احیاگران زبان و ادب پارسی و ارادت به اهل بیت (40)

سعدی و اوج دلدادگی به اهل بیت پیامبر (ص)

گردآوری: مسعود بسیطی

 

خداوندگار سخن، مصلح الدین ابومحمدعبدالله سعدی شیرازی یکی از بزرگ ترین شعرای ایران در حدود سال 605 هجری، در خانواده ای اهل علم در شیراز متولد شد. در نوجوانی پدر خود را از دست داد. در جوانی برای کسب علم وارد مدرسه نظامیه بغداد شد و به شهرهای زیادی در اقصی نقاط عالم سفر کرد. شاهکار جهانی او گلستان و بوستان بارها به زبانهای گوناگون در کشورهای مختلف به چاپ رسید.

ارادت و محبت عمیق سعدی به پیام آورحمت واهل بیت ایشان چنان زاید الوصف  بود که وی در اشعارش بارها  به مدح اهل بیت عصمت و طهارت پرداخته و دست توسل به دامانشان یازیده است.

در ادامه به چند نمونه ازاین ابراز خضوع، ادب و احترام نسبت به پیام آور رحمت، وصی ایشان امیرمومنان علی علیه السلام و خاندان وحی از مجموعه کلیات سعدی، اشاره می کنیم تا مرهمی بر عطش تشنگان محبت و مودت اهل بیت هدی باشد.

در قصیده اول از مجموعه قصاید خداوندگار ادب، سعدی شیرین سخن  به عنوان شاگردی از خیل شاگردان عقل کل و به تبعیت ازخاتم انبیاِ به ثنای حق تعالی می پردازد، ثنایی که معرف توحیدی است که شخص خاتم انبیا معرف آن است. فخر پارسی زبانان به حکم عقل سپس نسبت به حبیب خدای عالمیان اظهار کرنش کرده  و در ابیات زیبایی به نعت و مدح رسول مکرم می پردازد. وی در ادامه در توصیف باب علم پیامبر، تک بیت بی نظیر خویش را در باره وصف علی مرتضی چنین سروده و از نعت و وصف علی مرتضی اظهار عجز و درماندگی می نماید و صرفا به نقل مناقب حضرت علی از زبان وحی و امین وحی پرداخته است:

کس را چه زور و زَهره که وصف علی کند؟         جبار در مناقب او گفته هل اتی!

در ادامه گوش جان را  به منتخباتی از این قصیده  پر مغز و زیبا می سپاریم:

 

شکر و سپاس و منت و عزت خدای را

پروردگار خلق و خداوند کبریا

دادار غیب دان و نگهدار آسمان

رزاق بنده‌پرور و خلاق رهنما

اقرار می‌کند دو جهان بر یگانگیش

یکتا و پشت عالمیان بر درش دو تا

گوهر ز سنگ خاره کند، لؤلؤ از صدف

فرزند آدم از گل و برگ گل از گیا

سبحان من یمیت و یحیی و لااله

الا هوالذی خلق الارض والسما

باری، ز سنگ، چشمهٔ آب آورد پدید

باری از آب چشمه کند سنگ در شتا

گاهی به صنع ماشطه، بر روی خوب روز

گلگونهٔ شفق کند و سرمهٔ دجا

دریای لطف اوست و گر نه سحاب کیست

تا بر زمین مشرق و مغرب کند سخا

انشاتنا بلطفک یا صانعَ الوجود

فاغفرلنا بفضلک یا سامعَ الدعا

....

