جابر خود نيز در بيعت عقبه ثانيه ـ در حالى كه كودك بود ـ در كنار پدرش شركت داشت. وى از ياران برجسته رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بود. و در هيجده غزوه همراه پيامبر حضور داشت و در جنگ صفين نيز در ركاب على(عليه السلام) بود. او در اواخر عمر نابينا گرديد و در سال 74 يا 77 هجرى در سنّ 94 سالگى وفات يافت. (2)
عطيّه عوفى (3) مى گويد: همراه با جابر بن عبدالله انصارى براى زيارت قبر امام حسين(عليه السلام) حركت كرديم؛ وقتى به كربلا رسيديم، جابر وارد رودخانه فرات شد و غسل (زيارت) كرد؛ آنگاه لنگى بر كمر بست و حوله اى بر دوش انداخت (همانند لباس محرم) و سپس خود را خوشبو نمود و به سمت قبر امام حسين(عليه السلام) حركت كرد. به هنگام حركت همواره ذكر مى گفت، تا آنكه به قبر نزديك شديم.
در آن هنگام به من گفت: دستم را روى قبر بگذار. هنگامى كه دستش را روى قبر گذاشتم، جابر بيهوش بر روى قبر افتاد.
من آب به صورت جابر پاشيدم تا به هوش آمد. آنگاه سه بار صدا زد «يا حسين» (4)
و ادامه داد: «حَبيبٌ لا يُجيبُ حَبيبَهُ»؛ (آيا دوست، پاسخ دوستش را نمى دهد؟!)
سپس با خودش گفت: «چگونه (حسين) پاسخت را بدهد، در حالى كه ميان خون آغشته شده و بين بدن و سرش جدايى افتاده است؟»
سپس افزود: «فَأَشْهَدُ أَنَّكَ ابْنُ خَيْرِ النَّبِيِّينَ، وَ ابْنُ سَيِّدِ الْمُؤْمِنينَ، وَ ابْنُ حَليفِ التَّقْوى، وَ سَليلُ الْهُدى، وَ خامِسُ أصْحابِ الْكِساءِ، وَ ابْنُ سَيِّدِ النُّقَباءِ، وَ ابْنُ فاطِمَةَ سَيِّدَةِ النِّساءِ، وَ ما لَكَ لاتَكُونُ هكَذا وَ قَدْ غَذَّتْكَ كَفُّ سَيِّدِ الْمُرْسَلينَ، وَ رُبِّيتَ فِي حِجْرِ الْمُتَّقينَ، وَ رَضَعْتَ مِنْ ثَدْىِ الاِْيمانِ، وَ فُطِمْتَ بِالاِْسْلامِ، فَطِبْتَ حَيّاً، وَ طِبْتَ مَيِّتاً، غَيْرَ أَنَّ قُلُوبَ الْمُؤْمِنينَ غَيْرُ طَيِّبَة لِفِراقِكَ، وَ لا شاكَّة فِي الْخِيَرَةِ لَكَ، فَعَلَيْكَ سَلامُ اللهِ وَ رِضْوانُهُ، وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ مَضَيْتَ عَلى ما مَضى عَلَيْهِ أَخُوكَ يَحْيَى بْنُ زَكَرِيّا»؛ (گواهى مى دهم كه تو فرزند بهترين پيامبران و فرزند سرور مؤمنان و فرزند هم پيمان تقوا و از سلاله هدايتى. تو پنجمين فرد از اصحاب كسايى، و فرزند بزرگ نقيبان و فرزند فاطمه اى كه بانوى همه زنان است. چرا چنين نباشد! (و اين همه شرافت و بزرگى نداشته باشى) در حالى كه بزرگ پيامبران با دست خويش به تو غذا داد و در دامن پرهيزكاران پرورش يافتى و از پستان ايمان شير نوشيدى و با اعتقاد به اسلام از شير باز گرفته شدى؛ تو پاك زيستى و پاك از دنيا رفتى، جز آنكه دل هاى مؤمنان از فراقت آسوده نيست در حالى كه شك ندارند جايگاه بلندى براى توست؛ پس سلام و رضوان الهى بر تو باد. و (من) گواهى مى دهم كه تو بر همان طريقى رفتى كه برادرت يحيى بن زكريا رفت و در دفاع از حقّ به شهادت رسيد).
