بسم الله الرحمن الرحیم
نویسنده: زهرا مرادی
بعضی ماجراها آنقدر مهم هستند که حتی اگر صدها سال هم از اتفاق افتادنشان گذشته باشد، باز هم دهان به دهان نقل میشود؛ و اگر دل بدهی به داستان و گول تکراری بودنش را نخوری، میبینی چقدر نکته برای امروزت دارد که حتی میتواند مسیر فکر کردنت، نگاه کردنت، انتخابهایت و اصلا زندگیات را عوض کند.
داستان حضرت ابراهیم و ماجرای سرد شدن آتش بر ایشان، یکی از همین داستانهاست. مردمی که به دست خود سنگ و چوب تراش میدادند و مجسمههاشان را به خدایی میپرستیدند.
ابلهانه است؛ مگر نه؟
اما زندگی پر است از کارهای ابلهانهای که حتی من و تو هم مرتکبش میشویم. گاهی لازم داریم یکی بیاید بزند به پشت مان و بگوید «آهای! حواست هست؟»
ابراهیم آمد و مجسمهها را شکست. این، یعنی همان که: «آهای! حواست هست؟»
اما هیچ کس وقت نداشت که حواسش را به ابراهیم بدهد. یکی دنبال دست خدایش میگشت، آن یکی دنبال پایش، و دیگری فحش میداد که فلان فلان شده میدانی چقدر پول این خدا را داده بودم که زدی ناکارش کردی؟
نمرود از ترس اینکه نکند مردم تکه پارههای خداهایشان را که جمع کردند و سرشان خلوت شد، به حرف ابراهیم فکر کنند که «آخر این چه خدایی است که حتی نمیتواند از خودش محافظت کند؟» یک نمایش مهیّج به راه انداخت.
این هم چیز غریبی نیست. تاریخ پر است از خیمه شب بازی هایی که به راه افتاد تا حواسها آنجا که باید باشد، نباشد. یک جا، جام جهانی راه میاندازند تا حواسها از بریده شدن سرهایی که جرم شان مسلمانی بود، پرت شود. یک جا ماهواره میزنند و حواسها را جایی که نباید، پرت میکنند. یک جا بین این گروه و آن گروه دعوا راه میاندازند، ...
مردم آنقدر مسحور شعلههایی که به آسمان کشیده شده بود، شدند که یادشان رفت به خداهایشان غذا بدهند.
یکی سوت میزد، یکی هلهله میکرد، یکی بشکن زنان دعا به جان ابراهیم میکرد که بتها را شکسته و او میتواند خداهای باد کرده روی دستش را به مردم غالب کند، و یکی هم درست دم گوش نمرود پچ پچ میکرد: منجنیق! منجنیق![1]
این پچ پچ هم همیشه بوده. از همان روزی که آدم خلق شد و ابلیس بنای ناسازگاری با خدا گذاشت، به عزت و جلال خالق قسم خورد تا آنقدر پچ پچ کند تا بنی آدم حواسش از صراط مستقیم منحرف شود.[2]
پچ پچ شیطان که تمام شد، ابراهیم را در منجنیق گذاشتند و به آتش انداختند.
ابراهیم سرش را رو به آسمان گرفت و دعای نجات خواند. دعای نجات، دعایی بود که هر وقت هر درمانده ای آن را میخواند، اجابت میشد. دعای نجات، همان کلماتی بود که آدم علیه السلام تا آن را نخواند، هرقدر هم که دعا کرد و گریست، توبهاش پذیرفته نشد.[3] دعای نجات، همان دعایی بود که نوح علیه السلام بر کشتی متلاطم خواند تا آرام بگیرد و اهلش را غرق نکند.[4] دعای نجات، همان سرّی بود که همهی انبیاء و اولیاء در سختیها و بحرانها به واسطهی آن رهایی یافتند. و این بار ابراهیم:
«بار خدایا؛ به حقّ محمد (ص) و آل محمد من را از این آتش نجات ده»[5]
حواست هست؟ خدا را چه دیدی؟ شاید یک جا، یک روز به دردت خورد!
