لحظه های ناب سامرا؛ به مناسبت شهادت امام حسن عسکری(ع)

امام حسن عسکری سه ساله است که همراه پدر بزرگوارش به امر متوکل خلیفه عباسی به سامرا آورده می شوند تا محترمانه زیر نظر دستگاه خلافت قرار گیرند . این نخستین بار است که سامرا جمعیتی چنین کلان را یکجا به استقبال سرسخت ترین مخالفان حکومت می فرستد و آغوشش را بر روی همه حوادثی که می خواهد آینده را رقم زند، باز و بازتر می کند .

لحظه های ناب سامرا؛ به مناسبت شهادت امام حسن عسکری(ع)

 

تبعیدیان تاریخ یا به نقطه ای دوردست فرستاده می شوند تا چشمی به آنها نیفتد و کم کم از یادها بروند و حکمرانان بی هیچ دغدغه ای آنچه می خواهند بر سرشان بیاورند و یا به نزدیکترین پایگاه حکومت فراخوانده می شوند تا تحت مراقبت خلیفه و امیر، آهسته بروند و آهسته بیایند و کسی جرات نزدیکی به آنان را نداشته باشد . و این دومین ترفند عمدتا درباره کسانی به کار گرفته می شود که حکومت، هم از جانب آنان نگران بقای خود باشد و هم جسارت بی حرمتی و گستاخی صریح نسبت به آنان را نداشته باشد . اینان ظاهرا چون دیگر شهروندان، روزگارشان را سپری می کنند، اما حتی نفس کشیدنشان به خلیفه گزارش می شود چه رسد به مصاحبتها و معاشرتها و مجالستهایشان! هرگاه خطری حکومت را تهدید کند اینانند که روانه زندان می شوند و سهمشان شکنجه و آزار است و بس . و در این میان هر که آگاهتر، بی باکتر و آزاده تر باشد، سخت تر زنجیرهای اسارت را برپای رفتنش می بندند و او را محکوم به ماندن می کنند و این است حکایت تلخ اقامت امام حسن عسکری (ع) در سامرا، که اگر به انتخاب خود بود شاید هرگز زادگاهش مدینه - شهر باصفای پیامبر - را ترک نمی کرد .

سامرا، مرکز خلافت عباسی، سال 235 ق .

امام سه ساله است که همراه پدر بزرگوارش به امر متوکل خلیفه عباسی به سامرا آورده می شوند تا محترمانه زیر نظر دستگاه خلافت قرار گیرند . این نخستین بار است که سامرا جمعیتی چنین کلان را یکجا به استقبال سرسخت ترین مخالفان حکومت می فرستد و آغوشش را بر روی همه حوادثی که می خواهد آینده را رقم زند، باز و بازتر می کند .

سامرا، قلب شهر، سالهای نوجوانی

چه دشوار است با فشار و جبر بیرونی، روح اختیار و آزادی را در درون خود پروراندن و در وقار و کمال و علم و اخلاق برترین شدن، آنگونه که امام حسن عسکری (ع) شد!

سکوت و خاموشی اش لقب «صامت » را برای او به همراه آورد، هدایتگری اش سبب شد که وی را «هادی » بنامند، تقوا و پاکی اش او را «زکی » کرد و یکرنگی و صمیمیتش نام «خالص » را پیشکش وی نمود . و این همه را در محضر پدر آموخت که او نیز وامدار پدران خویش بود .

نگاهشان کن! این دو را که می بینی خاطره همه اهل بیت (ع) برایت زنده می شود .

سامرا، منزل حکیمه خاتون، سال 254ق .

ای کاش شادی امشب تا همیشه دل حکیمه را خوش می کرد! امشب عروسی نرجس است با عزیز دل او، نور چشم برادرش حسن عسکری (ع) و افسوس که چند روز دیگر حکیمه باید در عزای برادر بنشیند و جامه سوگ امام علی نقی را بر تن کند .

ای کاش برادرش می ماند و تولد نوزاد حسن را می دید! همو که قرار است عالم را از قسط و عدل پر کند آنگونه که از ظلم و جور پر می شود .

