رنج ها و غم های خاندان حضرت سیدالشهدا (علیهم السّلام) به مصیبت های دشت کربلا ختم نشد و پس از طی مسیری طولانی با رنج ها و مشقت های بسیار به شام بلا رسیدند. مقتل ها از آذین نمودن شهر و جشن و سرور در شهر به خاطر پیروزی یزید ملعون همزمان با ورود اهل بیت عصمت (علیهم السّلام) خبر داده اند. خاندان وحی (علیهم السّلام) در حالی که سرهای شهدا بر نیزه همراه ایشان حمل می شد از دورترین دروازه ای که به قصر یزید (لعنه الله) می رسید و محله ای شلوغ و پر رفت و آمد بود وارد شام شدند تا به قصر یزید ملعون برده شدند. یزید بن معاویه (لعنه الله) اهل بیت عصمت (علیهم السّلام) را به حضور خواند.
مقتلها قصر یزید را در بدو ورود اهل بیت پیامبر اسلام (علیهم السّلام) چنین توصیف کرده اند:
«یزید (لعنه اللّه) تخت مرصع نهاده بود خانه و ایوان آراسته بود و کرسیهاى زرین و سیمین راست و چپ نهاده بودند و بزرگان نشسته بودند و ملعونانی که سرها را آورده بودند به پیش یزید بردند. او از اوضاع و احوال بپرسید. ملعونان گفتند: «به دولت امیر، دمار از خاندان ابوتراب برآوردیم.» و حال باز گفتند و سرهاى اولاد رسول را آنجا بداشتند. پس حجاب سرها را برداشتند. سر حسین (علیه السّلام) در تشت زرّین به پیش یزید پلید بردند و بنهادند و دیگر سرها به پیش او بردند. یک یک مى پرسید که «این سر از آن کیست؟» آن ملاعین جواب مى گفتند و هر یک را تعریف مى کردند. جمعى مؤمنان که در میانه بودند، پنهان گریه مى کردند. یزید لعین را معلوم شد، گفت: یا صیحه تحمد من صوائح ما أهون الموت على النّوائح
یعنى ناله و زارى از زنان ناله دار پسندیده می باشد. مرگ چقدر بر زنان نوحه کننده سهل و آسان است. (۱)
مقتلها از در بند بودن اهل بیت عصمت (علیهم السّلام) در هنگام ورود به مجلس آن ملعون خبر داده اند. از حضرت امام زین العابدین (علیه السّلام) روایت شده است که فرمودند:
«ما دوازده نفر بودیم از مردان اهل بیت رسالت که ما را به مجلس یزید (لعنه الله) بردند و غلها در گردنهاى ما بود و ما را به ریسمانها بر یکدیگر بسته بودند. من گفتم: «به خدا سوگند مى دهم تو را اى یزید که اگر حضرت رسالت (صلّى اللّه علیه و اله و سلّم) ما را بر این حالت مشاهده کند، چه خواهد گفت؟»
پس فاطمه دختر امام حسین علیه السّلام گفت: «اى یزید،دختران رسول خدا را اسیر مىکنى؟»
حاضران همه گریستند و صداى گریه زنان از خانه یزید بلند شد. آن ملعون حکم کرد که ریسمانها را بریدند و غلها را برداشتند و سر مبارک امام حسین را در تشتى گذاشتند و نزد آن ملعون حاضر کردند.
چون نظر حضرت امام زین العابدین (علیه السّلام) بر سر منور پدر بزرگوار افتاد، آهى از دل پردرد برکشید و اشک خونین ریخت و بعد از آن، هرگز کله گوسفند تناول نفرمود. چون نظر زینب خاتون بر آن سر منور افتاد، بی تاب شد و گریبان طاقت چاک کرد و با صداى حزین که دلها را پاره پاره کرد؛ فریاد برآورد: «یا حسیناه، اى حبیب قلب رسول خدا، اى فرزند مکّه و منى، و اى فرزند دلبند سیّده النساء، اى جگرگوشه محمّد مصطفى.» پس اهل مجلس آن لعین خروش برآوردند و یزید پلید ساکت بود و سخن نمى گفت.
پس صداى زنى از بنى هاشم که در خانه یزید بود، به نوحه بلند شد که فریاد مى کرد: «یا حسیناه، اى بزرگ اهل بیت رسول خدا، اى فرزند محمّد مصطفى، اى فریادرس بیوه زنان و یتیمان، اى کشته تیغ ناپاکزادگان.» پس بار دیگر حاضران خروش برآوردند و آن ناپاکزاده بى حیا هیچ متأثر نشد.» (۲)
طاقت فرسایی این فاجعه تا به حدی بود که بنا به گواهی تاریخ زنان خاندان یزید به حال خاندان آل الله از جمله مخدرات اهل بیت (علیهم السلام) شیون و گریه سر دادند:
«زنان حسین را نزد یزید بن معاویه بردند و زنان آل یزید و دختران معاویه و خاندانش شیون و واویلا کردند و زاری برپا کردند و سر حسین را برابر یزید گذاشتند. سکینه گفت: «سخت دلتر و کافرتر و مشرکتر و جفاکارتر از یزید ندیدم.»(۳)
همین صحنه در لهوف، بحار الانوار و الدّمعه السّاکبه چنین گزارش شده است:
پس سر حسین را در برابر خود گذاشت و زنان را در پشت سر خود جا داد تا او را نبینند. على بن الحسین (علیه السّلام) که این منظره را دید تا پایان عمر غذایى که از سر حیوان تهیه شده باشد؛ میل نفرمود. اما زینب چون سر بریده را دید دست به گریبان برد سپس با ناله اى جانسوز که دلها را جریحه دار مى کرد، صدا زد: «اى حسین، اى حبیب رسول خدا، اى فرزند مکه و منى، اى پسر فاطمه زهرا سرور بانوان، اى پسر دختر مصطفى.» راوى گوید: به خدا قسم هرکه در مجلس بود به گریه افتاد و یزید لعین همچنان ساکت بود.(۴)
راوى گوید: هنگامىکه سرها را پیش روى یزید نهادند و در میان آنها سر حسین (علیه السّلام) بود، یزید گفت: سرهایی از مردانى گرامى برای ما شکافته شد و اینان نافرمانان و ستمکاران بودند.(۵)
از فضل بن شاذان روایت شده است که گفت: از حضرت امام رضا (علیه السّلام) شنیدم که فرمودند: «چون سر مبارک حسین بن على (علیه السّلام) را به شام محنت بردند، یزید ملعون امر کرد که آن سر را در مجلسش گذاشتند و طعام حاضر ساختند. آن ملعون با اصحاب خود شروع کردند به طعام و شراب خوردن. پس از فراغت امر کرد آن سر مبارک را در میان تشتى در زیر تخت آن دوزخى گذاشتند و روى تخت سفره شطرنج پهن کردند و آن ملعون نشست به شطرنج بازى کردن و نام حسین و پدر بزرگوارش و جد امجدش را مى برد و سخریه و استهزا به ایشان مى نمود و چون بر حریف خود در قمار باختن غالب مى آمد، سه مرتبه شراب مى خورد؛ یعنى سه پیاله. پس از آن باقیمانده آن را در پهلوى تشت روى زمین مى ریخت. پس هر کسى که از شیعیان ما باشد، باید از شراب خوردن و شطرنج بازى کردن دورى کند و هرکس شراب یا شطرنج ببیند، باید حسین (علیه السّلام) را یاد کند و یزید و آل زیاد را لعنت کند و اگر چنین کرد حق تعالى گناهان او را محو کند اگرچه به عدد ستارگان باشد. (۶)
بیشتر مقاتل آورده اند که پس از آنکه سر مطهر امام را در برابر یزید (لعنه الله) نهادند، او اشعارى را از ابن زبعرى بر زبان آورد و دو بیت به آخر آن افزود:
«لیت اشیاخى ببدر شهدوا جزع الخزرج من وقع الاسل
لاهلّـوا و استهلّوا فرحا ثمّ قالوا یا یزید لا تشل
قد قتلنا القرم من ساداتهم و عدلناه ببــــــدر فاعتدل
لعبت هاشم بالملک فلا خبــر جـاء و لا وحى نزل
لست من خندف ان لم انتقم من بنى احمد ما کان فعل
«اى کاش پدران من که در جنگ بدر کشته شدند، اینک فغان قبیله خزرج را در نبرد احد از تیزى نیزه و برش شمشیر شاهد بودند.
