ و مورد ابتلای آن روزگار بود و امام چنانکه یادآور شدیم در مقدمه و در پایان نامه بدان میپردازد.
در ابتدای نامه میفرماید با رأفت و رحمت و لطف و مکرمت با مردم رفتار کن و مبادا همچون حیوانی درنده باشی که خوردنشان را غنیمت شماری. و سپس میافزاید که این رعیّت دو گونهاند، یا «برادر دینی تو» هستند و یا «همانندت در انسانیّت».
و در اواخر نامه میفرماید: بارها از پیامبر (ص) شنیدم که میفرمود هیچ امتی به سعادت و رستگاری دست نیابد مگر آنکه بدون ترس و واهمه بتواند حق زیردستان را از فرادستان بازستاند.
در آن ایام ظلم و تبعیض فراگیر بود و عامل اصلی ناآرامیهای سالیان اخیر خلافت عثمان. چنانکه گفتیم تبعیض خصوصاً نسبت به غیر اعراب وجود داشت که ریشهای نژادپرستانه داشت و ظلم نسبت به عموم مردم و حتی خود اعراب که از استبداد و زیادهخواهی والیان وابسته به خاندان اموی نشأت میگرفت و این هر دو در کانون توجه امام بود و اساساً مهمترین پیام عملی عهدنامه است.
منبع: موسسه مطالعات راهبردی اسلام معاصر