آتش سرد شد و ابراهیم به سلامت بیرون آمد. مردم هم انگار نه انگار! سرشان را پایین انداختند و رفتند تا خانهی خداهای شان را آب و جارو کنند.
...
هربار که داستان «ابراهیم (ع) و آتش» را میشنوم به یاد این میافتم که در بین مخلوقات خدا این آتش چه دل پرخونی از دست انسان دارد. یک بار برای ابراهیم به پایش میکنند؛ یک بار برای فاطمه؛ یک بار در کربلا؛ و یک بارِ دیگر در مدینه، خانهی صادق آل عبا.
داستان «صادق (ع) و آتش» از آن داستانهاست که حواسها را پرت کردهاند تا خیلیها نشنوند.
این بار به جای نمرود، منصور دوانیقی آتش به پا میکند؛ و به جای ابراهیم علیه السلام، حضرت صادق علیه السلام است که در آتش قرار میگیرد.
اما چه باک؟
ابراهیم خلیل الرحمان، خدا را به محمد و آلش قسم داد تا آتش بر او سرد شد. پس چگونه آتش بر صادق علیه السلام سرد نشود که او خود آل محمد است؟
صادق همانطور که با صلابت روی آتش قدم میگذاشت و بر بُهت حاضران میافزود، با طنینی که جانها را تسخیر میکرد میگفت: «منم پسر ابراهیم خلیل الله»[6]
منبع: پایگاه علمی فرهنگی محمد (ص)
[1] نخستین منجنیق، به پیشنهاد و طراحی شیطان ساخته شد. امام صادق علیه السلام میفرمایند: "إِنَّ أَوَّلَ مَنْجَنِیقٍ عُمِلَ فِی الدُّنْیا مَنْجَنِیقٌ عُمِلَ لِإِبْرَاهِیمَ ... عَمِلَ إِبْلِیسُ الْمَنْجَنِیقَ وَ أُجْلِسَ فِیهِ إِبْرَاهِیم ..." یعنی: نخستین منجنیقی که در دنیا ساخته شد، منجنیقی بود که برای ابراهیم ساخته شد ... ابلیس منجنیق را ساخت و ابراهیم را در آن نشاندند ...": بحارالانوار، ج 12، ص 36.
[2] بنگرید به درس سوم از درسنامه عهد معهود: "لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صرِاطَكَ الْمُسْتَقِيم" یعنی: من هم براى [فريفتن] آنان حتماً بر سر راه راست تو خواهم نشست: قرآن کریم، سوره اعراف، آیه 16.
[3] بنگرید به درس چهارم از درسنامه عهد معهود: رسول خاتم میفرمایند: "لَمَّا نَزَلَتِ الْخَطِیئَةُ بِآدَمَ وَ أُخْرِجَ مِنَ الْجَنَّةِ أَتَاهُ جَبْرَئِیلُ ع فَقَالَ یا آدَمُ ادْعُ رَبَّكَ قَالَ یا حَبِیبِی جَبْرَئِیلُ مَا أَدْعُو قَالَ قُلْ رَبِّ أَسْأَلُكَ بِحَقِّ الْخَمْسَةِ الَّذِینَ تُخْرِجُهُمْ مِنْ صُلْبِی آخِرَ الزَّمَانِ إِلَّا تُبْتَ عَلَی وَ رَحِمْتَنِی فَقَالَ لَهُ آدَمُ یا جَبْرَئِیلُ سَمِّهِمْ لِی قَالَ قُلِ اللَّهُمَّ بِحَقِّ محمّد نَبِیكَ وَ بِحَقِّ عَلِی وَصِی نَبِیكَ وَ بِحَقِّ فَاطِمَةَ بِنْتِ نَبِیكَ وَ بِحَقِّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَینِ سِبْطَی نَبِیكَ إِلَّا تُبْتَ عَلَی فَارْحَمْنِی فَدَعَا بِهِنَّ آدَمُ فَتَابَ اللَّهُ عَلَیهِ وَ ذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ تَعَالَى فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ فَتابَ عَلَیهِ وَ مَا مِنْ عَبْدٍ مَكْرُوبٍ یخْلِصُ النِّیةَ وَ یدْعُو بِهِنَّ إِلَّا اسْتَجَابَ اللَّهُ لَه": بحارالانوار، ج 26، ص 333.