آنگاه به هلهله و شادى مى پرداختند و به من مى گفتند: دست مریزاد اى یزید. ما امروز بزرگان این قوم را کشتیم و انتقام روز بدر را گرفتیم.
بنى هاشم به نام دین با سلطنت بازى کردند و الا نه خبرى از غیب آمده و نه وحیى نازل شده است.
اگر من از فرزندان احمد (رسول خدا) انتقام نگیرم، از نسل خندف نخواهم بود.» (۷)
در الارشاد شیخ مفید درباره حضور خاندان عصمت و طهارت (علیهم السّلام) در مجلس یزید چنین گزارش شده است: «سپس عبید اللَّه بن زیاد پس از اینکه سر حسین (علیه السّلام) را به شام فرستاد دستور داد زنان و کودکان را آماده رفتن به شام کنند و دستور داد به گردن على بن الحسین (علیه السّلام) غل و زنجیر گران نهادند سپس ایشان را به دنبال سرها با محفر بن ثعلبه عائذى و شمر بن ذى الجوشن روان کرد، پس آنان را بیاوردند تا بدان گروهى که سرها با ایشان بود؛ رسیدند و على بن الحسین (علیه السّلام) در تمام راه با کسى سخن نگفت چون به در قصر یزید رسیدند، محفر بن ثعلبه صدای خویش بلند کرد و گفت: این محفر بن ثعلبه است که مردمان پست نابکار را نزد امیر المؤمنین آورده است. حضرت زین العابدین (علیه السّلام) فرمودند: آن کس که مادر محفر زائیده پستتر و بدنهادتر است. (راوى) گوید: هنگامى که سرها را پیش روى یزید نهادند و در میان آنها سر حسین (علیه السّلام) بود یزید گفت: پس شکافته شد سرهایی از مردانى گرامى برای ما و اینان نافرمانان و ستمکاران بودند.
یحیى بن حکم برادر مروان بن حکم که پیش یزید نشسته بود؛ گفت:
سرى که در کناره طفّ بریده شد، از ابن زیاد، آن برده کم شرافت به ما نزدیکتر بود. [با این کار] نسل سمیّه به اندازه ریگها افزایش یافت و حال آنکه دختر رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) بى نسل گردید. یزید بن معاویه [از این سخنان برآشفت و] به سینه یحیى بن حکم زد و گفت: ساکت شو.»(۸)
جسارت یزید به سر مطهر حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السّلام)
پس از نهادن سر مبارک حضرت سید الشهدا و شهیدان دشت بلا (علیهم السّلام) در برابر یزید (لعنه الله علیه)، او با عصایی که در دست داشت بر لب و دندان سر حضرت اباعبدالله (علیه السّلام) را مىنواخت.
«بعد گفت: حال حسین و ما چنین است که حصین بن حمام گفته [است]:
أبى قومنا أن ینصفونا فانصفت قواضب فی أیماننا تقطر الدّما
یفلّقن هاما من رجال أعزّه علینا و هم کانوا أعقّ و أظلما
یعنى: قوم ما از انصاف خوددارى کردند و به ما انصاف ندادند تا آنکه شمشیرهایى که در دست داشتیم و از آنها خون مى چکد، انصاف داد. آن شمشیر سر مردانى را مى شکافت که آن مردان براى ما بسى عزیز و گرامى بودند. اگرچه نسبت به ما قطع رحم کرده بودند و ستمگر بودند.
ابو برزه اسلمى به یزید گفت: «تو با تازیانه خود لب و دندان حسین را مى زنى؟ بدان که تازیانه تو از آن سر بهره بى مانند برده است که من بسى دیده بودم پیغمبر این لب و دهان را مى بوسید. تو اى یزید، روز قیامت چنین خواهى بود که ابن زیاد شفیع و یار تو خواهد بود و حسین خواهد رسید که محمّد یار و شفیع او خواهد بود.» آنگاه ابو برزه برخاست و رفت.»(۹)
جسارت یزید و خطبه عقیله بنی هاشم (علیها السّلام)
حضرت زینب (سلام الله علیها) با دیدن این قضایا دیگر تاب نیاوردند و خطبه ای در اعتراض به یزید (لعنه الله) خواندند که از نظر فصاحت و استواری سخن و بلاغت در بالاترین درجه سخنوری بود و سبب برملا شدن چهره حقیقی یزید ملعون گردید که مختصری از فرمایشات ایشان را در این مجال ذکر می کنیم:
«سپاس خداى را که پروردگار عالمیان است و درود بر پیغمبر و همه فرزندانش. خداى سبحان سخن به راست فرمود: «سرانجام آنان که بسیار کارهای زشت نمودند، این است که آیات الهى را دروغ پنداشته اند و آنها را مسخره مى کنند.» اى یزید، تو که زمین و آسمان را از هر طرف بر ما تنگ کردی و ما را مانند کنیزان به اسیرى مى کشند؛ به گمانت در پیشگاه خداوند این خوارى ما است و تو را در نزد خدا احترامى است؟ و این بدان جهت است که قدر و منزلت تو در نزد خداوند بزرگ است که این چنین باد در بینى انداخته اى و متکبرانه نگاه مى کنى؟ شاد و خرّمى که پایه هاى دنیا را به سود خود محکم دیده و رشته کارها را به هم پیوسته مشاهده کرده اى و حکومت و قدرتى را که از آن ما بود، بدون مزاحم به دست آورده اى؟ آرام آرام مگر فرموده خدا را فراموش کرده اى که: «کافران گمان نبرند مهلتى را که ما به آنان مى دهیم به خیر آنان است. بلکه به آنها مهلت دهیم که بر گناهانشان افزوده شود و عذابی خوار کننده براى آنان آماده است.» اى فرزند آزادشدگان، این رسم عدالت است که زنان و کنیزان خود را پشت پرده جاى داده اى، ولى دختران رسول خدا اسیر و دست بسته در برابرت باشند، پرده هاى احترامشان هتک شود و صورتهایشان نمایان گردد…
در حالى که با چوب دستى اشاره به دندانهاى ابى عبد اللّه سرور جوانان اهل بهشت مى کنى و با چوب دستى خویش بر دندانهاى حضرت مى زنى؟ چرا چنین نگویى؟ تو که پوست از زخم دل ما برداشتى و ریشه ما را درآوردى، با این خونى که از خاندان محمّد (صلّى اللّه علیه و آله) و ستارگان درخشان روى زمین از اولاد عبدالمطلب ریختى. اى یزید، پدرانت را بانگ مى زنى به گمانت که صدایت به گوششان مى رسد. به همین زودى به جایى که آنان هستند خواهى رفت و آن وقت آرزو خواهى کرد که اى کاش دستت شل بود و زبانت لال و چنین حرفى نمى زدى و کارى که کرده اى؛ نمى کردى.
