در باب زندگینامه شهدای دشت کربلا به علت اینکه برخی از یاران حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) ناشناس یا غلام بودند پیدا کردن نشانی ای از ایشان در تاریخ بسیار بعید است و در بین یاران حضرت امام حسین (علیه السّلام) سرشناسانی از قبایل مختلف وجود دارند که باز هم کل زندگینامه این بزرگواران در تاریخ نیامده است و فقط اگر در جنگ های حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) و وقایع تاریخی حضور داشتند از ایشان نامبرده شده است.
سماوی (م.1370ق.) در کتاب ابصار العین با پژوهش دقیق در متون تاریخی که برخی از آنها امروزه به سختی در دسترس است و با ارجاع هر نقل قول به کتابی که بخشی از شرح زندگینامه شهدای دشت کربلا را آورده است زندگینامه شهدای کربلا را تألیف نموده است و مرجعی برای تحقیقات بعدی شده است.
سماوی بر اساس اینکه هر شهید متعلق به کدام قوم و قبیله یا تیره ای بوده کتاب ابصار العین را تدوین نموده است. وی در تدوین زندگینامه شهدای دشت کربلا اگر یادی از آنان در وقایع تاریخی شده اشاره نموده است و نقشی را که هر یک از شهدا در وقایع پس از مرگ معاویه و عزیمت حضرت امام حسین (علیه السّلام) به مکه و عراق تا روز عاشورا داشتند؛ شرح داده است.
وی زندگینامه شهدای کربلا را مطابق قوم، قبیله و تیره آنها در بخشهای شهداى خاندان ابوطالب، شهداى بنى اسد و بردگان آنان، شهداى همدانى و بردگان آنان، شهداى مذحجى، شهداى انصارى، شهداى بجلى و خثعمى، شهداى کندى، شهداى غفارى، شهداى کلبى، شهداى أزدى، شهداى عبدى، شهداى تیمى، شهداى طایى، شهداى تغلبى، شهداى جهنى معرفی و در حد اطلاعات تاریخی موجود شرح نموده است و معرفی کوتاه و نقش آفرینی موثر چند تن از یاران دیگر حضرت ابا عبد اللّه الحسین (علیه السّلام) که جزء اقوام یاد شده نبودند در وقایع مربوط به عاشورا را نیز آورده است.
در این مجال به ذکر شرح حالی از زندگی شهدای والا مقام دشت کربلا بر اساس خلاصه ای از زندگینامه ای که سماوی در ابصار العین ذکر نموده (1) به اضافه مطالبی که در کتب تاریخی و مقاتل درباره این شهدا ارائه شده است؛ می پردازیم:
شهدای غلامان آل ابوطالب
طبق شواهد تاریخی بسیاری از غلامانی که توسط حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) و خاندان ایشان (علیهم السّلام) خریداری می شدند و بعد در راه خدا آزاد می شدند خود دوست داشتند که در کنار این خاندان بمانند و به ایشان خدمت کنند. حتی گزارشهای تاریخی حاکی از این است که برخی از این غلامان بسیار مسن بودند و خدمات زیادی نمی توانستند ارائه کنند اما زندگی در کنار خاندان عصمت و طهارت را برگزیده بودند و حضرات معصومین (علیهم السّلام) بزرگوارانه امرار معاش آنان را برعهده می گرفتند.
سعادتمندانی که از این خاندان به فیض شهادت در رکاب حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) نائل آمدند به شرح ذیل می باشند:
عبد اللّه بن یقطر حمیرى
مادر عبد اللّه دایه حضرت امام حسین (علیه السّلام) بود. عبد اللّه بن یقطر حمیرى حامل پاسخ نامه حضرت امام حسین (علیه السّلام) به آن نامه حضرت مسلم (علیه السّلام) بود که حضرت مسلم (علیه السّلام) خواستار تشریف فرمایى امام (علیه السّلام) شده بود و بیعت مردم را به اطلاع آن حضرت رسانده بود. عبد اللّه، توسط حصین بن تمیم[نمیر] در قادسیه دستگیر شد، وى حضرت مسلم (علیه السّلام) را نزد عبیداللّه فرستاد، عبید اللّه ماجراى را از او جویا شد ولى او اطلاعاتى در اختیار وى قرار نداد از این رو گفت: بالاى دارالاماره برو و دروغگو فرزند دروغگو را لعنت نما و سپس پایین بیا تا درباره تو بیندیشم. وى بالاى دارالاماره رفت وقتى مشرف بر مردم شد؛ گفت: مردم، من فرستاده حسین پسر فاطمه دخت رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) به سوى شما هستم، بیایید و او را یارى کنید و در برابر پسر مرجانه و پسر سمیّه فرومایه فرزند فرومایه از حسین حمایت و پشتیبانى نمایید. عبید اللّه فرمان داد او را از بالاى دار الاماره به زمین افکندند و استخوانهایش درهم شکست و اندک رمقى در بدنش باقى مانده بود که عبد الملک بن عمیر لخمى (قاضى و فقیه کوفه) وارد شد و با کاردى سر از بدن او جدا ساخت و زمانى که او را بر این کار مورد نکوهش قرار دادند، گفت: من خواستم او را راحت کنم.(2)
سلیمان بن رزین غلام حضرت امام حسین (علیه السّلام)
وی حامل نامه حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) به قبائل پنجگانه بصره بود که توسط ابن زیاد (لعنه الله علیه) به شهادت رسید. (3)
أسلم بن عمرو غلام حسین بن على حضرت امام حسین (علیه السّلام)
أسلم از خدمتگزاران حضرت امام حسین (علیه السلام) بود، پدرش ترک بود و پسر او اسلام آورد. مورخین و ارباب مقاتل مى نویسند: اسلم به میدان جنگ رفت و این رجز را مى خواند:
امیرى حسین و نعم الأمیر
سرور فؤاد البشیر النذیر
امیر من حسین است و چه نیکو امیرى است او مایه سرور و شادى قلب پیامبر بشارت دهنده و ترساننده مى باشد.
او پس از رجزخوانى جنگید تا اینکه به شهادت رسید. وقتى که روى زمین افتاد حضرت امام حسین (علیه السّلام) به بالینش رسید در حالى که هنوز رمقى داشت دید به حضرت اشاره مى کند حضرت امام حسین (علیه السّلام) او را در آغوش گرفت و صورت به صورتش گذاشت او لبخند زد و گفت: کیست مثل من که حسین (علیه السّلام) صورت به صورتم گذاشته است؟ آنگاه روح از بدنش پرواز کرد.
قارب بن عبد اللّه دئلى غلام حضرت امام حسین (علیه السّلام)
قارب با حضرت از مدینه به مکه و از آنجا به کربلا حرکت کرد. در نخستین حمله یک ساعت مانده به ظهر به شهادت رسید.
منجح بن سهم غلام حضرت امام حسن (علیه السّلام)
از مدینه تا کربلا همراه حضرت امام حسین (علیه السّلام) بود وقتى که دو سپاه در کربلا روبرو شدند او مردانه جنگید و به فوز عالى شهادت نایل آمد.
صاحب الحدیقه الوردیه مى نویسد: «حسّان بن بکر الحنظلى به طرف منجح رفت و او را شهید کرد. شهادت او در آغاز جنگ بود.»
سعد بن حارث غلام حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام)
سعد بن حارث غلام حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) بود پس از آن حضرت، غلام امام حسن (علیه السّلام) و سپس غلام حضرت امام حسین (علیه السّلام) گردید. سعد با حضرت امام حسین (علیه السّلام) از مدینه به مکه و از آنجا به کربلا همسفر شد، در روز عاشورا در حمله نخست به شهادت رسید. ابن شهر آشوب در مناقب و مورخین دیگر نیز از او نام برده اند.