سامرا، اندیشه و آرمان امام

هیچ کس نمی دانست وقتی امام به آن نقطه دوردست خیره شده بود، در اندیشه اش چه می گذشت . شاید به پراکندگی شیعه فکر می کرد، به آنان که در نیشابور و سمرقند و بیهق و طوس می زیستند و چشم یاری به امام دوخته بودند تا از نظارت و راهنمایی او بهره مند شوند . . . شاید هم به محبان خود می اندیشید که هر چند اعتقادی به امامت ائمه نداشتند اما دوستدار اهل بیت بودند .

مردی از امام پرسید: فرق میان شیعه و محب چیست؟ امام فرمود: شیعه آنانند که از ما تبعیت کنند و همه اوامر و نواهی ما را اطاعت نمایند و کسی که چنین نکند و با آنچه خداوند بر او واجب کرده، مخالفت نماید، شیعه ما نیست .

سامرا، محله عسکر - سالهای امامت

چشم انتظاران امام از شوق در پوست خود نمی گنجند; نه می توانند بنشینند و نه تاب ایستادن می آورند . آشفته و بی قرار به راهی که بناست امام از آنجا بیاید و راهی دارالخلافه شود می نگرند . سامان این شیفتگی ابراز ارادتی است به امام و شنیدن یک حرف از هزاران کلام دلنشین حضرتش اما . . .

از جانب امام توقیعی به دستشان می رسد:

«کسی بر من سلام وحتی اشاره هم به طرف من نکند; زیرا که در امان نیستید .»

و شیعه بی آنکه مجال گریستن بیابد، بغض دائمی اش را پنهان می کند .

سامرا، در خلوت امام حسن عسکری (ع)

از این زیباتر نمی شود، پدر، حسن عسکری است که چشم بر چشمان فرزندش دوخته، عاشقانه نگاهش می کند و صمیمانه نجوا می کند:

«پسر جانم مژده باد به تو! تو صاحب زمان هستی، تو مهدی و حجت خدا بر زمینش هستی، تو فرزند من و وصی منی، من پدر تو هستم تو م ح م د بن حسن بن علی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابیطالب (ع) از نسل رسول خدا (ص) و آخرین فرد از امامان پاک و معصوم هستی، رسول خدا به وجود تو بشارت داده است و نام و کنیه را بر زبان آورده، درود خداوند بر ما خاندان باد .»

دریغا که چنین محبتی باید پنهانی بماند تا به چشم زخم نگاههای آلوده و جان زخم دستهای رسوا گرفتار نیاید .

فرزند امام حسن عسکری (ع) حیاتش نیز چون تولدش باید در خفا و دور از مراقبتهای خلافتی ادامه یابد .

سامرا، دکان روغن فروشی - سالهای امامت

عثمان بن سعید ظرفهای روغن را زیر و رو می کند تا اموالی را که از شیعیان به وی رسیده در آنجا جاسازی کرده و پنهانی نزد ابومحمد عسکری بفرستد .

او همچون ابراهیم بن عبده و علی بن مهزیار از وکلای معروف امام است و این روزها که کسی اجازه رفت و آمد و ملاقات با حسن عسکری (ع) را ندارد، هدایت ویژه شیعیان از طریق افراد امین و مورد اعتماد امام که سابقه علمی درخشان و نیز ارتباط استوار با امامان قبلی داشته اند، صورت می گیرد .

مردم از طریق این وکیلان معارف شیعی را در قالب حدیث و کلام می آموزند و نیز نامه ها و سؤالات و وجوهات خود را به دست امام می رسانند و امام (ع) در نوشته ها و توقیعاتشان به آنان پاسخ می دهند و البته این همه دور از چشم حکومتیان اتفاق می افتد .

سامرا، کوچه پس کوچه های دارالخلافه - سالهای امامت

باز دوشنبه ای دیگر است و امام مجبور است راه دارالخلافه را پیش گیرد تا حضور خود را به آگاهی حکومت برساند . دوباره قدمهای نرم و آرام امام بود و لذت بی منتهای زمین . امام بی هیچ شتابی گامهایش را آهسته برمی داشت و می دانست پشت درهای بسته، کسانی نگران نشسته اند تا عطر عبور امام مستشان کند .

سامرا، زندان حکومتی - سالهای امامت

صالح بن وصیف کلافه شده است، دیگر آزاری نمانده که بر جان امام برساند . او درماندگی را با تمام وجودش احساس می کند .