[4] بنگرید به درس ششم از درسنامه عهد معهود: امام صادقعلیه السلاماز رسول خاتم نقل میفرمایند: "إِنَّ نُوحاً لَمَّا رَكِبَ فِی السَّفِینَةِ وَ خَافَ الْغَرَقَ قَالَ اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُكَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ لَمَّا أَنْجَیتَنِی مِنَ الْغَرَقِ فَنَجَّاهُ اللَّهُ عَنْه" یعنی: همانا وقتی که نوح سوار بر کشتی شد و از غرق شدن ترسید، گفت «خداوندا؛ از تومیخواهم تا به حق محمد و آل محمد مرا از غرق شدن نجات دهی» پس خدا [به همین سبب] او را نجات داد: بحارالانوار، ج 26، ص 319. ؛ همچنین امام رضاعلیه السلاممیفرمایند: "لَمَّا أَشْرَفَ نُوحٌ عَلَى الْغَرَقِ دَعَا اللَّهَ بِحَقِّنَا فَدَفَعَ اللَّهُ عَنْهُ الْغَرَقَ" یعنی: هنگامی که نوح به غرق شدن نزدیک شد خدا را به حق ما [اهل بیت] خواند پس خدا از او غرق شدن را دفع کرد: بحارالانوار، ج 11، ص 69..
[5] امام صادق علیه السلام از رسول خاتم نقل میفرمایند: "اِنَّ إِبْرَاهِیمَ ع لَمَّا أُلْقِی فِی النَّارِ قَالَ اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُكَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ لَمَّا أَنْجَیتَنِی مِنْهَا فَجَعَلَهَا اللَّهُ عَلَیهِ بَرْداً وَ سَلَاما" یعنی: همانا ابراهیم (ع) که در آتش انداخته شد، گفت «خداوندا؛ از تو میخواهم تا به حق محمد و آل محمد مرا از آن (آتش) نجات دهی» پس خدا [به همین سبب] آن را سرد و سلامت نمود: بحارالانوار، ج 26، ص 319.
[6] "وَجَّهَ الْمَنْصُورُ إِلَى حَسَنِ بْنِ زَیدٍ وَ هُوَ وَالِیهِ عَلَى الْحَرَمَینِ أَنْ أَحْرِقْ عَلَى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ دَارَهُ فَأَلْقَى النَّارَ فِی دَارِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَأَخَذَتِ النَّارُ فِی الْبَابِ وَ الدِّهْلِیزِ فَخَرَجَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع یتَخَطَّى النَّارَ وَ یمْشِی فِیهَا وَ یقُولُ أَنَا ابْنُ أَعْرَاقِ الثَّرَى أَنَا ابْنُ إِبْرَاهِیمَ خَلِیلِ اللَّه" یعنی: منصور به حاكم خود در مكه و مدینه به نام «حسن بن زید» پیام داد كه خانهی امام صادق علیه السلام را بسوزان. حاكم، این دستور را اجرا كرد و به خانه امام صادق آتش افكند به طورى كه شعله هاى آن به در خانه و راهرو آن رسید. امام صادق بیرون آمد و به درون آتش رفت و در حالى كه در میان آتش قدم مى زد، مى فرمود: «من پسر ریشههاى زمین هستم، من پسر ابراهیم خلیل الله هستم»: بحارالانوار، ج 47، ص 136.