نصر بن ابى نیرز غلام حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام)
ابو نیزر فرزند یکى از پادشاهان عجم یا حبشه بوده است. مبرّد در کتاب الکامل مى نویسد: ابو نیزر فرزند نجاشى بوده است. در خردسالی به دین اسلام تمایل پیدا کرد او را نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آوردند حضرت او را تربیت کرد و پرورش داد چون آن حضرت از دنیا رفتند با حضرت فاطمه و فرزندانش (علیهم السلام) زندگى مى کرد، برخى از مورّخین مى گویند: ابو نیزر از فرزندان پادشاهان عجم بود که به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) اهدا شد سپس با حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) می زیست و در نخلستان آن حضرت کار مى کرد. حدیث مشهور از حضرت امیر المؤمنین (علیه السّلام) در مورد جارى ساختن چشمه آب و وقف یا حبس آن- چنانکه مبرّد در الکامل ذکر کرده است- از او نقل شده است.
نصر بن ابى نیزر پس از حضرت امیرالمومنین و حضرت امام حسن (علیهما السلام) به حضرت امام حسین (علیه السّلام) پیوست و با حضرت از مدینه به مکه از آنجا به کربلا رفت و در کربلا به شهادت رسید. نصر سواره بود اسبش را پى کردند سپس در حمله نخست به شهادت رسید.
حارث بن بنهان غلام حمزه بن عبد المطلب (علیه السّلام)
بنهان غلام حمزه مرد شجاع و سوارکارى بود، صاحب کتاب الحدیقه الوردیه گفته است: حارث پسر بنهان پس از حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) و حضرت امام حسن (علیه السّلام) به حضرت امام حسین (علیه السّلام) پیوست و با حضرت به کربلا آمد و در حمله نخست به شهادت رسید.
یاران حضرت امام حسین (علیه السّلام) از قبیله بنى اسد و موالیان
انس بن حارث بن نبیه بن کاهل بن عمرو بن صعب بن اسد بن خزیمه
اسدى کاهلى از بزرگان اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است و حدیث آن حضرت را شنیده بود از جمله احادیثى را که شنیده و نقل کرده است و گروه زیادى از عامّه و خاصّه از او روایت کرده اند این حدیث مى باشد که گوید: شنیدم رسول خدا (صلی الله علیه و آله) درحالىکه حسین (علیه السّلام) را در آغوش گرفته بود فرمودند: «این پسرم در سرزمینى از عراق شهید خواهد شد. آگاه باشید هر که آن لحظه را درک کرد و حضور داشت او را یارى نماید.» جزرى در «اسد الغابه» و ابن حجر در کتاب «الاصابه» و دیگران این حدیث را آورده اند.
انس بن حارث هنگامى که حضرت امام حسین (علیه السّلام) را در عراق مشاهده کرد به حضور آن حضرت رسید و او را یارى کرد تا به شهادت رسید.(4)
در کتاب الاصابه درباره وی آمده است: «عداده فی أهل الکوفه و قال البخاریّ: أنس بن الحارث قتل مع الحسین بن علی، سمع النبیّ (صلّى الله علیه و سلم) قاله محمد عن سعید بن عبد الملک الحرانیّ عن عطاء بن مسلم حدثنا أشعث بن سحیم عن أبیه سمعت أنس بن الحارث و رواه البغویّ و ابن السکن و غیرهما من هذا الوجه و متنه: سمعت رسول الله (صلّى الله علیه و سلم) یقول: «إنّ ابنی هذا- یعنی الحسین- یقتل بأرض یقال لها کربلاء فمن شهد ذلک منکم فلینصره.» قال: فخرج أنس بن الحارث إلى کربلاء فقتل بها مع الحسین.»(5)
وی در شمار کوفیان بود و درباره او بخاری گفته است: انس بن حارث با حسین بن علی (علیه السّلام) کشته شد. از محمد از سعید بن عبد الملک الحرانیّ از عطاء بن مسلم از أشعث بن سحیم از پدرش از أنس بن الحارث نقل شده است: (همچنین روایت البغویّ و ابن السکن و دیگران به همین صورت نقل کرده اند.) از حضرت رسول الله (صلی الله علیه و آله) شنیدم که فرمودند: این پسرم (حضرت امام حسین (علیه السّلام)) در سرزمینی با نام کربلا به شهادت می رسد و هر کس شاهد این واقعه باشد او را یاری نماید. پس او با حسین (علیه السّلام) کشته شد.
در مقاتل و کتب تاریخی از پیوستن انس بن حارث در کربلا سخن رفته است. (6)
جزرى وى را در شمار کوفیان دانسته است. او هنگام اجلال نزول حضرت امام حسین (علیه السّلام) در سرزمین کربلا به اتفاق جمعى که سعادت نصیبشان گشته بود، شبانه با حضرت امام حسین (علیه السّلام) دیدار کرد.
« ابن شهرآشوب در مناقب آل أبی طالب (علیهم السّلام) آورده است که وی پس از قرّه بن ابو قرّه الغفاری به میدان آمد و چنین رجز می خواند:
آلُ عَلِیٍّ شِیعَهُ الرَّحْمَنِ وَ آلُ حَرْبٍ شِیعَهُ الشَّیْطَان
و همچنین ذکر شده است که او چهارده جنگجو را به درک واصل کرد.»(7)
حبیب بن مظهّر
حبیب بن مظهّر بن رئاب بن اشتر بن جخوان بن فقعس بن طریف بن عمرو بن قیس بن حارث بن ثعلبه بن دودان بن اسد ابو القاسم اسدى فقعسى از اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى باشد که محضر آن حضرت را درک کرده است.
مورّخین نوشته اند: حبیب بن مظهّر وارد کوفه شد و در تمام جنگها در خدمت حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) بود و از خواصّ و فراگیرندگان علوم آن حضرت بود.
سیره نویسان آورده اند: حبیب از جمله افرادى بود که به حضرت امام حسین (علیه السّلام) نامه نوشت. حبیب و مسلم بن عوسجه در کوفه براى حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) بیعت مى گرفتند تا این که عبید اللّه بن زیاد وارد کوفه شد و مردم آن سامان را از اطراف مسلم پراکنده ساخت و یاران مسلم گریختند. حبیب و مسلم توسط قبایل خود، مخفیانه در جایى نگاهدارى شدند و زمانى که حضرت امام حسین (علیه السّلام) وارد کربلا شد به طور نهانى از کوفه بیرون رفتند. شبها حرکت مى کردند و روزها پنهان مى شدند تا خود را به حضرت امام حسین (علیه السّلام) رساندند.
در مقاتل و کتب تاریخی آمده است که در شب ششم محرم با افزایش تعداد سپاهیان عمر بن سعد (لعنه الله علیه) حبیب بن مظاهر از حضرت امام حسین (علیه السّلام) برای یاری طلبیدن از گروهی از قبیله بنی اسد که در نزدیکی کربلا و محل اقامت حضرت امام حسین (علیه السّلام) و یاران ایشان سکونت داشتند اجازه خواست و به سوی آن گروه رفت. از ایشان و عده ای که در برخی مقاتل هفتاد نفر و در برخی نقلها نود نفر ذکر شده است حاضر به یاری امام شدند. اما جاسوسی در آن مجلس برای عمر بن سعد (لعنه الله علیه) خبر برد و عمر بن سعد (لعنه الله علیه) به ازرق بن حرث صدایی دستور داد با چهار صد سوار همراه آن مرد بروند و راه را بر آنان ببندند. حبیب و یارانش در دل شب به سوی لشکرگاه حضرت امام حسین (علیه السّلام) در حرکت بودند که سواران عمر بن سعد (لعنه الله علیه) در کنار شط فرات به آنان رسیدند و میان دو گروه درگیری و زد و خورد شدیدی پدید آمد، حبیب فریاد برآورد: ای ازرق وای بر تو، تو را با ما چه کار؟ ما را رها کن و شقاوت خود را بر افراد دیگری غیر از ما به کار ببر. ازرق ایستادگی کرد و بنی اسد که در خود یارای مقابله با آنان ندیدند رو به هزیمت گذاشتند و به قبیله خود بازگشتند و از ترس حمله عمر بن سعد (لعنه الله علیه)، شبانه به جای دیگری کوچ کردند. حبیب نزد حضرت امام حسین (علیه السّلام) آمد و ایشان را از قضیه آگاه ساخت. امام فرمودند: «لا حَوْل وَ لاقوه الّا باللَّه العلی العظیم» سپاهی که به مقابله بنی اسد رفته بود هنگام بازگشت، کنار فرات فرود آمد و میان آب و اصحاب حضرت امام حسین (علیه السّلام) حایل شد.»(8)
مسلم بن عوسجه اسدى
مسلم بن عوسجه بن سعد بن ثعلبه بن دردان بن اسد بن خزیمه ابو حجل اسدى سعدى، مردى شریف، بزرگوار، عابد و زاهد و شجاع بود.
