حجت الاسلام والمسلمین محمد مسجدجامعی در نوشتاری با عنوان «به یاد یک مسلمان ایتالیایی صمیمی» به مناسبت چهلمین روز درگذشت جناب عمار این گونه آورده است:
آشنایی توده مردم اروپا با اسلام به بعد از جنگ جهانی دوم بازمیگردد، یعنی زمانی که مهاجران مسلمان برای یافتن کار به اروپا سرازیر شدند و تعدادشان بهگونهای فزاینده افزایش یافت. از ترکها و عربها گرفته تا پاکستانیها و هندیها و افریقاییهای مسلمان.
البته نخبگان فرهنگی این قاره از قرون هفده و هیجده به ویژه از قرنهای نوزدهم و بیستم با اسلام و سرزمینهای اسلامی از طریق گزارشهای جهانگردان و ترجمههای متون متعلق به حوزه تاریخ و ادبیات ملل اسلامی و نیز تحقیقات شرقشناسان و اسلامشناسان آشنایی داشتند و این جریان پس از استعمار شدت یافت، اما این همه چندان به توده اروپائیان بازنمیگشت و البته نباید فراموش کرد که این آشنایی در نقاط مختلف متفاوت بود. کشورهایی چون آلمان و انگلستان و فرانسه – مهاجرت اجباری مسلمانان از قلمروهای استعماری به ویژه در مورد انگلستان و فرانسه از اواخر قرن نوزدهم آغاز شد – از همان نخستین سالهای دهه پنجاه قرن بیستم در معرض جریان یاد شده قرار داشتند، اما کشورهای عقبماندهتر اروپایی و نیز شمال اروپاییها و یا آنان که سابقه استعماری نداشتند، از دهههای هفتاد و هشتاد و بلکه دهه نود با پدیده مهاجرت مسلمانان مواجه شدند. در حال حاضر و از یکی دو دهه گذشته “مسئله مهاجرت” و مهاجرت مسلمانان برای عموم اروپائیان مطرح است و در بیشتر موارد به مثابه یک مشکل اجتماعی و فرهنگی و حتی امنیتی که دارای پیآمدهای مهم سیاسی و داخلی است، به ویژه که رشد جمعیت در بسیاری از این کشورها منفی و یا در حد صفر است.
این آشنایی دارای نتایج دینی هم بود و برخی از اروپائیان به دلیل ارتباط با مسلمانان و خاصه دانشجویانش به اسلام علاقمند میشدند و احیاناً اسلام را میپذیرفتند. اگرچه تعداد این افراد معدود بود، اما سیری فزاینده داشت. جریانی که در دهه هفتاد شدت گرفت. عامل اصلی داستان تحریم نفتی ناشی از جنگ اعراب و اسرائیل در ۱۹۷۳ بود که قیمت نفت را تا چهار برابر افزایش داد و اعراب را به عنوان تولیدکنندگان ثروتمند نفت در مرکز توجه اروپائیان و امریکاییها قرار داد و این مجموعه کنشها و واکنشهایی را موجب شد. در آن سالها تعداد قابل توجهی به دلائل اقتصادی و غیراقتصادی اسلام را پذیرفتند و تمایل یافتند با دختران مسلمان ازدواج کنند، اگرچه این مسئله به قبل از دهه هفتاد بازمیگشت، اما از این دهه به بعد روندی فزاینده یافت. کموبیش این جریان عمومی جذب به اسلام در بخش غیرکمونیست اروپا است.
