یادداشتی در بزرگداشت مقام استاد مرحوم احمد مهدوی دامغانی
چه نیکو سخنی است سرودهٔ مکتبی شیرازی:
بیادب را به زر مگو که نکوست
ادب مرد به ز دولت اوست…
در تاریخ کهن ایران زمین، ایرانیان بهویژه اهالی خراسان بزرگ، احیاگران میراث کهن پارسی در این سرزمین بوده و هستند. مدال افتخار احیای زبان و ادب پارسی در این میانه زیبنده سینه رودکی پدر شعر پارسی، فردوسی بزرگ و کسایی مروزی است. اینان بهحق خورشیدهای درخشان این سرزمین و پدر مفاخر ایران زمیناند.
تمدن ایران و مردمان نجیب این کهنسرزمین، از دیرباز حامل گنجینه گرانسنگ دیگری نیز بودهاند.
محبت، مودت و ارادت خالصانه به اهل بیت پیامآور رحمت.
با اینکه این سرزمین کهن در برههای محل تُرکتازی تازیان بیفرهنگ قرار گرفت که به نام اسلام، مایه ننگ اسلام و پیامآور رحمت و محبت بودند، اما از همان آغاز ورودشان بدین سرزمین، ایرانیان گوهرشناس گوهر بیهمتایی در ورای تاخت وتاز اعراب یافتند که بار دیگر باعث رشد و غنای ژرف تمدن ایران و ایرانیان گردید.
از همان آغاز، ایرانیان ازطریق برخی از خاصترین خاصان رسول مهر چون سلمان فارسی با اسلام ناب علوی آشنا شدند و فرهیختگان این سرزمین سخت واله و شیدای فاطمه و علی و آلش گشتند. نیاکان پاکمان الماس گمگشتهٔ خویش را در معدن ذغالسنگ یافتند و چونان حلقهای آن الماس بیبدیل را سخت در برِ جان خویش گرفته و حتی جان خویش را بهای حفظ آن گوهر ساختند.
چرا که:
قدر زر زرگر شناسند
قدر گوهر گوهری…
استادالشعرا پدر شعر پارسی، رودکی بزرگ، بهای محبت و مودتش به علی و فاطمه را با کشیده شدن میل در دو چشم خود پرداخت کرد. اما حاضر به دل بریدن از خاندان کرامت نگشت.
وی چه زیبا اوج دلدادگیاش به امیر مومنان را در ابیات زیر فریاد می کند:
کسی را که باشد به دل مهر حیدر
شود سرخرو در دو گیتی بِهآور
اَیا سَرو بُن، در تک و پوی آنم
که فَرغَندآسا بپیچم به تو بَر
فردوسی بزرگ نیز برای حفظ این گوهر بهایش را با تبعید شدن و مرگ در غربت پرداخت. اما حاضر به فروش گوهر مودت فی القربی به ابنائ دنیای دون نشد.
فردوسی بزرگ، دو یادگار رسول رحمت، خردورزی و مودت فی القربی را در جان و دل با هم آمیخت و آن را همهٔ سرمایهٔ عمر خویش برشمرد. وی این گوهر را بهعنوان برترین میراث جاودان ایران زمین برای فرزندانش معرفی نمود، و این نابترین گوهر هستی را دیباچهٔ شاهنامه جاوید خویش قرار داد، تا همیشه فرزندان ایران متمسک به این گوهر یکتا باشند. فردوسی راه رستگاری را تنها این مسیر و با پناهنده شدن به این کشتی نجات معرفی کرد:
ترا دانش و دین رهاند درست
درِ رستگاری بیایدت جست
وگر دل نخواهی که باشد نژند
نخواهی که دائم بوی مستمند
به گفتار پیغمبرت راه جوی
دل از تیرگیها بدین آب شوی:
که من شهر علمم علیام در
است،
درست این سخن قول پیغمبر است…
منم بندهٔ اهل بیت نبی،
ستاینده خاک پاک وصی
حکیم این جهان را چو دریا نهاد
برانگیخته موج از او تندباد
چو هفتاد کشتی بر او ساخته
همه بادبانها برافراخته
یکی پهن کشتی بسان عروس
بیاراسته همچو چشم خروس
محمد بدو اندرون با علی
همان اهل بیت نبی و علی
…
اگر چشم داری به دیگر سرای
به نزد نبی و علی گیر جای
برین زادم و هم برین بگذرم
چنان دان که خاک پی حیدرم
باری، دل دادگی و شیفتگی ایرانیان پس از یافتن گوهر گمگشتهٔ فطرت خویش چنان با گوشت و پوست حقیقت جوی مردم این سرزمین عجین شد که کسایی مروزی در عصر خفقان و شیعهکشی عباسیان، در معرفی یگانه صراط مستقیم الهی چنین سرود:
مدحت کن و بستای کسی را که پیمبر
بستود و ثنا کرد و بدو داد همه کار
آن کیست بدین حال و که بودست و که باشد؟
جز شیر خداوند جهان حیدر کرار
این دین هدیٰ را به مثل دایرهای دان
پیغمبر ما مرکز و حیدر خط پرگار
علم همه عالم به علی داد پیمبر
چون ابر بهاری که دهد سیل به گلزار
پدر شعر پارسی، رودکی، احیاگر زبان و تاریخ ایران، فردوسی بزرگ، کسایی مروزی، میسری و اسدی طوسی را به واقع باید «پنج تن» احیای تمدن ایران و زبان پارسی پس از حملهٔ تازیان دانست. احیاگرانی که پس از تهاجم و تاراج تمدن ایران باستان، با هوشمندی و زیرکی هرچه تمامتر، گوهر نابی که خدای عالی اعلی در میان اعراب نهاده بود و ایشان قدر آن را نشناخته و ندانسته بودند، از آنها ربوده و آن را به ودیعت در سینه ایرانیان پاکطینت نهادند.
