چرایی عدم پذیرش حکومت توسط امام صادق علیه السلام

flower 12

    

   

عدم پذیرش حکومت توسط امام صادق علیه السلام

زمزمه های بسیار در عصر امام صادق (علیه السلام) و حتی بعد از آن درباره این مسأله بود که چرا امام صادق (علیه السلام) در برابر دستگاه ظلم و جور زمان قیام مسلحانه ندارد؟ و چرا در آن شرایط که قدرتمندان و سرمداران انقلاب و قیام های مسلحانه از ایشان درخواست پذیرش حکومت می کردند از قبول آن سرباز زدند؟ آیا کار ایشان نوعی طفره رفتن ازسیاست و دوری از خط سیاسی نبود؟ مگر جز این است که حضرات ائمه معصومین (علیهم السلام) را دعوی زمامداری است؟ مگرنه این بود که حضرت علی (علیه السلام) به همراهی حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) و پاره ای از اصحاب برای احقاق حق خویش! تلاش می کرد؟ اگر در عصر امام سجاد (علیه السلام) آن شرایط فراهم نبود؟ اینک که عصر اقبال مردم به سوی خاندان پیامبر است و افرادی چون ابومسلم با آن قدرت شمشیر حکومت را به او عرصه می کنند چرا ایشان پذیرای آن نمی باشد؟ این گونه سؤالات گاهی از سوی دوستان مطرح می شد و زمانی هم ازسوی دشمنان ایشان و حتی راحت طلبان که می خواستند امام را درگیر مسائلی کنند که نجات از آن مشکلات حتی بعدها برایشان مشکل می شد.

      

صلاحیت برای حکومت

حضرت امام صادق (علیه السلام) در عصر خود در رأس گروه علویّون قرار داشت و برای امر امامت، زعامت، مرجعیت دینی و در یک عبارت خلافت حضرت رسول الله (صلی الله علیه وآله و سلم) از همه سزاوارتر و صالح تر بود. ایشان شایسته ترین فرد برای تصدی امر خلافت بود و مردم ایشان را دانا و موثق می دانستند که همه عناصر و اسباب خلافت در ایشان جمع بود و همه افراد حق ایشان می دانستند که حضرت به خلافت برسد؛ اما به هنگامی که به ایشان پیشنهاد می کنند حکومت را در دست بگیرند، امام (ع) این امر را نمی پذیرند. برخی می گویند مصلحت امت اسلامی این اقتضا را داشت که ایشان زمام دین و دنیای اسلام را در دست بگیرد، اما با این وضع چه شد که امام (ع) پذیرای آن نبود؟

      

دعوت ها

دعوت ها از ایشان برای پذیرش حکومت بسیار بود، امّا امام پذیرای آن نبود و می اندیشید که در چنان جو و شرایطی اگر به آدم سازی بپردازد برای ایشان و سرنوشت اسلام اصلح است؛ بویژه که دنیای اسلام وسیع و فرهنگ های بیگانه و متعددی وارد آن می شدند که در تطابق خود، نیاز به فردی خردمند چون امام (ع) داشتند.

از انواع دعوت ها مختلف که از امام می شد، مهمترین آنها عبارت بودند از؛

    

1- دعوت ابن سلمه

ابوسلمه، یا ابومسلمه جایگاه عظیمی در عراق و محبوبیت زایدالوصفی در نزد عباسیان داشت، او از سرمداران مبلّغان بود و حتی او خلافت را به سفّاح عرضه کرد و از مردم برای او رأی گرفت.

ابوسلمه به سه نفر از بزرگان علویین؛ جعفربن محمد الصادق(ع)، عمراشرف بن زین العابدین(ع) و عبدالله محض نامه نوشت و آن را به وسیله یکی از نوکرانش به نام حمدبن عبدالرحمن ارسال کرد. 