۲- در بین کشورهای اروپایی ایتالیا شرائط خاص خود را داشت. این کشور یکی از تلخترین تجربیات را از جنگ دوم جهانی داشت. عموم اروپائیها از این جنگ صدمه دیدند، اما داستان ایتالیا متفاوت بود. در ابتدای جنگ آنان متحد آلمان بودند و در اثنای جنگ ناگهان به متفقین پیوستند. این پیوستگی به ابتکار پادشاه وقت و اطرافیان وی بود و مردم و ارتش از آن اطلاعی نداشتند و این شوک بزرگی هم به ایتالیاییها بود و هم به آلمانها و خصوصاً آن بخش از ارتش آلمان که در خاک ایتالیا حضور داشت و بدین ترتیب تعداد فراوانی از سربازان ایتالیایی توسط آلمانیها کشته شدند، اگرچه رفتار متفقین هم با آنان در بسیاری از موارد شرمآور بود، از بمباران شهرها گرفته تا تجاوز به عنف به زنان، که آن را داستان مفصلی است.
گذشته ازاین همه این کشور از بخشهای توسعه نیافته اروپا بود و جنگ دوم صدمات فراوانی به او و زیرساختهای مدنی و صنعتیاش وارد ساخت و ثانیاً به دلیل فقر توده مردم، کشوری «مهاجر فرست» بود و نه «مهاجر پذیر». بسیاری از آنان تا دهه هفتاد به کشورهایی همچون آلمان و هلند و بلژیک و فرانسه مهاجرت میکردند و بعضاً حتی در شرائط سختی که به مراتب پائینتر از استاندارد شرائط کاری کشورهای پذیرنده بود، کار میکردند. برای نمونه در طی دهه شصت صدها تن از آنان به علت انفجار معادن ذغالسنگ در بلژیک کشته شدند. اگرچه امروز تعجبآور است، اما تا سالهای دههی شصت بر روی شیشه برخی از رستورانهای بعضی از این کشورها نوشته شده بود «ورود سگ و ایتالیایی ممنوع»!
البته ایتالیا در دو سه دهه بعد از جنگ به سرعت خود را بالا کشید و آنچه خود بدان «معجزه ایتالیایی» میگویند رخ داد و لذا از دهه هفتاد به بعد به یکی از قطبهای اقتصادی و صنعتی اروپا تبدیل شد. این جریان اعزام مهاجر را متوقف ساخت و به کشوری مهاجرپذیر تبدیل شد. از اواخر دهه هفتاد و دهه هشتاد مهاجران و از جمله آنان مهاجران مسلمان سرازیر شدند. به دلیل نزدیکی با شمال افریقا بسیاری از مهاجران اولیه از این منطقه بودند، خصوصاً از تونس و مراکش. ایتالیا با این دو کشور و خصوصاً تونس رابطه ویژهای داشت و نخستوزیر اسبق سوسیالیست، بتینو کراکسی، که مشکلی دادگاهی داشت، به تونس رفت و در آنجا هم درگذشت.
افزایش تعداد مهاجران و پراکندگی آنها حتی در شهرها و روستاهای دوردست، توده مردم را با آنان و دین و فرهنگ و آداب و رسومشان آشنا کرد و بدین ترتیب تعداد اندکی به اسلام گرویدند. جالب اینجا است که در بسیاری از موارد فهم اینان از اسلام متفاوت با فهم مسلمانان مهاجر بود. گویی آنها موجب برانگیختن کنجکاوی کسانی شده بودند که بعدها اسلام را پذیرفتند و نه آنکه دین و اعتقادات آنان مدلی باشد که اینان آن را بپذیرند. البته دلائل و انگیزههای پذیرش اسلام بسیار مفصلتر و پیچیدهتر از نکتهای است که ذکرش گذشت و پرداختن بدانها فراتر از این مختصر است.
۳- روند حوادثی که به پیروزی انقلاب اسلامی ایران انجامید، به ویژه در چند ماه اخیر آن، توجه عموم جهانیان و نیز اروپائیان را به خود جلب کرد. در این میان بسیاری از اروپائیانی که گرایشهای ترقیخواهانه و چپگرایانه داشتند هر یک به نوعی و به علتی به پیگیری این حوادث علاقمند شدند. از موارد استثنائی این بود که گروه اندک راستگرایان ایتالیایی نیز نسبت به انقلاب اسلامی علاقمندی صمیمانهای نشان دادند. با توجه به فضای فکری و ایدئولوژیک چپگرایان دهه هفتاد اروپا و ایتالیا همراهی آنان با انقلاب قابل درک است. مسئله این است که چرا و چگونه انقلاب مورد توجه و اهتمام راستگرایان قرار گرفت.