ثمرهٔ آن گوهر ناب، محبت، دلدادگی و مودت ایرانیان به علی و آل علی شد.
محبت و مودتی که چنان با ذات و دل و جان ایرانیان عجین گشت که جدایی افکندن میان آن دو، چون جدایش جان از جانان محال و ممتنع است.
…
روزگاران گذشت و خراسان بزرگ در هر دورهای درّی از دریای محبت و مودتی که «پنج تن» فرهنگ و ادب سرزمین کاشتند نمایان ساخت.
باری در دوران معاصر ما، که انسان با ادب کیمیاست، مردی از تبار رودکی و فردوسی و کسایی مروزی در میان ما میزیست که به تعبیر استاد شفیعی کدکنی «دربست» بود. به تعبیر استاد ایشان یک ایرانی کامل بود.
چرا که نه تنها ادبیات را از رودکی و فردوسی بزرگ و… به ارث برده بود، که وارث ادب و اخلاق آنان بود. وی حتی درباره کسانی که روزگاری بهاشتباه او را به جرم ادب، متانت و امانتداری در حبس کردند، جز از روی ادب سخن نگفت و جز طلب رحمت و مغفرت از خدای غفّار چیزی برایشان نخواست…
استاد احمد مهدوی دامغانی بهحق وارث «پنج تن» تمدن ساز ادب پارسی و ایرانی بود.
حیاتش سراسر علم و ادببود و نبض این حیات پربار و پر ثمر، ارادت، مودت و محبت تام به عترت رسول بود.
خوب به یاد دارم که در عهد شباب آنگاه که در آغاز مطالعه تاریخ ادبیات پارسی و آشنایی با مفاخر ایران بودم، مقالهٔ عالمانه، مستند و به دور از تعصب ایشان در باب معرفی مذهب حکیم توس مرا سیراب از پاسخ نمود و محبت رودکی و فردوسی و کسایی مروزی و… در جانم نشانید.
افسوس که این گوهر ناشناخته در این برهوت از میانمان رفت.
چه خوش که در وصف ارادتش به قبله و مراد خویش، سلطان علی بن موسی الرضا چنین گفتند:
چگونه علی بن موسی الرّضا غریب است؟! وقتی هر روز استاد احمد مهدوی دامغانی در آمریکا هنگامی که از درب منزل به سمت دانشگاه حرکت مینماید، ابتدا رو به خراسان کرده و دست ادب بر سینه میگذارد و بر سلطان سریر ارتضا کرنش کرده و سلام و درود می فرستد:
السلام علیک السلطان ابوالحسن علی بن موسی الرضا و رحمت الله و برکاته…
از شمار دو چشم یک تن کم
وز شمار خرد هزاران بیش
بهحق، ایشان استاد اخلاق، ادب و مودت به علی و آل علی، الگویی ارزشمند برای آحاد ایرانیان در این زمانه در سراسر دنیاست.
دغدغه وی تا پایان زندگانی، حفظ میراث تمدّنی ایران و هویت شیعی ایرانیان به عنوان دو روی یک سکه بود.
به واقع اگر رفتار عملیِ چنین انسان متخلق به اخلاق علوی، و به دور از شعار زدگی، سرلوحهٔ رفتار ما ایرانیان قرار گیرد، ایران و ایرانی بار دیگر جایگاه والای خود را در جامعهٔ جهانی باز خواهد یافت.
روحش شاد و علم و ادبش پررهرو باد
مسعود بسیطی
مدیر بنیاد علمی فرهنگی محمد (ص)
سحرگاه یکشنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۱ ه.ش