بارالها، حق ما را بازگیر و از آنکه به ما ستم کرد؛ انتقام بگیر و خشم خود را بر کسى که خونهاى ما را ریخت و یاران ما را کشت، فرود آور… اگرچه پیش آمدهاى ناگوار روزگار مرا به سخن گفتن با تو کشانده است ولى در عین حال ارزش تو از نظر من ناچیز و سرزنش و ملامتت بسیار است. چه کنم که چشمها پر اشک و سینه ها سوزان است؟ هان که شگفت آور است و بسى مایه شگفتى است که افراد نجیب حزب خدا در جنگ با احزاب شیطان که بردگان آزاد شده بودند؛ کشته شوند و از این دستها خون ما مى چکد و این دهانها از گوشت ما پرآب شده و این پیکرهاى پاک و پاکیزه که پى در پى خوراک گرگهاى درنده گشته و در زیر چنگال بچه کفتارها به خاک آلوده شده است و اگر امروز ما را براى خود غنیمتى مى پندارى، به همین زودى خواهى دید که مایه زیانت بوده ایم و آن هنگامى است که هرچه از پیش فرستاده اى، خواهى دید و پروردگار تو بر بندگان ستم روا نمى دارد. من شکایت به نزد خدا برم و توکل من به او است. هر نیرنگى که خواهى بزن و هر اقدامى که توانى بکن و هر کوششى که دارى، دریغ مدار که به خدا قسم که نه نام ما را توانى محو کردن و نه نور وحى ما را توانى خاموش کرد و به ما نخواهى رسید و این ننگ از دامن تو شسته نخواهد شد. مگر نه این است که رأى تو دروغ و روزهاى قدرتت انگشت شمار و اجتماعت پراکنده است؟ روزى مى رسد که منادى ندا مى کند: «لعنت خدا بر ستمکاران باد.» پس سپاس پروردگار جهانیان را که اوّل [زندگی] ما را با خوشبختى و مغفرت و آخر [زندگی] ما را با شهادت و رحمت پایان داد و از خدا مى خواهم که پاداش آنان را به طور کامل و هر چه بیشتر عطا فرماید و ما را بازماندگان نیکى گرداند که او مهربان و با محبت است و خداوند ما را بس است و وکیل نیکویى است.»
یزید در جواب شعرى خواند به این مضمون:
با ناله اى کان پسندیده تر که آسان بود نوحه بر نوحه گر (۱۰)
از جمله وقایع دلخراش دیگر که کمتر در کتب مقتل از آن یاد شده است و کتاب سحاب رحمت از کتاب انوار الشهاده نقل می کند، روایت مرد شامی از دختر سه ساله ای است که پس از مدتها دوری و تمنای دیدار پدر سر پدر بزرگوار خود را در تشت طلا می بیند و یزیدی که از لحظه به لحظه به سر پدر و خاندان او توهین و جسارت می کند:
مردی شامی گوید: چون سر حسین (علیه السلام) را در مجلس یزید گذاشتند، آن ناپاکزاده شروع کرد به چوب زدن بر سر مقدس. دختر سه ساله ای را دیدم که در برابر یزید ایستاده بود و هر دفعه که آن ملعون چوب میزد، آن دخترک دستهای خود را بالا می برد و بر سر و صورت خود می زد و می گفت: «یا أبتاه لیتنی کنت عمیاء و لا أراک بهذا الحال. یا أبتاه، لیتنی مت قبل هذا الیوم و لا أری رأسک مخضبا بالدماء و مضروبا برمح الأعداء: ای پدر، کاش کور شده بودم و تو را با این حال نمی دیدم. ای پدر کاش پیش از این مرده بودم و سر بریده خون آلود تو را نمی دیدم که دشمنان چوب و نیزه بر آن می زنند.»
و به این دل ما را بسوزانند و ما را در مجلس، خوار و ذلیل نمایند.
آن شامی گفت: پرسیدم این دختر کیست؟ گفتند: این دختر حسین (علیه السلام) است.
در پهلوی او زنی را که با دست بسته و چشم گریان دیدم، ایستاده بود و با سوز دل می نالید و اشک حسرت از دیده می بارید و آهسته آهسته می گفت: ای برادر، کاش خواهرت زینب مرده بود و تو را به این حال مشاهده نمی کرد. آن شامی گفت: چون این احوال را از آن اسیران مشاهده نمودم، دلم سوخت و نتوانستم صبر کنم، از مجلس بیرون رفتم. (۱۱)
در برخی منابع نقل شده در مدت زمانی که اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السّلام) در شام حضور داشتند یزید مجالس بزمی تشکیل می داد و اهل بیت را فرا می خواند و احتمال دارد به جز ملاقات اول ملاقاتهای دیگری نیز آن ملعون با خاندان نبوت (علیهم السلام) داشته است.(۱۲)
ماجرای دستور قتل امام سجاد (علیه السّلام)
على بن ابراهیم در حدیثی که سندش به معصوم رسد می گوید که فرمود: هنگامىکه حضرت على بن الحسین (علیه السّلام) را نزد یزید بن معاویه بردند و در برابر او نگه داشتند، یزید (لعنه الله علیه) گفت: «وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَهٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ: و آنچه به شما مصیبت رسید، از آن چیزى بود که خود کردید.» حضرت على بن الحسین (علیه السّلام) فرمود: «این آیه درباره ما نیست. همانا درباره ما، این گفتار خداى عز و جل است: ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَهٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ : هیچ مصیبتى در زمین نرسد و نه به جانهاى شما جز این که در کتابى است پیش از آنکه آنها را بیافرینیم. همانا این بر خدا آسان است.» ( سوره حدید آیه ۲۲) (۱۳)
پس حضرت امام سجاد (علیه السلام) فرمودند: «اى پسر معاویه و هند، پیوسته پیغمبرى و پادشاهى با ما و اجداد من بود پیش از آنکه تو متولّد شوى و در روز بدر و احد و احزاب رایت حضرت رسول (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) در دست جدّ من على بن أبی طالب (علیه السّلام) بود و رایت کافران در دست پدر و جدّ تو بود، واى بر تو اى یزید اگر بدانى چه کرده اى و چه خطاها مرتکب شده اى در حقّ برادران و پدر و عموها و اهل بیت من، هرآینه به کوهها بگریزى و بر روى خاکستر بنشینى و فریاد وا ویلاه و وا ثبوراه برآورى، آیا شرم ندارى که سر پدر من حسین فرزند فاطمه و على و جگرگوشه رسول خدا بر در دروازه شهر شما آویخته است و او ودیعت حضرت رسالت در میان شما است ، پس بشارت باد بر آن خوارى و ندامت در روز قیامت. » (۱۴)
در مقتلها درباره گزارشهایی از چگونگی دستور یزید برای کشتن حضرت امام سجاد(علیه السّلام) نقل شده است :
«یزید (لعنه الله) رو به حضرت علی بن حسین (علیه السّلام) کرد و گفت: این کیست؟ گفتند: علی بن الحسین. پس یزید ملعون گفت: می گویند علی بن الحسین کشته شده است. حضرت فرمودند: بلی او که شهید شد بزرگتر بود و من کوچکترم. پس یزید (لعنه الله) به او گفت: تو کسی هستی که می خواستی پدرت خلیفه گردد. شکر خدا که ما به خلافت رسیدیم و شما در دستان ما اسیر شدید. شما را نزدیک و دور و آزاد و بنده می بینیم ولی در بین شما هیچ یاور و حمایت کننده ای نیست.