آنگاه چشمش را (مانند يك انسان بينا) به اطراف قبر گردانيد و (و خطاب به ساير شهيدان) گفت:
«أَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ أَيُّهَا الاَْرْواحُ الَّتي حَلَّتْ بِفِناءِ الْحُسَيْنِ، وَ أَناخَتْ بِرَحْلِهِ، أَشْهَدُ أَنَّكُمْ أَقَمْتُمُ الصَّلاةَ، وَ آتَيْتُمُ الزَّكاةَ، وَ أَمَرْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ، وَ نَهَيْتُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ، وَ جاهَدْتُمُ الْمُلْحِدينَ، وَ عَبَدْتُمُ اللهَ حَتّى أَتاكُمُ الْيَقينُ»؛ (درود بر شما اى ارواحى كه بر آستان حسين فرود آمده، و در كنارش آرام گرفتيد؛ گواهى مى دهم كه شما نماز را بر پا داشتيد و زكات را ادا كرديد، امر به معروف و نهى از منكر نموديد و با ملحدان و بى دينان پيكار كرديد و تا هنگام مرگ خدا را عبادت نموديد).
آنگاه افزود: «وَ الَّذي بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ لَقَدْ شارَكْناكُمْ فيما دَخَلْتُمْ فيهِ»؛ (سوگند به خدايى كه محمد را به حق براى پيامبرى برانگيخت، ما با شما شهيدان در راهى كه وارد شده ايد، شريكيم!).
«عطيّه» كه اين سخن را شنيد، با شگفتى پرسيد: «چگونه ما شريك (رزم و شهادت) آنها هستيم، با آن كه (براى يارى حسين(عليه السلام)) نه فراز و نشيبى را پيموديم و نه شمشيرى زديم، درحالى كه اينان، ميان سرها و بدن هايشان جدايى افتاد (و به شهادت رسيدند) و فرزندانشان يتيم شدند و زنانشان بى شوهر؟»
جابر پاسخ داد: «يا عَطيَّةُ! سَمِعْتُ حَبيبي رَسُولَ اللهِ(صلى الله عليه وآله) يَقُولُ: «مَنْ أَحَبَّ قَوْماً حُشِرَ مَعَهُمْ، وَ مَنْ أَحَبَّ عَمَلَ قَوْم أُشْرِكَ في عَمَلِهِمْ»، وَ الَّذي بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ نَبيّاً إنَّ نِيَّتي وَ نِيَّةَ أَصْحابي عَلى ما مَضَى عَلَيْهِ الْحُسَيْنُ وَ أَصْحابُهُ»؛ (اى عطيّه! از حبيبم رسول خدا شنيدم كه مى فرمود: «هركس گروهى را دوست داشته باشد در قيامت با آنان محشور خواهد شد و هر كس عمل گروهى را دوست داشته باشد، در عمل آنها شريك است». سوگند به خدايى كه محمّد را به حق براى رسالت برانگيخت، [اگر من بر اثر ناتوانى نتوانستم همراه امام حسين(عليه السلام) باشم]، ولى نيّت و خواسته من و يارانم، بر همان مسيرى است كه حسين(عليه السلام) و يارانش پيموده اند). (5)
ورود جابر صحابى بزرگ پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) به كربلا در اربعين حسينى براى زيارت قبر پاك آن حضرت و ساير شهداى راه خدا، در واقع اين هدف را دنبال مى كرد كه سدّ خفقان را بشكند و راه را براى زائران حسينى بگشايد تا با زيارت پرشورشان پرچم عاشورا را در كربلا برافرازند و خاطره شهيدان را همواره زنده نگه دارند و مبارزه دامنه دارى را از اين طريق بر ضدّ دشمن آغاز كنند.
اضافه بر اين، زيارت اين صحابى بزرگ، درسى است براى نابخردانى كه از زيارت قبور اولياءالله به خاطر كج فهمى و عدم درك حقيقت تعليمات اسلام، ممانعت به عمل مى آورند.