ابن سعد در طبقاتش گفته است: او صحابى و از کسانى است که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را دیده و شعبى از او روایت کرده است. او جنگجوى دلیرى بود و در مغازى و فتوحات اسلامى نام او ذکر شده است و مورخین گفته اند: او از کسانى است که به حضرت امام حسین (علیه السّلام) نامه نوشت و تا آخر بر قول خود باقى ماند.
«او از کسانى است که در کوفه براى حضرت مسلم (علیه السّلام) بیعت مى گرفت. وی از جمله افرادی است که در شب عاشورا پس از اینکه حضرت امام حسین (علیه السّلام) بیعت خویشتن را از یاران برداشت پس از اظهار وفاداری بنی هاشم، اعلام وفاداری نمود و گفت: اگر ما شما را رها کنیم در مورد اداء حق شما چه عذرى پیش خدا بیاوریم؟ به خدا قسم، اگر نیزه ام در سینه آنان بشکند و با شمشیرم آنقدر آنها را بزنم که دسته شمشیر از دستم رها شود از شما جدا نخواهم شد. اگر سلاحى با من نباشد تا با آن با دشمن بجنگم پیش روى شما به سویشان سنگ پرتاب خواهم کرد تا با شما بمیرم.»(9)
ابو مخنف گفته است: چون آتش جنگ شعله ور شد، میمنه ابن سعد بر میسره حضرت امام حسین (علیه السّلام) حمله برد و از ناحیه فرات حمله کردند و ساعتى جنگیدند و مسلم بن عوسجه در میسره بود و جنگى کرد که مانند آن شنیده نشده است با شمشیرى که در دست داشت پشت سر هم به دشمن حمله مى برد و رجز مى خواند تا اینکه مسلم بن عبد اللّه ضبابى و عبد الرحمن بن ابى خشکاره بجلى متوجّه او شدند و در قتل او همدست شدند و از شدّت درگیرى، گرد و خاک غلیظى بلند شد و چون گرد و خاک نشست مسلم بن عوسجه را روى زمین دیدند و حضرت امام حسین (علیه السّلام) به سوى او رفتند در حالىکه آخرین لحظات عمرش بود و به او فرمودند: «خدا ترا رحمتت کند اى مسلم. بعضی پیمان خود را به آخر بردند و بعضی دیگر در انتظارند و هرگز تغییر و تبدیلی در عهد و پیمان خود ندادند.» سپس به او نزدیک شد و حبیب چیزى به او گفت که در شرح حالش بیان گردید. (راوى گفت) دیرى نپائید که جان به جان آفرین تسلیم کرد و کنیز او صیحه زد: وا سیّداه، یا بن عوسجتاه.(10)
یاران عمر بن سعد (لعنه الله علیه) بدین وسیله مرگ او را به همدیگر مژده دادند و شبث بن ربعى به آنان گفت: مادرتان به عزایتان بنشیند، خودتان را با دست خودتان به قتل مى رساندید و خودتان را ذلیل کردید. آیا از کشته شدن مسلم بن عوسجه خوشحالید؟ قسم به خدائى که تسلیم او شده ام چه بسا مواضع خوبى که در میان مسلمین از او دیده ام، در سرزمین بى آب و علف و ناهموار آذربایجان او را دیدم که پیش از انتظام لشکریان اسلام، شش تن از مشرکین را به قتل رساند حالا از کشته شدن او اظهار خوشحالى مى کنید؟ (آذربایجان به سال 20 هجری قمری به فرماندهى حذیفه بن یمان فتح شد و مسلم بن عوسجه در این جنگ شرکت داشت.)
قیس بن مسهّر صیداوى
قیس بن مسهّر بن خالد بن جندب بن منقذ بن عمرو بن قعین بن حارث بن ثعلبه بن دودان بن اسد بن خزیمه بن اسدى صیداوى (صیدا شاخه اى از قبیله اسد بود.) در بنى اسد مردى شریف و دلیر و مخلص در محبّت اهل بیت (علیهم السّلام) بود.
بنا بر نقل مقاتل شیعیان بعد از مرگ معاویه، نامه اى توسط قیس بن مسهّر صیداوى و عبدالرحمن بن عبداللّه أرحبى به حضرت امام حسین (علیه السّلام) فرستادند و او با حضرت مسلم (علیه السّلام) به سوی کوفه رفت. پس از بیعت کوفیان حضرت مسلم (علیه السّلام) نامه ای به حضرت امام حسین (علیه السّلام) نوشت که به همراه قیس و عابس شاکرى و شوذب برده آنان، به خدمت حضرت فرستاد.
ابو مخنف روایت کرده است که: چون حضرت امام حسین (علیه السّلام) به «حاجز» از بطن الرمه، رسید نامه اى خطاب به مسلم و شیعیان کوفه نوشت و به وسیله قیس فرستاد ولى قیس توسط حصین بن تمیم دستگیر شد و به شهادت رسید.
طبق نقل طبری حضرت امام حسین (علیه السّلام) از شهادت قیس در عذیب الهجانات توسط طرماح بن عدى طائى که ابن نافع مرادى را یدک مى کشیدند؛ مطلع شد.(11)
ابو خالد عمرو بن خالد اسدى صیداوى
عمرو بن خالد اسدى صیداوى از محترمین کوفه و از شیعیان مخلص بود که همراه مسلم (علیه السّلام) قیام کرد و پس از خیانت مردم کوفه به ناچار متوارى گشت و چون جریان قیس بن مسهّر و سخنان او را شنید با اسب خود «الکامل» و برده خود سعد و مجمع عائذى و پسرش و جناده بن حارث سلمانى و غلام نافع بجلى از کوفه خارج شدند و طرمّاح بن عدى طائى را هم به عنوان راهنما با خود بردند که براى تهیّه غذا جهت خانواده اش به کوفه آمده بود طرماح آنان را از بیراهه برد و چون در راهها نگهبان گماشته بودند و از نگهبانان مى ترسیدند، خیلى تند به راه خود ادامه دادند تا اینکه در «عذیب الهجانات» به خدمت امام رسیدند.
هنگامی که آتش جنگ بین حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) و لشکر کوفه مشتعل گردید اینان در صف اوّل به دشمن حمله کردند و وارد جنگ شدند، دشمن متوجّه آنان شد و آنان را محاصره کرد و چون حضرت امام حسین (علیه السّلام) متوجه این واقعه شد برادرش حضرت عبّاس (علیه السّلام) را به کمک آنان فرستاد، حضرت عباس (علیه السّلام) به تنهائى به دشمن حمله برد و صفوف را شکافت تا به آنان رسید نجاتشان داد اما مجروح شده بودند. در برگشت مورد حمله مجدّد واقع شدند و از حضرت عبّاس (علیه السّلام) فاصله گرفتند و دسته جمعى با اینکه مجروح بودند به دشمن حمله بردند و جنگیدند تا در یک محلّ به شهادت رسیدند. حضرت عبّاس (علیه السّلام) آنان را گذاشت و برگشت و مراتب را به عرض رساند و حضرت امام حسین (علیه السّلام) به طور مکرّر به آنان رحمت مى فرستاد.