حضرت علی بن الحسین (علیه السّلام) به او فرمود: چه کسی از پدرم سزاورتر به خلافت بود؟ و ای یزید، او پسر دختر نبی شما بود اما این سخن خدای تعالی را شنیده ای؟ «هیچ مصیبتى به مال یا به جانتان نرسد مگر آنکه قبل از ایجادش آن در کتابی ثبت شده است و این بر خدا آسان است * تا بر آنچه از دستتان مى رود اندوهگین نباشید و بدانچه به دستتان مى آید شادمانى نکنید و خدا هیچ متکبر خود ستایى را دوست ندارد.» (سوره مبارکه حدید، آیات ۲۲ و ۲۳) پس یزید (لعنه الله) خشمگین شد و گفت: ای جوان همانا به ما جسارت کردی و دستور داد که گردنش را بزنند. پس حضرت سجاد (علیه السلام) گریست و فرمود: ای جد من به تو شکوه می کنم ای بهترین پیامبران محبوب تو کشته شده و نسل تو از بین رفته است…
نقل کردند زنان بر گرد او حلقه زدند و فریاد وا مصیبتا سر دادند و گریستند و ام کلثوم (علیها السلام) فرمود: ای یزید، زمین را از خون خاندان ما سیراب کردی و غیر از این جوان کسی نمانده است و همه زنان در حالی که زاری و گریه می کردند، دور امام حلقه زدند و شکوه می کردند. وا ویلا از کمی مردان ما، مردان سرشناس و بزرگ ما را کشتی و زنان ما را اسیر نمودی و شمشیرت از فرزندان بزرگان ما نیز برداشته نمی شود، به فریاد ما برس، به فریاد ما برس ای خداوند جبار و ای گستراننده سرزمین مکه.
یزید (لعنه الله) ترسید که مردم بر آنها شفقت و ترحم کنند و فتنه ای در نزد او رخ دهد از گریه زنان و کودکان مردم مانند ملخ اطراف او به این امر اتفاق فضاحت بار می نگریستند و بدین سبب در قلب یزید رعب و ترس مستولی شد و از کشتن حضرت سجاد (علیه السّلام) منصرف شد. (۱۵)
این واقعه در قمقام زخار و صمصام التبار و معالی السّبطین چنین گزارش شده است: «همانا یزید (لعنه الله) اقدام به قتل علی بن الحسین (علیه السّلام) نمود و مرد شامی برخاست و گفت: اجازه بده گردنش را بزنم. هنگامی که حضرت زینب کبری (علیها السّلام) این را شنید، خود را بر روی حضرت افکند و گفت یزید خونهای ما ترا بس است. حضرت زین العابدین (علیه السّلام) فرمود: اگر قصد کشتن مرا داری پس با این زنان کسی را بفرست تا مدینه. پس رحم کرد و عفو نمود.» (۱۶)
درباره این واقعه در اثبات الوصیه چنین آمده است: «موقعى که امام حسین (علیه السّلام) شهید شد حضرت امام زین العابدین (علیه السّلام) را هم با اهل حرم امام حسین (علیهم السّلام) به اسیرى بردند و آن بزرگوار را نزد یزید ملعون آوردند، در آن موقع فرزند آن حضرت امام محمّد باقر (علیه السّلام) که دو سال و چند ماه از عمر مبارکش گذشته بود با پدر خود نزد یزید آمد، وقتى که یزید حضرت زین العابدین (علیه السّلام) را دید گفت: یا على بن الحسین (روزگار را) چگونه دیدى؟ حضرت امام زین العابدین (علیه السّلام) فرمود: چیزى را دیدم که خدا قبل از اینکه آسمانها و زمینها را خلق کند درباره آن قضاوت فرموده است. یزید ملعون درباره حضرت امام زین العابدین (علیه السّلام) با اهل مجلس خود مشورت کرد؟ اهل مجلس یزید که از یزید (لعنه الله) کمتر نبودند به قتل حضرت امام زین العابدین (علیه السّلام) اشاره کردند. آنگاه امام محمّد باقر (علیه السّلام) (که دو سال و چند ماه بیشتر از عمر شریفش نگذشته بود) بعد از حمد و ثناى خدا در جواب یزید فرمود: اهل مجلس تو به تو اشاره اى کردند که بر خلاف اشاره اهل مجلس فرعون بود که درباره امر موسى و هارون (علیهما السّلام) با آنها مشورت کرد، زیرا که اهل مجلس فرعون به فرعون گفتند: موسى را با برادرش نگاه دار ولى اهل مجلس تو به قتل ما اشاره کردند، این اشاره اى که اینها کردند داراى سببى است، یزید گفت: آن سبب چیست؟ حضرت امام باقر (علیه السّلام) فرمود: اهل مجلس فرعون حلال زاده بودند ولى اهل مجلس تو حلال زاده نیستند زیرا پیغمبران و فرزندان آنان را غیر از فرزندان زنا کسى نخواهد کشت، آنگاه یزید ساکت شد و چنانکه گفته شده دستور داد تا آنان را از مجلس خارج کردند. » (۱۷)
در منتهی الامال این رویداد بدین نحو نقل شده است: «یزید با حاضرین اهل شام مشورت کرد که با این جماعت چگونه رفتار نمایم؟ آن خبیثان کلام زشتى گفتند که معنى آن مناسب ذکر نیست و مرادشان آن بود که تمام از دم تیغ درگذران.
نعمان بن بشیر که حاضر مجلس بود گفت: اى یزید، ببین تا رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) با ایشان چه صنعت داشت آن کن که رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) کرد. مسعودى نقل کرده است: وقتى که اهل مجلس یزید این کلام را گفتند، حضرت امام باقر (علیه السّلام) شروع کرد به سخن گفتن و در آن وقت دو سال و چند ماه از سن مبارکش گذشته بود خداى را حمد و ثنا گفت پس رو کرد به یزید و فرمود: اهل مجلس تو در مشورت تو رأى دادند به خلاف اهل مجلس فرعون در مشورت کردن فرعون با ایشان در امر موسى و هارون، زیرا آنها گفتند: «ارجه و اخاه» و این جماعت رأى به کشتن ما دادند و براى این سببى است. یزید (لعنه الله علیه) پرسید که سببش چیست؟ فرمود: اهل مجلس فرعون اولاد حلال بودند و این جماعت اولاد حلال نیستند و انبیاء و اولاد ایشان را مگر اولادهاى زنا نمىکشد پس یزید از کلام بازایستاد و خاموش گردید.» (۱۸)
اعتراض بزرگان ادیان دیگر حاضر در مجلس یزید به اقدامات بیشرمانه او
در تاریخ آمده است که یزید (لعنه الله) بزرگان و سر شناسان قوم را در مجلسی که خاندان وحی (علیهم السّلام) نزد وی برده شدند؛ جمع نمود و به خاطر پیروزی فرضی خود جشن گرفت و به احتمال برخی از مقاتل چندین بار خاندان عصمت (علیهم السّلام) به مجلس یزید برده شدند و کارهای ناشایست و غیر انسانی یزید (لعنه الله) مورد اعتراض برخی از بزرگان قرار گرفت که در اینجا به نقل برخی از مقاتل در این باره اشاره می کنیم:
اعتراض سفیر پادشاه روم
در روایتی از حضرت امام زین العابدین (علیه السلام) آمده است: چون سر بریده حضرت امام حسین (علیه السّلام) را نزد یزید (لعنه الله) آوردند، مجالس میگسارى ترتیب مى داد و سر مبارک را مى آورد و در مقابل خود مى گذاشت و بر آن سفره میخوارگى مى کرد. روزى سفیر پادشاه روم که خود یکى از اشراف و بزرگان بود و در مجلس حضور داشت، گفت: «اى شاه عرب، این سر از کیست؟» یزید گفت: «تو را با این سر چه کار؟» گفت: «من که به نزد پادشاه باز مى گردم، از آنچه دیدهام از من مى پرسد. دوست داشتم که داستان این سر و صاحب سر را برایش گفته باشم تا او نیز شریک شادى و سرور تو باشد.» یزید ملعون گفت: «این سر حسین بن على بن ابیطالب است.» رومى گفت: «مادرش کیست؟» گفت: «فاطمه، دختر رسول خدا» نصرانى گفت: «نفرین بر تو و دین تو، دین من که بهتر از دین شما است زیرا پدر من از نوادگان داود است و میان من و داود پدران بسیارى فاصله است و نصارى مرا بزرگ مى شمارند و از خاک پاى من به عنوان تبرک که من نواده داود هستم برمى دارند و شما پسر دختر رسول خدا را مى کشید با اینکه میان او و پیغمبر شما یک مادر بیشتر فاصله نیست. این چه دینى است؟»
یزید لعین گفت: «این نصرانى را بکشید تا آبروى مرا در کشور خود نبرد.»