مطابق نقل سيد بن طاووس كاروان اهل بيت(عليهم السلام) در كربلا با جابر و يارانش ملاقات كردند و با گريه و ناله و زارى به استقبال يكديگر شتافتند و چند روزى را در كربلا به اقامه عزا پرداختند.
مقرّم در مقتل خود این واقعه را چنین بیان می کند که: پس از سه روز عزادارى، امام سجّاد(عليه السلام) چاره اى جز اين نديد كه دستور حركت از كربلا را به سوى مدينه صادر نمايد، چرا كه مى ديد عمه هايش و زنان و كودكان، شب و روز آرام و قرار ندارند و به نوحه و گريه مى پردازند. از كنار قبرى برمى خيزند و در جوار قبرى ديگر مى نشينند (خوف آن بود كه آنجا جان خود را از دست دهند). (6)
كاروان به سوى مدينه روانه شد در آن حال دختر علی ابن طالب (عليها السلام) اشعار جانسوزى را خطاب به مدينه خواند (كه چند بيت از آن چنين است):
«مَدينَةَ جَدِّنا لاتَقْبَلينا *** فَبِالْحَسَراتِ وَالاَْحْزانِ جِئْنا
خَرَجْنا مِنْكِ بِالاَْهْلينَ جَمْعا *** رَجَعْنا لارِجـالَ وَلا بَنينا
وَرَهْطُكَ يا رَسُولَ اللهِ اُضْحُوا *** عَرايـا بِالطُّفُوفِ مُسَلَّبينا
أَفاطِمُ لَوْ نَظَرْتِ إِلَى السَّبايا *** بَناتُكِ فِى الْبِلادِ مُشَتَّتينا
فَلَوْ دامَتْ حَياتُكِ لَمْ تَزالي *** إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ تَنْدُبينا
أَلا يـا جَدَّنا قَتَلوُا حُسَيْنا *** وَلَمْ يَرْعَوْا جِنابَ اللهِ فينا
لَقَدْ هَتَكُوا النِّساءَ وَحَمَّلُوها *** عَلَى الاَْقْتابِ قَهْراً أَجْمَعينا»
(اى مدينه جدّ ما، مپذير ما را، چرا كه با حسرت و حزن به سويت آمده ايم!
از نزد تو با همه خويشاوندان بيرون رفتيم، ولى اكنون بدون مردان و فرزندان بازگشتيم!
اى رسول خدا! خاندانت قربانى شدند و بدنهايشان در صحراى گرم كربلا عريان گرديد و [اموالشان] غارت شد.
اى فاطمه! اگر به دختران اسيرت كه در شهرها پراكنده [و گردانده] شدند نگاه مى كردى؛ و زندگى ات در دنيا جاويدان بود، پيوسته تا قيامت ناله مى كردى!
اى جدّ ما! حسين را كشتند و حرمت الهى را درباره ما رعايت نكردند.
به زنان بى احترامى نمودند و به زور آنها را بر شتران تندخو سوار كردند). (7)،
(2). رجوع كنيد به: الاستيعاب، ج 1، ص 219؛ دائرة المعارف الشيعيّة العامة، ج 7، ص 70؛ معجم رجال الحديث، ج 4، ص 11 و اعيان الشيعه، ج 4، ص 47.
(3). شيخ طوسى در رجال خود عطيه عوفى را از اصحاب اميرمؤمنان على(عليه السلام) شمرده است؛ وى از قبيله هَمْدان و داراى كتابى در تفسير بوده است. خود او مى گويد: من قرآن را با تفسيرش سه بار بر ابن عباس عرضه كردم، ولى قرائت قرآن را هفتاد بار نزد او خواندم (رجوع كنيد به: سفينة البحار، شرح حال عطيه).
(4). در نقلى ديگر آمده كه جابر نخست سه بار تكبير گفت و آنگاه زيارت نامه اى خواند (رجوع كنيد به: بحارالانوار، ج 98، ص 329.)
(5). بحارالانوار، ج 65، ص 130، ح 62.
(6). مقتل الحسين مقرّم، ص 373.
(7). بحارالانوار، ج 45، ص 197. (با تلخيص)