در تاریخ طبری آمده است:
«فاما الصیداوى عمر بن خالد و جابر بن الحارث السلمانی و سعد مولى عمر بن خالد و مجمع بن عبد الله العائذى فإنهم قاتلوا فی أول القتال فشدوا مقدمین بأسیافهم على الناس فلما وغلوا عطف علیهم الناس فأخذوا یحوزونهم و قطعوهم من اصحابهم غیر بعید فحمل علیهم العباس بن على فاستنقذهم فجاءوا قد جرحوا فلما دنا منهم عدوهم شدوا بأسیافهم فقاتلوا فی أول الأمر حتى قتلوا فی مکان واحد.»(12)
گوید: عمرو بن خالد صیداوى و جابر بن حارث سلمانى و سعد غلام عمر بن خالد و مجمع بن عبد الله عایذى در آغاز جنگ، جنگ انداختند و با شمشیر به جماعت حمله بردند و چون در میان جماعت افتادند اطرافشان را گرفتند که از یارانشان جدا افتادند اما نه چندان دور. پس حضرت عباس (علیه السّلام) حمله برد و آنها را از میان جماعت به در آورد که زخمی بودند. بار دیگر دشمن به آنها نزدیک شد که با شمشیر حمله بردند و جنگیدند تا یکجا به شهادت رسیدند.(13)
سعد غلام عمرو بن خالد اسدى صیداوى
سعد مردى بزرگوار، محترم و بلند همّت بود که همراه مولایش به یاران حضرت امام حسین (علیه السّلام) ملحق شد و جنگید تا به شهادت رسید.
ابو موسى موقّع بن ثمامه اسدى صیداوى
نام او در برخی منابع مانند نفس المهموم و تاریخ طبری مرقع بن ثمامه ذکر شده است. وی شبانه در کربلا با عده اى به خدمت حضرت امام حسین (علیه السّلام) رسید. ابو مخنف گفته است: موقّع (مرقّع) به زمین افتاد، قوم و قبیله اش او را نجات دادند و او را به کوفه منتقل کردند و پنهان نمودند که خبر به ابن زیاد رسید و کسى را مأمور به قتل او کرد ولى با شفاعت جماعتى از بنى اسد از قتل او صرف نظر شد و با غل و زنجیر به «زاره» تبعید نمود که در اثر جراحات وارده و بیمارى بعد از یک سال، زندگى را بدرود گفت.(14)
شهداى آل همدان و موالیان
ابو ثمامه عمرو صائدى
عمرو بن عبد اللّه بن کعب صاعد بن شرحبیل بن شراحیل بن عمرو بن جشم بن حاشد بن جشم بن حیزون بن عوف بن همدان ابو ثمامه همدانى صائدى تابعى، او از دلیران عرب و بزرگان شیعه بود که در جنگهاى حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) شرکت داشت و بعد از آن حضرت در خدمت حضرت امام حسن (علیه السّلام) بود که مقیم کوفه شد و بعد از مرگ معاویه به حضرت امام حسین (علیه السّلام) نامه نوشت و چون حضرت مسلم (علیه السّلام) به کوفه آمد همراه او قیام کرد و چون مردم از یارى مسلم دست برداشتند، ابوثمامه متوارى گشت و ابن زیاد(لعنه الله علیه) بسیار به دنبال او گشت. از این رو ابوثمامه همراه نافع بن هلال جملى به سوى حضرت امام حسین (علیه السّلام) حرکت کردند و در راه، حضرت را ملاقات نمودند و همراه ایشان بودند.
«هنگامی که ابن سعد (لعنه الله علیه) کثیر بن عبد اللّه الشعبىّ را نزد حضرت امام حسین (علیه السّلام) فرستاد که علت آمدن ایشان به عراق را جویا شود أبو ثمامه الصاعدىّ او را دید به نزد حضرت امام حسین (علیه السّلام) آمد و گفت: یا أبا عبد اللّه، جان من فداى تو باد، دشمنترین اهل زمین به خاندان مصطفى (صلی الله علیه و آله) و بدترین خلایق روى زمین مى آید. حضرت امام حسین (علیه السّلام) بر پا خاست و در او نگریست. أبو ثمامه او را گفت: شمشیر بنه و پیشتر رو و سخنى که دارى بگوى. کثیر بن عبداللّه الشعبىّ نپذیرفت و به نزد عمر بن سعد (لعنه الله علیه) بازگشت.»(15)
«در وقعه الطف آمده است که ابتدای وقت نماز ظهر أبو ثمامه عمرو بن عبد اللّه الصائدی نزد حضرت امام حسین (علیه السّلام) رسید و به حضرت گفت که نماز ظهر نزدیک است حضرت به آسمان نگریستند و فرمودند ابتدای وقت نماز است.»(16)
ابو ثمامه بعد از نماز به حضرت امام حسین (علیه السّلام) گفت: تصمیم دارم که به یارانم ملحق شوم و خوش ندارم که بمانم و تو را در میان خانواده ات تنها و کشته ببینم و امام فرمودند: برو ما هم به زودى به تو ملحق خواهیم شد. ابو ثمامه به میدان رفت و جنگید و زخمهاى فراوانى بر وى وارد آمد و بالأخره به دست عموزاده اش قیس بن عبد اللّه صائدى که با وى دشمنى دیرینه داشت به قتل رسید و قتل وى، بعد از قتل حرّ بود.
بریر بن خضیر همدانى مشرقى
بریر بزرگوار، تابعى و شخص عابد و زاهد و قارى قرآن و از اساتید و بزرگان قرّاء بود. از اصحاب حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) و از اشراف مردم کوفه (از همدانیان) به شمار مى رفت و او دائى ابو اسحاق همدانى سبعى است.
مورّخین گفته اند: چون خبر حرکت حضرت امام حسین (علیه السّلام) به بریر رسید، از کوفه به مکه رفت تا به خدمت امام برسد و همراه او به کربلا آمد تا به شهادت رسید.
در الابصار العین به نقل از سروی آمده است زمانى که حرّ حضرت امام حسین (علیه السّلام) را در تنگنا قرار داد، حضرت یاران خویش را گرد آورد و براى آنان خطابه اى ایراد کرد که در آن فرمودند: «اما بعد، فانّ الدنیا قد تغیّرت …» پس از مسلم و نافع، بریر به پای خاست و عرضه داشت: اى فرزند رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) خداوند بر ما منّت نهاده که در رکاب شما بجنگیم و در راه دفاع از تو اعضاى بدنمان قطعه قطعه شود تا جدّت روز قیامت ما را شفاعت نماید. مردمى که فرزند دختر پیامبرشان را به قتل رسانند روى رستگارى نخواهند دید. واى بر آنها چگونه خدا را ملاقات خواهند کرد. افّ بر آنان آن روز که با غم و اندوه و آه و فغان به سوى آتش جهنّم فرا خوانده شوند.
در مقاتل و کتب تاریخی در شب عاشورا و روز عاشورا مکالماتی از او با دشمنان نقل شده است.