چون نصرانى احساس کرد که یزید درصدد کشتن او است، گفت: «مگر تصمیم کشتن مرا دارى؟» گفت: «آرى.» گفت: «بدانکه من دیشب پیغمبر شما را به خواب دیدم که به من مى فرمود: «اى نصرانى، تو اهل بهشتى.» و من از سخن آن حضرت درشگفت شدم. شهادت مى دهم که نیست خدایى به جز خداوند و محمّد فرستاده او است.»
سپس از جاى خود پرید و سر حسین (علیه السّلام) را برداشت و بر سینه گرفت و او را مى بوسید و گریه مى کرد تا کشته شد.(۱۹)
اعتراض یکی از علمای یهود
در مجلس یزید، مردى از علماى یهود حاضر بود، از یزید پرسید: «این جوان کیست؟» گفت: «على بن الحسین.» پرسید: «حسین پسر کیست؟» یزید گفت: «پسر على بن ابیطالب.» پرسید: «مادرش کیست؟» گفت: «فاطمه دختر محمّد.»
یهودى گفت: «سبحان اللّه، حسین، فرزند پیغمبر شماست که به این زودى او را کشتید؟ حرمت پیغمبر خود را در ذریه او بر پا نهادید. به خدا سوگند که اگر فرزندزاده موسى در میان ما بود، گمان داشتیم که او را بپرستیم و پیغمبر شما دیروز از میان شما رفته است و شما امروز فرزند او را به قتل رساندید. شما بد امّتى بوده اید. یزید (لعنه الله) گفت که او را گردن زنند. یهودى برخاست و گفت: «مى خواهید مرا بزنید و مى خواهید مرا بکشید، من در تورات خوانده ام که هرکه ذریّه پیغمبرى را بکشد، تا زنده است، پیوسته ملعون است. چون بمیرد، حق تعالى او را به جهنم مى برد.» (۲۰)
اعتراض ملک التجّار روم
«در کامل بهائى آمده است که در مجلس یزید، ملک التّجار روم که عبد الشّمس نام داشت حاضر بود، گفت: ای امیر، قریب شصت سال باشد که من تجارت مى کنم، از قسطنطنیّه به مدینه رفتم و ده برد یمنى و ده نافه مشک و دو من عنبر داشتم، به خدمت حضرت رسول (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) رفتم، او در خانه امّ سلمه بود، انس بن مالک اجازت خواست، من به خدمت او رفتم و این هدایا که مذکور شد نزد او بنهادم از من قبول کرد و من هم مسلمان شدم، مرا عبد الوهّاب نام کرد، لیکن اسلام را از خوف ملک روم پنهان دارم و در خدمت حضرت رسول (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) بودم که حسن و حسین (علیهما السّلام) در آمدند و حضرت رسول (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) ایشان را ببوسید و بر ران خود نشانید، امروز تو سر ایشان را از تن جدا کرده اى؟ قضیب به ثنایاى حسین (علیه السّلام) که بوسه گاه رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) است مىزنى؟ در دیار ما دریایى است و در آن دریا جزیره اى و در آن جزیره صومعه اى و در آن صومعه چهار سم خر است که گویند عیسى (علیه السّلام) روزى بر آن سوار شده بود آن را به زر گرفته در صندوق نهاده سلاطین و امراى روم و عامّه مردم هر سال آنجا به زیارت روند و طواف آن صومعه کنند و حریر آن سمها را تازه کنند و آن کهنه را پاره پاره کرده به تحفه برند، شما با فرزند رسول خود این چنین مىکنید؟ یزید گفت: بر ما تباه کرد، دستور داد تا عبد الوهّاب را گردن زنند.
عبد الوهّاب زبان برگشود به کلمه شهادت و اقرار به نبوت حضرت محمّد (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) و امامت حسین (علیه السّلام) کرد و بر یزید و آباء و اجداد او لعنت کرد بعد از آن او را شهید کردند.» (۲۱)
وقایع دیگری که در مقتلها از مجلس یزید ملعون نقل شده است: جسارتی است که مرد شامی سرخ موی به فاطمه دختر امام حسین (علیه السّلام) کرد و ایشان را به کنیزی خواست و پس از آگاهی از نسل و نسب خانوادگی ایشان یزید (لعنه الله) را برای اعمال ناشایست او در حق خاندان پیامبر (علیهم السلام) سرزنش کرد.
خطبه حضرت امام سجاد (علیه السّلام)
از وقایع مهم دیگر خطبه حضرت امام سجاد (علیه السلام) است که به نقل بعضی از مقتلها این خطبه در مسجد معروف شام خوانده شده است و برخی در مجلس بزم یزید (لعنه الله) ذکر کرده اند.
ابتدا خطیبی را یزید بر منبر فرا خواند تا در ذم حضرت امیرالمومنین و حضرت سید الشهدا (علیهما السّلام) خطبه ای بخواند و خطیب چنین کرد.
در برخی از مقتلها ذکر شده است که به اصرار حاضران یزید لعین اجازه داد تا حضرت امام زین العابدین (علیه السّلام) بر منبر خطبه بخواند. برخی منابع نیز نقل کرده اند در روز جمعه امام سجاد (علیه السّلام) اجازه خواست تا بر منبر رود و آن خطبه مشهور خویش را قرائت فرمودند.
در این باره در منتهی الامال آمده است: «علّامه مجلسى (ره) در جلاء العیون پس از آن که حکایت مرد سرخ روى شامى را نقل کرده فرموده اند: پس یزید امر کرد که اهل بیت رسالت (علیهم السّلام) را به زندان بردند، حضرت امام زین العابدین (علیه السّلام) را با خود به مسجد برد و خطیبى را طلبید و بر منبر بالا کرد، آن خطیب ناسزاى بسیار به حضرت امیر المؤمنین و امام حسن (علیهما السّلام) گفت و معاویه و یزید (علیهما اللعنه) را مدح بسیار کرد، حضرت امام زین العابدین (علیه السّلام) او را ندا کرد که: ویلک ایّها الخاطب، اشتریت مرضاه المخلوق بسخط الخالق، فتبوّأ مقعدک من النّار: واى بر تو اى خطیب که براى خشنودى مخلوق، خدا را به خشم آوردى جاى خود را در جهنّم مهیّا بدان.
پس حضرت علىّ بن الحسین (علیه السّلام) فرمود که: اى یزید، مرا رخصت ده که بر منبر بروم و کلمه اى چند بگویم که موجب خشنودى خداوند عالمیان و اجر حاضران گردد.
یزید قبول نکرد، اهل مجلس التماس کردند که او را رخصت بده که ما مى خواهیم سخن او را بشنویم.
یزید گفت: اگر بر منبر بر آید مرا و آل ابو سفیان را رسوا مى کند.
حاضران گفتند: سخنرانى او هر چند خوب باشد چندان قدرت و قابلیتى ندارد.
یزید گفت: او از اهل بیتى است که در شیرخوارگى به علم و کمال آراسته اند.
چون اهل شام بسیار مبالغه کردند، یزید رخصت داد تا حضرت بر منبر بالا رفت و حمد و ثناى الهى ادا کرد و صلوات بر حضرت رسالت پناهى و اهل بیت او فرستاد و خطبه اى در نهایت فصاحت و بلاغت ادا کرد که دیده هاى حاضران را گریان و دلهاى ایشان را بریان کرد.