ابن سلمه به پیک خود پنین دستور داد: با شتاب هر چه بیشتر برو. در آغاز ورودت به مدینه، به منزل جعفربن محمد(ع) وارد می‌شوی و نامه را که حاوی دعوت به خلافت است به او تسلیم می‌کنی. اگر پاسخ مثبت شنیدی، دو نامه دیگر را محو خواهی کرد، و در صورت جواب منفی، نزد عبدالله محض می‌روی و چنانچه پاسخ مثبت شنیدی، دو نامه دیگر را محو خواهی کرد و چنانچه پاسخ او هم منفی بود، نامه سوم را به نوه امام زین العابدین(ع)، عمراشرف، تحویل ده.

نامه رسان حرکت کرد و به محضر امام صادق(ع) رسید و نامه را تسلیم ایشان کرد. امام که ابوسلمه را خوب می‌شناخت، بدون اینکه نامه را قرائت کند فرمود: مالی و لابی سلمه؛ مرا با ابوسلمه چه کار؟ او پیرو دیگری است. قاصد معروض داشت: لطفاً نامه را قرائت کنید. امام به خادمش فرمود: چراغ را نزدیک آور آنگاه امام نامه را با آن سوزاند قاصد سؤال کرد: چرا پاسخ ندادید؟ حضرت فرمود: رایت الجواب؛ پاسخت را مشاهده کردی؛ آنچه دیدی به مولایت گزارش کن. آنگاه امام این شعر کمیت را قرائت کرد:

ایا موقدا نارا لغیرک ضوءها

و یا حطبا فی غیر حبلک تحطب

   

ای کسی که آتش برمی افروزی و روشنائی آن برای دیگری است

ای کسی که هیزم می چینی و آنرا برای دیگران فراهم می سازی

    

قاصد از منزل امام خارج شد و نزد عبدالله محض رفت و نامه را به او داد. او نامه را قرائت کرد و خوشحال شد.

صبح روز بعد، عبدالله سواره به سوی منزل امام صادق(ع) روان شد. همین که چشم امام به او افتاد با ناراحتی پرسید: آیا خبری هست که اینجا آمدی؟ گفت: بلی، بالاتر از آنچه توصیف شود. فرمود: چیست؟ گفت این نامه اباسلمه است که مرا به حکومت و خلافت دعوت کرده است، شیعیان ما هم از اهل خراسان به او روی آورده‏‌اند.

امام فرمود: چه موقع مردم خراسان شیعه و پیرو تو بوده‏‌اند؟ آیا اباسلمه را به خراسان اعزام کردی و آیا تو آنان را به پوشیدن لباس سیاه فرمان دادی؟ آیا آنان که به عراق آمده‏‌اند به فرمان تو بوده‌‏اند و آیا یکی از آن‏ها را می‌شناسی؟ عبدالله در مقام پاسخ به فرموده‏‌های امام برآمد و به مجادله با آن بزرگوار پرداخت. در پایان امام به او فرمود: سرانجام حکومت به نفع این جمعیت بنی عباس تمام می‌شود؛ نظیر این نامه‌‏ای که برای تو فرستاده برای من فرستاد و من آن را سوزاندم.

در اواخر حکومت مروان حمار - آخرین خلیفه اموی- محمد پدر ابراهیم و سفاح اولین خلیفه عباسی برای رسیدن به خلافت کوشش فراوانی و به تبلیغات وسیعی دست زد. از آن جمله مردی را به خراسان فرستاد و دستور داد که مردم آن سامان را به خاندان محمد(ع) دعوت کند، ولی نام کسی را نبرد. وی ابومسلم خراسانی را نیز به همین منظور به خراسان اعزام کرد و نامه مفصلی نیز به افراد صاحب نفوذ آن منطقه نوشت؛ اما طولی نکشید که محمد مرد.

پس از او فرزندش ابراهیم به وصیت پدر، کار او را تعقیب و برای رسید به خلافت و حکومت مشغول فعالیت شد. او نیز ابومسلم خراسانی را برای دعوت مردم خراسان به آن محل فرستاد و همچنین ابوسلمه را با نامه‌‏ای برای بزرگان خراسان به آن منطقه اعزام کرد.

سپس ابوسلمه از طرف ابراهیم به کوفه آمد و برای او به فعالیت سیاسی پرداخت به طوری که ابراهیم او را به عنوان وزیر آل محمد ملقب کرد.