عابس بن ابى شبیب شاکرى
عابس بن ابى شبیب بن شاکر بن ربیعه بن مالک بن صعب بن معاویه بن کثیر بن مالک بن جشم بن حاشد همدانى شاکرى (بنو شاکر نسلى از قبیله همدان بود.) از شخصیّتهاى شیعه، رئیس، دلیر، سخنور عابد و شب زنده دار بود و اصولا بنى شاکر از مخلصین در ولاى حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) بوده اند و حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) در جنگ صفّین در مورد آنان فرمودند: اگر تعدادشان به یک هزار نفر مى رسید، خداوند متعال به شایستگى عبادت مى شد آنان عموما از دلیران و جنگجویان عرب بودند و به لقب «فتیان الصباح» ملقّب بودند. در محلّ بنى وادعه از همدان سکونت کردند و به آنان فتیان الصباح و به عابس شاکرى وادعى گفته شده است.
در برخی از مقاتل ذکر شده است وی در مجلسی که حضرت مسلم (علیه السّلام) برای حضرت امام حسین (علیه السّلام) پیمان می گرفت؛ برخاست و در حمایت خود از حضرت امام حسین (علیه السّلام) سخن گفت.(17)
در کتاب وقعه الطف آمده است او در جمعی که سران شیعه کوفه با مسلم بیعت کردند برخاست و بعد از حمد خدای چنین گفت:
«قام عابس بن أبی شبیب الشاکری فحمد اللّه و أثنى علیه ثم قال: أمّا بعد، فانّی لا أخبرک عن الناس و لا أعلم ما فی أنفسهم و ما اغرّک منهم و اللّه لاحدّثنک عمّا أنا موطّن نفسی علیه و اللّه لاجیبنّکم إذا دعوتم و لأقاتلنّ معکم عدوّکم و لأضربنّ بسیفی دونکم حتى ألقى اللّه، لا ارید بذلک إلا ما عند اللّه.»(18)
« من از طرف مردم به شما خبر نمى دهم و نمى دانم در دلشان چه مى گذرد. شما را در مورد آنها فریب نمى دهم. والله، آنچه مى گویم بنایى است که با خود گذاشته ام. به خدا قسم، اگر دعوتم کنید اجابت مى کنم و در کنارتان با دشمنان مى جنگم و همراهتان شمشیر مى زنم تا به لقاء الله برسم و در این کار جز آنچه نزد خداست را نمى طلبم.»
هنگامى که حضرت مسلم (علیه السّلام) از کوفه براى حضرت امام حسین (علیه السّلام) نامه نوشت و خواستار آمدن هر چه سریعتر امام شد، نامه را به عابس سپرد و غلامش شوذب را نیز با او همراه کرد. سپس آن دو در مکه در کنار حضرت امام حسین (علیه السّلام) ماندند و در سفر به کربلا وى را همراهى کردند و هر دو در رکابش به شهادت رسیدند.(19)
درباره به شهادت رسیدن عابس بن ابى شبیب شاکرى در وقعه الطف آمده است:
«و جاء عابس بن أبی شبیب الشاکری و معه شوذب مولى شاکر فقال [له] یا شوذب، ما فی نفسک أن تصنع؟ قال: ما أصنع؟ اقاتل معک دون ابن بنت رسول اللّه صلّى اللّه علیه [و آله] و سلّم حتى اقتل. قال: ذلک الظنّ بک أمّا لا فتقدّم بین یدی أبی عبد اللّه حتى یحتسبک کما احتسب غیرک من أصحابه و حتى احتسبک أنا فانه لو کان معی الساعه أحد أنا أولى به منی بک لسرّنی أن یتقدّم بین یدیّ حتى أحتسبه فان هذا یوم ینبغی لنا أن نطلب الأجر بکل ما قدرنا علیه فانه لا عمل بعد الیوم و إنما هو الحساب.
ثم قال عابس بن أبی شبیب: یا أبا عبد اللّه أما و اللّه ما أمسى على وجه الارض قریب و لا بعید أعزّ علیّ و لا أحبّ إلیّ منک و لو قدرت على أن أدفع عنک الضیم و القتل بشیء أعزّ علیّ من نفسی و دمی لعملته. السلام علیک یا أبا عبد اللّه، اشهد اللّه أنی على هدیک و هدی أبیک.
ثم مشی بالسیف مصلتا نحوهم و به ضربه على جبینه. قال ربیع بن تمیم [الهمدانی]: لما رأیته مقبلا عرفته فقلت: أیها الناس، هذا الأسد الأسود، هذا ابن أبی شبیب، لا یخرجن إلیه أحد منکم. فأخذ ینادی: أ لا رجل لرجل؟ فقال عمر بن سعد: ارضخوه بالحجاره. فرمی بالحجاره من کل جانب. فلمّا رأى ذلک ألقى درعه و مغفره، ثم شدّ على الناس فو اللّه لرأیته یکرد اکثر من مائتین من الناس. ثم إنّهم تعطّفوا علیه من کلّ جانب فقتل. [رحمه اللّه علیه]»(20)
ابومخنف نقل مى کند که چون در روز عاشورا جنگ مغلوب شد و برخى یاران حضرت امام حسین (علیه السّلام) به شهادت رسیدند عابس شاکرى آمد همراه او شوذب غلام شاکر بود. عابس پرسید: اى شوذب مى خواهى چه بکنى؟ گفت: چه مى کنم؟ همراه تو آنقدر در رکاب پسر دختر رسول خدا (صلى الله علیه و آله) مى جنگم تا کشته شوم.
گفت: از تو همین انتظار مى رفت. اینک نزد اباعبدالله برو تا به تو نیز همانند دیگر یارانش اجازه میدان دهد، تا من نیز به تو اجازه دهم. اگر اینک کسى از خودم عزیزتر بود، دوست داشتم بیاید تا به او اجازه دهم. زیرا امروز روزى است که باید تا مى توانیم در پى مزد و پاداش باشیم، زیرا که فردا عملى در کار نیست و فقط حساب است.
عابس هنگام گرفتن اجازه پیکار از حضرت امام حسین(علیه السّلام) عرض کرد: یا اباعبدالله به خدا سوگند هیچ دور و نزدیکى برایم عزیزتر و محبوبتر از شما نیست. اگر مى توانستم با چیزى عزیزتر از جان و خونم ستم و قتل را از شما دور کنم هر آینه چنین مى کردم. درود بر تو اى اباعبدالله، گواه باش که من بر راه و روش تو و پدرانت هستم. آنگاه در حالى که زخمى بر جبین داشت با شمشیر آهیخته به سپاه دشمن حمله برد. ابومخنف به نقل از ربیع بن تمیم همدانى گوید: چون عابس را دیدم که آمد او را شناختم. من که در جنگها شجاعت و دلاورى او را دیده بودم، فریاد برآوردم: اى مردم، این شیر شیران است. این ابن ابى شبیب است. مبادا یک تنه به جنگ او روید. آنگاه عابس فریاد برآورد: مگر یک مرد برابر یک مرد نیست؟ عمر بن سعد (لعنه الله علیه) گفت: سنگبارانش کنید و به دنبال آن باران سنگ از هر سوى بر او باریدن گرفت. او که چنین دید زره و کلاهخودش را به کنارى افکند. سپس به جمعیت حمله ور شد. به خدا سوگند دیدم که دویست تن را عقب نشاند و سپس آنان از هر سوی به او روى آوردند و او را کشتند.»(21)
در مع الرکب الحسینی در ادامه چگونگی شهادت عابس بن ابى شبیب شاکرى آمده است:
«قال: فرأیت رأسه فی أیدی رجال ذوی عدّه هذا یقول أنا قتلته، وهذا یقول أنا قتلته فأتوا عمر بن سعد فقال: لاتختصموا، هذا لم یقتله سنان واحد ففرّق بینهم.»(22)
گوید: سرش را به دست چند تن دیدم که این مى گفت من او را کشته ام و آن یکی مى گفت من او را کشته ام. سپس نزد عمر بن سعد (لعنه الله علیه) رفتند و او گفت: دعوا مکنید او به یک نیزه کشته نشده است و آنان را از هم جدا کرد.(23)
شوذب بن عبد اللّه همدانى شاکرى (غلام عابس)
شوذب از رجال و بزرگان شیعه و از انگشت شمار جنگجویان بود. حافظ حدیث و حامل حدیث از حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) بود. صاحب الحدائق الوردیه گفته است: شوذب مى نشست و شیعیان براى أخذ حدیث به خدمت او مى رسیدند و او شخصیّت ممتازى داشت. شوذب مولاى خود عابس را بعد از آمدن حضرت مسلم (علیه السّلام) به کوفه از کوفه تا مکه براى رساندن نامه حضرت مسلم (علیه السّلام) به حضرت سیدالشهدا (علیه السّلام) همراهى کرد و با او ماند تا به کربلا آمد و شهید شد.