پس فرمود که: ایّها النّاس، حقّ تعالى ما اهل بیت رسالت را شش خصلت عطا کرده است و به هفت فضیلت ما را بر سایر خلق عطا کرده است. به ما علم و بردبارى و جوانمردى و فصاحت و شجاعت و محبّت در دلهاى مؤمنان و ما را فضیلت داده است به آن که از ما است نبى مختار محمّد مصطفى (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) و از ما است صدّیق اعظم علىّ مرتضى (علیه السّلام) و از ما است جعفر طیّار که با دو بال خویش در بهشت با ملائکه پرواز مىکند و از ما است حمزه شیر خدا و شیر رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) و از ما است دو سبط این امّت حسن و حسین (علیهما السّلام) که دو سیّد جوانان اهل بهشت هستند. هر که مرا شناسد شناسد و هر که مرا نشناسد من خبر مى دهم او را به حسب و نسب خود.
ایّها النّاس، منم فرزند مکّه و منى، منم فرزند زمزم و صفا و پیوسته مفاخر خویش و مدائح آباء و اجداد خود را ذکر کرد تا آن که فرمود: منم فرزند فاطمه زهراء (علیها السّلام) منم فرزند سیّده النساء، منم فرزند خدیجه کبرى، منم فرزند امام مقتول به تیغ اهل جفا، منم فرزند لب تشنه صحراى کربلا، منم فرزند غارت شده اهل جور و عنا، منم فرزند آن که بر او نوحه کردند جنّیان زمین و مرغان هوا، منم فرزند آن که سرش را بر نیزه کردند و گردانیدند در شهرها، منم فرزند آن که حرم او را اسیر کردند اولاد زنا، ماییم اهل بیت محنت و بلا، ماییم محلّ نزول ملائکه سماء و مهبط علوم حقّ تعالى.
پس چندان مدایح اجداد گرامی و مفاخر آباء عظام خود را یاد کرد که خروش از مردم برخاست و یزید ترسید که مردم از او برگردند، مؤذن را اشاره کرد که اذان بگو، چون مؤذّن «اللّه اکبر» گفت، حضرت فرمود: از خدا چیزى بزرگتر نیست، چون مؤذّن گفت: «اشهد ان لا اله الّا اللّه» حضرت فرمود که: شهادت مى دهند به این کلمه پوست و گوشت و خون من، چون مؤذن گفت: «اشهد انّ محمّدا رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله و سلّم» حضرت فرمود که: اى یزید، بگو این محمّد (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) که نامش را به رفعت مذکور مى سازى، جدّ من است یا جدّ تو؟ اگر مى گویى جدّ تو است دروغ گفته باشى و کافر مى شوى و اگر مى گویى جدّ من است پس چرا عترت او را کشتى و فرزندان او را اسیر کردى؟ آن ملعون جواب نگفت و به نماز ایستاد.»(۲۲)
فاطمه دختر حضرت امام حسین (ع) درباره روزهایی که خاندان عصمت (علیهم السّلام) در شام بودند چنین فرموده است: «یزید دستور داد زنان حسین را با حضرت امام علی بن الحسین (علیه السّلام) در زندانى جا دادند که برای جلوگیری از سرما و گرما حفاظی نداشت تا چهره هایشان پوست گذاشت و در بیت المقدس سنگى بر نداشتند جز آنکه خون تازه زیرش بود و مردم خورشید را بر دیوارها سرخ دیدید مانند پتوهاى رنگین تا على بن الحسین با زنان [از شام] بیرون رفتند و سر حسین (علیه السّلام) را به کربلا برگرداند.» (۲۳)
شواهد تاریخی مبنی بر اینکه سر مطهر و منور حضرت اباعبدالله (علیه السّلام) تا سه روز بر نیزه و در انظار مردم قرار گرفته است؛ وجود دارد. البته برخی منابع نیز تا چهل روز نقل کردند که با توجه به الحاق سر مبارک حضرت به بدن مطهر در اربعین امام حسین (علیه السلام) با بازگشت کاروان اهل بیت به کربلا درست به نظر نمی رسد.
در جلا العیون درباره این واقعه بیشرمانه چنین آمده است: «ابو مخنف و غیر او روایت کردهاند که یزید امر کرد که سر آن سرور را بر در قصر شوم او نصب کردند و اهل بیت آن حضرت را امر کرد که داخل خانه ملعون او شوند، چون مخدّرات اهل بیت عصمت و طهارت داخل خانه آن لعین شدند، زنان آل ابى سفیان زیورهاى خود را کندند و لباس ماتم پوشیدند و صدا به گریه و نوحه بلند کردند و سه روز ماتم داشتند و هند دختر عبد اللَّه بن عامر که در آن وقت زن یزید بود و پیشتر در حباله امام حسین (علیه السّلام) بود، پرده را درید و از خانه بیرون دوید و به مجلس آن ملعون آمد در وقتى که مجمع عام بود؛ گفت: اى یزید سر مبارک فرزند فاطمه دختر رسول را بر در خانه من نصب کرده اى؟ یزید برجست و جامه اى بر سر او افکند و او را برگردانید و گفت: اى هند، نوحه و زارى کن بر فرزند رسول خدا و بزرگ قریش که پسر زیاد لعین در امر او تعجیل کرد، و من به کشتن او راضى نبودم.» (۲۴)
یکی از مهمترین وقایع این روزهای پر بلا که می توان به آن اشاره کرد؛ قرآن خواندن سر مطهر و مبارک حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) پس از بر نیزه کردن و آویختن از درب خانه یزید یا یکی از دربهای شام است: از منهال بن عمرو نقل شده است که دیدم سر حسین بن علی (علیه السّلام) بر نیزه می خواند: «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً.» (سوره مبارکه کهف، آیه ۹) (۲۵)
قطب راوندى از منهال بن عمرو روایت کرده است که گفت: به خدا سوگند که در دمشق دیدم سر مبارک جناب امام حسین (علیه السّلام) را بر سر نیزه کرده بودند و در پیش روى آن جناب، کسى سوره کهف مىخواند؛ چون به این آیه رسید: «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً» به قدرت خدا، سر سیّد شهدا به سخن آمد و به زبان فصیح و گویا گفت: «امر من از قصه اصحاب کهف عجیب تر است.» و این اشاره است به رجعت آن جناب براى طلب خون خود. به روایت دیگر منقول است که در شام از سر مبارک حضرت مى شنیدند که مکرر مى گفت: «لا حول و لا قوّه إلّا باللّه» (۲۶)