مروان با حیله ابراهیم را دستگیر و در حران محبوس ساخت و به طور فجیعی او را کشت. هنگامی که ابراهیم در زندان، متوجّه شد که از زندان مروان رهایی نخواهد یافت، در وصیت خود برادرش سفاح را به جانشینی خود منصوب کرد و تاکید کرد که در پی به دست آوردن خلافت باشد، که به آن خواهد رسید.

اباسلمه پس از آگاهی از قتل ابراهیم به این فکر افتاد که یکی از علویین را برای خلافت دعوت کند. او مردی فرصت طلب بود و صرفاً برای رسیدن به مقام تلاش می‌کرد. او که می‌دانست ابراهیم، سفاح را به جای خود معرّفی کرده است، سفاح و برادران و یاران او را که به طرف کوفه روان شده بودند، جا داد و آنان را در منزل ولید بن سعد وارد ساخت و تا چهل شبانه روز خبر ورود آن‏ها را از اطرافیان خود که شیعه بودند پنهان می‌کرد. وی سرانجام با سفاح بیعت کرد.

از آنچه که گذشت روشن می‌شود چرا اباسلمه برای امام (ع) نامه نوشت و از این امر چه منظوری داشت؛ به طور مسلم، وی معتقد به امامت امام صادق(ع) نبود، ولی اطرافیانش از کوفیان، شیعه بودند. او می‌دانست که ابراهیم برادرش سفاح را نامزد خلافت کرده و نیز می‌دانست که لشکریان ابومسلم هم که به نفع بنی ‏عباس می‌جنگند به طرف کوفه روان هستند و بالاخره، از همه فعالیت‌های سیاسی و تبلیغاتی که برای خلافت سفاح می‌شد، آگاهی کامل داشت. با در نظر گرفتن این اوضاع، پرواضح است که اباسلمه هرگز مایل نبود که امام صادق(ع) به خلافت رسیده و حکومت را به دست بگیرد. دعوتنامه او هم برای ساکت نمودن شیعیان اطراف او بود و هم به این هدف که، اگر مردم با امام صادق(ع) بیعت کردند، او به مقامی نائل شود.

     

2- دعوت ابومسلم خراسانی

ابومسلم خراسانی هم وضع مشابهی داشت و با اینکه به امامت امام صادق(ع) معتقد نبود، ولی نامه‏‌ای به این مضمون برای امام صادق(ع) نوشت: من مردم را به دوستی اهل بیت سوق دادم، اگر میل رهبری داری اظهارکن.

امام در پاسخ وی نگاشت: «مَااَنتَ مِن رِجالیِ وَلاَ الزَّمانُ زَمانیِ»؛ نه تو از مردان و یاوران من هستی و نه زمان، زمان خلافت من است.

همانطور که بیان داشتیم، امام صادق(ع) به خوبی می‌دانست که سردارانی چون ابومسلم و ابوسلمه می‌خواهند از وجهه امام (ع) و با تکیه به شعار «الرضا من آل الرسول» مردم را بسیج کنند، ولی در پس دعوت‌های مذکور، نقشه‌‏های شوم بنی‏ عباس و دیگر فرصت طلبان پنهان بود و مشاهده کردیم که ابومسلم چگونه به طرفداری بنی عباس و همچنین ابوسلمه با بیعت خود با سفاح، چه هدفی از دعوت امام داشتند. 

از سوی دیگر، بینش و ایمان مردمی که اظهار علاقه و طرفداری از امام (ع) می‌کردند، آنقدر زیاد نبود که فریب حیله‏‌های مخالفان حکومت امام (ع) را نخورند و یا در برابر سختی‌ها و گرفتاری‏‌ها بتوانند مقاومت کنند. از این جهت، یاران مقاوم امام (ع) بسیار کم بودند.