حنظله بن اسعد شبامى
حنظله بن اسعد بن شبام بن عبد اللّه بن اسعد بن حاشد بن همدان همدانى شبامى (بنو شبام شاخه اى از همدان بود.) شخصیّتى از شخصیّتهاى شیعه، سخنور، فصیح، دلیر و قارى قرآن بود و پسرى داشت به نام على که در متون تاریخی از آن نام برده شده است.
ابو مخنف گفته است: حنظله موقع ورود حضرت امام حسین (علیه السّلام) به کربلا خدمت حضرت (علیه السّلام) رسید و پیش از شروع جنگ امام او را همراه نامه پیش عمر بن سعد(لعنه الله علیه) مى فرستاد و چون روز عاشورا شد خدمت امام رسید و اذن میدان طلبید.
در وقعه الطف درباره او در نبرد روز عاشورا آمده است: « و جاء حنظله بن أسعد الشبامی فقام بین یدی حسین [علیه السّلام]: فأخذ ینادی: «یا قَوْمِ إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ مِثْلَ یَوْمِ الْأَحْزابِ، مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ وَ مَا اللَّهُ یُرِیدُ ظُلْماً لِلْعِبادِ وَ یا قَوْمِ إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ یَوْمَ التَّنادِ یَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِینَ ما لَکُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عاصِمٍ وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ. (سوره مبارکه غافر، آیه 33-30)» یا قوم لا تقتلوا حسینا فیسحتکم اللّه بعذاب «وَ قَدْ خابَ مَنِ افْتَرى(سوره مبارکه طه، آیه 61)»
فقال له حسین [علیه السّلام] یا ابن أسعد، رحمک اللّه إنّهم قد استوجبوا العذاب حیث ردّوا علیک ما دعوتهم إلیه من الحق و نهضوا إلیک لیستبیحوک و أصحابک فکیف بهم الآن و قد قتلوا إخوانک الصالحین. قال: صدقت جعلت فداک. أنت أفقه منّی و أحقّ بذلک. أ فلا نروح الى الآخره و نلحق باخواننا؟ فقال: رح الى خیر من الدّنیا و ما فیها و الى ملک لا یبلى.
فقال: السلام علیک أبا عبد اللّه صلّى اللّه علیک و على أهل بیتک و عرّف بیننا و بینک فی جنّته. فقال [علیه السّلام]: آمین، آمین. فاستقدم [حنظله الشبامی] فقاتل حتى قتل.[رحمه اللّه علیه]» (24)
حنظله بن أسعد شبامى روبروى حسین [علیه السّلام] ایستاد و فریاد زد: « اى قوم من، بر شما از آنچه بر سر آن اقوام دیگر آمده است بیمناکم. همانند قوم نوح و عاد و ثمود و کسانى که از آن پس آمدند. حال آنکه خدا براى بندگانش خواستار ستم نیست. اى قوم من، از آن روز که یکدیگر را به فریاد بخوانید بر شما بیمناکم. آن روز که همگى پشت کرده بازمى گردید و هیچ کس شما را از عذاب خدا نگاه نمى دارد. و هر کس را که خدا گمراه کند، هیچ راهنمایى ندارد. اى مردم حسین را نکشید که خدا شما را با عذاب از بین خواهد برد. « هر کس که (بر خدا) دروغ ببندد، نومید (و شکست خورده) مى شود.»
حضرت امام حسین (علیه السّلام) فرمودند: یا بن أسعد، خدا ترا رحمت کند. آنها دعوت ترا به حق و حقیقت نپذیرفته اند و براى نابودى شما و یارانت به پای خاسته اند و مستوجب عذاب شده اند چه رسد به حال که برادران صالح شما را کشته اند.
حنظله گفت: راست مى گویى فدایت شوم. شما عالمتر و داناتر از من و در دعوت کردن آنان به حق شایسته تر هستید، آیا ما به سوى آخرت نمى رویم و به برادران خود ملحق نمى شویم؟ حضرت فرمودند: برو به جایگاهى بهتر از دنیا و آنچه در آن است می باشد به ملکى که از بین رفتنى نیست.
حنظله گفت: السلام علیک یا أبا عبد الله، درود خدا بر شما و خاندان شما، خدا ما را در بهشتش به یکدیگر بشناساند. حضرت سیدالشهدا (علیه السّلام) فرمودند: آمین، آمین. آنگاه حنظله به میدان رفت و جنگید تا به شهادت رسید.
عبد الرحمن بن عبد اللّه ارحبى
عبد الرّحمن بن عبد اللّه بن کدن أرحب بن دعام بن مالک بن معاویه بن صعب بن رومان بن بکیر همدانى ارحبى (بنى ارحب شاخه اى از همدان است.) فردى موجّه، تابعى، دلیر و جسور بود. مورخین گفته اند: اهل کوفه با قیس بن مسهّر که او را برای ارسال نامه به حضرت امام حسین (علیه السّلام) به مکّه فرستادند تعداد نامه ها تقریبا پنجاه و سه عدد بود و هر نامه به عنوان دعوت امام از سوى جماعتى نوشته شده بود.
در وقعه الطف از قول محمد بن بشر همدانى در این باره آمده است:
«پس از مرگ معاویه و اجتماع سران شیعه در منزل سلیمان بن صرد خزاعى ابتدا نامه ای نوشتند که توسط عبد الله بن سبع همدانى و عبد الله بن وال [تمیمى] براى حضرت امام حسین (علیه السّلام) فرستاده شد، آن دو به سرعت حرکت کردند و یازدهم ماه رمضان در مکّه بر حضرت امام حسین (علیه السّلام) وارد شدند. دو روز بعد صد و پنجاه نامه که برخى از نامه ها را یک نفر و بعضى از نامه ها از سوى دو یا چهار نفر نوشته شده بود توسط قیس بن مسهر صیداوى و عبد الرحمن بن عبد الله بن کدن أرحبى و عماره بن عبید سلولى برای حضرت امام حسین (علیه السّلام) فرستاده شد.»(25)
عبد الرحمن بن عبد الله بن کدنى أرحبى و قیس بن مسهر صیداوى و عماره بن عبید سلولى حضرت مسلم (علیه السّلام) را در مسیر ایشان به کوفه همراهی کردند و همراه ایشان به کوفه در آمدند و در منزل مختار بن أبى عبید وارد شد.(26)
در ابصار العین آمده است: سپس عبد الرحمن به خدمت حضرت سیدالشهدا (علیه السّلام) برگشت و جزء یاران ایشان بود تا اینکه روز دهم محرّم آن وضع را دید و اذن قتال خواست و به میدان رفت و جنگید تا به شهادت رسید.
سیف بن حارث بن سریع بن جابر همدانى جابرى و پسر عمویش مالک بن عبداللّه
سیف و مالک (الجابریّان) پسر عمو و برادر امّى بود. (بنو جابر نسلى از همدان است.) و همراه برده شان شبیب به خدمت حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) آمد و به یاران او ملحق شدند. روز عاشورا در رکاب حضرت امام حسین (علیه السّلام) جنگیدند تا شهید شدند.