در نقلی از سلمه بن کهیل ذکر شده است که رأس شریف حضرت سید الشهدا (علیه السّلام) بر نیزه آیه ۱۳۷ سوره مبارکه بقره «فَسَیَکْفِیکَهُمُ اللَّهُ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ» را قرائت می نموده است. (۲۷)
منبع: شفقنا
(۱) کامل بهایى، جلد دوم، صفحه۶۳۶ – موسوعه الامام الحسین (علیهالسلام)، جلد۶، صفحه۴۵۰
(۲) جلاء العیون، صفحه ۷۳۳-۷۳۴ – لهوف، ترجمه فهرى، صفحه ۱۷۹- موسوعه الامام الحسین(علیهالسلام)، جلد ۶ ، صفحه ۴۸۶
(۳) الأمالی الصّدوق، صفحه ۱۶۶- البحار، جلد ۴۵، صفحه ۱۵۶- ۱۵۵ – موسوعه الامام الحسین(علیهالسلام)، جلد۶، صفحه ۴۷۵ – ۴۷۶ به نقل از آن: العوالم، البحرانی، جلد ۱۷، صفحه ۳۹۶ – أسرار الشّهاده، الدّربندی، صفحه ۵۰۱ – روضه الواعظین، صفحه ۱۶۴ – وسیله الدّارین، الزّنجانی، صفحه ۳۸۵
(۴) لهوف، صفحه ۱۸۷- ۱۸۶ – بحار، جلد ۴۵، صفحه ۱۳۲ – الدّمعه السّاکبه، جلد۵، صفحه ۱۰۶- ۱۰۵ – موسوعه الامام الحسین(علیهالسلام)، جلد ۶، صفحه ۴۸۰ به نقل از آن: العوالم، البحرانی، صفحه ۱۷، صفحه ۴۳۳- ۴۳۲ – أسرار الشّهاده، جلد اول، صفحه ۵۰۲- ۵۰۱ – نفس المهموم، صفحه ۴۴۳ – ۴۴۲ – معالی السّبطین، المازندرانی، جلد۲، صفحه ۱۵۵ – وسیله الدّارین، الزّنجانی، صفحه ۳۹۶
(۵) الإرشاد، ترجمه رسولى محلاتى، جلد۲، صفحه ۱۲۴ – البحار، جلد۴۵، صفحه ۱۳۱ – نفس المهموم، صفحه ۳۹۶- موسوعه الامام الحسین (علیهالسلام)، جلد ۶، صفحه ۵۱۰ به نقل از آن: العوالم، البحرانی، جلد ۱۷، صفحه ۴۳۱ – الدّمعه السّاکبه، البهبهانی، جلد ۵، صفحه ۹۵- ۹۶ – أسرار الشّهاده، الدّربندی، صفحه۴۹۹
(۶) عیون أخبار الرضا علیه السلام، جلد ۲، صفحه ۲۳ – ۲۲ – البحار، جلد ۴۵، صفحه ۱۷۶ و جلد ۶۳، صفحه ۴۹۲ و جلد ۷۶، صفحه ۲۳۸- ۲۳۷ – نفس المهموم، صفحه ۴۰۰ – من لا یحضره الفقیه، جلد ۴، صفحه ۴۱۹ – الدّمعه السّاکبه، جلد۵، صفحه ۱۸۷- موسوعه الامام الحسین(علیهالسلام)، جلد ۶، صفحه ۴۴۰ – ۴۳۹ به نقل از آن: المواعظ، صفحه ۱۳۲- ۱۳۱ – عنه: وسائل الشّیعه، الحرّ العاملی، جلد ۱۷، صفحه ۲۹۱- ۲۹۰ – العوالم البحرانی، جلد ۱۷، صفحه ۴۱۵- أسرار الشّهاده، الدّربندی، صفحه ۵۰۱- ۵۰۰ – معالی السّبطین، المازندرانی، جلد ۲، صفحه ۱۵۷- ۱۵۶ – الإمام الحسین علیه السّلام و أصحابه، القزوینی، جلد۱، صفحه ۴۲۶- ۴۲۵ – العبرات، المحمودی، جلد۲، صفحه ۲۸۵ – الدّعوات، مثله الرّاوندی، صفحه ۱۶۲ – جامع الأخبار، السّبزواری، صفحه ۴۳۲
(۷) لهوف، ترجمه فهرى، ۱۸۶- ۱۸۰ – البحار، جلد ۴۵، صفحه ۱۳۳- الدّمعه السّاکبه، جلد۵، صفحه ۱۰۶- دمع السجوم، صفحه ۴۰۷ – نفس المهموم، صفحه ۳۹۷ – ترجمه مقتل الحسین المقرّم، صفحه ۲۵۸ – مقتل الحسین مقرم (متن عربی)، صفحه ۳۷۷ – موسوعه الامام الحسین(علیهالسلام)، جلد ۶، صفحه ۶۷۸ -۶۷۶ به نقل از آن: العوالم، البحرانی، جلد ۱۷، صفحه ۴۳۳ – أسرار الشّهاده، الدّربندی، صفحه ۵۰۳- ۵۰۲؛ معالی السّبطین، المازندرانی، جلد دوم، ۱۶۶- ۱۶۴- وسیله الدّارین، الزّنجانی، صفحه ۳۹۰- ۳۸۹- تسیله المجالس مثله محمد بن أبی طالب، جلد۲، ۳۹۰- ۳۸۷ – أعیان الشّیعه، الأمین، جلد اول، صفحه ۶۱۶ – موسوعه الامام الحسین(علیهالسلام)، جلد ۶، صفحه ۵۵۵ به نقل از آن: اعیان الشیعه، صفحه ۲۶۸
(۸) نخستین گزارش مستند از نهضت عاشورا (ترجمه وقعه الطف)، صفحه ۱۹۹ – الإرشاد للمفید، ترجمه رسولى محلاتى، جلد ۲ ، صفحه ۱۲۴
(۹) کامل تاریخ بزرگ اسلام و ایران، جلد ۵، صفحه ۱۹۹- ۱۹۸ – موسوعه الامام الحسین(علیهالسلام)، جلد۶، صفحه ۵۷۳
(۱۰) لهوف، ترجمه فهرى، ۱۸۶- ۱۸۰ – دمع السجوم، صفحه ۴۱۱ – ۴۰۸ – الدّمعه السّاکبه، جلد۵، صفحه ۱۰۸- ۱۰۶ – مقتل الحسین المقرّم، صفحه ۲۶۵ – ۲۶۱ – البحار ، جلد ۴۵، صفحه ۱۳۵- ۱۳۳ – نفس المهموم، ۴۰۶- ۴۰۵ – موسوعه الامام الحسین(علیهالسلام)، جلد ۶، صفحه ۶۷۸ -۶۷۶ – العوالم، البحرانی، جلد ۱۷، صفحه ۴۳۳ – أسرار الشّهاده، الدّربندی، صفحه ۵۰۳ – ۵۰۲ – معالی السّبطین، المازندرانی، جلد دوم، ۱۶۶- ۱۶۴- وسیله الدّارین، الزّنجانی، صفحه ۳۹۰- ۳۸۹- تسیله المجالس مثله محمد بن أبی طالب، جلد۲ ، ۳۹۰ – ۳۸۷ – أعیان الشّیعه، الأمین، جلد اول، صفحه ۶۱۶
(۱۱) سحاب رحمت، صفحه ۷۲۸
(۱۲) مهیج الاحزان، صفحه ۷۰۳ – ۷۰۲ – دمع السجوم ، صفحه ۵۲۷
(۱۳) نخستین گزارش مستند از نهضت عاشورا (ترجمه وقعه الطف)، صفحه ۲۰۱ – الکافى، جلد۲، صفحه ۴۵۰ – تفسیر نور الثّقلین، جلد۵، صفحه ۲۴۷ – موسوعه الامام الحسین(علیهالسلام)، جلد ۶، صفحه ۶۱۱ به نقل از آن: السّیّد البرهان، هاشم البحرانی، جلد۴، صفحه ۱۲۷
(۱۴) جلاء العیون، صفحه ۷۳۷ – البحار، جلد۴۵، صفحه ۱۳۵- مقتل الحسین خوارزمی (شرح غم حسین علیه السلام)، صفحه ۲۱۷ – الدّمعه السّاکبه، جلد ۵، صفحه ۱۱۷- موسوعه الامام الحسین(علیهالسلام)، جلد ۶، صفحه ۶۲۳ به نقل از: تسلیه المجالس مثله محمّد بن أبی طالب، جلد۲، صفحات ۳۸۷- ۳۸۶- ۱۳۶؛ العوالم البحرانی، جلد ۱۷، صفحه ۴۳۶
(۱۵) موسوعه الامام الحسین(علیهالسلام)، جلد ۶، صفحه ۶۳۱ -۶۳۰ به نقل از مقتل أبی مخنف (المشهور)، صفحه ۱۳۳- ۱۳۲