اگرچه ایتالیای امروز همچون بسیاری از کشورهای عضو اتحادیه اروپا «اروپائیزه» شده و ویژگیهای فرهنگی و هویتی خود را کموبیش از دست داده است، اما تا قبل از دهههای هفتاد و هشتاد و حتی دهه نود داستان اینگونه نبود. در آن ایام راستهای این کشور همچون چپهای افراطیاش موضعی ضد حکومتی داشتند و بعضاً به عملیاتی خرابکارانه دست مییازیدند. اجمالاً آنها خواهان بازگشت به اصالتهایی بودند که به تاریخ و فرهنگ و هویتشان راجع میشد و درست به عکس بسیاری از ایتالیاییها و خاصه چپگرایانش، دوران موسولینی را یکی از دورانهای مثبت و بلکه بسیار مثبت تاریخ معاصر خود میدانستند. از نظر آنان موسولینی «رهبر و مقتدای» بزرگ بود و او را « il Duce » مینامیدند که همین معانی را تداعی میکند و البته با حالتی کاریزماتیک. او در زمان خودش معبود طرفدارانش بود.
ضمن آنکه به شدت بر ضد هیمنه امریکا و به طور کلی تسلّط فرهنگ انگلوساکسونی بودند. جاذبه انقلاب اسلامی برای آنان به این دلیل بود که احساس میکردند که اندیشه و ایدهآلهایشان به یکدیگر نزدیک و بلکه همسان است. از این زاویه خود را به مراتب بیش از چپگرایان به انقلاب و ایدهآلهایش نزدیک میدانستند. نزدیکی چپگرایان عمدتاً سیاسی بود و از آن راستگرایان به نوعی فرهنگی و ایدئولوژیکی.
۴- شخصیت مورد بحث یعنی آقای لوئیجی دمارتینو متعلق به راست ایتالیایی بود. او مدتی پس از پیروزی انقلاب به اسلام درآمد و علت اصلی این بود که به شدت به انقلاب جذب شده بود. آن جاذبه او را به اسلام و تشیع و ایران علاقمند ساخت. صمیمتی که تا پایان عمر باقی ماند و همسر و اعضای خانوادهاش را نیز با خود همراه ساخت.
طبیعتاً عوامل دیگری هم وجود داشت. یکی از مهمترینهایش این بود که او با دانشجویان ایرانی در ارتباط بود و رابطهای بیش از حد صمیمانه و بلکه برادرانه بین آنان ایجاد شده بود. او این فضا را دوست داشت و میکوشید خود را با این فضا همراه و بلکه خود را در آن منحلّ کند و لذا علاقمندیش به تمامی آنچه موجب جذب او به اسلام و تشیع شده بود تا پایان عمر ادامه یافت، حال آنکه بسیاری از کسانی که در روزهای نخستین انقلاب به اسلام جذب شدند، در سالهای بعد یا در اندیشه خود تجدیدنظر کردند و یا آن را رها ساختند.