     

3- دعوت شیعیان

دیگران نیز در این زمینه دعوت هائی از امام داشته اند مثلاً: شیعیان، که بخاطر جنبه های اعتقادی خود به دنبال امام صادق (علیه السلام) بودند و ایشان را از هر نظر شایسته خلافت رسول الله (صلی الله علیه وآله) و احقاق حق ائمه معصومین (علیهم السلام) درطول تاریخ غصب شده می دانستند، و حتی بسیاری از آنها که به زیر و بم امور آشنائی نداشتند امام را بخاطر عدم پذیرش حکومت تحت فشار قرار می دادند، علویّون که جای خود داشتند بلکه آنها که امام صادق (علیه السلام) را رئیس و زمامدار واقعی خود می شناختند و در نسل حضرت علی (علیه السلام) کسی را از او برتر و گرامی تر و نیز شایسته تر به خلافت رسول الله (صلی الله علیه وآله) نمی شناختند؛ مطمئن بودند که اگر ایشان زمام حکومت را بدست بگیرند، شیوه ای از نوع شیوه حکومت عدل حضرت علی (علیه السلام) را در جامعه استوار خواهد کرد. عامه مردم، حتی آنان که شیعه نبودند، بخاطر سابقه پاکی و طهارت امام (ع) و خاطره خوش و داستان هائی از حکومت حضرت علی (علیه السلام) که از پدران خود شنیده بودند دوست داشتند حکومت امام صادق (علیه السلام)  را شاهد باشند و در مواردی هم آن را از حضرت امام صادق (علیه السلام) خواستار شدند.

     

4- دعوتهای صوری جاسوسان

برخی از کسانی که دعوت کننده امام (ع) به پذیرش حکومت بودند، در واقع جاسوس های اعزامی از سوی بنی عباس بودند و می خواستند ببینند، امام (ع) در مورد حکومت چه رأی و نظری دارد، اینکه گاهی امام (ع) در حضور یک قاصد، نامه را روی چراغ می سوزاند، خود سیاستی بود که عمّال جور را غافل می کرد و ای چه بسا که همان قاصد خود جاسوسی از سوی بنی عباس بود. آنها حتی فردی را با پولی به خدمت امام (ع) می فرستادند و از ایشان می خواستند که نوشته ای و خطی در مورد رسید پول به آنان بدهند. امام نقشه آنها را خواندند، پول را نمی گرفتند و خط و نوشته ای هم نمی دادند و نمونه های این آزمون ها برای حضرت امام صادق (علیه السلام) کم نبودند، آنها در پی آن بودند که سندی از قدرت طلبی و حکومت خواهی از امام (ع) به دست آورند و کربلای دیگری را بوجود آورند که در چنان صورت، تشیّع را برای همیشه ریشه کن کرده و از میان برمی داشتند و دیگر اسمی از علویّون و فقه شیعی و تفسیر حقیقی قرآن باقی نمی ماند.

     

پاسخ امام (ع)

پاسخ امام (ع) به همه دعوت کنندگان روشن بود. بحث این بود که اینک زمان به نفع آل محمّد(صلی الله علیه وآله) نیست و به تشکیل حکومت اسلامی در این شرایط نمی توان پرداخت، فعلاً کار و برنامه دیگری باید مطرح باشد. گاهی به حامل نامه ای می فرمودند: این نامه ی تو پاسخ ندارد، زود از اینجا برو، گاهی آتشی حاضر می کردند و نامه را در آتش می سوزاند و می فرمودند: این پاسخ نامه توست، در مواردی به صراحت می فرمودند: تو پیرو ما نیستی پیرو غیر ما هستی... . ایشان به شیعیان می فرمودند: اگر شخصی از طرف من آمد و شما را دعوت به رضای ما (در امر تشکیل حکومت) کرد نپذیرید، من اکنون شما را شاهد می گیرم که به این امر راضی نیستم. ایشان درباره ابومسلم نیز می فرمودند: او الان یک نفر است و از ما اطاعت نمی کند، چگونه وقتی که پرچم ها را برافراشت، اطاعت خواهد کرد.