در وقعه الطف درباره این دو جوان آمده است:
«و جاء الفتیان الجابریّان: سیف بن الحارث بن سریع و مالک بن عبد بن سریع و هما ابنا عمّ و اخوان لأمّ فأتیا حسینا فدنوا منه و هما یبکیان. فقال [علیه السّلام]: أی ابنی أخی، ما یبکیکما؟ فو اللّه انا لأرجو أن تکونا قریری عین عن ساعه. قالا: جعلنا اللّه فداک، لا و اللّه ما على أنفسنا نبکی و لکنّا نبکی علیک نراک قد احیط بک و لا نقدر على أن نمنعک.
فقال [علیه السّلام] فجزا کما اللّه یا ابنی اخی بوجد کما من ذلک و مواساتکما إیای بأنفسکما، أحسن جزاء المتقین. ثم استقدم الفتیان الجابریان یلتفتان الى حسین [علیه السّلام] و یقولان: السلام علیک یا ابن رسول اللّه، فقال: و علیکما السلام و رحمه اللّه. فقاتلا حتى قتلا .»(27)
دو جوان جابرى سیف بن حارث بن سریع و مالک بن عبد بن سریع که پسر عموى یکدیگر و برادران مادرى بودند، گریان نزد حضرت امام حسین (علیه السّلام) آمدند.
حضرت امام حسین (علیه السّلام) فرمودند: برادرزاده هایم، چه چیز شما را به گریه انداخته است؟ امیدوارم به زودى چشمتان روشن شود.
گفتند: خدا ما را به فدای تو کند. نه والله، براى خودمان گریه نمى کنیم. براى شما گریه می کنیم چون در محاصره قرار گرفته اید و ما نمىتوانیم خطر را از شما دور کنیم.
حضرت امام حسین (علیه السّلام) فرمودند: خدا به شما بهترین پاداش متّقین را به دلیل تأثر شما بر این اوضاع و یاری رساندن با جانهایتان عطا نماید. سپس دو جوان جابرى به میدان رفتند و روی به حضرت امام حسین (علیه السّلام) می کردند و مى گفتند: «السّلام علیک یا بن رسول اللّه» حضرت امام حسین (علیه السّلام) می فرمودند: «و علیکما السلام و رحمه اللّه» سپس جنگیدند تا به شهادت رسیدند. رضوان خدا بر ایشان باد.
شبیب برده حارث بن سریع همدانى جابرى
شبیب قهرمانى دلیر بود و همراه سیف و مالک پسران سریع آمد و پیش از ظهر عاشورا به شهادت رسید.
ابو سلامه عمّار بن سلامه دالانى
ابو سلامه عمّار بن سلامه بن عبد اللّه بن عمران بن راس بن دالان همدانى دالانى (بنو دالان نسلى از همدان است)، از اصحاب پیامبر (صلی الله علیه و آله) و از اصحاب حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) در سه جنگ آن حضرت بوده است.
بلاذری در أنساب الأشراف درباره وی می نویسد: «عمّار بن أبی سلامه الدالانی أن یفتک بعبید الله ابن زیاد فی عسکره بالنخیله فلم یمکنه ذلک، فلطف حتى لحق بالحسین فقتل معه.»(28)
عمار بن ابى سلامه دالانى به عبیداللَّه زیاد در لشکرگاهش در نخیله شبیخون زد تا او را بکشد ولى موفق نشد سپس مخفى شد و به حضرت امام حسین (علیه السّلام) پیوست و همراه ایشان به شهادت رسید.
در مقتل الحسین مقرم او را با نام عامر بن ابى سلامه بن عبد الله یاد کرده است. درباره پیوستن او به حضرت امام حسین (علیه السّلام) چنین آمده است:
«و جعل عبید اللّه بن زیاد زجر بن قیس الجعفی على مسلحه فی خمسمائه فارس و أمره أن یقیم بجسر الصراه یمنع من یخرج من الکوفه یرید الحسین علیه السّلام فمر به عامر بن أبی سلامه بن عبد اللّه بن عرار الدالانی فقال له زجر: قد عرفت حیث ترید فارجع فحمل علیه و على أصحابه فهزمهم و مضى و لیس أحد منهم یطمع فی الدنو منه فوصل کربلاء و لحق بالحسین علیه السّلام حتى قتل معه.»(29)
عبید اللّه بن زیاد زجر بن قیس جعفى را به همراه پانصد سوار فرستاد و به او امر کرد که در راه کوفه بایستد و مانع هر شخصى شود که قصد پیوستن به حسین (علیه السّلام) را دارد. عامر بن ابى سلامه بن عبد الله به او رسید، زجر گفت: مى دانم مقصد تو کجاست، برگرد. عامر بر او و اصحابش حمله برد و همه را از میان برداشت و عبور کرد تا آنکه به کربلا رسید، به حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) ملحق شد تا آنکه با وى به شهادت رسید.(30)
در زیارت ناحیه مقدسه نیز بر وى چنین درود فرستاده شده است: سلام بر عامر بن ابى سلامه همدانى.
حبشى بن قیس نهمى
حبشى بن قیس بن سلم بن طریف بن أبان بن سلمه بن حارث همدانى نهمى (بنو نهم نسلى از همدان بودند.) چنانکه جماعتى از اهل طبقات گفته اند، از اصحاب پیامبر (صلی الله علیه و آله) بوده است و پسرش قیس هم ادراک و رؤیتى از پیامبر خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم) داشته است.
حبشى قیس حبشى از کسانى است که قبل از شروع جنگ با گروهى در کربلا به خدمت حضرت امام حسین (علیه السّلام) رسید و بنا به گفته ابن حجر همراه آن حضرت، به شهادت رسید.
از منابع تاریخی در الاصابه و وسیله الدارین از وی نامبرده شده است.
ابوعمره زیاد همدانى صائدى
وى ابو عمره همدانى صائدى زیاد بن عریب بن حنظله بن دارم بن عبد اللّه بن کعب، صائد بن شرحبیل بن شراحیل بن عمرو بن جشم بن حاشد بن خیرون بن عوف همدانى است. بنى صائد تیره اى از همدانیان بوده اند. به گفته طبقات نویسان: عریب پدر زیاد از یاران رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) و فرزندش ابو عمره نیز اندکى حضرت را درک کرده بود. وى دلاور مردى پارسا و در عبادت و نیایش شهره بوده است.
ابو عمره در کربلا حضور یافت و در رکاب حضرت امام حسین (علیه السّلام) به شهادت رسید.
سوّار بن منعم بن حابس بن ابى عمیر همدانى نهمى
در المناقب از ایشان با نام «سوار بن ابى عمیر فهمى» یاد شده است.
سوّار از کسانى است که پیش از شروع جنگ، به خدمت حضرت امام حسین (علیه السّلام) آمد و در حمله نخستین جنگید و مجروح شد و به زمین افتاد.
در الحدائق الوردیه گفته است: «سوّار جنگید تا به زمین افتاد و او را پیش ابن سعد (لعنه الله علیه) آوردند و دستور قتل او را داد ولى با وساطت قومش نجات یافت و پس از شش ماه دار فانى را وداع گفت.»
برخى از مورّخین گفته اند: تا هنگام مرگش، در اسارت باقى ماند و میانجیگرى قومش تنها در جلوگیرى از قتلش مؤثّر افتاد و عبارت موجود در قائمیات آن را تأیید مى کند: سلام بر زخمى اسیر شده سوّار بن ابى عمیر نهمى. البته مى توان این عبارت را به اسیر شدن او در اوّل امر، تفسیر کرد.