نمی داند چاره چیست . دو تن را که بدترین مردم می دانست بر امام مامور کرد ولی آنان چنان تحت تاثیر امام حسن عسکری (ع) قرار گرفتند که خود در عبادت و نماز به حدی والا دست یافتند .

نه راه پس دارد و نه راه پیش، نفس گرم امام در اسارت نیز کارساز است . راستی که داستان، عکس شده است: زندانبان اسیر زندانی می گردد و این سنت همیشه امامان اسیر است .

سامرا، سرای عبدالله بن خاقان کارگزار خلیفه عباسی - سالهای امامت

حاجب وارد می شود . در گوش صاحبخانه زمزمه ای می کند . عبیدالله یکباره از جا برمی خیزد، چهره اش گشاده می گردد، با شادمانی فریاد می زند: اجازه ورود بدهید! و خود به استقبال میهمان جوان می رود .

دست در گردن او می اندازد، صورت و پیشانی اش را می بوسد، او را در جای خود می نشاند و با احترام خطابش می کند و مرتب می گوید: پدر و مادرم به فدایت . . .

شب هنگام احمد بن عبدالله از پدر می پرسد: میهمانمان کدام بزرگوار بود که چنین احترامش کردی؟ عبیدالله درنگی می کند و سپس پاسخ می دهد، او ابن الرضا، امام شیعیان بود که اگر روزی خلافت از دست بنی عباس بیرون رود، در میان بنی هاشم، جز او کسی شایستگی تصدی آن را ندارد . او به خاطر فصل، صیانت نفس، زهد، عبادت و اخلاق نیکو، سزاوار مقام خلافت است . اگر پدر او را دیده بودی مردی بود بزرگوار، عاقل، نیکوکار، فاضل و . . .

آری اینچنین دوست و دشمن امام حسن عسکری (ع) را می ستایند .

سامرا، در سوگ امام حسن عسکری (ع) - سال 260ق .

قیامتی برپا شده از مردم، ناله و شیون همه جا به گوش می رسد، اشکها بی امان می بارد و جماعت با جنازه امام وداع می کنند . معتمد خلیفه عباسی، ابو عیسی را می فرستد تا گزارش رحلت امام را تهیه نماید و وی چنین تحریر می کند:

«ابو محمد حسن بن علی به مرگ طبیعی دیده از جهان فرو بست و گواه این ماجرا از قضات چند نفر و از اعیان دربار چند نفر و از اطبا چند نفر و از امرای سپاه چند نفر هستند .»

و نیرنگ و فریب همچنان ادامه می یابد .

سامرا، آغاز امامت مهدی (عج)

ابوالادیان ناباورانه به اطراف خود می نگرد، درست دو هفته قبل بود که امام حسن عسکری (ع) وی را طلبید و نامه هایی را که با دست مبارکش نوشته بود به وی داد تا به مدائن ببرد فرمود: آنگاه که به سامرا بازگشتی صدای شیون از خانه من خواهی شنید و مرا در آن وقت غسل دهند .

ابوالادیان گفت: ای مولای من! هرگاه چنین واقعه ای هولناک روی دهد، امامت با کیست؟ و ایشان فرمود: هر که جواب نامه مرا از تو طلب کند او امام است . ابوالادیان نشانه ای دیگر خواست، فرمود: هر که بر من نماز کند جانشین من است و او امام شماست .

امروز ابوالادیان به سامرا بازگشته و صدای نوحه از منزل امام می شنود . . . جلوتر می رود، جعفر کذاب را می بیند که بر در خانه نشسته و شیعیان به وی تسلیت می گویند . حیرت زده نزدیک می رود اما جعفر سراغی از نامه نمی گیرد . خدمتکار امام بیرون می آید و جعفر را برای اقامه نماز بر جنازه امام به داخل فرا می خواند او نیز مهیای نماز می شود اما دستهایش که برای گفتن تکبیر، بالا می رود، کودکی عبایش را به عقب می کشد و با کلامی که دل ابوالادیان را سخت می لرزاند می گوید ای عمو پس بایست که من سزاوارترم به نماز بر پدر خود از تو!

جعفر عقب می رود، کودک بر پدر خویش نماز می گزارد و سپس متوجه ابوالادیان می شود . به او می فرماید جواب نامه ای را که با توست به من بده و ابوالادیان آسوده خاطر می گردد که جانشین امام را یافته .

منبع: حوزه نیوز

logo test

ارتباط با ما