    

علل عدم قیام

از مباحث مورد اختلاف و اظهار نظر از سوی دوست و دشمن مسأله عدم قیام امام است؛ سخن این است که امام صادق (علیه السلام) درآن جو و شرایط که شاهد نابسامانی ها و جور و ستم ها از سوی زمامداران طاغی  بود چرا از جای برنخاسته و چرا با تمام وجود در برابر آن جور و شرایط اجتماعی قیام نکردند؟ و حتی برخی معتقدند که او لازم بود چون امام حسین بن علی (علیه السلام) قیام مسلحانه ای علیه زمامداران زمان ترتیب می دادند و در چنان صورت یا به شهادت می رسیدند که فوزی عظیم بود و یا به پیروزی و حکومت دست می یافتند که آن خود مقصدی مهم و قابل عنایت بود! ما در اینجا سعی داریم علل عمده ای که امام را وادار می کرد دست از قیام مسلحانه بکشد و شیوه ی خاص خود را قیامی عمیق تر و سازنده تر بود بکار بردند، مطرح کنیم؛ ولی قبل از آن ضروری است شرایط ایشان را تصویر کنیم.

    

شرایط زمان امام جعفر صادق علیه السلام

ما در سطور پیشین از شرایط زمان و جو آن روزگار تصویری ارائه دادیم و در اینجا سعی داریم به آن جنبه هائی از شرایط اشاره کنیم که به مسأله قیام یا عدم قیام امام مربوط می شود و باز ضروری است که این نکته را مورد توجه قراردهیم که، ایشان امام (ع) هستند، یعنی کسی که حائل بین شعور ظاهری و باطنی او نیست. ایشان مؤید من عندالله است. ملهم از عنایات و امدادها و دانش های عینی است. مسائل را بی واسطه درک می کند و این همان مسأله ای است که دیگران آنرا در قالب علم لدنی مطرح می کنند. پندارشناسی بزرگ و زمان شناسی عمیق و نکته سنجی دقیق است. پس می تواند جو زمان را مورد سنجش و ارزیابی قرار داده و نیکو تصمیم بگیرد. او از سیر نزولی اموی ها و به خاموشی گرائیدن چراغ عمرشان آگاهی داشت  و می دانست مردم  فعلاً در یک شرایط هیجانی هستند و انقلاب آنها را فکری درست و اندیشه ای هموار همراهی نمی کند، او زمینه را برای استقرار حکومت بنی عباس فراهم می دید، نه ادامه کار مروانیان و نه حکومت اهل بیت (ع) و علویون. از تبلیغات بنی عباس و از پیشرفت کارشان آگاه بود و می دید که آنها حکومت را به بهای خون ریزی بدست آورده اند؛ آنچنان که نمونه آن را در تاریخ کمتر می توان یافت. ولی مردم در هیجان و تب انقلابند و از این جنایات بی خبرند. او بر اساس تصویری که از آینده در پیش روی داشت به عبدالله به حسن فرمود: دولت این قوم مسجل است خود را بی جهت به زحمت نیندازد و بر این اساس آرزوی مردم را در حکومت اهل بیت (ع) و علویّون بی حساب خواند.

    

علل عدم قیام امام صادق علیه السلام

در مورد علل عدم قیام امام (ع) دلایل بسیاری را می توان اقامه کرد که شاید ذکر همه آنها در این جستار میسر نباشد، ولی در عین حال باید نکاتی را مورد اشاره قرار داد که اهم آنها عبارتند از:

1- وجود تفرقه ها: جو سالمی وجود نداشت و پراکندگی در بین مردم فوق العاده بود، بنی عباس نیز در آغاز کار به اسم اهل بیت (ع) و تشیّع تبلیغ می کردند که در واقع تشیّع کیسانیه بود. عده ای را هم به اسم انتقام از قاتل امام حسین (علیه السلام) به خود سرگرم می داشتند. علویون قصد تصرف حکومت را داشتند بدون اینکه در بین آنها وحدت و انسجامی باشد. حتی در خاندان امام علی (علیه السلام) نیز دو دسته طلبکار حق به چشم می خورد. دسته ای از خاندان امام حسین (علیه السلام) و دسته ای دیگر از خاندان محمد حنفیه. این دو دستگی ها موجب پدید آمدن لطماتی بر حکومت اهل بیت (ع) بحساب می آمد که فعالیت امام را خنثی می کرد. گروهی، مردم را به حکومت فرا می خواندند و خط خلفای اول و دوم را تأیید می کردند و شیعیان درست در نقطه مقابل بودند و به این شرایط تن در نمی دادند، کار کردن در این جو و قیام مسلحانه تلفات سنگینی در برداشت؛ بدون اینکه بازدهی ارزنده ای برای اسلام پدید آید و یا گردونه را به نفع آل علی (علیهم السلام) بچرخاند.