 

در وصف و نعت خاتم رسولان و رحمت حق بر عالمیان:

چندین هزار سکهٔ پیغمبری زده

اول به نام آدم و آخر به مصطفی

الهامش از جلیل و پیامش ز جبرئیل

رایش نه از طبیعت و نطقش نه از هوی

در نعت او زبان فصاحت که را رسد؟

خود پیش آفتاب چه پرتو دهد سها؟

دانی که در بیان اذا الشمس کورت

معنی چه گفته‌اند بزرگان پارسا؟

یعنی وجود خواجه سر از خاک بر کند

خورشید و ماه را نبود آن زمان ضیا

ای برترین مقام ملائک بر آسمان

با منصب تو زیرترین پایهٔ علا

شعر آورم به حضرت عالیت زینهار

با وحی آسمان چه زند سحر مفتری؟

یارب به دست او که قمر زآن دو نیم شد

تسبیح گفت در کف میمون او حصا

کافتادگان شهوت نفسیم دست گیر

ارفق بمن تجاوز واغفر لمن عصا

 

در ادامه در مدح وصی و باب علم پیامبر حضرت علی (ع) چنین می سراید:

کس را چه زور و زهره که وصف علی کند؟

جبار در مناقب او گفته هل اتی!

زورآزمای قلعهٔ خیبر که بند او

در یکدگر شکست به بازوی لافتی

مردی که در مصاف، زره پیش بسته بود

تا پیش دشمنان ندهد پشت بر غزا

شیر خدای و صفدر میدان و بحر جود

جانبخش در نماز و جهانسوز در وغا

دیباچهٔ مروت و سلطان معرفت

لشکر کش فتوت و سردار اتقیا

فردا که هر کسی به شفیعی زنند دست

ماییم و دست و دامن معصوم مرتضی

پیغمبر، آفتاب منیر است در جهان

وینان ستارگان بزرگند و مقتدا

یارب به نسل طاهر اولاد فاطمه

یارب به خون پاک شهیدان کربلا

یارب به صدق سینهٔ پیران راستگوی

یارب به آب دیدهٔ مردان آشنا

دلهای خسته را به کرم مرهمی فرست

ای نام اعظمت در گنجینهٔ شفا

گر خلق تکیه بر عمل خویش کرده‌اند

ما را بس است رحمت و فضل تو متکا

 

همچنین در قصیده شماره شانزده در قصاید خود، ارادت خود را به پیامبر و خاندان ایشان نشان داده است.

ماه فرو ماند از جمال محمد                 

 سرو نباشد به اعتدال محمد


قدر فلک را کمال و منزلتی نیست          

در نظر قدر با کمال محمد


وعده‌ی دیدار هر کسی به قیامت          

 لیله‌ی اسری شب وصال محمد


آدم و نوح و خلیل و موسی و عیسی      

 آمده مجموع در ظلال محمد


عرصه‌ی گیتی مجال همت او نیست       

روز قیامت نگر مجال محمد


و آن همه پیرایه بسته جنت فردوس        

بو که قبولش کند بلال محمد


همچو زمین خواهد آسمان که بیفتد        

 تا بدهد بوسه بر نعال محمد


شمس و قمر در زمین حشر نتابند          

نور نتابد مگر از جمال محمد


شاید اگر آفتاب و ماه نتابند                  

 پیش دو ابروی چون هلال محمد


چشم مرا تا به خواب دید جمالش          

خواب نمی‌گیرد از خیال محمد


سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی         

عشق محمد بس است و آل محمد

 

همچنین در حکایتی در بخش 7 بوستان سعدی در وصف مردانگی و بزرگواری امیرمومنان چنین جولان سخن می دهد:

 

بزارید وقتی زنی پیش شوی

که دیگر مخر نان ز بقال کوی

به بازار گندم فروشان گرای

که این جو فروشیست گندم نمای

نه از مشتری کز زحام مگس

به یک هفته رویش ندیده‌ست کس

به دلداری آن مرد صاحب نیاز

به زن گفت کای روشنایی، بساز

به امید ما کلبه اینجا گرفت

نه مردی بود نفع از او وا گرفت

ره نیکمردان آزاده گیر

چو استاده‌ای دست افتاده گیر

ببخشای کآنان که مرد حقند

خریدار دکان بی رونقند

"جوانمرد اگر راست خواهی ولیست

کرم پیشهٔ شاه مردان علیست"

logo test

ارتباط با ما