عمرو بن عبد اللّه جندعى
در ذکر نام او در کتب تاریخی اختلاف است:
در وسیله الدارین از وی با نام عمرو بن جندعی یاد شده است. در همین کتاب زندگینامه فرد دیگری با نام «عمرو بن جندب حضرمى» آورده شده است.(32)
در المناقب ابن شهر آشوب با نام «عمر الجندعی» از وی یاد کرده است.(33)
در ابصار العین با نام «عمرو بن عبد اللّه الهمدانی الجندعی» یاد شده است(34)
عمرو بن عبد اللّه جندعى از کسانى است که در ایام صلح در سرزمین طفّ به خدمت حضرت امام حسین (علیه السّلام) رسید و پیش ایشان ماند.
در کتاب «الحدائق» آورده است: او در رکاب حضرت امام حسین (علیه السّلام) جنگید و به زمین افتاد چون که یک ضربت کارى بر سرش وارد شده بود. قوم و قبیله اش او را تحویل گرفتند و در اثر آن ضربت یکسال تمام در رختخواب بود و پس از یک سال زندگى را به درود گفت.
پی نوشت ها
(1) ابصار العین، صفحه219- 49 – سلحشوران طف، صفحه282 – 61
(2)ر.ک. مقتل الحسین(علیه السّلام) مقرم، صفحه 185- 184
(3)ر.ک. وقعه الطف، صفحه 107 – 104- حیاه الإمام الحسین (علیه السّلام)، جلد2، صفحه 323 – 322 – منتهى الآمال فى تواریخ النبى و الآل علیهم السلام، جلد1، صفحه 566 – تاریخ الطبری، جلد 5، صفحه 357 – نفس المهموم، صفحه 81
(4) أسدالغابه، جلد1، صفحه 146
(5)الإصابه، جلد1، صفحه 271
(6) حیاه الإمام الحسین (علیه السّلام)، جلد3، صفحه 234 – تاریخ مدینه دمشق، جلد14، صفحه 224 – 223
(7) مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب)،جلد4، صفحه 102 – بحار الأنوار، جلد45، صفحه 25
(8)شرح غم حسین، صفحه 77 – 74 – مقتل الحسین (علیه السّلام) مقرم، صفحه 254 – الفتوح، جلد 5، صفحه 91 – 90 – أنساب الأشراف، جلد3، صفحه 180 – الدّمعه السّاکبه، جلد 4، صفحه 263 – 262 – بحار الأنوار، جلد 44، صفحه 377- 376
(9) وقعه الطف، صفحه 198
(10)ر.ک. وقعه الطف، صفحه 225
(11)ر.ک. تاریخ الطبری، جلد5، صفحه 406 – 395
(12) تاریخ الطبری، جلد5، صفحه 446
(13) ترجمه تاریخ الطبری، جلد7، صفحه 3052
(14) تاریخ الطبری، جلد5، صفحه 454 – نفس المهموم، صفحه 272
(15) الفتوح، جلد5، صفحه 88 – 86
(16) وقعه الطف، صفحه229
(17)وقعه الطف، صفحه 111 – تاریخ الطبری، جلد5، صفحه 355
(18) وقعه الطف، صفحه 100
(19) مع الرکب الحسینی، جلد2، صفحه 382 – با کاروان حسینى، جلد2، صفحه 339 – وقعه الطف، صفحه 112 – 111 – تاریخ الطبری، جلد5، صفحه 355
(20) وقعه الطف، صفحه 237- 236 – مع الرکب الحسینی، جلد2، صفحه 384- 382
(21) با کاروان حسینى، جلد2، صفحه 340 – 339
(22) مع الرکب الحسینی، جلد2، صفحه 384 – 383
(23) با کاروان حسینى، جلد2، صفحه 340
(24)وقعه الطف، صفحه 236 – 235
(25) ر.ک. وقعه الطف، صفحه 93 – 92
(26)ر. ک. وقعه الطف، صفحه 99
(27) وقعه الطف، صفحه 235 – 234
(28) أنساب الأشراف، جلد3، صفحه 180
(29) مقتل الحسین(علیه السّلام) مقرم، صفحه 206 – 205
(30) ترجمه مقتل مقرم، صفحه 118
(31) المناقب، جلد۴، صفحه ۱۱۳
(32) وسیله الدارین، صفحه 94
(33) المناقب، جلد4، صفحه 113
(34) إبصار العین، صفحه 136
منابع
– قرآن کریم
– ابصار العین فی أنصار الحسین علیه السلام، شیخ محمد بن طاهر سماوى، قم، دانشگاه شهید محلاتى، 1419ق.
– أسد الغابه فى معرفه الصحابه، عز الدین بن الأثیر أبو الحسن على بن محمد الجزرى، بیروت، دار الفکر، 1409/1989
– الإصابه فى تمییز الصحابه، احمد بن على بن حجر العسقلانى، تحقیق عادل احمد عبد الموجود و على محمد معوض، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1415/1995
– انساب الأشراف، البلاذرى، تحقیق محمد باقر المحمودی، بیروت، دار التعارف للمطبوعات، 1977/1397
– با کاروان حسینی از مدینه تا مدینه (ترجمه)، علی شاوی، قم، زمزم هدایت، 1386ش.
– بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار، محمد باقر بن محمد تقى مجلسى، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، 1403ق.
– تاریخ مدینه دمشق و ذکر فضلها و تسمیه من حلها من الأماثل أو اجتاز بنواحیها من واردیها و أهلها، علی بن حسن ابن عساکر، جلد ۱۴، محقق علی شیری، بیروت، دار الفکر، 1415ق.
– تاریخ الطبرى (تاریخ الأمم و الملوک)، محمد بن جریر طبرى، تحقیق محمد أبو الفضل ابراهیم ، بیروت، دارالتراث، 1387/1967
تاریخ طبرى، محمد بن جریر طبرى، ترجمه ابو القاسم پاینده، تهران، اساطیر، 1375
– حیاه الإمام الحسین علیه السلام، باقر شریف قرشى، قم، مدرسه علمیه ایروانى، 1413ق.
– الدمعه الساکبه فی أحوال النبی (ص) و العتره الطاهره، محمدباقر بن عبدالکریم بهبهانی، منامه، مکتبه العلوم العامه، 1408 ه.ق.
– سلحشوران طف (إبصار العین فی أنصار الحسین علیه السلام)، نویسنده: شیخ محمد بن طاهر سماوى، مترجم: عباس جلالى، قم، زائر، 1381
– شرح غم حسین (علیه السّلام)، موفق بن احمد اخطب خوارزمی، مترجم مصطفی صادقی، قم، مسجد مقدس جمکران، 1388
– الفتوح، محمد بن علی ابناعثم کوفی، بیروت، دار الأضواء، 1411 ه.ق.
– مع الرکب الحسینی من المدینه إلی المدینه، علی شاوی، قم، تحسین، 1386ش.
– مقتل الحسین (علیه السّلام)، عبدالرزاق مقرم، بیروت، موسسه الخرسان للمطبوعات، 1426ق.
– مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب)، محمد بن على ابن شهر آشوب مازندرانى، 4 جلد، قم، علامه، چاپ اول، 1379 ق.
– منتهى الآمال فى تواریخ النبى و الآل علیهم السلام، حاج شیخ عباس قمى، قم، جامعه مدرسین (موسسه النشر الاسلامى)، 1422 ق.
– نفس المهموم، حاج شیخ عباس قمى، نجف، المکتبه الحیدریه، 1421 ق./ 1379ش.
– وسیلۀ الدارین فی أنصار الحسین، ابراهیم الموسوی الزنجانی، بیروت، موسسه الاعلمی للمطبوعات، 1395ق. / 1975
– وقعه الطفّ، لوط بن یحیى ابو مخنف کوفى، قم، جامعه مدرسین، 1417ق.
منبع: شفقنا