2- خودخواهی اعیان: آری، ابوسلمه و ابومسلم و اعیانی که امام (ع) را به حرکت و قیام و پذیرش حکومت دعوت می کردند، ولی امام (ع) در عمق دعوتشان خدا را نمی دید بلکه در می یافت که دعوتشان ناشی از خودخواهی ها و سرخوردگی ها و افتادن در وادی شکست روحی است. ایشان آنان را یاور واقعی خود نمی شناخت و حتی آنها را طرفدار اهل بیت (ع) نمی توانست به حساب آورد. دلیلش کشته شدن زید به صورتی مظلومانه و غریبانه بود که کسی از بنی عباس و حامیان آنها به یاریش نشتافته بودند. 

3- حفظ جان بازماندگان اهل بیت (ع) و جلوگیری از ریشه کن شدن خاندان رسول الله (صلی الله علیه وآله).

4- سوء استفاده از مقام و موقعیت امام (ع) برای وصول به مقصد خود.

5- بی تفاوت بودن گروهی عظیم از مردم در برابر خط سیاسی به علت سرخوردگی های پی درپی.

6- دوری مردم از اندیشه اسلامی آنگونه که حضرت رسول خدا (صلی الله علیه وآله و سلم) تصویر و ارائه کرده بودند.

7- خطر از هم پاشیدگی و فنای سلسله اهل بیت (ع) و اساس امامت، شیعیان، علویون به علت تخلف و تقلب عده ای که امام صادق (علیه السلام) به ناچار در پی حفظ جان آنها می بایست باشد.

     

اگر امام می پذیرفت

اگر امام حکومت را می پذیرفت و یا به قیام مسلحانه ای تن در می داد، این قیام در فاصله ای بس اندک توسط دشمن شکست می خورد و حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) دستگیر می شدند، زیرا شرایط زمان ایشان بگونه ای نبود که حضرت بتوانند در برابر خصم دوام آورند و در آن صورت سقوط اهل بیت (علیهم السلام) قطعی بود و در آن صورت فرصت طلبان علیه امام (ع) میدان بدست می آوردند و با برچسب ها ایشان را فردی محکوم معرفی می کردند و زمینه را برای حذف ایشان فراهم می آوردند و سپس احتمال قتل ایشان بسیار نزدیک بود. همانگونه که امام حسین بن علی(علیه السلام) را با اندیشه های مغالطه آمیز و ادعاهای کذب و تهمت ها و اهانت های فراوان به شهادت رساندند و ائمه بعدی را نیز مظلومانه مسموم و شهید کرده بودند و بارها و بارها نقشه قتل خود ایشان را هم تهیه دیده بودند و البته شهادت برای امام (ع) چیز دردناکی نبود ولی مهم این بود که با شهادت ایشان آخرین بارقه های امید از جامعه و زندگی مردم رخت برمی بست و بازمانده علویون و شیعیان پراکنده و قتل عام می شدند. 

ایشان می دانستند که اینک زمان قیام نیست و باید مبارزه ای در قالب های علمی و فکری و فرهنگی را صورت داد و انسانهایی را برای دفاع اعتقادی از پایه های فکری مسلمین و دفاع از قرآن و سنت حقیقی نبوی و سیره حقه ائمه معصومین (علیهم السلام) پرورش داد و به گوشه و کنار جهان اعزام داشت که آنها معرف اسلام راستین باشند و به مردم بفهمانند حکومت حق کدام گروه است و حکومت ناحق چیست؟ ایشان حتی به برخی از علویّون و شیعیان که قصد قیام داشتند هشدار می دادند و شرایط اجتماعی و تاریخی را برای آنها تشریح می کردند و به آنها می فهماند که آنها زمینه ای واقعی برای قیام و موفقیت ندارند و نباید بدون محاسبه و پیش بینی خونریزی و کشتار به راه اندازند. 

    

منبع: ابنا   

    

logo test

ارتباط با ما