البته قابل انکار نیست که ویژگیهای شخصی او و همسر ش که او نیز مسلمان شد و نام اسلامی، سمیّه، برای خود برگزید در این جریان بسیار موثر بود. خودش ناپلی بود و با تمامی خصوصیاتی که ناپل به عنوان شهری مدیترانهای، و کمتر اروپائی و حتی ایتالیایی، دارد. طبیعتاً ساکنان اصلی این شهر هم با سایر هموطنانشان متفاوت بودند. همسرش نیز از منطقه تریسته واقع در شمال ایتالیا بود که منطقهای است واقع بین ایالت کروواسی یوگسلاوی سابق و ایتالیا. این سرزمینی مورد اختلاف و نزاع بین این دو کشور بود و به دنبال آن و پس از جنگ دوم جابجایی جمعیّتی در آن انجام گرفت. آن مقدار که به خاطر میآورم همسر عمار در کودکی از بخش یوگسلاوی به همراه خانوادهاش به ایتالیا منتقل شده بود.
در طول مأموریتم برخی از کسانی را که چنین تجربهای داشتند، دیده بودم که روحیات خاصی داشتند که عمدتاً به دلیل شرائط زیستی و جابجاییشان بود. یکی از مهمترینهایش خانم ماریا اسکارجیا بود. ایشان همسر یکی از بزرگترین ایرانشناسان و فارسیدانان دهههای هفتاد و هشتاد دانشگاههای ونیز و رم بود و خودش هم استاد اسلامشناسی بود. تحقیقات او عمدتاً درباره تشیع بود و بدین علت ارتباط زیادی با سفارت ما داشت و کتاب و متون شیعهشناسی فراوانی در اختیارش قرار گرفت. او یک بار گفت من از تریسته هستم و محرومیت به “اقلیت بودن” را چشیدهام و لذا اصولاً نسبت به اقلیتها احساس نزدیکی میکنم و به همین علت بر روی مطالعات تشیع متمرکز هستم.
در حال حاضر «حقوق اقلیت»ها همچون حقوق زن و کودک بسیار مورد توجه و تأکید است، حتی برخی از هواداران همجنسگرایان بدان دلیل از آنها دفاع میکنند که از نظر آنان در اقلیت هستند و لذا حقوقشان تضییع میشود. اکثریت کسانی که در اروپا از اقلیتها دفاع میکنند خود متعلق به گروههای اقلیّت قومی هستند. از انگلستان و سوئیس گرفته تا اسپانیا و بلژیک.
بهرحال این ویژگی در همسر عمار بسیار نیرومند بود. به هنگام ترک مأموریتم او و عمار برای خداحافظی به اقامتگاه آمدند و این خانم به شدت گریست به گونهای که فضای مجلس را که مجموع خانواده ما در آن حضور داشتند، متأثر ساخت. حال آنکه گریستن به این کیفیت اصولاً در عرف و فرهنگ و اخلاق ایتالیاییها و حتی زنانشان موجود نیست.
چنانکه گفتیم این خصوصیات روحی و فکری در انتقال آنان به اسلام و زندگانی اسلامی بسیار موثر بود، اگرچه ارتباط مداومشان با گروهی از دانشجویان ایرانی که به لحاظ دینی و اخلاقی افرادی متدین و صمیمی بودند، نیز تعیین کننده بود. متأسفانه همسر عمار سالها قبل در یک تصادف رانندگی درگذشت که شوهر را به شدت آزرده ساخت. او به واقع زنی کاردان، صمیمی، باهوش و توانمند بود.
۵- این مجموعه خصوصیات که بخشی از آن به عمار مربوط میشد و بخشی به همسرش، آنها را به مرکزی برای مراجعه دانشجویان و برخی از ایتالیاییهایی که به اسلام و تشیّع علاقمند شده و بعضاً آن را پذیرفته بودند، تبدیل کرده بود. کسانی که به این دو رجوع میکردند، تشابه فراوانی با آنها داشتند و به واقع جمع آنها جهت تخفیف مشکلات و آلام آنان بسیار تأثیرگذار بود. البته این سخن در صورتی به خوبی دریافت میشود که شرائط سختی که چنین افرادی با آن مواجه بودهاند، مدّنظر قرار گیرد. بد نیست نمونهای ذکر شود.