(۱۶) قمقام زخار و صمصام التبار، صفحه ۶۶۵ – موسوعه الامام الحسین (علیهالسلام)، جلد ۶، صفحه ۶۴۸ به نقل از آن معالی السّبطین، جلد دوم، ۱۶۰ – ۱۵۹
(۱۷) ترجمه اثبات الوصیۀ، صفحه ۳۲۰ – ۳۱۹
(۱۸) منتهى الآمال فى تواریخ النبى و الآل علیهم السلام، جلد۲، صفحه ۹۹۱ – دمع السجوم، صفحه ۴۰۲ – ۳۹۹
(۱۹) لهوف، ترجمه فهرى، ۱۹۳- ۱۹۰ – البحار، جلد ۴۵، صفحه ۱۴۲- ۱۴۱ – الدّمعه السّاکبه، جلد ۵، صفحه ۱۳۰- ۱۲۹ – نفس المهموم، صفحه ۴۱۸ – ۴۱۷ – موسوعه الامام الحسین(علیهالسلام)، جلد ۶، صفحه ۷۰۴-۷۰۰ به نقل از آن: العوالم، البحرانی، جلد ۱۷، صفحه ۴۴۳ -۴۴۲ – أسرار الشّهاده، الدّربندی، صفحه ۵۱۰ -۵۰۹ – معالی السّبطین، المازندرانی، جلد۲ ، صفحه ۱۶۹- ۱۶۸
(۲۰) جلاء العیون، صفحه ۷۴۲ – ۷۴۱ – البحار، جلد ۴۵، صفحه ۱۴۰- ۱۳۹ – موسوعه الامام الحسین (علیهالسلام)، جلد۶، صفحه ۶۹۴ – ۶۹۳
(۲۱) منتهى الآمال فى تواریخ النبى و الآل علیهم السلام (فارسى)، جلد۲، صفحه ۹۹۹
(۲۲) منتهى الآمال فى تواریخ النبى و الآل علیهم السلام(فارسى)، جلد ۲، صفحه ۹۹۷ – ۹۹۴ – جلاء العیون، صفحه۷۴۱ – ۷۳۹ – بحار الانوار، جلد ۴۵، صفحه ۱۳۹ – ۱۳۷
(۲۳) (۲۳) الأمالی (للصدوق)، صفحه ۱۶۸ – بحار الأنوار، جلد ۴۵، صفحه ۱۴۰
(۲۴) جلاء العیون، صفحه ۷۴۴ – ۷۴۳ – بحار الأنوار، جلد ۴۵، صفحه ۱۴۲ – کامل بهایى، جلد ۲، صفحه ۱۷۹
(۲۵)موسوعه الامام الحسین(علیهالسلام)، جلد ۶، صفحه ۷۶۴ به نقل از آن: تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، جلد ۲۴، صفحه ۸۵- ۸۴- عنه: العبرات، المحمودی، جلد۲ ، صفحه ۳۳۲- ۳۳۱
(۲۶) جلاء العیون، صفحه ۷۳۱-۷۳۰
(۲۷) موسوعه الامام الحسین(علیهالسلام)، جلد ۶، صفحه ۷۶۴ به نقل از آن: جامع الأحادیث (کتاب المسلسلات)، ابن الرّازی، صفحه ۲۵۱- ۲۵۲- عنه: العبرات، المحمودی، جلد ۲، صفحه ۳۳۳- ۳۳۲
منابع
– قرآن کریم
– الإرشاد للمفید، محمد بن محمد مفید،ترجمه رسولى محلاتى، تهران، اسلامیه، بی تا
– الأمالی، محمد بن على ابن بابویه، تهران، کتابچى، ۱۳۷۶ش.
– الأمالی، محمد بن على ابن بابویه، مترجم: محمد باقر کمره ای، تهران، کتابچى، ۱۳۷۶ش.
– الدمعه الساکبه فی الاحوال النبی (ص) و العتره الطاهره، محمد باقر بن عبدالکریم بهبهانی، بحرین- منامه، مکتبه العلوم العامه، ۱۴۰۸ق.
– الکافی، محمد بن یعقوب بن اسحاق کلینى، تهران، دار الکتب الإسلامیه، چاپ چهارم، ۱۴۰۷ ق.
– اللهوف على قتلى الطفوف، على بن موسى ابن طاووس،ترجمه حمد فهرى زنجانى، تهران، جهان، چاپ: اول، ۱۳۴۸ ش.
– بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار، محمد باقر بن محمد تقى مجلسى، جلد۴۵، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، ۱۴۰۳ ق.
– ترجمه إثبات الوصیه لعلیّ بن أبی طالب علیه السلام، على بن حسین مسعودى، تهران، اسلامیه، چاپ: دوم، ۱۳۶۲ ش.
– جلاء العیون، علامه مجلسى، قم، سرور، ۱۳۸۲ش.
– دمع السجوم، عباس قمی، ابوالحسن شعرانی، قم، هجرت، ۱۳۸۱
– سحاب رحمت، عباس اسماعیلی یزدی، قم، مسجد مقدس جمکران، ۱۳۸۳
– شرح غم حسین (علیه السّلام)، موفق بن احمد اخطب خوارزمی، مترجم مصطفی صادقی، قم، مسجد مقدس جمکران، ۱۳۸۸
– عیون أخبار الرضا علیه السلام، محمد بن على ابن بابویه، ۲جلد، تهران، جهان، چاپ: اول، ۱۳۷۸ق.
– قمقام زخار و صمصام التبار، فرهاد میرزا قاجار، مصحح: محمود محرمی، تهران، کتابچی، ۱۳۸۶
– کامل بهایى، عماد الدین حسن بن طبرسی، مصحح و مترجم اکبر صفدری قزوینی، تهران، مرتضوی، ۱۳۸۳
– کامل تاریخ بزرگ اسلام و ایران، عز الدین على بن اثیر (م ۶۳۰)، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خلیلى، تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، ۱۳۷۱
– لهوف، على بن موسى ابن طاووس، مترجم: حسن میر ابوطالبى، محقق / مصحح: فارستبریزیان، قم، دلیل ما، ۱۳۸۰
– مقتل الحسین (علیه السّلام)، عبدالرزاق مقرم، بیروت، موسسه الخرسان للمطبوعات، ۱۴۲۶ق.
– مقتل الحسین (علیه السّلام)، عبدالرزاق مقرم، ترجمه: قربانعلی مختومی، قم، نصایح، ۱۳۸۷
– مقتل الحسین (علیه السّلام)، موفق بن احمد اخطب خوارزمی، محقق محمد سماوی، قم، انوار الهدی، ۱۳۸۱
– من لا یحضره الفقیه، محمد بن على ابن بابویه، محقق / مصحح: على اکبر غفارى، قم، دفتر انتشارات اسلامى، ۱۴۱۳ ق.
– منتهى الآمال فى تواریخ النبى و الآل علیهم السلام (عربی)، شیخ عباس قمى، قم، موسسه النشر الاسلامى، ۱۴۲۲ ق.
– منتهى الآمال فى تواریخ النبى و الآل علیهم السلام (فارسی)، حاج شیخ عباس قمی، قم، دلیل، ۱۳۷۹ش.
– موسوعه الامام الحسین(علیهالسلام)، گروهى از نویسندگان، تهران، سازمان پژوهش و برنامه ریزى آموزشى، دفتر انتشارات کمک آموزشى، چاپ اول، ۱۳۷۸ش.
– مهیج الأحزان، حسن یزدی حائری، تحقیق و ویرایش محمد حسین رحیمیان، قم، حاذق، ۱۳۸۶
– نخستین گزارش مستند از نهضت عاشورا (ترجمه وقعه الطفّ)، لوط بن یحیى ابو مخنف کوفى، قم، مؤسسه آموزشى پژوهشى، چاپ دوم، ۱۳۸۰ ش.
– نفس المهموم، شیخ عباس قمى، نجف، المکتبه الحیدریه، چاپ: اول، ۱۴۲۱ ق.
-تفسیر نور الثقلین، عبد على بن جمعه عروسى حویزى، تحقیق سید هاشم رسولى محلاتى، قم، انتشارات اسماعیلیان، ۱۴۱۵ ق.