یک بار عمار تلفن کرد و گفت یکی از دوستان ایرانیاش که مقیم تورینو است مشکل پیچیدهای دارد و میخواهد با شما دیدار کند. وقت ملاقات تعیین شد و او و همسر ایتالیاییاش آمدند. نام او ابوالفضل بود و قبل از انقلاب جهت تحصیل به ایتالیا آمده بود. به دلیل مشکلات عدیده از تحصیل انصراف داده و ازدواج کرده بود. او در یک کارگاه مکانیکی تعمیرات اتومبیل کار میکرد که به دلیل فشار کاری از دیسک کمر رنج میبرد. هم خودش و هم همسرش به واقع درهم شکسته بودند و مرد به آهستگی میگریست و همسرش هم بغض کرده بود و پیوسته عمار را دعا میکرد که به اصطلاح به «داد» او رسیده است.
گفتم مشکل چیست، گفت ما دو دختر داریم. پانزده ساله و یازده ساله. مدتی است کشیش کلیسای محله ما این دو را و خصوصاً دختر بزرگتر را به کلیسا دعوت میکند و در پی مسیحی کردن آنها است و ما هم مجبور به سکوت هستیم. چرا که نمیتوانیم آنها را از ارتباط با کشیش بازداریم و ظاهراً یک بار پلیس هم بدانها اخطار داده بود و اینکه نباید فرزندانشان را محدود کنند.
عجیب این است که مادر هم از این جریان ناراحت بود و این نخستین باری بود که با چنین جریانی مواجه میشدم، علیرغم آنکه با گروهها و طبقات مختلف مرتبط بودم، و با بسیاری از مسائل و مشکلات درونی جامعه مهاجر، خصوصاً در آنجا که به موضوع ازدواجهای مختلط مربوط میشد، آشنا بودم، اما در طول مأموریت این موردی استثنائی بود.
فردای آن روز به کارشناس سفارت، آقای بهرام مسعود گفتم به ملاقات معاون کاردینال روئینی که رئیس شورای اساقفه ایتالیا بود، برود و موضوع را مفصلاً توضیح دهد. این شورا بر فعالیتهای خلیفهگریهای داخل کشور نظارت میکرد. این کار انجام شد و معاون مربوطه که نامش را فراموش کردهام، گفت که مراتب را پیگیری و نتیجه را به اطلاع میرساند و چنین هم کرد.
این نیز مهم بود که آنها بدانند نسبت به هموطنانمان بیتفاوت نیستیم. این نکته مهی است. بخشی از اهمیت هر سفارتی در نزد کشور پذیرنده و نهادهای مختلف آن متناسب است با حساسیت نسبت به شهروندان متعلق بدان کشور و پیگیری جدی حقوقی و غیرحقوقی مسائل مورد ابتلای آنان. اگرچه بعضاً و به دلائلی عکس آن را تصور میکنند. میپندارند چنین پیگیریهایی به کاهش موقعیت نمایندگی میانجامد که مطلقاً اشتباه است.
مدتی بعد با قرار قبلی به ملاقات کاردینال تورینو، آقای سالدارینی، رفتم. ملاقاتی دوستانه بود و برای اولین بار بود که ایشان را میدیدم و سخنی در مورد مشکل یاد شده نگفتم و آنان به فراست دلیل ملاقات را دریافته بودند. در مراجعت از کلیسا دو گوشواره کوچک از مغازه طلافروشی خریدم و به منزل ابوالفضل رفتم و به دخترانش هدیه کردم که شدت هیجانزدگی دختران و مادرشان وصف ناشدنی بود.
از این گونه موارد فراوان میتوان به دست داد. او و گروه اندکش در رفع مشکلات متعدد و فراوان کسانی که با آنان مرتبط بودند، بسیار موثر بود. اگرچه آنان رویکردی تبلیغی داشتند، اما عملاً مشکلگشاییشان به مراتب پراهمیتتر و کارسازتر بود.
۶- موضوع تبلیغ دین و بلکه مذهب پیوسته در فکر و ذهن طبقات متدین و علاقمند جامعه ما و اصولاً جامعه مسلمانان، وجود داشته و در دهههای اخیر بعضاً در چارچوب نهادها و سازمانهای خصوصی و یا غیرخصوصی تجلی یافته است. عموماً تصور میکنند تغییر دین کموبیش همانند مثلاً تغییر لباس و تغییر مسکن است و این نکته فراموش میشود که این تغییر و تحول در صورتی موفق و پایدار است که فضای زیستی و روانی و اخلاقی فرد حداقل در نوع هماهنگی با آئین جدید و ویژگیهایش قرار داشته باشد و اگر چنین نباشد این انتقال بهگونهای موفقیتآمیز صورت نمیگیرد و حتی در بسیاری از موارد پیآمدهای منفی آن بسیار فراوان است. پیآمدهایی که از محدوده خود فرد گذشته و به عاملی تبلیغی و رسانهای علیه اسلام و تشیع تبدیل میشود.
بد نیست خاطرهای را از یکی از دوستان مسلمان ایتالیاییام، آقای پالاویچینی، نقل کنم. ایشان در اوائل دهه هفتاد و به دلیل آشناییاش با آثار «رنه گنون» مسلمان شد و به علت علاقه فراوانش به گنون نام فرزندش را «یحیی» گذاشت که نام اسلامی گنون بود.
او گلایه میکرد که هر زمان که با مسلمانان، اعم از افراد عادی و یا عالمان دینی و یا شخصیتهای سیاسی و افراد ثروتمند برخورد میکند از او میپرسند چند نفر را مسلمان کردهای؟ آنها درنمیِیابند که ملاک، پذیرش «اسمی» اسلام نیست و پذیرش واقعی به مقدمات فراوانی نیاز دارد و این قابل آمار دادن نیست، حال آنکه آنان به دنبال آمار هستند و با آن خوشحال میشوند. او این موضوع را با عصبانیت بیان میکرد و البته حق هم داشت. او شکایت میکرد که سخنش را نمیفهمند و تصوّر میکنند که او قلباً و عمیقاً به اسلام معتقد نیست که اگر چنین بود به افزایش تعداد مسلمانان همّت میگماشت. حتی یکبار گفت که برخی از ثروتمندان شیخنشینها کمک خود را به او و موسسه اسلامیاش منوط به تعداد مسلمانانشدگان کردهاند. موسسه اسلامی او در میلان قرار دارد که هم اکنون توسط فرزندش اداره میشود.
نمونههای موفقی همچون عمار و همسرش را دلائل پیچیدهای است که صرفاً به برخی از نکاتش اشارت رفت. مضافاً که آنان در زمانی به اسلام گرویدند که اصولاً فضای رسانهای و امنیتی سنگینی همچون سالهای اخیر وجود نداشت.
عمار حتی نسبت به نگاه سلفیاندیشان نسبت به شیعیان هم توجیه بود. او و چند تن از دوستان ایتالیاییاش میخواستند به حج مشرف شوند و سفارت عربستان در رم بدانها ویزا نمیداد. موضوع را به من گفت و با سفیر عربستان، آقای خالد الترکی، صحبت کردم و ویزا گرفتند. او هیچگاه از مواضع همراه با شک و تردید غیرشیعیان نسبت به خود و گروهش ناراحت نمیشد و چنین حالتی کمتر اتفاق میافتد. غیرمسلمانانی که تشیع را برمیگزینند عموماً از آنچه ذکرش گذشت آزرده خاطرند و نسبت بدان توجیه نیستند.
خداوند سبحان این زوج را غریق رحمت واسعه خویش گرداند و به بازماندگان و میراثداران معنویشان سلامتی و موفقیت عنایت فرماید.
محمد مسجدجامعی
98/10/10
منبع: شفقنا